جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


سینما اسباب بازی نیست، آقای داوودنژاد!


سینما اسباب بازی نیست، آقای داوودنژاد!
▪ آقای داوود نژاد، سلام
راستش هر کار کردم تا با خودم کنار بیایم و درباره فیلم آخرتان، یعنی همین فیلم مستطاب «تیغ زن» چیزی ننویسم، نشد که نشد.
اصلاً دوست نداشتم با نق و نوق های مرسوم این قلم، خاطرات خوشی که از ساخت این فیلم در شمال داشته اید را خراب کنم، اما نتوانستم. راستش را بخواهید نتوانستم خودم را قانع کنم که پول خوشگذرانی ها و لذت بردن های شما در سواحل دریای خزر را، من و افرادی امثال من پرداخت کنیم که رفته ایم خیر سرمان، بعد از ظهر یک روزمان را فیلم ببینیم و کمی از اوضاع و احوال کسالت بار روزگار دور باشیم.
اگر یادتان باشد، سال ۷۹ بود که توی سینمای مطبوعات جشنواره فیلم فجر و بر سر فیلم «بهشت از آن تو» شما، با هم جر و بحث کردیم.
آن بالا، پشت تریبون جلسه نقد فیلمتان نشسته بودید و داشتید به سؤالهای بر و بچه های منتقد دست اندرکار مطبوعات جواب می دادید. جواب که چه عرض کنم، داشتید با جوابهای پرت و پلا، منتقدان را مسخره می کردید. اولش خودتان درباره این فیلم گفتید که می رفته اید شمال تا چند روزی را استراحت کنید و بعد به فکر افتاده اید که دوربینی هم با خودتان ببرید و فیلمی هم بسازید و همین طور که می رفته اید، توی ماشین فیلمنامه را هم می نوشته اید و هر جا که از منظره و آب و هوا خوشتان می آمده، نگه می داشته اید و فیلم می گرفته اید !بعد هم که قضیه سوال و جوابها پیش آمد و مثلا یکی پرسید که: «آقای داوودنژاد، این چه جور فیلمی است که فیلمنامه ندارد»؟! شما از آن بالا فرمودید که: «ای بابا، فیلمنامه می خواهد چه کند؟! شما نشستید یکی دو ساعت تصویر خوب از شمال دیدید، موسیقی خوب شنیدید و حال کردید. مگر همین بس نیست»؟! (و کاش این تصویر و موسیقی که گفته بودید، خوب بودند، که نبودند. فاجعه بودند!)
و یادتان هست که بعدش چه اتفاقی افتاد؟ یادتان هست که جر و بحث بالا گرفت و تقریبا همه آنها که پایین نشسته بودند، خواستند بابت حرفهای توهین آمیز و لحن بی ادبانه تان، معذرت خواهی کنید و شما هم خم به ابروی مبارک نیاوردید؟!
اینها را نمی گویم تا نبش قبر کرده باشم یا دلیلی بیاورم برای حرفهایی که می خواهم بگویم، اینها را گفتم تا مخاطبی که این نوشته را می خواند و احتمالاً «تیغ زن» تان را دیده(که امیدوارم ندیده و پول و وقتش را هدر نداده باشد!) کمی با نوع نگاه تازه شما که در این چند فیلم آخرتان به آن روی آورده اید آشنا شود.
آقای داوودنژاد!
قبول دارم در پرونده کاری شما، چند فیلم خوب هم هست. فیلمهایی مثل «جایزه» و «نیاز» و یکی دو فیلم متوسط مثل «خانه عنکبوت» و «مصایب شیرین» و قبول دارم که سینما را بلدید و می توانید از هر چیز ساده و پیش پا افتاده و بی ارزشی، دستمایه ای برای ساخت یک فیلم پیدا کنید (نمونه های مثالی این حرف را در چند فیلم اخیرتان فهرست کنم: هوو، هشت پا، ملاقات با طوطی، بچه های بد، بهشت از آن تو، و ...)، اما هم شما و هم من می دانیم که می شود اسم هر نوار متحرکی را «فیلم» گذاشت، اما نمی شود «سینما» نامیدش!
می شود با خود دوربین «هندی کم» برد و از سفر پر لذت خانوادگی به شمال و شیرین کاریهای بر و بچه ها فیلم گرفت و به آرشیو فیلمهای خانوادگی اضافه کرد، اما نمی شود آن را به اسم «فیلم سینمایی»، به آدمهایی که پول می دهند و بلیت می خرند و می آیند تا ساعتی را با «سینما» بگذرانند، قالب کرد.
درست است که سینمای این روزها، سینمای بی در و پیکری شده که دیگر به سیم آخر زده و دست فیلم فارسی هایی که زمانی شما هم از آنها می ساختید- را از پشت بسته، اما این فیلم آخرتان، واقعا شاهکار بی نظیری در میان این جواهرات سینمایی است!
نمی خواهم کلی گویی کنم و محکومتان کنم بی آنکه دلیلی برای این محکومیت بیاورم، اما به من حق بدهید که بعد از گذشت بیش از پنج روز از دیدن «تیغ زن»، هنوز نتوانسته ام بفهمم که چطور توانسته اید این چنین فیلم مزخرفی را بسازید و سرتان را بالا بگیرید و افتخار کنید که این شاهکار، کار شماست!
باور کنید بسیار عصبانی ام، آن هم به خاطر توهینی که فیلم شما در سالن سینما به مخاطبش می کند. به من که پول داده ام و بلیت خریده ام و آمده ام تا فیلم ببینم، اما هر چه به این تصویرهای یأءجوج و مأجوج و بی سر و ته روی پرده سینما زل می زنم، هیچ چیز دستگیرم نمی شود. نه داستانی، نه بازی و بازیگری، نه کارگردانی و نه هیچ چیز دیگر. فیلمی از هفت دولت آزاد!
بگذارید داستان فیلمتان را بگویم و بعد به گفتن بقیه چیزها برسیم: دختر و پسری که یکدیگر را دوست داشتند پس از ۲۰ سال همدیگر را در حالی می بینند که دلبستگی آنها نسبت به گذشته تفاوت کرده. اینک دختر عاشق سگهایش است و پسر عاشق خودروی قدیمی اش... به این داستان، اضافه کنید قیافه ژولیده و کثیف رضا عطاران، هیکل چاق رضا داوود نژاد، قیافه مضحک علی صادقی و چشم و ابروی لادن مستوفی را !موسیقی و مسخره بازی بازیگران (بازیگران؟!) فیلمتان را هم اضافه کنید به این داستان یک خطی و بعد ببینید چه معجون غریبی می شود این فیلمی که نشانمان داده اید! البته غریب که نه، چون نمونه غریب ترش را در «هوو» یتان دیده ایم و از حق نباید گذشت که آن یکی فیلمتان در برابر«تیغ زن»، یک اسطوره است!
اصلاً نقد فیلم را بگذاریم کنار، فقط دوست دارم به همین سوال من جواب بدهید که: کسی که به دیدن «تیغ زن» می رود، باید از چه چیز این فیلم خوشش بیاید؟ از داستانش (که ندارد!)، از بازیگری و بازیگرانش (نمی دانم می شود اسم «بازیگر» را روی رضا داوودنژاد و علی صادقی گذاشت؟ این نامگذاری، توهین به بازیگران دیگر سینما نیست؟!)، از موسیقی و فیلمبرداری و تدوینش( چیزی در حد فیلم فارسی های گذشته)، یا از کارگردانی اش؟!( داشت واقعاً؟!).
شاید فقط بشود درباره تهیه کننده اش حرف زد که خودتان بودید و می دانستید که چگونه فیلم ارزان قیمت بسازید که هر چقدر هم که در گیشه بفروشد، باز هم چندین ده برابر سود کرده اید! تجربه ای که در چند فیلم اخیرتان کسب کرده اید و به نتیجه هم رسیده اید! کمی خرج کن و بسیار سود ببر!
راستی آدم باید خیلی از مرحله پرت باشد که بیاید و سرمایه اش را بگذارد روی فیلمی مثل «نیاز». که چه بشود؟ که مثلا بگویند: «فیلم هنری می سازی!؟» وقتی می شود به این راحتی، به سفر رفت و در حین سفر، فیلم ساخت و حال کرد و لذت برد، مگر مغز آدم خراب است بیاید روی داستان و فیلمنامه و بازیگر و اینجور چیزها فکر کند؟ !اگر فیلمسازی مثل شما نتواند چهار تا پلان ساده را به هم بچسباند که دیگر باید گذاشتش لای جرز دیوار! فیلمتان داستان نداشت، نداشته باشد، به کسی چه؟! فیلم بد بوده، باشد، ما که پولمان را درآورده ایم!تماشاگر خوشش نیامده، مهم نیست، می خواست برود یک فیلم دیگر را ببیند! نه؟!
▪ فیلمساز عزیز!
فکر نکن که چیزهایی را هم در فیلمت ندیده ام. اینکه مثلاً می خواستی از چه چیزی حرف بزنی و ارجاعات شعاری تیتراژ فیلمت به چه چیز اشاره می کند و این طور حرفها. اینکه تصویر تکه کردن گوشت را با تصویر آرایش چهره یک زن تدوین موازی کرده ای و می خواسته ای چه بگویی و آن کتاب «اراده به دانستن» میشل فوکو، آن هم دست آن مردکی که همه را به جان هم می اندازد و از آنها با ویدئو فیلم می گیرد و اصلا هم نمی فهمد که پولهای کیفش را با پولهای جعلی عوض کرده اند و ... !
خودت هم می دانی که این جور چیزها، ساده ترین و دم دست ترین ارجاعاتی است که از فرط استفاده در فیلمهایی این چنینی، نخ نما شده اند و از حد یک طرح کمیک در باره یک موضوع - گاه مهم- فراتر نمی روند.
راستش همه اینها را گفتم تا کمی از داغ آن هزار تومانی که خرج دیدن این فیلم کردم و دو ساعت وقتی که توی سالن سینما هدر دادم را کم کنم، اما نشد! اگر جایی می بود که می شد در آنجا، از یک کارگردان به خاطر فیلم مزخرفی که ساخته شکایت کرد، حتما این کار را می کردم! حداقل این طوری، مثل آن دسته از تماشاگرانی که یقه کنترلچی سالن سینما را گرفته بودند و پول بلیت خود را می خواستند، گناه یک کارگردان را، به گردن کنترلچی بدبخت سینما نمی انداختیم.
▪ آقای داوودنژاد!
می دانم که سینما را بلدید. حداقل «فیلم فارسی سازی» را خوب بلدید. عاشق سینمای خانوادگی هستید و دوست دارید در فضایی دوستانه و با آرامش فیلم بسازید. اینها هم چیز بدی نیست. دوست دارید فیلمهایتان ارزان باشند و پرفروش، که این هم چیز خوبی است(بخصوص برای تهیه کننده ها!). اما تصور نمی کنید که تماشاگران بدبخت هم حق داشته باشند در برابر پولی که خرج سینما می کنند، چیزی دریافت کنند؟! حکایت شما، مثل ساندویچ فروشی می ماند که ساندویچی برای مشتری اش پیچیده، حسابی. اما فقط یک مشکل در این میان است و آن اینکه مشتری بینوا، هر چه به این ساندویچ کذایی گاز می زند، جز نان خالی، چیز دیگری عایدش نمی شود! قرار نبوده شما میان این ساندویچی که برای مشتری تان پیچیده اید، کالباسی، سوسیسی، همبرگری، حداقل یک برگ کاهو یا یک ردیف خیارشور بگذارید؟! لابد انتظار دارید مشتری بینوا با همان نان خالی شکمش سیر شود و صدایش هم در نیاید؟! جداً این طوری فکر می کنید؟!
علی جعفری
پی نوشت: راستش تعجب کردم که توی این فیلم، از بقیه اقوام داوودنژاد، بخصوص از محمدرضا خبری نبود!رفته بودند مسافرت؟!
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید