شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


کی کمتر عاشق میشه؟مرد یا زن!


کی کمتر عاشق میشه؟مرد یا زن!
● چرا مردها عاشق نمی شوند...
آیا پسران ما در فضایی هستند تا بتوانند این حس را تجربه کنند، در حالی که از کودکی دائم به آنها هشدار داده شده که احساسات چیز غلطی است، یک حس زنانه است و نباید خود را دچار احساسات نمایند. احساسات خود را بایستی کنترل کنند، براساس احساس خود رأی صادر نکنند و حتی احساس را به نیشخند می گیرند.
از کودکی در آغوش پدرانی بزرگ شده اند که بدتر از ایشان مغبون فرهنگ مردسالارانه بوده و احساسات را سرکوب کرده اند وآن را یک رفتار زنانه می پندارند و موفق نشده اند فرصتی را به دست آورند تا عشق را به معنای واقعی و بیان احساسات را در محیط سالم و خانواده ببینند، بشنوند و حس کنند.
از کودکی تا پیری تحت لوای نام مردانه، به آنها یاد دادند تا با اشتغال به کارهای سخت، رفتار خشن و حتی گفتار خشک خود را مبرا از احساسات نشان دهند تا به قول مردم مرد شوند و مرد باشند.
از کودکی هر وقت که از لطافت روحشان قطره اشکی در چشمانشان ظاهر شد مورد شماتت و سرزنش قرار می گیرند که چرا گریه می کنید، گریه کار دخترهاست، چرا مثل دخترها حساس و زودرنج شده اید.
از کودکی بین دنیای خودشان و دنیای دختران فرسنگ ها فاصله می بینند،به آنها گفته شده که دختران حساس و ضعیف هستند، که البته یا با این موضوع کنار آمده و با دنیای پسرانه خود رشد کرده اند و یا از همان کودکی از منع بسیار، شیطنت های جنسی شان گل می کند و سربه سر گذاشتن دخترها تفریحشان می شود و یا از کودکی در محیط زنانه و دخترانه رشد کرده و تماماً خلق و خوی دخترانه پیدا می کنند که موفق به تجربه صلابت و سختی های رشد جسمانی پسرانه خود و درک فضای روحی آن نمی شوند.
از کودکی شاهد تضاد رفتار پدر و یا دیگر مردان جامعه اطراف خویش بوده که با زن و یا ناموس خویش چگونه سختگیر ویا چون یک زندانی رفتار می کنند و با زنان بزک کرده کوچه و خیابان چگونه نرم و انعطاف پذیر بوده و آنها را ستایش می کنند.
از کودکی شاهد خلاء عاطفی و معنوی پدر و مادر خویش بوده و هرگز پدر را ندیده که برای مشورتی همسر خویش را به سوی خود بخواند و یکی از فعالیت های روزانه اجتماعی اقتصادی خود را با او درمیان بگذارد و یا حتی در مورد نحوه رفتار فرزندان خویش با هم مشورت کنند و چه بسا بسیار شنیده که پدر، همسر خویش و جمعیت زنان را به ناقص العقلی تشبیه و تمسخر می نماید.
از کودکی شاهد عدم تفاهم پدر و مادر و یک ازدواج اجباری وبه تکلیف بزرگترها بوده و حالا پدر است که از کله سحر از خانه خارج می شود و آخر شب به زور به خانه می آید. مادر خانه هم با سرهم کردن کارهای خانه، خودش را با قدم زدن در خیابان ها و دیدن ویترین های پرزرق و برق یا با راه انداختن مهمانی های مجلل یا پیش فک و فامیل و دوست و همسایه به درد و دل غم و غصه های خانوادگی اش مشغول بوده و ساعت به ساعت ارتفاع چاه خلاء عاطفی خانواده را عمیق تر و عمیق تر می کنند. از کودکی دائم تحت تشویق و عنوان کودک خوب، باید و نباید شده و گاه با تشویق یا تنبیه سعی در تربیت او شده است و او را چون گنجشکی زیبا در قفس طلایی و لوکس اسیر باورهای شکست خورده پدر و مادر محبوس یا مراقبت می کنند و فرصت هرگونه تست و لمس احساس ورفتارهای جدید از او سلب شده است.
از کودکی به خاطر مشاجره و اختلافات پی در پی والدین و جدایی و از هم پاشیدگی خانواده، یا با مادربزرگ، عمه و خاله یا تنها با یکی از والدین، مادر یا پدر و یا همچون گوشت قربانی هر چند مدت یک جا و یا در کوچه و خیابان و داخل پارک ها گذر عمر می کند.
از کودکی با بغض و یک حس مردانه ای که روزی فرا خواهد رسید تا از حق و حقوق مادرش حمایت و ظلم های وارد شده به او را جبران نماید و با این حس ترحم به بقیه زنان دنیا نیز نگاه می کند و چنانچه زن آینده او دختری مظلوم باشد، با این حس، او یک جوانمرد و در غیر این صورت یک انسان سرخورده و مغبون خواهد شد.
از کودکی چنانچه در آغوش مادر و خواهرها و با صفت زنانه خوی گرفته باشد و طی مراقبت های خانوادگی تمام فعالیت های شخصی و اجتماعی خود را با جماعت زنان خانواده هماهنگ کرده و تحت حمایت و مدیریت این قشر رشد کند، در آینده نیز با تغییر فضای محیط زندگی و حتی شریک زندگی، زن او جایگاهی نخواهد داشت جزء یک مادر حامی و بسیار علاقه مند است که همسر او ادامه دهنده نقش مادرش در زندگی اش باشد.
نمی دانم با این همه تجربیات تلخ و زخم و صدمه که به روح پاک این پسران از کودکی تا... وارد شده است و همچون یک نشان حک شده تا پیری با خود حمل می کنند و روز به روز بر داغ زخم خود بیشتر جراحت وارد نموده و خود را تا خوشبختی دورتر و دورتر می بینند و برای دقایقی هم که شده لذت عشق و دوست داشتن را تجربه نکردند وحتی مجالی برای نظاره و مشاهده آن نیز نداشتند، الفبای آن را یاد نگرفتند، اصول آن را نیاموختند، با خود بیگانه اند و علاقه ای به خویش ندارند، با نگاهی پر از غبطه و حسرت به همه چیز و همه کس خیره می شوند، یا از خشم نهفته درون سعی در تخریب محیط خود می کنند تا دیگران هم مثل آنها شوند و یا با تمسک به دیگران آرزوها و خیالات خویش را در وجود دیگران فرافکنی کرده و در پی دیگران انگل وار و برده وار، قصد تحقق خواسته های خویش دارند...
آری آنقدر این فضا مسموم از کمبودها، خشم ها و تضادهای دیده شده و تجربه شده است که نه خود قادر به ایجاد یک فضای سالم و عاطفی برای پرورش دانه های عشق آینده خویش است و نه قادر به پذیرش و نگهداری فضای اکتسابی است که دست بر قضا می تواند شروعی برای تبلور یک محیط عاطفی و عاشقانه سالم باشد.
● چرا زنان عاشق نمی شوند...
آیا دختران ما در فضایی هستند که بتوانند این حس را تجربه کنند؟
در فرهنگی که دختران ما از درون قنداق خود به عقد دیگری درمی آیند و نشان دیگری می شوند. در فرهنگی که دختران ما از همان سنین کودکی با تکه توری سفید در آرزوی ازدواج در بازی های خود به تجسم مرد آینده خود مشغول هستند. در فرهنگی که دختران ما از کودکی شاهد دعای خیر مادر و خاله و عمه و زن دایی برای عروس شدن آنها و به خانه بخت رفتن هستند. در فرهنگی که دختران ما برای فرار از فشار تعصبات خانوادگی پدر و برادران خویش در آرزوی ازدواج و فرار از خانه لحظه شماری می کنند.
در فرهنگی که دختران ما از همان کودکی در آرزوی آمدن یک مرد خوش تیپ و پولدار و مهربان و بردن آنها به سرزمین عجایب هستند.
در فرهنگی که دختران ما شروع عشق را در مالکیت می دانند و تمام تلاش خود را در اسارت و کنترل مردان خویش سپری می کنند.
در فرهنگی که دختران ما نشانه عشق مردان را در توجه بی حد و مرز آنان به خود می دانند و تمام تلاش خود را با هزاران دستاویزی برای جاذبه ای ظاهری متمرکز می کنند.
در فرهنگی که دختران ما از فعالیت های اقتصادی خودکفایی شخصی برحذر می شوند و زندگی مشترک یک ضرورت دفاع مالی است.در فرهنگی که دختران ما چنانچه زندگی مستقلی را در پیش گیرند مورد سرزنش و کنترل و اهانت جامعه اطراف خویش قرار می گیرند.
در فرهنگی که در صورت شکست در زندگی مشترک خود، مادر شدن را دستاویزی برای حفظ خانواده می پندارند.
در فرهنگی که دختران ما ازدواج را همچون یک مسابقه رقابتی برای سبقت گرفتن از دخترخاله، دختر عمه، دختر همسایه و دوست و آشنا می دانند و گذر از این مرحله حکم یک پیروزی را دارد...
در فرهنگی که دختران ما ارزش والای زن بودن خویش را نیاموخته اند و برای کسب سکوی رقابت وارد دنیای مردانه شده و ارزش های زنانه خود را زیر پا می گذارند.
در فرهنگی که دختران ما اغفال زرق و برق های زندگی شده و برای پر کردن خلاءهای خویش به جلوه های ظاهری و بزک های زنانه روی می آورند تا هرچه بیشتر جاذبه و هواخواه پیدا کنند.
در فرهنگی که دختران ما برای رهایی از محدودیت ها و سنت های قدیمی جامعه شعار آزادی های روشنفکرانه سر داده و بستر تمدن خویش را در سنت شکنی و پشت پا زدن به همه ارزش های زنانه می دانند. در فرهنگی که دختران ما همیشه مورد تهدید افراد شرور جامعه می باشند و برای در امان ماندن از شر مردان شرور، باید مردی را به عنوان صاحب و حامی انتخاب کنند.
در فرهنگی که دختران ما با نظاره سرگذشت مادران خویش سناریوی زندگی را تنها در اطاعت و در خدمت بودن و بچه آوردن و بچه بزرگ کردن و در نهایت فراموش شدن خویش و ارزش ها و آرزوهای خود می دانند.
در فرهنگی که دختران ما الگوی واقعی زن بودن و زن ماندن و حفظ جایگاه عاطفی و احساسی خویش بدون رقابت با مردان را گم کرده و نشناخته اند.
آیا مگر نه این است که خیلی از ما پدر و مادرها همیشه با آه و افسوس یاد روزهای جوانی خود می کنیم که چرا باید به هزاران دلیلی که تنها تعداد محدودی از آنها ذکر شد این انتخاب اجباری و این سرنوشت غیرقابل تحمل را داشته باشیم؟ چرا نتوانستیم زندگی خوبی را شروع کنیم و ادامه دهیم؟ چرا ما را مجبور به ازدواج با فلان کس که فلان آشنایی و فلان رابطه با عمو و عمه و همسایه را داشته، نمودند؟ چرا گرفتار تحمل زندگی شده ایم که شب ها تنها فرصتی است تا کودکانمان را در آغوش بگیریم و شیری تلخ که حاصل فشار تنش ها و غصه های روز بوده را به حلق او بریزیم و با دلی پرحسرت و آزرده، آرام آرام گریه کنیم و با صدای هق هق های آرام خود برای طفل دوست داشتنی و پاکمان لالایی بخوانیم.
آیا کودک پسر یا دختری که لالایی او صدای هق هق مادرش است طعم عشق را می چشد؟ آیا تاکنون که دلی پر حسرت داریم و کودکانی شیرین و معصوم در دامن، از تجربه تلخ خود درس گفته ایم تا اکنون که عدم آگاهی و بی تجربگی طعم شیرین لذت زندگی را از ما گرفت، شرایط، امکانات و یک فضای سالم عاطفی برای کودکمان ایجاد نماییم(همان هزاران دلیلی که مانع تجربه یک عشق شیرین و ماندگار در زندگی ما شد) تا او بتواند از همان کودکی آن را حس کند، بیاموزد و در سن خودش آن را تجربه کند!
از خود سؤال کنید، از همسرتان نیز سؤال کنید، سپس تصمیم به پدر و یا مادر شدن بگیرید...
از افراد خردمند و با تجربه، از مشاوران و عالمان این حرفه کمک بگیرید...
مسلماً با همین سطح آگاهی که هستیم نمی توانیم کودکانمان را برای شرایط بهتر و غنی تر رشد دهیم، مگر این که آگاهی خود را غنی سازیم و از حمایت معنوی مشاوران زندگی بهره ببریم.
پس عاشق واقعی کیست و چگونه می توان عشق را تجربه نمود؟
خداوند بزرگ می فرماید اگر می خواهید به عشق من متبلور شوید باید از عشق زمینی آغاز کنید. آیا ما می توانیم با این عشق های دروغین و بی اساس بستر عشق ورزی به خداوند مهربان را طی نماییم، مسلماً خیر... و آیا تا ما خود را از صمیم قلب و با صداقتی بی همتا دوست نداشته باشیم قادر به عشق ورزیدن و محبت به دیگری هستیم؟ مسلماً خیر...
پس روشن شد تا من سایه های عمیق زخم های روح شکنجه شده خود را در زندگی شخصی، اجتماعی خویش نبینم و حس نکنم و از روی محبت، مرهمی صحیح از داروخانه همین طبیعت بخشنده و غنی فراهم نسازم و تا من ارتفاع خواست ها و آرزوهایم را به وسعت توان و قدرت روحی جسمی خویش نیفرازم و تا من ظرفیت کاسه طلب محبت از دیگران را حداقل برابر یا کمتر از میزان بخشش و دهندگی خود تقلیل ندهم و تا من در سایه همت و تلاش، نور آگاهی و معرفت را بر جوانب روحی، جسمی خویش نیندازم و تا من غنچه همیشه شاداب مهرورزی را بدون هیچ شرط و شروطی به مردم هدیه نکنم و تا من موجودیت عشق، دوستی و محبت را با اسارت و کنترل مختل نکنم و تا من عشق را با کلامی ساده و زیبا و یک سلام بی ریا آغاز نکنم، پس خطا رفته ام و دست خالی بازگشته ام.
پس پرنده زیبای عشق را به پرواز درآورید، اگر بر بام شما نشست که به شما تعلق دارد، در غیر این صورت از ازل نیز به شما تعلق نداشته است.
نیره سادات دیانه
منبع : تهران مانیا


همچنین مشاهده کنید