جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


زندگی در قاب تنگ تصویر


زندگی در قاب تنگ تصویر
«وقتی مردم از من می‌پرسن که مدرسه فیلم رفته‌ام یا نه، جواب می‌دم: نه، من سینما رفته‌ام.» کوئنتین تارانتینوفیلمسازانی بودند که سینما را از زندگی آموختند و زندگی را در قالب فیلم‌هایشان ریختند. نسل اول سینماگران هالیوود، پیشگامان صنعت سینما و بزرگانی نظیر جان فورد و هاوارد هاکز که بعضی آنها را فیلمسازان غریزی هم نامیده‌اند نمونه‌های خالص این نوع فیلمسازی بودند و نیز بسیاری دیگر که تقریبا در نیمه قرن بیستم سر برآوردند، از جمله کوبریک که تجربه‌های زیبایی‌شناسانه و دید تصویری یک عکاس را با ایده‌های اصیل خود آمیخت، پازولینی که سینما را قالب خامی برای بیرون ریختن اندیشه‌های فلسفی و سیاسی‌اش یافت و فلینی که نگاتیو بهترین محمل برای بیرون ریختن دنیای سیرک مانند «واقعی» درون او بود. نسل بعدی فیلمسازان خواسته یا ناخواسته تحت تاثیر گذشتگان بودند و به هرحال تجربه دست دومی از زندگی را که از صافی آموزش مستقیم یا غیر مستقیم سینما در مکاتب مختلف گذشته بود، در آثار خود انعکاس دادند.
تقریبا اکثر فیلمسازان تاریخ سینما در این گروه می‌گنجند، به ویژه آنهایی که از اواسط سده گذشته میلادی به بعد مطرح شده‌اند، از اسپیلبرگ که پیش از ساختن اولین فیلمش تشنه آن بود که چند لحظه سر صحنه فیلم‌های هیچکاک حضور داشته باشد و تروفو و گدار و سایر موج‌سازان سینمای فرانسه که از عرصه نقد فیلم به حوزه کارگردانی وارد شدند تا فیلمسازان/تکنیسین‌های امروزی هالیوود که معمولا با پشتوانه آکادمیک سینمایی به حوزه تخصصی خود راه پیدا کرده‌اند. اما گروه سومی هم وجود دارد و جریان تازه‌ای که به نظر می‌رسد این روزها در عالم فیلمسازی پا می‌گیرد؛ گروهی کاملا متفاوت از دو گروه قبلی و محصول سپهر اطلاعاتی/ رسانه‌ای پایان قرن بیستم و آغاز هزاره سوم. این افراد در داخل قالب‌های از پیش تعریف شده سینما زندگی می‌کنند و از آبشخور فرهنگ پاپ و چند خرده فرهنگ محدود تغذیه می‌کنند و نه فقط عنصری از زندگی خارج از رسانه را به داخل آن وارد نمی‌کنند، بلکه اساسا زندگی دیگری برای آنها خارج از حوزه رسانه متصور نیست و گویی در خارج از سینما و یکی، دو حوزه فرهنگ عامه مثل موسیقی یا ادبیات عامه‌پسند وجود خارجی ندارند. کوئنتین تارانتینو نمونه بارز و شاخص این گروه است.
تارانتینو فیلمسازی است که اعتقاد دارد«خشونت یه جور سرگرمی سینمایه.»(ص۲۲۴)؛ کسی که مرگ مادر «بامبی» را خیلی ترسناک‌تر از صحنه شکنجه «سگ‌های انباری» می‌داند(ص ۴۱) و وقتی می‌گوید «من با خشونت توی فیلما حال می‌کنم و می‌تونم از خشونت توی فیلما لذت ببرم ولی [در عین حال] توی زندگی واقعی ازش متنفر باشم.»(ص۹۷) معلوم نمی‌شود از کدام «زندگی واقعی» صحبت می‌کند. به گفته راجر آواری، دوست و همکار تارانتینو: «یکی از مشکلاتی که مردم با کار تارانتینو دارن اینه که به جای زندگی، راجع به فیلمای دیگه حرف می‌زنه. درستش اینه که یه زندگی رو بگذرونی و بعد راجع به اون زندگی فیلم بسازی.»(ص۱۰۷) اما او فیلمسازی است که اندیشه‌اش را از آثار دیگران می‌گیرد و حداکثر، آنها را بازتولید می‌کند: «هنرمندای بزرگ می‌دزدن... ادای دِین نمی‌کنن.»(ص۵۷) تارانتینو با اینکه حوزه تغذیه فکری و زیستی محدودی دارد و حتی تاثیرپذیری او از فرهنگ‌های دوردست نیز در قالب آثار کالت و خرده فرهنگ‌های خاص محلی صورت پذیرفته، این روزها به مدد رسانه‌ها به یک پدیده جهانی تبدیل شده است. «باربارا والترز ازم راجع به خونریزی و از این چیزا پرسید. من هم گفتم: خوب، می‌دونی، [خشونت] اصلا اساس سینمای ژاپنه. او هم جواب داد ولی اینجا آمریکاست. من هم گفتم: من برای آمریکا فیلم نمی‌سازم. برای سیاره زمین می‌سازم.»(ص۲۲۷) نام این فیلمساز حتی با عنوان «برادرِ متعهد، کوئنتینِ تارانتینو»(از دیالوگ‌های فیلم «مارمولک») وارد فرهنگ عامه ما نیز شده است.
تارانتینو شخصیت جالبی است، چه به عنوان یک فیلمساز، چه به عنوان یک جریان‌ساز، یا اصلا به عنوان پدیده فرهنگی، اجتماعی و حتی زیستی قابل مطالعه و تحقیق. جمله‌ای که خودش گفته: «خیلی از آدما، به خاطر شخصیت عجیب و غریب‌شون معروف می‌شن و وقتی می‌تونن هر کاری که خواستن بکنن، دیگه فقط شخصیت عجیب و غریب‌شون رو عرضه می‌کنن.»(ص۴۴) حالا بیشتر از همه در مورد خودش صدق می‌کند و کتاب «سینمای کوئنتین تارانتینو / پرونده یک خوره فیلم» منبع بسیار خوبی است برای بیشتر دانستن در مورد این شخصیت که فرهنگ ما و زندگی ما در این سرِ زمین را هم، خواه و ناخواه تحت تاثیر قرار داده و می‌دهد.
«سینمای کوئنتین تارانتینو» با عنوان اصلی Quentin Tarantino: the Film Geek Files مجموعه‌ای است از زندگینامه‌ها، نقدها، یادداشت‌ها، گزارش‌ها و گفت‌وگوهایی به قلم نویسندگان سینمایی، منتقدان و خود تارانتینو که در سال ۲۰۰۵ توسط پال ای. وودز گردآوری و منتشر شده، به علاوه یکی، دو مطلب تکمیلی که افشین ابراهیمی مترجم کتاب به آن افزوده است. کتاب بعد از مقدمه مترجم و پیشگفتار گردآورنده مجموعه، از ۹ فصل تشکیل شده که به ترتیب دوره زمانی از روزهای آغاز به کار در حرفه سینما و ساختن «سگ‌های انباری» تا «بیل را بکش: جلد دوم»، هرکدام یکی از آثار شاخص تارانتینو در مقام نویسنده، کارگردان یا بازیگر را دربر گرفته و در هر فصل چند بخش به قلم نویسندگان مختلف گنجانده شده است. این مجموعه هم مثل کارنامه سینمایی کوئنتین تارانتینو فراز و نشیب‌هایی دارد، بعضی جاهایش بسیار جذاب و خواندنی است و بعضی صفحات چنگی به دل نمی‌زند. با آنکه کتاب «سینمای کوئنتین تارانتینو» نگاهی جامع به زندگی و آثار تارانتینو انداخته، زمان نگارش آن باعث شده آخرین اثر او، «ضد مرگ» که -به زعم این نگارنده- نقطه حضیض کارنامه فیلمسازی تارانتینو است از قلم بیفتد. البته خواندن این کتاب علاوه بر شخص تارانتینو که در کانون بررسی قرار دارد، چشم خواننده را به روی نکات جالبی درباره فرهنگ عامه در آمریکا باز می‌کند و اطلاعات مفیدی درباره خرده فرهنگ‌ها، ژانرها و زیرژانرها و تبارشناسی برخی پدیده‌های فرهنگی هم در اختیارش می‌گذارد.
در فصل اول، «اوایل کار و سگ‌های انباری»، گزارشی از جف داوسن با عنوان «انتقام گاگول» نشان می‌دهد که تارانتینو از کجا سر و کله‌اش پیدا شد. شاید کسی که فیلم «نوار را ببر عقب» میشل گوندری را دیده باشد، با خواندن این شرح حال و مقالات دیگری که در ادامه آمده، متوجه شود که شخصیت‌های بامزه فیلم میشل گوندری از کجا آمده‌اند. نقدها و تحلیل‌هایی از تاد مکارتی، لیونارد کلادی، الا تیلور و دیگران بر اولین فیلم تارانتینو، دید جامعی نسبت به «سگ‌های انباری» و علل ظهور پدیده تارانتینو به وجود می‌آورد. در این فصل فهرستی از بهترین فیلم‌هایی که تارانتینو در عمرش دیده و یادداشتی از او در ستایش اولین فیلم خودش نیز به چشم می‌خورد.
فصل «رمانس واقعی» با یک گزارش از جف داوسن و تحلیل جاناتان میلر از یک سکانس این فیلم به کارگردانی تونی اسکات، نگاهی به اولین فیلمنامه‌ای دارد که تارانتینو پیش از «سگ‌های انباری» نوشته است. کالبدشکافی زیبای جاناتان میلر از یک سکانس «رمانس واقعی» و امکانی که جملات فیلمنامه تارانتینو در اختیار دو بازیگر-کریستوفر واکن و دنیس هاپر- گذاشته از صفحات جذاب این فصل است. «قصه‌های عامه‌پسند»، طولانی‌ترین فصل کتاب، با چند گزارش و نقد از اما وبستر، جیم مک للان، شان اوهیگن و دیگران و یک تحلیل درخشان از پیتر ان چاموی دوم درباره مسئله زمان و اهمیت آن از جنبه‌های مختلف در «قصه‌های عامه‌پسند»، موفق‌ترین فیلم تارانتینو را زیر ذره‌بین برده است. فصل چهارم، «چهار اتاق»، درباره فیلمی اپیزودیک که تارانتینو کارگردانی یک چهارم آن را در کنار الیس اندرسن، رابرت رودریگز و الکساندر راک ول بر عهده داشت، به گفت‌وگویی با تارانتینو و یادداشتی از امانوئل لوی منحصر شده و البته در حدی که درخور این فیلم بوده به آن پرداخته است. «از شام تا بام»، عنوان فصل بعدی، نام فیلمی است که تارانتینو آن را برای کارگردانی رابرت رودریگز بازنویسی کرد و خودش هم در یکی از نقش‌های کلیدی آن بازی کرد. بعد از یک گزارش کوتاه و یادداشتی تحلیلی بر این فیلم به قلم سینتیا بافمن، گفت‌وگویی با تارانتینو و جولیت لوییس- از بازیگران «از بام تا شام»- به این فصل پایان می‌دهد. فصل ششم، «تارانتینوییسم» شامل سه مقاله است، یکی درباره شهرت تارانتینو و خرابه‌کاری او در بازی در فیلم «دِستِنی رادیو را روشن می‌کند» به قلم مایکل بیلر، دومی گشتی است در لس‌آنجلس و لوکیشن‌های آثار این فیلمساز و سرانجام، تحلیلی بر زیبایی‌شناسی تارانتینو و علت استقبال از آثارش که ایان پنمن نوشته است. «خوره فیلم سخن می‌گوید» فصلی است که به گفت‌وگوها و گزین‌گویه‌های تارانتینو و یادداشتی از او درباره جریان سینمای «استثمار سیاه» و علت علاقه‌اش به این‌گونه سینمایی می‌پردازد. «جکی براون»، فیلمی که تارانتینو در سال ۱۹۹۷ با حضور بازیگر آثار «استثمار سیاه» همیشه مورد تحسین‌اش، پم گریر، ساخته، عنوان هشتمین فصل کتاب است با نقدها و تحلیل‌هایی از پیتر تراورس، فیلیپ فرنچ، پاسکو سایر، تام چریتی و سایمن هتنسن و پرسش و پاسخی با تارانتینو در نشنال فیلم تیه‌تر لندن. آخرین فصل کتاب، «بیل را بکش»، شامل چند نقد بر دو قسمت یا «دو جلد» این فیلم است. مقاله تحلیلی تریسا دانکن با عنوان «بیل‌های دوقلو» گل سرسبد این فصل و شاید همه کتاب است که نویسنده با مقایسه‌ای میان «بیل را بکش» با «از دست رفته در ترجمه» (یا «سرگشته در غربت» ) سوفیا کاپولا و «سگ‌های پوشالی»، یکی از آثار متاخر سم پکین پا که پیر مراد تارانتینو محسوب می‌شود، به هسته مرکزی آثار تارانتینو می‌رسد.
«سینمای کوئنتین تارانتینو» از مجموعه مطالعات سینمایی نشر چشمه کتاب مفید و شسته رفته‌ای است که خوب و روان ترجمه شده و اطلاعات با ارزشی به خواننده می‌دهد. با این حال، کتاب خالی از ایراد نیست. یک عیب کتاب در شکل فعلی، مشکل مکانی یادداشت‌های توضیحی و تکمیلی است که اتفاقا مترجم با دقت فراوان نوشته و نکاتی به درد بخور و گاهی حواشی به جذابیت اصل مطلب در آنها گنجانده اما متاسفانه قرار گرفتن این یادداشت‌ها در انتهای هر فصل، تمرکز خواننده‌ای را که مدام برای پیدا کردن آنها باید جست‌وجو کند، بر هم می‌زند در حالی که برای دنبال کردن برخی از مطالب کتاب به تمرکز و پیوستگی خاصی نیاز است. پانویس کردن یادداشت‌ها برای چنین کتابی متناسب‌تر به نظر می‌رسد.
پیروی از جمله‌بندی‌های طولانی بعضی از نویسندگان و نشکستن جملات آنها گاهی اوقات مشکل‌آفرین است. مترجم که سعی کرده به لحن‌های چندگانه نویسندگان مختلف در مطالب متفاوت وفادار بماند، در بعضی موارد نثری ادبی دارد و گاهی به اقتضای حال و وضع گوینده- معمولا خود تارانتینو- زبان محاوره‌ای را برگزیده و در مجموع وظیفه‌اش را به خوبی انجام داده است اما در بخش‌هایی که نویسندگانی مثل وودز یا داوسن با جمله‌بندی‌های طولانی نوشته‌اند، در چند مورد معدود، به نظر می‌رسد رشته جمله از دست مترجم و حتی ویراستار خارج شده است. گاهی- البته به ندرت- جمله‌ای طولانی و کمابیش نامفهوم پیش روی خواننده قرار گرفته است و در مواردی باید چندین بار جمله را بالا و پایین کرد تا بتوان از آن سر در آورد؛ به عنوان نمونه می‌توان به صفحه ۱۴، سطرهای ۲۸ تا ۳۲ و صفحه ۳۰۳، سطرهای ۵ تا ۹ اشاره کرد. مترجم دقت و وسواسی بجا و مثال زدنی در برگرداندن درست اصطلاحات کوچه و خیابان و یافتن معادل‌های فارسی برای آنها و همچنین در مورد تلفظ درست اسامی به خرج داده که گاهی اوقات اسامی را به شکلی ناآشنا و بر خلاف روال مرسوم که در اینجا رایج شده، پیش چشم خواننده می‌آورد، مثل «کریسچن» به جای «کریستین» یا «سم» در عوض «سام». این البته به خودی خود بد نیست و شاید در دراز مدت موجب اصلاحاتی در زبان نوشتاری و گفتاری ما شود اما مشکل آنجاست که وقتی توقع خواننده بالا می‌رود، به ویژه آنکه با اثری از هر جنبه معتبر سر و کار دارد، به چند مورد بی‌دقتی در حروفچینی، مثل واژه Thumder در صفحه ۶۳ یا «مارتین ریفت» به جای «مارتین ریت» در صفحه ۲۳۹ هم حساس می‌شود یا اگر مترجم در یکی از موارد نادر، بی‌دقتی به خرج داده و مثلا «حداکثر دور موتور ۷۰۰۰» را «خط قرمز ۷۰۰۰» (صفحه ۱۱۳) ترجمه کرده، همان هم به چشم می‌آید. این موارد معدود به علاوه طرح روی جلد نه‌چندان جذاب کتاب البته در چاپ دوم قابل اصلاح است؛ با این امید که چنین کتاب جذابی به چاپ‌های متعدد برسد و طرفداران یک اثر جدی درباره فیلمساز مهمی مثل کوئنتین تارانتینو در کشورمان بیشتر از ۱۵۰۰ نفر باشند.
ساسان گلفر
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید