چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


توهمات همذات پندارانه


توهمات همذات پندارانه
اغلب خوانندگان مفهوم «همذات پنداری» را به عنوان یکی از اصلی ترین محورهای داوری ادبی(همه آثار روایی) خود به کار می برند. در واقع ظاهراً بدیهی می نماید که یک کیفیت والای اثر ادبی همین است که خواننده بتواند خود را با شخصیت های اثر همسان بداند و منشاء مشترکی برای رفتارهای خود و آنها بیابد، مگر نه آنکه بسیار تاکید شده ادبیات باید آیینه تمام نمای جامعه باشد. این مفهوم به عرف عام بدل شده، از دایره تخصصی ادبیات بیرون رفته و عمومیت یافته و در واقع به نوعی حتی فراتر از نقدهای مکتوب و مطبوعاتی در گفت وگوهای ادبی، نشست ها و جلسه های نقد به کرات استفاده می شود. گفته می شود؛« در آن موقعیت شخصیت را کاملاً درک کردم چون قبلاً توی آن وضعیت بودم»، « با این شخصیت خیلی نزدیک بودم. عین خود من بود.» و... شاید تجربه خواننده در این وضعیت بی شباهت نباشد به وقتی که تصویر یک بیننده مثلاً در یک مصاحبه خیابانی از تلویزیون رسمی پخش می شود. منظورم همان چهره های عبوس است، همان ها که با کمال جدیت مهم ترین نظرات خود را رو به دوربین می گویند غافل از آنکه این مصاحبه به عنوان آنتن پرکن قرار است ساعت دو بعدازظهر یک روز تعطیل پخش شود. خواننده با همذات پنداری خود را به عنوان یک شکل رسمی قابل پذیرش و توجه می شناسد؛ کسی که به هرحال آنقدر جدی و پذیرفتنی است که در ادبیات حضور دارد، هرچند چنین به نظر می رسد که وقوع همذات پنداری رخدادی است تصادفی در یک متن. هر خواننده یی مدعی است چیز منحصر به فرد و دست یافتنی در یک شخصیت، یک جزء تشکیل دهنده فردیت قهرمان قصه به شکل غیرقابل کتمانی به او شبیه است. حتی ممکن است تجاربی را بازگوید که به وقایع داستان شبیه باشد. احتمالاً منظورش این است، فرآیند خواندن او تقریباً برای هیچ خواننده دیگری تکرارپذیر نیست. خیره شدن یک ستاره خوش سیما به دوربین برای بیلبورد تبلیغاتی حقه تبلیغاتی بسیار کهنه اما همچنان مفیدی است زیرا هر بیننده یا رهگذر در یک آن این شانس را می یابد که ستاره محبوبش او را خیره و شیفته وار نگاه کند (مورد خطاب قرار گیرد). هولدن کالفیلد؛ شخصیت اصلی رمان معروف سلینجر «ناطوردشت» مثال خوبی است. درصد بالایی از خوانندگان با این شخصیت همذات پنداری می کنند زیرا به نظرشان می رسد درنهایت آنها آدمی از قماش هولدن هستند نه شخصیت های دیگر. خواندن « ابلوموف» نوشته گنچاروف به تجربه مشابهی می انجامد. خواننده با این ایده که شکست ها و ناتوانی ها یکسر محصول بی ارادگی و تنبلی است، همدلی می کند.(احتمالاً با این توجیه که پس غلبه بر بی ارادگی تنها دلیل پیروزی است.) و هیچ بعید نیست فکر کند به یک شتولتش (دوست آلمانی ابلوموف که او را تشویق به کار می کرد) احتیاج دارد. مصرم آشکار باشد که نقد من در واقع نه به اثر بلکه به سازوکار تعبیری است که بر پایه همذات پنداری به وجود می آید. به بیانی دیگر گفتمانی است که خواندن و دریافت ما از اثر را احاطه کرده است. لویی آلتوسر در بازخوانی آثار مارکس، مفهوم «بازتولید ابزار تولید» را که تا پیش از آن به مصادیق واقعی اش( مثل سلامت حداقلی کارگر برای تولید) اطلاق می شد، در معنای عمیق تری به کار برد، از جمله شیوه های بازتولید مفاهیم ساختار آگاهی جامعه را نیز که با ابزارهای غیرسرکوبگر فیزیکی انجام می شود. یعنی آنکه قدرت نه تنها از طریق مداخله و سرکوب فیزیکی بلکه از طریق بازتولید مفاهیم و آموزه ها نیز حفظ می شود. ایدئولوژی به مفهوم آگاهی کاذب این سازوکار را پنهان می کند. آلتوسر استدلال کرد تولیدات فرهنگی بیانگر ایدئولوژی طبقه پدیدآورنده شان هستند. در اینجا «بازتولید» بیش از آنکه ناظر بر آثار ادبی باشد به شیوه خواندن، نقد و دریافت آثار ادبی مربوط است.
در واقع این استراتژی خواندن و دریافت عوامانه است که همذات پنداری را در تعبیری که از آن گفتیم به محور اصلی دریافت اثر تبدیل می کند زیرا روشن است که شیوه دریافت عمومی از ادبیات و هنر را هم کمابیش به صورت یک کالای فرهنگی مشخص می توان شناخت. درست همین جاست که برخلاف تاکید مداوم بر سلیقه و ذائقه شخصی، اتفاقاً شخصیتی که عموماً خوانندگان با آن همذات پنداری می کنند، یکی است. در واقع آن سوبژکتیویته ناب و آزاد که هنگام مواجهه با اثر خود را جست و جو می کند و بنابراین از یافتن هر مشابهت شخصیت اثر با خویش به وجد می آید و در واقع آن شخصیت را به بخشی از کلکسیون ارزشمند داشته های فرهنگی خود بدل می کند، کارکرد همان نهادهای فرهنگی است.همان شیوه نقدی است که خواننده و اثر را در خلأ فرض می کند و تنها توصیه اش آن است که خواننده به بازارهای مبتذل نقد کارگاهی مجهز باشد تا بتواند تشخیص دهد که شخصیت خاکستری است یا «پیرنگ» درست چیده شده یا آنکه فلان قاعده نحوی و دستوری به دقت اجرا شده است و از آن پس او با احساس ناب و پاک خود بودن یعنی سوژه آگاه می تواند با اثر ارتباط برقرار کند و از مجرای همذات پنداری اثر را تحلیل کند.
همذات پنداری را می توان مصداق دقیق مورد خطاب قرار گرفتن سوژه دانست. هر نشانه از همذات پنداری در چارچوب تعین های خاص اقتصادی، سیاسی و فرهنگی معنادار می شود. البته نمی توان از نظر دور داشت که سنت رمان غربی عملاً بیشترین تاثیر را بر ادراک ما از جهان گذاشته است. حتی با نادیده گرفتن آنچه گفتیم کم نیست مواردی که خواننده نسبت به یک رفتار یا منش شخصیت داستان احساس شیفتگی می کند. اینجا همذات پنداری به عنوان پوشاننده این تاثیر مستقیم به کار می رود. فاصله گذاری در تئاتر کم و بیش در معنای مشابه آنچه گفته شد به کار می رود. اما به نظر می رسد آنچه موثرتر و کار اتر است نه ابداع شیوه های تولید هنری و سبک های تازه که مورد چالش قرار دادن روش های فهم و درک آثار هنری باشد. نقد ذوقی و کارگاهی مرسوم با چشم بستن بر زمینه تولید آثار مدعی فضای عرفانی در ارتباط بین خواننده و اثر است.
امیرحسین خورشیدفر
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید