شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


کرانه یی برای گذار


کرانه یی برای گذار
رمان کافکا در کرانه اثر هاروکی موراکامی در عین ساده خوان بودن با تاکید بر بن مایه های متافیزیکی، ذهن را درگیر می کند و به تقلا وامی دارد. این رمان ۴۳۶ صفحه یی از آنچه باید پرتعلیق تر و از آنچه نویسنده اش می خواسته، کم احساس تر از کار درآمده است. موراکامی متولد ۱۹۴۹، تا قبل از ۳۰ سالگی یعنی زمانی که رمان نویسی را آغاز کرد، در توکیو یک کلوب جاز را می گرداند. رمان موراکامی، با وجود اینکه مشحون از ارجاعات به فرهنگ معاصر امریکایی، به خصوص موسیقی عامه پسند امریکا است و با سطحی بودنی باب میل مخاطب عام یادآور داستان های مینی مالیستی جوانان دهه هفتادی است، بیش از آنکه به رئالیسم دوآتشه ولی سترون میشیما و تانیزاکی نزدیک باشد به سوررئالیسم غلیظ کوبو آبه پهلو می زند. حین خواندن کافکا در کرانه نمی توانیم حدس بزنیم که قرار است چه اتفاقی بیفتد و گمان می کنیم خود نویسنده هم چنین وضعیتی داشته است.
در این رمان از قول گوته می خوانیم که همه چیز استعاره است. خواننده غربی انتظار دارد استعاره یا واقعیت نمادین در میدانی مغناطیسی که توسط یک قدرت ماوراء طبیعی در مرکز آن به وجود آمده، تضادهایی اساسی را نمایندگی کند ولی کارناوال شبح گون کافکا در کرانه، توسط قدرتی اینچنین راهبری نمی شود. یکی از شخصیت های رمان می گوید؛ « خدا در ژاپن همیشه مفهومی انعطاف پذیر بوده است. به آنچه پس از جنگ رخ داد، توجه کنید. داگلاس مک آرتور به امپراتور مقدس دستور داد از توهم خدا بودن دست بردارد و او چنین کرد. امپراتور در یک سخنرانی اذعان کرد که انسانی معمولی است.»
در کافکا در کرانه، آسمان بدون هیچ توضیحی رگباری از ساردین، اردک ماهی یا زالو می بارد و انسان هایی بداقبال را می بینیم که نیمی از وجودشان را در جهان اشباح جا می گذارند و بنابراین در این دنیا، چیزی جز سایه یی کم فروغ نیستند. جهان ماوراءطبیعی ژاپن که در امریکای امروز از طریق کارتون های ژاپنی و بازی های ویدئویی نمود می یابد، جهانی لوکس، بی مبالات و بر اساس استانداردهای یکتاپرستانه، شرک آلود است. تاریخ مذهبی ژاپن از زمان آشنایی ژاپنیان با فرهنگ چینی در قرن پنجم میلادی و ورود بودیسم به آن خطه، یک قرن پس از آن، درسی است ماندگار از مقاومتی سرسختانه و در عین حال قابلیت تطبیق شگرف که به خلق آیینی بومی و با سرشت چندخدایی انجامیده که شینتو نامیده می شود. در دایره المعارف بریتانیکا درتوضیح آیین شینتو آمده است که این آیین نه بنیانگذار دارد و نه کتاب مقدس رسمی و نیز از اصول عقایدی ثابت تبعیت نمی کند. شینتو، برخلاف آنچه کامیکازه های جان به در برده با غرور بدان می بالیدند ، وعده جهان پس از مرگ نمی دهد. شینتو بر پایه «کامی» بنا نهاده شده است؛ لغتی که امروز ورد زبان ها است و به خدا یا ارواح ترجمه شده ولی معنای آن ناظر به هر چیزی است که شایسته احترام است. یکی از قدمای نظریه پرداز شینتو به نام موتوری نوریناگا، در توصیف «کامی» می گوید؛ «کامی عبارت است از هر آنچه فوق العاده است.» ایمان محکم جماعات روستایی و توده های ژاپنی به شینتو باعث شده این آیین بتواند برای یک و نیم هزاره در کنار بودیسم، تائوئیسم و آیین کنفسیوسی به حیات خود ادامه دهد و هر از چند گاه، احیا و تقویت شود. آخرین احیای دوباره شینتو مربوط می شود به سال های ۱۸۷۱ تا ۱۹۴۵ که آن را بدل به مذهب رسمی ژاپن و سلاح قدرتمند آن در جنگ های امپریالیستی اش کرد. پس از شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم و تحت حکمرانی اشغالگران غربی، شینتو قدم در جاده ویرانی گذاشت، تعطیلات مذهبی کاهش یافت و تقدس امپراتور که از نیایش یعنی الهه خورشید نشات می گرفت، از میان رفت ولی معابد شینتو در کاخ های امپراتوری و مناطق روستایی باقی ماند، مناسک آن به حیات خود ادامه داد و طلسم هایش به گردشگران فروخته شد. بن مایه زیباشناختی قوی شینتو که احترام عمیق به مواد و فرآیندها است به نفوذ خود در هنر ادامه داد. بر پایه جهان بینی شینتو، «کامی» نه تنها در نیروهای آسمانی و زمینی بلکه در حیوانات، پرندگان، گیاهان و حتی سنگ ها وجود دارد. دو قهرمان کافکا در کرانه، ناکاتا و هوشیمو، ساعت ها برای یادگیری نحوه مکالمه با یک سنگ وقت صرف می کنند تا حس کنند آن سنگ چه می خواهد (سنگی که گاه به راحتی بلند می شود و گاه کوهی است که دیارالبشری را یارای برگرفتنش نیست). «کامی» جزء لاینفک جهان موراکامی است و به همین دلیل بسیاری از خوانندگان غربی در مواجهه با دنیای او خود را همچون دریازده یی گیج و حیران می یابند. حتی حضور عناصر فرهنگ جهانی شده غربی (گوته، بتهوون، آیشمان، هگل، کولتران، شوبرت و ناپلئون) در تمامی پاراگراف ها هم کمکی به بهبود اوضاع این دسته از خوانندگان نمی کند.
تعامل دو قهرمان رمان تنها در ساحت «کامی» است که درک می شود. از میان دو روایت درهم تنیده این قهرمانان، داستان کافکا تامورا مساله دارتر و برانگیزاننده تر است تا روایت ناکاتای احمق مقدس نما؛ با آن عناصر آشنای علمی - تخیلی، تعقیب و جست وجو و اعمال قهرمانانه اش. هدف پیرمرد از این همه تقلا بازگشت به دنیای وهم آلود کمای کودکی اش و رهایی از شر آن است؛ هدفی کاملاً قابل درک. ولی پسرکی ۱۵ ساله، آرام و بلندبالا که کوله پشتی و باری از عقده ها را بر دوش دارد و از عقده ادیپ مبهمی رنج می برد، به آن اندازه قابل درک نیست. او آنقدر از پدرش متنفر است که او را در رویا به قتل می رساند و از قتل واقعی اش تنها اندکی غمگین می شود. ما هرگز پدر را نمی بینیم و تنها می دانیم که او هنرمندی مشهور، پس احتمالاً خودمحور بوده است. نیز می دانیم که مادر کافکا وقتی او چهارسالش بوده، همراه با خواهر بزرگترش خانه را ترک کرده است.
در کافکا در کرانه، اسطوره ادیپ، افسون اسیرکننده یونانی اش و عمومیتی را که فروید بدان بخشید فرو می گذارد و تنها به کار وهم آلودتر کردن فضای خیالی و غریبی می آید که مقدر است تا قهرمان جوان از طریق آن با قاعده بدون استثنای رشد روبه رو شود.
رمان در صفحات آخرش خواننده را وامی دارد آن را همچون حماسه یی برای بلوغ، دنیایی جدید برای کافکای رستگار شده به حساب آورد. ولی در ورای ماجراهای پرتب و تاب و پر از نمادپردازی ، جذبه یی ناخودآگاه رخ می نماید؛ جذبه نیستی و تهی بودن سعادتمندانه. موراکامی نقاش زبردست فضاهای منفی است. کافکا تامورا در جایی از رمان چنین می گوید؛ «در درون من حفره یی است که به آرامی بزرگ می شود و هرچه را از من باقی مانده است، می بلعد. می توانم صدای آنچه را در حال رخ دادن است، بشنوم.» در پایان او را می بینیم که کوله پشتی اش را وانهاده و در حال قدم زدن به سوی جنگل، پیروزمندانه می گوید؛ «به سوی مرکز لابیرنت می روم و خود را تسلیم حفره می کنم.» برای ستایش وجود به مثابه چیزی نیمه پر، پوسته یی روی حفره اصلی، کرانه یی برای گذار، به یک ظرافت معنوی از نوع ژاپنی نیازمندیم.
جان آپدایک
ترجمه ؛ آرش جلال منش
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید