پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


صندوقچه شگفت‌انگیز آقای یانوش


صندوقچه شگفت‌انگیز آقای یانوش
کافکا جواب داد: «متاسفانه همین طور است. من درگیر طولانی‌ترین و در عین حال بی‌نوید‌ترین عصیان روی زمین هستم.»
پدرم پرسید: «علیه چه کسی؟»
دکتر کافکا به صندلی تکیه داد و با چشمانی نیمه باز گفت: «علیه خودم. علیه محدودیت و درماندگی خودم. در اصل یعنی علیه این میز تحریر و صندلی‌ای که رویش نشسته‌ام.»
(صفحه ۲۰۷ کتاب.)
● بهت و حیرت
اگر خوره کتاب باشید و عاشق خواندن و دیوانه‌وار بخوانید، بعد از مدتی، دیگر هر کتابی زیر دندان‌تان مزه نمی‌دهد، حتی اگر کتاب از هر نظر خوب باشد. ولی بعضی‌وقت‌ها هست که یک استثنا گیر می‌آورید: یک اثر که مدهوش‌تان کند، آنقدر زیبا و آنچنان غنی باشد که کنار گذاشتنش زجرآور باشد و در عین حال آن چنان با روح‌تان عجین بشود که نزدیک‌ شدن به اثر خردتان کند: «گفتگو با کافکا» این چنین بود. زیبا، به‌راستی زیبا. غنی، آنچنان لبریز از حرکت، ایده و زندگی که روح را در انگشتان خود می‌فشارد: دوستش داری و از کتاب می‌ترسی.
نیمه‌دوم سال ۱۳۸۶ بود که انتشارات خوارزمی دست به تجدید چاپ کتاب‌هایی زد که سال‌ها بود «کمیاب» هم در توصیف‌شان ناقص می‌ماند: شاهکارهایی که دیگر از دسترس خوانندگان کاملا خارج شده بودند. همگی گالینگور، با همان طرح جلد همیشگی انتشارات، ولی این‌بار با کاغذی تازه: کاغذ کاهی کلفت. «گفتگو با کافکا» از شاخص‌ترین‌های فهرست تجدید چاپ نشر بود: اثری که آخرین‌بار در آبان‌ماه ۱۳۵۷ به بازار آمده بود. اثری با ترجمه درخشان فرامرز بهزاد، که روح آدمی را تازه می‌کند.
● دریچه‌های جوانی و یک دوست برای همیشه
همه چیز یک روز صبح شروع می‌شود که پدر گوستاو یانوش ۱۷ ساله او را به اداره احظار می‌کند، با این نوید که شگفت‌زده خواهید شد. یانوش به دفتر پدر وارد می‌شود و بهت‌زده بر جای می‌ماند. پدر که متوجه علاقه او به ادبیات شده، او را زیر نظر گرفته و مخفیگاه دست نوشته‌هایش را یافته. خاطرات را که دنیای شخصی پسرش است را کنار گذاشته، ولی شعرهایش را خوانده، آنها را داده در اداره تایپ کرده‌اند و داده همکارش آقای دکتر کافکا، آنها را بخواند. کافکا می‌خواهد با گوستاو آشنا شود. پسر بچه خشکش می‌زند. نویسنده‌ای که با داستان‌های کوتاهش در پراگ شناخته شده است، آن سوی در است. به اتاق او می‌روند و این شروع یک دوستی دیرین می‌شود. کافکا و یانوش از یک جنس هستند: کنجکاو، کتابخوان، حساس و عاشق ادبیات. از همان اولین لحظه انگار سال‌هاست همدیگر را می‌شناسند. یانوش نبوغ خود را نشان می‌دهد: از همان اولین دیدار، همه‌چیز را یادداشت می‌کند. گفته‌ها داغ ثبت می‌شوند، وقتی هنوز از خاطر پاک نشده‌اند، وقتی هنوز همه چیز زنده است و این جذابیت اصیلی به کتاب می‌بخشد که تکرار نشدنی است: کنجکاوی یک پسر که گنجش را یافته است.
● کنکاش لحظات
کتاب با «یادداشت مترجم» شروع و به «ماکس برود درباره گفتگو با کافکا» می‌رسد، یادداشت دوست صمیمی و همکلاسی سابق کافکا که مهر تاییدی است بر صحت اثر: انگار کافکا باری دیگر در برابر برود زنده شده بود و بعد یانوش مکث نکرده: متن کتاب، که شامل بر یادداشت‌های او، گاه کوتاه در حد و اندازه یک پاراگراف و گاه بلند، تا سه، چهار صفحه. در پایان «سرگذشت این کتاب» آمده: یادداشت دردناک یانوش که می‌گوید بعد از مرگ کافکا، چه‌ها گذشت تا این اثر به چاپ رسید و چگونه چاپی ناقص درآمد و او داشت دیوانه می‌شد و لحظه‌ای که همه چیز از دست رفته انگاشته می‌شد، کاغذ‌های نسخه کامل در صندوقچه‌ای پیدا شدند. یادداشت نوجوانی یانوش، ثبت لحظات هستند. خود، نام کتاب را «کافکا به من گفت» گذاشته بود که ناشر تغییرش داد.
در لحظات با کافکا است و خوب گوش می‌کند، بادقت در ذهن نت بر می‌دارد و در هنگام نگارش در خانه، از ثبت جزئیات هم غافل نیست: سبک حرکات دست و بدن کافکا، نگاهش، لباس‌ها، طرز راه رفتن، تزئین اتاق و چینش وسایل و... انگار یانوش ناآگاهانه می‌داند دارد کاری بزرگ انجام می‌دهد، انگار می‌داند ادبیات جهان روبه‌رویش ایستاده، هرچند کافکا در آن زمان صرف چند مجموعه کم‌برگ داستان، چیزی منتشر نکرده و رمان‌هایش قرار است بعد از مرگ او منتشر شوند. بیمار است و ساکت.
درونگرا و تنها. خیلی تنها. بیشتر حجم کتاب را گفت‌و‌گو در باب کتاب، تئاتر، سینما و موسیقی پر کرده. با این حال جابه‌جا، گفته‌های کافکا مرتبط با وضعیت جامعه، یهودی‌ها، آنارشیست‌ها، ناسیونالیسم، جنگ آینده (که کافکا با ناامیدی مرتب آن را در جامعه می‌بیند و پیش‌بینی می‌کند،) و سرانجام، در پایان کتاب، با توجه به مشکلات خانوادگی کافکا، مسائل خانه، عشق و تنهایی در کتاب مسلسل‌وار می‌آیند. این کتاب کوچک ۲۷۱ صفحه‌ای، دنیایی را در مقابل‌مان گسترده می‌کند، که حیران‌ش باقی می‌مانی: چقدر کافکا بی‌اندازه محسور‌کننده است و دوست داشتنی.
● تنها مثل فرانتس کافکا
کافکا آدمی است از نوع خود: نابغه، جلوتر از زمانه خویش، که با چشم‌هایش دنیا را واقعی‌تر می‌بیند و در نتیجه، همیشه در زجر است. با همه چیز مشکل دارد: خانواده، اداره و جامعه. برچسب مردم‌گریز را به او زده‌اند، اما این کتاب، ثابت می‌کند کافکا چقدر زنده است. دیوانه‌وار کتاب می‌خواند. هر چیزی را می‌بیند یا می‌شنود، تحلیل می‌کند، ساختار و شکل می‌بخشد. جملات کافکا را که می‌خوانید، زندگی درون رگ‌هایتان جاری می‌شود. حرکت در نقطه‌نقطه کتاب هست. کافکا اینجا آن موجودی نیست که برای‌مان ساخته‌اند. پرده‌ها را آقای یانوش کنار می‌زند تا به اندازه ۲۷۱ صفحه، کافکا را واقعی‌تر تماشا کنیم: مردی که می‌بیند و بازگو می‌کند. مردی که زنده است و زندگی می‌خواهد. مردی که یک انسان است.
● کافکای ما
کافکا را در ایران دوست داریم. صادق هدایت و حسن قائمیان اولین‌هایی بودند که کافکا را به زبان فارسی آوردند: «گفتگو با کافکا» در کنار دیگر آثار اصلی او و آثار مرتبط به او، پیش از انقلاب به بازار آمد. حال، در کنار انتشار مجدد این اثر چشمگیر، کافکا دوباره در ادبیات ما سربلند کرده است: به پیش‌گامی نشر ماهی، دارند کل آثار او را دوباره به فارسی ترجمه می‌کنند. «داستان‌های کوتاه کافکا» حدود دو سال پیش منتشر شد و بهار امسال «محاکمه» درآمد، هر دو با ترجمه علی‌اصغر حداد. «قصر» کتاب بعدی است که خواهد آمد. کافکا زنده است. زنده در مقابل ما. ما که دوستش داریم. زنده که از حضورش استفاده کنیم.
▪ گفتگو با کافکا
▪ گوستاو یانوش
▪ ترجمه: فرامرز بهزاد
▪ انتشارات خوارزمی
▪ چاپ سوم، ۱۳۸۷
▪ تعداد: ۵۵۰۰ نسخه
▪ قیمت: ۵۰۰۰ تومان
سیدمصطفی رضیئی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید