جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


فرشته ای در خانه من


فرشته ای در خانه من
اگزوپری با دستمایه قرار دادن خلاقیت، تخیل واندیشه ای ناب، به پشتوانه نگاهی بدیع و جسورانه و با همراهی طنز ظریف و افسونگر روایتش را از سر می گیرد و از همان ابتدا مخاطب را به دنبال کردن داستان تحریک و تشویق می کند.
طنزی که از آن سخن به میان آوردیم نگاهی است باریک و بکر از زاویه ای منحصر به فرد که ما را مفتون و مغلوب می سازد و تحسینمان را بر می انگیزد.
با درنگ بر صفحات اول داستان شهریار کوچولو می توان واضح تر بر این قضیه انگشت نهاد،در صفحه نخست شاهد تصویری هستیم که نقاشی اول دوران کودکی راوی شمرده می شود و نویسنده نگاه ما را بر آن معطوف می سازد.
اغلب مخاطبان در نظر اول تصویر را یک کلاه می بینند و به سهولت وبا کمترین مکث، درست و دقیق نگریستن را بیهوده به حساب می آورند، با ادامه داستان اما در چند سطر بعدی نویسنده با زیرکی به مدد طنزی که در عمق جانش نهفته است همه کسانی را که تصویر شماره یک را کلاه پنداشته اند به شوخی می گیرد. تصویر می تواند نقش چیز دیگری باشد غیر از کلاه ماری که فیلی را در شکم دارد!
لبخندی که پس از برملا شدن راز تصویر بر چهره مخاطب می نشیند نشانه همان طنزی است که با آگاهی و بصیرت چون ابزاری به کار گرفته شده است.
مخاطب با ترفند نویسنده تقریبا بی هیچ مقاومتی خود را با اندکی ارفاق و لطف دست کم یک آدم نیمه بزرگ می بیند. او نتوانسته است به اصل و ماهیت تصویر پی ببرد. درست مثل آدم بزرگ هایی که نویسنده قصد دست انداختن شان را دارد و به همین خاطر خویشتن را مواخذه می کند.
البته باید گفت این ریشخند چنان ماهرانه و ظریف شکل می بندد که به هیچ وجه برخورنده و دل آزار چهره نمی کند، زبان طنز به خودی خود زبانی غیرمستقیم و طبعا دلپذیر است و در این داستان دلنشین تر شدن آن به تاکید و دقت اگزوپری بر غیر مستقیم شدن نحوه بیان موضوع بر می گردد. در هر حال این تمهید که منتقدان در تحلیل های داستانی از آن با عنوان گره افکنی یا ایجاد نوعی کشمکش نام می برند به مثابه شگردی موفق است و به قصد جذب مخاطب از سوی نویسنده ای مسلط بر عرصه و عناصر داستان به کار رفته است.
با استناد به همین تصاویر و کاربرد طنزآمیز آن ها در نخستین بخش از حرکت داستانی می شود شهریار کوچولو را شکلی از داستان های مصور قلمداد کرد، در این اثر نقاشی و تصویر جزئی از ساختار به شمار می آیدخاصه در مدخل روایت و بخش های ابتدایی داستان تصویر جزو لاینفک اثر است.
از باب امتحان اگر تصویرها را از ابتدای روایت حذف کنیم و برای پر کردن جای خالی شان تمهیدی نیندیشیم به سیر داستانی لطمه وارد می شود و با نقیصه ای در پیکره طرح روبرو می شویم.
اما خاستگاه این تصویرگری های کودکانه شاید ساده تر جلوه دادن تصاویری بدیع و چشم نواز با احساسی آمیخته به لذت و شادمانگی باشد،برای تحلیل دقیق تر و اشاره به مضامین عمیقا انسانی و فرانگر داستان، به جاست که چکیده ای از طرح را با توضیحاتی برای روشن تر شدن قضایا مرور کنیم: خلبانی که به سبب ضمیر بیدار و کودکانه اش حسی از تنهایی را اغلب با خود دارد در صحرای آفریقا با آدم کوچولویی آشنا می شود که رفتاری بی تکلف و زلال دارد،او از سیاره ای دیگر به زمین فرود آمده و پیشتر سیاحت شش سیاره دیگر را تجربه کرده است.
این هفت وادی به انضمام نشانه های دیگری که در متن به چشم می آید به خصوص اندیشه نمادین داستان که درباره آن خواهیم گفت علاماتی هستند دال بر جوهره نگاه شرقی اگزوپری که مخاطب ایرانی را به یاد عطر و بوی عرفان عطار نیشابوری و ملای روم می اندازد.
در واقع زمین وادی هفتم سفر شهریار کوچولو محسوب می شود. او از درختان هولناک و آتشفشانی آبستن خطر می گوید و تلاش و مبارزه هوشیارانه اش را برای مقابله با ذات ویرانگر آن ها به میان می آورد،از گل مغرورش می گوید و دلبستگی به این ارتباط که عشق را مجسم می سازد.
با ادامه داستان در شش سیاره کوچک شاهد رفتار عجیب آدم هایی است که هر یک به شکلی مجرد شهروند تنهای سیاره ای محقر معرفی می شوند.
پادشاه شنل بدوش با فرامین منطقی تمثیلی است از جلوه های مضحک و باسمه ای که به سان حقه هایی ناشیانه و نخ نما ترحم بر می انگیزاند و با این حال انسان ها در پس آن به زندگی ادامه می دهندو خود را آگاهانه به ندانستگی می زنند،رفتار خودپسندانه شهروند سیاره دوم هم با همین ابعاد ترحم خواننده را بر می انگیزد.
نویسنده کلیشه شکنی را در نگاه ما با استادی به انجام می رساند. او تا جایی پیش می تازد که همه چیز در ذهن ما اندازه های معمول وپیش ساخته اش را از دست می دهد. با انتزاعی کردن هر یک از صفات نازیبای انسان زمینی، تحولی را در منظرمان ایجاد می کند. پس از نقل قصه اش و طرح صفات نازیبا، ما چون لحظات قبل از مطالعه آن صفات را پلید و اهریمنی و سیاه نمی بینیم. بلکه ناشایست بودنشان را به دیده ترحم و گذشت، ناچیز می انگاریم.
در سیاره چهارم فانوسبان با ته رنگی از علاقه، در متن اجباری خسته کننده، فانوسی را می افروزد و دقیقه ای بعد با رسیدن صبح آن را خاموش می کند. طول شبانه روز در سیاره چهارم یک دقیقه است،شهریار کوچولو و فانوسبان می ایستند و طبق ساعت فانوسبان یک ماه با هم صحبت می کنند.
ساخت چنین موقعیتی با باورپذیری تمام عیار تلاشی است به قصد نقش زدن تصویری تازه برای تخریب شورانگیز مرزهای مالوف عادت و تکرار و فریب و بنا نهادن نگاهی هر دم نو شونده و پویا.
فانوسبان گله دارد که نمی تواند لحظه ای استراحت کند اما هیچ گاه به فکر شانه خالی کردن نیست و با حرارت کارش را پی می گیرد،برای ما سیاره چهارم می تواند تمثیلی از جبر و تقدیر باشد که با صراحت مقابل دیدگانمان قرار گرفته است.
شهریار کوچولو با عبور از این شش مرحله پا به زمین می گذارد. همان دم با ماری مهتابی رنگ صحبت می کند که حلال همه معماهاست. مار جلوه مرگ است با همه هیمنه و آنچه از معنای مرگ در عرفان شرق سراغ داریم.
پس از آن با روباه روبرو می شود. روباه درباره آداب ایجاد علاقه و آیین مهر برایش می گوید و به وقت وداع رازی را برای شهریار کوچولو می گشاید: نهاد و گوهر را چشم سر نمی بیند. ارزش گل تو به قدر عمری است که به پایش صرف کرده ای. تو تا زنده ای نسبت به چیزی که اهلی کرده ای مسوولی، چیزی که انسان ها فراموشش کرده اند. تو مسوول گلت هستی.
دیدار سوزنبان و تصویر عبور رعدآسای قطارهای سریع السیر و آدم های خواب آلود درون کوپه ها، همین طور ملاقات پیله وری که فروشنده قرص های ضد تشنگی است، هشداری است که اگزوپری بیدارانه به قصد خلاصی بشر از چنگ سرگشتگی و از خویش بیگانگی بر آن تاکید می ورزد. پس از همه این تجربه ها، دیدار خلبان و شهریارکوچولوست و بازگو کردن ماجراهای رفته و سفری به قصد یافتن آب در کویر آفریقا. سفری که اندیشه نمادین ومرکزی داستان را رقم می زند و می توان با سفر به عزم شکفتگی و اشراق برابرش دانست.
در اینجا باید گفت پنج بخش اساسی در اندیشه نمادین رمان وجود دارد که هر کدام به نوبه خود با نشانه هایی برجسته شده اند. یکی از نشانه ها کاربرد نوری است که در فضاسازی داستان شاهد آنیم. حرکت و رفتار با نور، از تاریکی به سوی روشنی. نشانه نخست موجود در متن است.
▪ اما مراحل این اندیشه به ترتیب عبارتند از:
۱) احساس گنگ و پوشیده وجود راز از روی زیبایی و شکوه پنهانی پدیده
۲) جذبه نیرومند و ابدی راز
۳) تحت تاثیر آن جذبه به سمت رازکشیده شدن و پشت سر نهادن دشواری های راه و خستگی
۴) نزدیک شدن به محدوده راز و تکاپو به نیت کشف
۵) گشوده شدن رمز و روشن شدگی که منزل آخر اندیشه نمادین روایت به حساب می آید. این بخش از کتاب به چندین و چند بار مطالعه و بازنگری و دقت می ارزد چرا که سرشار از نشانه های راهنما و شاعرانگی ا ست. گوشه هایی از این قسمت داستان را همراه با توضیحات تحلیلی پیش رو می گذاریم: شهریار کوچولو گفت: چیزی که کویر را زیبا می کند این است که یک جایی یک چاه قایم کرده.
از این که به راز درخشش اسرارآمیز شن پی بردم حیرت کردم این همان رازی است که زیبایی، شکوه وجاذبه را با خود دارد. ساعتها در سکوت راه رفتیم تاثیر جذبه راز. دمدمای سحر چاه را پیدا کردم. از زور تشنگی تب کرده بودم. چاه اصلا به چاه های کویری نمی مانست. فکر کردم خواب می بینم. در اینجا غیرعادی بودن چاه خود نشانه ای دیگر است تا مرحله گذراندن دشواری های راه و نمود خستگی را برجسته تر ببینیم.
خندید. طناب را گرفت و قرقره را به کار انداخت- می شنوی داریم چاه را از خواب بیدار می کنیم و او دارد برایمان آواز می خواند حرکت به قصد کشف راز.
سطل را آرام تا طوقه چاه آوردم بالا. آنجا کاملا در تعادل نگهش داشتم. از حاصل کار شاد بودم. خسته و شاد، آواز قرقره را در گوش داشتم و توی آب که هنوز می لرزید لرزش خورشید را می دیدم. در اینجا توجه کنید به لحظه گشوده شدن راز با نشانه های آب، خورشید و کلمه تعادل.
با چشم های بسته نوشید. آبی بود به شیرینی عیدی. به کلی سوای هرگونه خوردنی. زاییده راه رفتن زیر ستاره ها و سرود قرقره و تقلای بازوهای من. سیراب شده بودم روشن شدگی و شکفتگی. با این توضیح و با درنگ بر معنای کلماتی چون شب، سحرگاه، چاه آب، آواز قرقره، تعادل، نوشیدن آب لرزان و خورشید، هدف اگزوپری برایمان آشکار می شود،او ما را به سفری دشوار اما دلپذیر به عزم این روشن شدگی تشویق می کند، با تمام صفای هنرمندانه اش.
در سال های آغاز هزاره سوم و در دورانی آکنده از تضاد، ناامیدی و تنش، آدمی باید بتواند هر چیزی را در پیرامونش درست و دقیق ببیند، نه نفی کند،نه خود را بفریبد و راضی نگه دارد. شهریار کوچولو، این اثر درخشان اگزوپری، ماهیتی کلیشه شکن و با طراوت دارد و متکی است به شناخت برخاسته از ضرورت های درونی شده نویسنده بیدارش. اگزوپری معتقد است هر چیزی را باید با دیده ای دیگر نگریست. نگاهی متفاوت با نگاه چشم سر. اما بار دیگر به شاعرانگی این اثر تفکر برانگیز تکیه می کنیم. شاعرانگی تصویرهای انسانی و اصیلی که اگزوپری در کمال سادگی و شکوه مقابل دیدگاه مخاطب باز می تاباند این گفته مارسل پروست رمان نویس هموطنش را به ذهن متبادر می کند که هنرمند بزرگ هوشمندترین و فرهیخته ترین انسان نیست. او کسی است که می داند چگونه آیینه ای شود و زندگی اش را باز بتاباند.
حضور این آیینه پاک در قالب چهره معصوم و چشمانی شفیق از فراز همه آثار اگزوپری به ویژه داستان دلنشین شهریارکوچولو به روشنی احساس می شود. آیینه ای با جانی بیدار برای انعکاس هستی، به شوق در میان گذاشتن تجربه ای راهگشا با مردمان آینده.
داستان بلندشهریار کوچولوتا کنون به همت چند تن از مترجمان صاحب نام به فارسی برگردانده شده و یکی از آثار پر فروش بازار کتاب محسوب می شود. ماه گذشته نیز این اثر را عباس پژمان ترجمه کرد.
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید