جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


اهمیت فلسفه هگلی دولت در اندیشه و حیات معاصر


اهمیت فلسفه هگلی دولت در اندیشه و حیات معاصر
«مقدمه بر فلسفه تاریخ هگل» نوشته «ژان هیپولیت» کوششی است برای بیان شکل گیری اندیشه هگلی از مفهوم روح قومی تا تصور وی از آرمان اجتماعی سازمان یافته. به این ترتیب هیپولیت در ابتدا به شرحی درباره ایده آلیسم هگلی پرداخته و سپس در چهار فصل مجزا روح قومی، نخستین شکل آگاهی ناخشنود (آزادی در دنیای باستان و مسیحیت)، عقل و تاریخ و نخستین طرح فلسفه حق هگل به بررسی موضع هگل درباره این مسائل روی آورد. جهان نو پایان بخش این کتاب هم به بحثی خواندنی درباره دولت و فرد در اندیشه های (۱۸۳۱-۱۷۷۰) اختصاص یافته که با هم نگاهی به آن داریم. هیپولیت در ذکر ویژگی های جهان نو یکی از خصلت های ویژه جهان نوین را گسترش فردگرایی در همه شکل های آن می داند. او می نویسد که فردگرایی از قرن شانزدهم تبدیل به مشکلی هراس آور می شود.
جامعه، نهادهای اجتماعی و سیاسی، دولت، همه در نظر افراد حکم عوامل اجباری را پیدا می کنند که بشر در برابر آنها همواره در حال عصیان است اینها موانعی در برابر اراده معطوف به قدرت افرادند ولی از این هم باید بالاتر رفت و ریشه های این فردیت و فردگرایی در اندیشه مسیحی است که در تقابلی غم انگیز کار دنیا را به دنیا و کار عقبی را به عقبی احاله می کرد. در ادامه هیپولیت اندیشه هگل در پدیدارشناسی را کوششی برای غلبه بر همین دوگانه بینی و جدایی دو جهان از هم می داند. دولت باید تبدیل به مظهر بی میانجی اراده همگان شود. «آسمان می رفت که به زمین منتقل گردد.» ولی انقلاب شکست خورد به «ترور» و وحشت عمومی انجامید یا به هرج ومرج که در روی یک پدیده اند. آن گاه نوبت به ناپلئون رسید که طرح دولت جدید را دوباره ریخت. پس همانی اراده خاص و اراده عام همانی فرد و دولت دیگر نمی تواند چنان که در دنیای باستان بود امری بی درنگ متحقق باشد بلکه نوعی میانجی و وساطت لازم است، تردیدی نیست که آزادی فرد عبارت است از ارتقای او به سطح اراده عام و مشارکتش در سازمان عینی دولت که ورای وجود اوست.
بنابراین دولت از نظر هگل هیچ چیز مصنوعی ندارد. دولت مظهر عقل روی زمین است ولی این ارتقا، این رهایی، دیگر امری بی واسطه نیست بسته به موارد متفاوت تعارضی نهان یا آشکار در کار است و دولت جدید دربردارنده تقابل فرد و اراده عام و نیز دربردارنده وجه آشتی آنها با هم است. به عبارت دیگر دولت از دیدگاه هگل ترفندی است که موفق می شود با آزادگذاشتن افراد از بازی اراده های آنها برای تحقق ذات خویش بهره برگیرد و نتیجه مهمی که از این تحلیل نصیب هگل می شود، ضرورت نظام پادشاهی در دولت جدید و از بین رفتن زمینه های دموکراسی باستان است. از ۱۸۰۵ به بعد هگل آغاز می کند به پذیرفتن این فکر که نظام پادشاهی «نظام حکومتی عقل به شکل گسترش یافته آن» است. هگل همچنین به این باور است که افراد به شکل مستقل و خصوصی در مقابل کل در مقابل دولت قرار دارند. قومی که در حکم ملغمه ای از افراد مشتی «اراذل» باشد. قومی هنوز بی فرهنگ است که باید تربیت شود و معنای کلی را که بیانگر آزادی راستین است درک کند؛ قومی است که به ذات خود صاحب چنین معنایی نیست باید آن را به دست آورد. به همین دلیل است که هگل هم از ۱۸۰۵ به سنجش انتقادی نظریه قرارداد اجتماعی روسو می پردازد یا دست کم می کوشد که معنای تازه ای برای آن پیدا کند. هگل از سوی دیگر می گوید: آنچه در زندگی خصوصی حکم شر را داشت وقتی که سخن بر سر حفظ و صیانت دولت باشد دیگر شر نیست. چند سال پیشتر هم هگل ضمن تفکر به هرج و مرج موجود در آلمان معتقد بود که تنها نیروی یک مرد بزرگ تواناست وحدتی را که فی نفسه لازم است ایجاد کند. او در واقع وجود بیسمارک را به عنوان عامل تاریخ دورادور می دید. همچنین بنابر روایت ژان هیپولیت از اندیشه هگل ولی جباریت در تاریخ لازم است گیرم بر آیندی بیش نیست، نقش جباریت این است که انتقال به غیراراده های خاص را که کارشان گریز از مرکزی است و نمی خواهند در یک کل گرد آیند عملی کند. هگل می گوید: جباریت ضرورت تاریخی آن است و همین که اراده عام تحقق یافت جباریت دیگر زائد است و تقدیر جبار این است که از بین برود آنگاه است که فرمانروایی قانون آغاز می شود.
در دولت جدید میان فرد و دولت ناگزیر عالم دیگری قرار دارد که هگل آن را جامعه مدنی می نامد و جایی در مجموعه دستگاه خویش آن را می پذیرد اما جایی دستگاه که اهمیت فرعی دارد چراکه «اگر دولت را با جامعه مدنی اشتباه کنیم و بپنداریم که وظیفه او حفظ امنیت و حمایت از مالکیت و آزادی شخصی است» در این صورت بنا را بر این گذاشته ایم که نفع افراد به خودی خود هدف نهایی است که افراد به خاطر آن گرد آمده اند و نتیجه این می شود که پس عضویت دولت امری اختیاری است. در حالی که چنین نیست و رابطه دولت با فرد به کلی متفاوت است؛ اگر بپذیریم که دولت جان عینی است پس فرد دیگر عینیت، حقیقت و اخلاقیتی ندارد مگر در قالب دولت و به صورت عضوی از آن. خود با همی در این صورت هدف راستین و مضمون حقیقی است و مقصد افراد چیزی جز زندگی جمعی نیست خشنودی دیگر افراد و فعالیت و وجوه رفتارشان همه بر پایه همین فعل جوهری و کلیت بخش است و به همین نتیجه می رسد.» هگل بر آن است که جامعه مدنی باید در گذرد زیرا که دولت حقیقی نیست و «دولت به عنوان واقعیت بالفعل اراده ملموس و شکل گرفته؛ واقعیتی که جایگاهش در آگاهی خاص خود کلیت یافته است، همان عقلانی در خود و برای خود است؛ این وحدت ملموس و شکل گرفته هدف ویژه، مطلق و نامتحرکی است که آزادی، ارزش اعلای خود را در آن پیدا می کند و به این سان این هدف نهایی در برابر افراد که برترین وظیفه شان عضو دولت بودن است حق حاکمیت برتر دارد.» در پایان هیپولیت بر نقش قرائت اندیشه هگلی و اهمیت آن در اندیشه و حیات معاصر و در درک تاریخ اندیشه تاکید می کند و قرائت هگل را از تاریخ یادآور می شود که تاریخ و عقل ترجمان یکدیگرند.
جواد لگزیان
منبع : روزنامه سرمایه


همچنین مشاهده کنید