جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


آقای داود نژاد؛ چه چیز این نگاتیوهای سوخته جذاب است؟


آقای داود نژاد؛ چه چیز این نگاتیوهای سوخته جذاب است؟
حکایت غریبی است این که فیلم سازی بعد از سال ها تلاش توان فرسا و از سرگذراندن تجربه های کمرشکن فیلم سازی در مملکت مان،کرگدن وار بماند و فیلم بسازد و آن وقت پدیده محیرالعقولی به اسم تیغ زن بشود محصول سال ها خواندن و نوشتن و دیدن و ساختن اش. حقیقتا تیغ زن فیلم غم انگیزی است و زمانی برایم غم انگیزتر شد که داوودنژاد در توصیف آخرین کارش گفت: آن چه را به نظر خودم درست می آمد می گرفتم بنابراین به طور طبیعی این فیلم شباهتی به هیچ کار دیگری ندارد ،تیغ زن برای من یک تجربه کاملا تازه است و مثل این فیلم را پیش از این کار نکرده ام.
چون فیلم از لحاظ ریتم،سرعت و نحوه بسط و گسترش موضوع کاملا برای خودم جدید است. این جملات کلیدی علی رضا داوودنژاد،نوع نگاه او به مقوله فیلم سازی و سبک کاری اش در سال های اخیر را به درستی نشان می دهد. آن چه را به نظر خودم درست می آمد می گرفتم این خودم ،یعنی داوودنژاد فیلم ساز،بیش از یک قرن تجربه هنرمندان و نوابغ عالم سینما را به هیچ گرفته و در آخرین اثرش که تاریخ سینمای جهان را به قبل و بعد از تیغ زن تقسیم می کند،خودش را به عنوان میزان و معیار داستان گویی به زبان سینما،شیوه ی روایت،ساختار بصری و عناصر زیبایی شناسی فیلم قرار داده. با این اوصاف مثل روز روشن است که این عجیبه غریبه به طور طبیعی شباهتی به هیچ کار دیگری نداشته باشد نکته تاثر برانگیز آن جاست که ظاهرا منظور آقای داوودنژاد از مفهوم کلمه تجربه یعنی هر پدیده ای که قواعد کلاسیک و سنت های تثبیت شده را زیر پا بگذارد،بدون این که ساختار جدیدی را بسازد،یک تجربه نو است. درست مثل این که شما یک بنای زیبا و محکم را خراب کنید و بدون این که به جای آن پی ساختمان جدیدی را بریزید،مدعی شوید که عمل تان یک تجربه نبوغ آسا و ارزشمند است. ممکن است این عمل شما یک تجربه باشد اما مطلقا فاقد ارزش است.
این که تیغ زن فیلم نامه و حتی یک ایده اولیه سر و سامان یافته هم ندارد،این که به حکم ظاهر یک فیلم جاده ایست اما جاده و سفر در آن بی معناست و هیچ کارکردی ندارد،این که کار بازیگری فیلم از بداهه هم گذشته و به مرز هرچه از بازیگر رسد نیکوست رسیده،این که برای پرداخت سکانس ها هیچ فکری نشده و همه چیز شلخته و معلق میان هیچ و ناکجا آباد است،این که فیلم در هیچ ژانری نمی گنجد و بعد از سال ها ممارست به ژانر قریب الوقوعی به اسم هرچه پیش آید خوش آید بگیر بره پی کارش منجر شده،البته که بدیع است بدیع ترین فاجعه ای که تا به حال در سینمای ایران دیده ایم. حالا این سوال مطرح می شود که آیا می شود هر پدیده ناقص الخلقه ا ی را موجودی بدیع و خارق العاده نامید، جواب این است بله، از جهت انواع نقص ها و عیب ها می توان آن را مولودی خارق العاده عادت و در عین حال ناجور و آزاردهنده و رقت انگیز نامید. خیلی از فجایع بشری تجربه هایی هستند که خالقان اش گمان می کنند تجربه ای بی نظیر و گران مایه خلق کرده اند ماجرای توهم بی پایان این دسته از آدم ها درباره اثرشان از خود اثر تاسف انگیزتر است،هم چنان که ادعاهای داوودنژاد درباره فیلم اش از خود تیغ زن غریب تر است تیغ زن به آسیب شناسی تیپ اجتماعی جامعه شهری ایران می پردازد. جوهره شخصیت عطا در تیغ زن همان علی فیلم نیاز است تیغ زن در کارنامه ی حرفه ای ام فیلم منحصر به فردی است و جملاتی از این دست که نشان می دهد داوودنژاد هم به همان دامی افتاده که پیش از او کسانی مثل احمدرضا معتمدی،سعید سهیلی و محمدرضا اصلانی نیز در آن افتاده اند و در مورد بدترین فیلم های کارنامه حرفه ای شان بزرگ ترین ادعاها را کرده اند.
● هم چون بی دلیل کتک خورده ای کز کرده در تاریکی
در طول تماشای فیلم به این موضوع فکر می کردم که فیلم ساز چه می خواسته بگوید،آیا مفهوم ذهنی اش آن قدر پیچیده و دیریاب بوده که زبان بصری اش در بیان چنین مفهومی به لکنت افتاده و ساختار فیلم اش را گنگ و مغلغ کرده یا این که فیلم ساز بعد از نوشتن سی و سه فیلم نامه و ساختن شانزده فیلم سینمایی هنوز الفبای داستان گویی به زبان سینما را بلد نیست و از سر و شکل دادن به یک داستان خطی عاجز است. با مرور دوباره فیلم در ذهن ام به این نتیجه رسیدم که سوال ام از بیخ اشتباه بوده و پیش از طرح چنین سوالی باید پرسید آیا اساسا فیلم ساز حرفی برای گفتن و قصه ای برای تعریف کردن داشته یا کار از خشت اول می لنگد و بنای چنین اثری بر هیچ است .در تاریکی سالن تلاش کردم برای سوال ام جوابی دست و پا کنم اما هرچه با خودم کلنجار رفتم تا به نیت کارگردان از سرهم کردن چنین پدیده غریبی پی ببرم و داستان نیم بندی از دل سکانس های بی سر و ته فیلم بیرون بکشم به در بسته خوردم. با تمام شدن فیلم قیافه سفیر و سرگردان تماشاچی ها را دیدم مثل آدم هایی که بی دلیل کتک خورده اند به هم زل زل نگاه می کردند و نمی دانستند لیچار بار خودشان بکنند که پول بی زبان را دور ریخته اند یا کارگردان،که نود دقیقه به تماشاچی های بخت برگشته معجون تجربه خورانده. تازه آن وقت بود که جواب سوالم را پیدا کردم هیچ. توی ذهن فیلم ساز هیچ بوده. هیچ به معنای عدم وجود هرگونه ایده خلاقانه داستانی و روایی و بصری و غیره.
● هم چون بی کلاه سرگری دریغ از یک تار مو
با توجه به شواهد و قرائن موجود در فیلم،تیغ زن فیلم نامه ندارد. ایده اولیه فیلم را می شود چنین چیزی تصور کرد لادن مستوفی قصد دارد به عنوان مدل لباس برای عکاسی به خانه مرد ثروتمندی برود اما نیت واقعی او و علی صادقی که طراح اصلی نقشه است دزدیدن دلارهای صاحب خانه است. راننده آژانسی که قرار است مستوفی را به مقصد برساند رضا عطاران است. او در سال های کودکی عاشق مستوفی بوده،حالا بعد از سال ها و با این دیدار عشق قدیمی اش تازه می شود. از طرف دیگر رضا داوودنژاد که خاطرخواه مستوفی است نسبت به او دچار سوءظن شده و همراه علی صادقی،ماشین عطاران را در جاده تعقیب می کند تا در فرصتی مناسب معشوقه اش را به گمان خیانت بکشد. در نهایت مستوفی با کمک عطاران و داوودنژاد از شر جوانانی که در خانه مرد ثروتمند قرص های روان گردان خورده اند و قصد آزار او را دارند خلاص می شود. سکانس پایانی فیلم،عروسی عطاران و مستوفی است. تیغ زن در حد ایده اولیه اش هم نیست،خط اصلی قصه در نگاه اول قابلیت تبدیل شدن به یک تریلر جاده ای یا ملودرام حادثه ای را دارد اما داستان آن قدر کم مایه است که از ایده اصلی اش هم تنزل می کند. هیچ کدام از آدم های اصلی داستان شخصیت نیستند،شمایل هایی بی هویت اند که نه اشتیاق و همراهی ای در مخاطب برمی انگیزند و نه نفرتی و نه هیچ چیز دیگری. عشق عطاران به مستوفی بی رنگ و بوست،و بود و نبود ضلع سوم این مثلث عشقی (داوودنژاد) علی السویه است. دست کم شصت درصد سکانس های فیلم در جاده می گذرد یا بهتر بگویم دو سوم نگاتیوهایی که سوخته حاوی تصاویر تعقیب و گریز بی افت و خیز دو ماشین پرشیا و آریا،در جاده های سبز شمال است. حالا این سوال مطرح می شود که جاده چه نقشی در ساختار داستان دارد آیا جان می گیرد و تبدیل به یکی از کاراکترهای فیلم می شود آیا بستر مناسبی برای روایت داستان و شگل گیری شخصیت ها فراهم می کند آیا فضاسازی می کند اگر جاده و سفر را حذف کنیم و شصت درصد (چیزی در حدود ۶۰ دقیقه) قصه که درجاده می گذرد را از وسط فیلم بیرون بکشیم و اول و آخر داستان را به هم بچسبانیم مطمئنا خللی به قصه وارد نمی شود. به این ترتیب حضور صادقی و داوودنژاد در کل جریان سفر و در نگاهی کلی تر درکل فیلم بی تاثیر و بی فایده است. بهتر است درباره آدم های قصه حرفی نزنیم موجودات بی هویت بی پس و پیشی که تنها ویژگی دراماتیک شان (یک عشق کهنه و یک خاطرخواهی همراه با سوءظن) به هیچ دردی نمی خورد و دیگر خصوصیتی ندارند تا مخاطب نسبت به آن ها هرگونه احساسی اعم از علاقه و تنفر پیدا کند. آدم های قصه آدم نیستند جان ندارند،چیز اند مثل ماشین ها،مثل جاده. می بینید این ها ساده ترین اصول داستان گویی است وجود موجوداتی که ما نسبت به حضورشان و سرنوشت شان در قصه حساسیت نشان دهیم و دیدن شان برای مان مهم باشد. تصویر این آدم ها در داستان تصویری غیر واضح است که فقط با خطوط از باقی اشیاء و موجودات پس زمینه جدا شده ولی در این شمایل کلی به هیچ وجه اثری از جزئیات چهره،سایه روشن ها و چین و چروک هایی که هر کاراکتری را از باقی کاراکترهای دیگر قصه ها متمایز می کند،نیست.
● مزه پرانی های دور همی یک جمع دوستانه !
ظاهرا سبک بازیگری فیلم های داوودنژاد دارد تبدیل به متدی منحصر به فرد می شود بازیگران در مقابل دوربین هرچه یله و بی قید باشند و هرجوری که دوست دارند رفتار کنند و بگویند و بخندند،بازی بدیع تر و جذاب تری ارایه داده اند. هم چنان که در طی این سال ها اقوام سببی و نسبی کارگردان تبدیل به پای ثابت بازیگری فیلم هایش شده اند،این اجرای بی قاعده و معیار شدت و حدت بیش تری گرفته. البته نفس حضور بازیگر - خویشاوند ایرادی ندارد اما این شیوه فقط گاهی ممکن است به کمک فضای فیلم بیاید و ضعف های آشکار و پنهان فیلم را بپوشاند مثل مثلث عطاران - صادقی - داوودنژاد که در فیلم هوو فضایی سرخوشانه و گرم را به وجود می آورد که از جنس فیلم است و به حس و حال اثر کمک می کند. اما در فیلم بی هویتی مثل تیغ زن حتی بداهه پردازی های عطاران هم خنک و آزاردهنده است و دیالوگ های ساخته و پرداخته علی صادقی از مزه پرانی های دور همی یک جمع دوستانه فراتر نمی رود. جالب تر از همه اظهارنظر کارگردان درباره بازی منحصر به فرد لادن مستوفی و تفاوت نوع بازی او با دیگر بازیگران زن سینمای ایران است. بازی اغراق شده مستوفی با خنده های آن چنانی و کرشمه های گل درشت و ضعف مفرط در نحوه ادای دیالوگ ها که در قاب های اکستریم کلوزاپ داوودنژاد به فاجعه ای صدچندان تبدیل می شود قطعا خاطره بازی های خوب دیگر بازیگران زن سینمای ایران را از ذهن مان خواهد زدود.
● انگشت حیرت میان دندان ها
آخرین و مهم ترین نکته چرا تماشاچی باید به تماشای چنین فیلمی بیاید چه چیز این نگاتیوهای سوخته جذاب است که مخاطب باید وقت و پول اش را دور بریزد و توی سالن تاریک به پرده زل بزند مهم ترین دلیل هر تماشاچی برای دیدن تیغ زن حیرت است. در واقع تیغ زن با جابه جایی مرزهای بدتر از این هم ممکن است انگشت حیرت تماشاچی را لای دندان های اش بفرستد. تماشاچی هایی که با دیدن قاعده بازی،سفر به هیدالو،رئیس،خواب زمستانی و ده ها فیلم دیگر از این دست پیش خودشان گفته اند یعنی بدتر از این هم ممکن است به سرمان بیاید حالا پاسخ درخوری پیدا کرده اند،تیغ زن گوی سبقت را از باقی حریفان اش قاپ زده در حال حاضر مقام اول را در مسابقه بدتر از این هم ممکن است به دست آورده. تا فیلم بعدی چه باشد و کارگردان بعدی که.
مسعود کرمی
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید