جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


بالاخره این زندگی مال کیه؟


بالاخره این زندگی مال کیه؟
هیچ‌چیزی به‌اندازه عاشق‌بودن مایه رنج و عذاب نیست؛ هیچ‌چیزی. اگر نمی‌خواهیم درد بکشیم، نباید عاشق شویم. یاسمینا رضا . اگر روزی روزگاری از آدم‌های مختلف سوال کنند که «زندگی یعنی چه؟»، احتمالا در بین جمعیت پاسخ‌دهندگان آدمی هم پیدا می‌شود که بگوید «زندگی، احتمالا، همین چیزی است که ما سال‌های سال است سرگرمش هستیم.» و توضیح اینکه ما، حقیقتا، سرگرم چه‌چیزی هستیم، پیچیده‌تر و ای‌بسا مفصل‌تر از آن است که در یک جمله و حتی چند خط جای بگیرد و بعید است هیچ آدمی، حقیقتا، از پس توضیح آن بربیاید و انبوهی از کتاب‌ها را به مخاطبش ارائه نکند. «یاسمینا رضا» هم در نمایشنامه «سه روایت از زندگی» توضیحی در این مورد نمی‌دهد؛ هرچند، همان‌طور که از نام نمایشنامه پیداست، زندگی دو زوج را در یک شب به‌خصوص، سه‌بار روایت می‌کند و این روایت، هربار، دستخوش تغییراتی می‌شود که بیش از همه، به روحیه و خلق‌وخو و کلماتی برمی‌گردد که این چهار نفر به زبان می‌آورند.
در یک موقعیت زمانی و مکانی به‌خصوص، آدم‌ها می‌توانند مدام تغییر کنند، می‌توانند کلماتی را به زبان بیاورند که ساعتی بعد از گفتن‌شان پشیمان شوند، یا می‌توانند کلماتی را به زبان بیاورند که مسیر زندگی‌شان را تغییر می‌دهد. پس، مسئله زمان و مکان نیست، چون زمان و مکان ثابت است و آدم‌هایی هم که دور هم جمع شده‌اند، همان آدم‌ها هستند؛ تنها چیزهایی که دستخوش تغییر می‌شود، حرف‌هایی است که می‌زنند و رفتارهایی است که از آنها سر می‌زند. نخستین تصور از گفت‌وگو را می‌توان تصویر دو آدم دانست که نشسته‌اند روبه‌روی هم؛ چشم در چشم.
هرکدام که حرف می‌زند، آن‌یکی گوش می‌دهد، سر تکان می‌دهد و گاهی، اگر لازم شد، می‌پرد وسط حرف‌اش. این پریدن، این قطع‌کردن حرف دیگری، منطق مکالمه است. روشی است برای پیش‌بردن گفت‌وگو و ادامه دادنش. از بین حرف‌های بریده، حرف‌های تازه‌تر می‌آیند و هر آدمی که چیز تازه‌ای به ذهن‌اش رسید، می‌گوید و باب تازه‌ای را برای آنکه پیش رویش نشسته است، باز می‌کند. آدم‌های نمایش «سه روایت از زندگی» هم، علاقه بی‌حدی دارند به حرف‌های تازه، به نکته‌هایی که گفتن و نگفتن‌شان دردی را دوا نمی‌کند، اما خیال می‌کنند که در یک مهمانی، اصل بر «گفتن» است و همین است که مدام حرف یکدیگر را قطع می‌کنند و نکته‌ای را یادآوری می‌کنند و چیزی را می‌گویند که مسیر بحث را، اساسا، عوض می‌کند.
و باز، دقت در این نکته هم لازم است که دو زندگی، دو زوج، در این مهمانی ناگهانی، در هم تنیده می‌شوند تا مشخص شود که نه خانه‌ها، اساسا، تفاوتی با هم دارند و نه آدم‌هایی که در این خانه‌ها زندگی می‌کنند.
روایت اول از این «زندگی»ها، طولانی‌تر از دو روایت دیگر است؛ اول باید از همه‌چیز سر در بیاوریم و رابطه آدم‌ها را کشف کنیم و با خلق‌وخویشان آشنا بشویم تا یک روایت دیگر از «زندگی»هایشان برای‌مان جذاب باشد. در نخستین روایت نمایشنامه «یاسمینا رضا»، آنچه بیش از همه به چشم می‌آید، دعواهای زن و شوهری است؛ همه آن‌چیزهایی که در زندگی هر زن و شوهری پیش می‌آید و شماری از حکیمان روشندل آنها را «نمک» زندگی می‌دانند.
پس طبیعی است که «آنری» و «سونیا»، با اینکه زیر یک سقف زندگی می‌کنند و صاحب بچه‌ای شش‌ساله [آرنو] هستند، وقت‌ و بی‌وقت، لجبازی کنند و به هم گیر بدهند. روشن است که خواسته‌های «آرنو» شش‌ساله، بچه‌ای که فقط صدایش در نمایش حضور دارد و خودش، حتی یک‌لحظه، از اتاقش بیرون نمی‌آید، برای پدر و مادرش، چیزی جز «بهانه» نیست و آنها همین خواسته‌های «آرنو» را «بهانه» می‌کنند تا یکی از آن دعواهای زن و شوهری را شروع کنند. اصلا آنها طوری درباره «آرنو» حرف می‌زنند که انگار یکی از «لوس»‌ترین بچه‌های روی زمین است که وقتی دندان‌هایش را مسواک می‌زند و می‌رود توی رختخواب، وقت و بی‌وقت گریه می‌کند و شیرینی و سیب و بیسکویت انگشتی، هزار چیز دیگر می‌خواهد. و باز، یک نکته جالب «سه روایت از زندگی» این است که در ادامه دعوای کاملا بی‌دلیل «آنری» و «سونیا»، گذرمان به خیابان می‌افتد و با «اوبر» و «اینس» آشنا می‌شویم که در لجاجت و یک‌دندگی، چیزی از زوج قبلی کم ندارند و هنوز، البته، نمی‌دانیم که‌ آنها در راه خانه آن زوج قبلی هستند و نمی‌دانیم که آنها نمی‌دانند مهمان‌ها دارند از راه می‌رسند.
اما در این خانه‌ای که دیده‌ایم، در این مهمانی ناگهانی، چه اتفاقی می‌افتد؟ از روحیه آنها و خلق‌وخوی نه‌چندان مهربانانه‌شان خبر داریم و با توجه به همین میزان «آگاهی»، می‌شود حدس زد که این زوج‌های ناجور بدعنق، خوب به هم می‌آیند و همین‌که چند کلمه‌ای حرف بزنند، انواع متلک و نیش‌های آبدار را نثار یکدیگر می‌کنند.
و این، آغاز ویرانی است؛ نه میزبان‌ها احترام مهمان‌هایشان را نگه می‌دارند و نه مهمان‌ها سعی می‌کنند به میزبان‌هایشان احترام بگذارند. درست برعکس؛ اول می‌شوند دو جبهه‌ای که مدام به‌سوی یکدیگر شلیک می‌کنند و کمی که می‌گذرد، دو جبهه به چهار جبهه بدل می‌شود؛ زوج‌ها به خودشان هم رحم نمی‌کنند و بی‌وقفه همه آن حرف‌های نگفته‌ای را که سال‌های سال توی دل‌‌شان مانده است، یک‌دفعه، رها می‌کنند و به زبان می‌آورند. اما مگر می‌شود در خانه‌ای که چنین «انفجار عظیم»ی را به خود دیده است، زندگی کرد؟
روایت اول، به‌خودی خود، روایت کاملی است؛ تصویری از یک زندگی معمولی روزمره، زوجی که آرام هستند، دعوا می‌کنند و دوباره آرام می‌شوند تا در فرصتی دیگر، آماده دعوایی دیگر شوند. روایت دوم، از همان‌جایی شروع می‌شود که اولی شروع شده است و همان‌جایی تمام می‌شود که اولی تمام شده بود. به‌نسبت روایت اول، فشرده‌تر است، سریع‌تر می‌گذرد و بخشی از آنچه زوج‌های نمایش به زبان می‌آورند، با آنچه در روایت‌ اول گفته‌اند، تفاوت دارد.
درست است که آدم‌ها در روایت دوم، گاهی به‌همان‌اندازه حرف‌های بی‌ربط می‌زنند و از حرف‌هایشان بوی یک‌جور کینه و حسادت را حس می‌کنیم، اما دارند یک‌ «ور» دیگر خود را به تماشا می‌گذارند. طبیعی است که خیال کنیم در روایت سوم هم قرار است صورت تغییریافته روایت اول را ببینیم و «یاسمینا رضا» هم، تقریبا، همین‌کار را می‌کند؛ با این تفاوت که نقطه شروع و پایان روایت سوم، ربطی به دو روایت قبلی ندارد. آدم‌ها را، آن‌قدر که باید، شناخته‌ایم، بنابراین، این‌بار، از میانه ماجرا وارد می‌شویم؛ از لحظه‌ای که زوج‌ها نشسته‌اند و سرگرم حرف‌زدن هستند.
در دو روایت قبلی، دررفتگی جوراب «اینس»، یکی از آن‌چیزهایی بود که سخت به‌ چشم می‌آمد، اما در این روایت سوم، خود نویسنده تاکید می‌کند که «جوراب اینس در نرفته است.» از همین‌جا می‌شود حدس زد که روایت سوم قرار است کمی «آرام‌»تر و «انسانی»‌تر باشد و کمی بعد که به «نازنین» بودن و «مستقل» بودن «آرنو» اشاره می‌شود، می‌فهمیم که تاکید نویسنده را روی در نرفتن جوراب «اینس» نباید دست‌کم گرفت. آدم‌ها مودب‌ شده‌اند، بی‌دلیل رفتارهای خصمانه از آنها سرنمی‌زند و با اینکه شیطنت‌ها سر جایش است، اما همه‌چیز، کمی تا قسمتی، بهتر است. اینجا «آرنو» بچه‌ای است که یک «ایستگاه ـ فرودگاه» در اتاقش ساخته و هرچند بازهم نمی‌بینمش، با اشتیاق آن‌را به «اینس» نشان می‌دهد و دیگر آنها را «مزاحم خواب خود» نمی‌داند.
اما مهم‌تر از همه این است که «رائول آراستگی»، همان‌کسی که مقاله‌ای شبیه مقاله «آنری» نوشته با او تماس می‌گیرد و برای چندروز بعد قرار ملاقات می‌گذارند. «اوبر» هم مثل یک آدم بی‌عقده درست، می‌گوید که هوای «آنری» را دارد و کمک می‌کند که ترفیع درجه علمی بگیرد.
خب، که چی؟ یعنی به همین سادگی «زندگی شیرین می‌شود» و آدم‌ها به آرزوهایی که دارند می‌رسند؟ نه، اگر قرار باشد این‌طوری فکر کنیم، باید بگوییم که واقعا با نمایشنامه بی‌ربطی سر و کار داشته‌ایم؛ اما «سه روایت از زندگی» نمایش «زندگی شیرین می‌شود» نیست، حکایت این است که آدم‌ها در هر موقعیتی، می‌توانند طوری رفتار کنند و طوری حرف بزنند که واقعا «آدم» به‌نظر برسد. مسئله این نیست که «آنری» و «سونیا»، یا «اوبر» و «اینس» حقیقی، آنهایی هستند که در روایت قبلی دیده‌ایم، یا این زوج‌های معقولی که در روایت سوم حضور دارند، مسئله «نقاب»ی است که هر آدمی می‌تواند به صورتش بزند و پشت‌ این «نقاب» خودش را آدمی نشان دهد که آداب زندگی و آداب آدم‌بودن را بلد است و این کاری است که آدم‌های این نمایشنامه «یاسمینا رضا»، در سومین روایت ماجرای مهمانی می‌کنند.
چگونه می‌شود به یک زندگی متعادل دست پیدا کرد؟ برای رسیدن به پاسخ، هیچ بد نیست که آن جمله «یاسمینا رضا» را که در ابتدای این یادداشت آمده، به ذهن بسپاریم.
▪ سه روایت از زندگی [نمایشنامه]
▪ یاسمینا رضا
▪ ترجمه: فرزانه سکوتی
▪ ناشر: نشر نی
▪ چاپ یکم: ۱۳۸۷
▪ تعداد: ۲۲۰۰ نسخه
▪ قیمت: ۱۶۰۰ تومان
محسن آزرم
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید