پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


اولیسیس در سرزمین عجایب


اولیسیس در سرزمین عجایب
«راستش چندان از معنای پست مدرنیسم سردرنمی آورم، اما این احساس را دارم که کاری که درصدد انجام دادن آنم کمی با دیگران فرق دارد. به هر حال دوست دارم نویسنده یی یکتا باشم که با همه فرق دارد. می خواهم نویسنده یی باشم که داستان هایی بی شباهت با دیگران تعریف می کند.»
اگرچه هاروکی موراکامی در جمله بالا پست مدرنیسم را به طعن و سخره می گیرد و تلویحاً خود را از پوشش این عنوان برکنار می خواند، اما برای مخاطب این ادعای او همان قدر معنا دارد که دامن برگرفتن آلبر کامو از اگزیستانسیالیسم. این هر دو دقیقاً با همان چیزی که خود را از آن مبرا می خواهند، تعریف می شوند. هاروکی موراکامی را با هیچ عنوان جز نویسنده یی پست مدرنیست نمی توان نامید و دلیل این مدعا هم هیچ نیست جز رمانش «کافکا در کرانه». کافکا در کرانه را از هر جنبه که بنگری اثری پست مدرنیستی است و اصلی ترین شاخصه هایش فرار از قطعیت و حتمیت، روایت های موازی و زبانی استعاری و افسانه پردازانه است که دست را برای انواع تعابیر روانشناسانه براساس کهن الگوها باز می گذارد. عقده ادیپ و پدرکشی، بلوغ و تکامل جنسی، آنیما و آنیموس، پارانویا و غیره و از طرف دیگر مفاهیمی چون در و آستانه (در این رمان «مدخل»)، قدرت تکلم با حیوانات، کتاب گمشده، لابیرنت (هزارتو)، مسافران گمشده، گناه اولیه و از این قبیل، مخاطب را به دنیای افسانه ها و اسطوره های کهن می برند و ناخودآگاه جمعی را هدف قرار می دهند و نتیجه تمام این عناصر، تحول است.
توضیح اینکه، رمان کافکا در کرانه در بستر دو روایت موازی جریان دارد که گاه سایشی با یکدیگر دارند و گاه به طور کامل از هم فاصله می گیرند. در روایت اول پسر ۱۵ ساله یی با نام کافکا تامورا منزل پدری را در جست وجوی مادر نادیده اش به مقصدی نه چندان معلوم ترک می کند. این سفر اول است.
در سفر دوم که روایت دیگری را شامل می شود، ناکاتا- پیرمردی عقب مانده که البته توانایی های عجیبی مثل تکلم با گربه ها و بارانیدن باران دارد- در پی قتلی که انجام می دهد، از شهر فرار می کند و در راه با جوانی با نام هوشینو همسفر می شود که تا پایان پیرمرد را رها نمی کند و جزیی از سفر سرگردان او می شود. جدای از وقایع ریز و درشتی که در هر دو سفر فراروی شخصیت ها- و خواننده- قرار می گیرد، در پایان این هر دو روایت شاهد تحول و تکاملی در دو شخصیت کافکا تامورا و هوشینو هستیم. کافکا در جریان یکی از گفت وگوهایش با اوشیما(کتابدار شهری کوچک و دوست نویافته کافکا) درباره شخصیت نوجوانی که در یک رمان سرگذشتی شبیه به او داشته و پای در راه سفری مشابه گذاشته، کار او را درنهایت عبث می خواند و می گوید؛«هیچ چیز در رمان نشان نمی دهد که او چیزی از این تجارب آموخته، زندگی اش تغییر کرده و حالا در معنای زندگی عمیق فکر کرده... این احساس هم به خواننده دست نمی دهد که او آدم پخته یی شده است.» (ص ۱۴۷) و وقتی با این پرسش مواجه می شود که آیا خود را همانند شخصیت این رمان می بیند، می گوید؛«نه، هیچ وقت این جوری فکر نکردم.» (ص ۱۴۸) و در پایان کتاب هم به نظر می رسد با کافکا تامورای جدیدی سر و کار داشته باشیم. درست است که او دوباره به شهر خودش بازمی گردد، اما این بار تحولی عظیم در او به وجود آمده که می توان از آن با عنوان «بلوغ» یاد کرد.
در روایت دوم هم هوشینو که فردی عامی و معمولی است در پایان سفر، پس از مرگ ناکاتای پیر قدرت تکلم با گربه ها را به نحو معجزه آسایی از او وام می گیرد و تبدیل به آدم دیگری می شود؛ کسی که ماموریت ناکاتا را پس از مرگ او به سرانجام می رساند و مدخل را مسدود می کند. جمله پایان رمان دربردارنده ماهیت همین تکامل و دگرگونی است؛ «پسر زاغی می گوید؛ «بهتر است قدری بخوابی. بیدار که شدی، می شوی قسمتی از دنیای تازه.» سرانجام به خواب می روی و وقتی بیدار می شوی، درست است. قسمتی از دنیای تازه یی.» (ص ۶۰۷)
گفته شد که عدم قطعیت از جمله شاخصه ها و ویژگی های رمان موراکامی است. این ویژگی را در دو سطح می توان جست وجو کرد. در وهله نخست، چنان که پیشتر هم گفته شد، کافکا تامورا در جریان سفر غریبش در جست وجوی مادرش است؛ مادری که در کودکی او و خانواده را رها کرده و ناپدید شده. نشانه هایی که در رمان وجود دارد گاه خواننده را به این سمت و سو دلالت می کند که میس سائه کی، مدیر کتابخانه، همان مادر کافکاست اما نشانه هایی عکس آن نیز هست.
این نظریه تا پایان چند بار تایید و نقض می شود اما جوهر تعلیق قطعیت در این مورد این اظهارنظر است که تا هنگامی که نظریه یی رد نشده و نقیض آن به اثبات نرسیده، درست است. یعنی چون معلوم نیست میس سائه کی مادر کافکا نباشد، پس هست. از سوی دیگر وقایع سوررئالیستی موجود در رمان به نوسان قطعیت دامن می زند. به طور مثال این سوال که آیا در قتل پدر کافکا، پسرش مقصر بوده یا نه و تا چه اندازه مقصر بوده تا پایان هم دست از سر خواننده برنمی دارد، اگرچه پلیس به هیچ وجه نتواند او را متهم بداند و پیرمرد ناقص عقل، ناکاتا، را قاتل قلمداد کند. اما آیا پیرمرد، پدر کافکا را کشته است؟ ما می دانیم پیرمرد در شرایطی رویاگونه خود را در حال ارتکاب قتلی دیده، اما هیچ شاهد دیگری در دست نداریم. تازه از کجا معلوم که مقتول همان پدر کافکا باشد؟ شرایطی که رمان فراهم می آورد، هیچ گونه قطعیتی در این مورد فراروی خواننده نمی گذارد، گو اینکه پلیس به عنوان اولین و آخرین مظنون به دنبال پیرمرد، ناکاتا، باشد.
ہاولیسیس، قهرمان منظومه جاودان هومر «ادیسه» است که در پی فتح تروا مغرور شد و در برابر خدایان سرکشی کرد و پوزئیدون به پادافره این گناه او را به مدت چندین سال در دریا سرگردان کرد. نام مقاله ترکیبی از نام این شخصیت افسانه یی و رمان کلاسیک «آلیس در سرزمین عجایب» است.
محسن حکیم معانی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید