جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

سازمان ملل؛ از بستر واقعی تا عملکرد آرمانی


سازمان ملل؛ از بستر واقعی تا عملکرد آرمانی
در دهه اول قرن بیستم تفکر غالب و پارادایم فکری در میان طیف عظیمی از اندیشمندان بین‌المللی و نخبگان جهانی بر مبنای تفوق نگاه آرمانگرایه و تجویز رویکرد هنجاری بر قالب‌های روابط میان واحدهای سیاسی بود. هم‌ از این‌رو بود که بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی اول جامعه ملل از خرابه‌‌های جنگ سر برآورد و به عنوان مأمن و تجسم ایده آرمانگرایان در نظم‌بخشی و هنجارسازی روابط میان دولت‌ها، پا به عرصه حیات گذارد. اما جامعه ملل هر چند که در عرصه‌هایی توانست موفقیت داشته باشد اما قانونی کردن جنگ و نیز عدم ایجاد سازوکاری برای جلوگیری از وقوع یا تداوم آن؛ عملا نقش جامعه ملل را به حاشیه کشاند و قدرت‌‌های بزرگ به واسطه توسل به زور یا نقض اصول یا آرمان‌های جامعه ملل با ترک این سازمان بین‌المللی به تامین منافع ملی خود همت گماردند. از این‌رو بود که به واسطه حمله آلمان نازی به لهستان و شروع جنگ جهانی دوم عملا جامعه ملل منحل شده و فلسفه وجودی خود را از دست داد. بنابراین سازمانی که با دید آرمانگرایانه و بر مبنای حاکمیت برابر دولت‌ها بنا شده بود با توجه به شرایط واقع‌گرایانه حاکم بر روابط بین‌المللی فاقد کارایی شد.
بر این اساس به هنگام مذاکرات مربوط به تشکیل سازمان ملل متحد در جریان جنگ جهانی دوم و از سال ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ در کنفرانس‌های یالتا، پوتسدام، سانفرانسیسکو و تهران، قدرت‌های بزرگ از جمله ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا بر ضرورت ایجاد حق برتر برای قدرت‌‌های بزرگ در جهت اعمال نظم و امنیت بین‌المللی تاکید کردند. این حق در قالب حق وتو در ساختار شورای امنیت و پس از تشکیل آن منحصر به پنج کشور فاتح جنگ گشت و بدین‌سان مسوولیت حفظ نظم و امنیت بین‌المللی به گونه‌ای واقع‌بینانه (در آن مقطع) بر عهده پنج قدرت برتر جهان قرار گرفت. بنابراین به‌رغم فلسفه مبنای تشکیل جامعه ملل؛ فلسفه مبنای سازمان ملل متحد با نگاه و رویکردی واقع‌گرایانه و بر مبنای ساختار قدرت در نظام بین‌الملل مورد توجه قرار گرفت. این فلسفه وجودی سازمان ملل باعث شده است که تاکنون به‌رغم گذشت بیش از شش دهه از عمر آن، این سازمان همچنان فلسفه وجودی خود را تداوم و حتی تقویت بخشد و بتواند به‌رغم تغییر ساختار قدرت و نیز متفاوت شدن قالب‌های رفتاری دولت‌ها کارایی داشته و کارکردهای خود را تداوم دهد. موضوع اصلاح ساختار سازمان ملل که پس از جنگ سرد و به‌ویژه در یک دهه گذشته مطرح شده، موید این نکته است که سازمان ملل متحد همچنان با حفظ فلسفه وجودی خود که ناشی از رویکرد قدرت‌محور در روابط بین‌المللی است، تلاش دارد تا عملکرد و خروجی‌های خود را به رویکردهای هنجاری و آرمانی نزدیک سازد.
اصلاح ساختار کمیسیون حقوق بشر ملل متحد و تبدیل آن به شورای حقوق بشر، تقویت سازوکارهای نظارتی و بوروکراسی دیوانی دبیرخانه سازمان و نیز ارائه طرح‌هایی جهت اصلاح ساختار شورای امنیت- که احتمالا این شورا نیز در آینده‌ای کوتاه‌مدت یا میان‌مدت تغییر ساختار خواهد داد- همه و همه بیانگر تلاش در جهت پایانی و مانایی این سازمان و تقویت نقش آن در مدیریت بحران‌های بین‌المللی است. اقدام اخیر شورای امنیت ملل متحد در شناسایی خشونت جنسی در جنگ‌ها و بحران‌های داخلی و جنگی به عنوان یک «تاکتیک جنگی» و به‌تبع آن مسوول دانستن دولت‌ها و فرماندهان نظامی در قبال موارد احتمالی اعمال خشونت جنسی علیه افراد، اقدامی مهم و قابل توجه از سوی شورای امنیت و در جهت حاکم ساختن ارزش‌های انسانی و آرمانی و دنبال کردن رویکرد هنجاری در روابط بین‌الملل است. البته علاوه بر آن این اقدام شورای امنیت ناشی از برداشتی از امنیت است که بسیار فراخ‌تر و گسترده‌تر از نگاه امنیتی سابق و سنتی در شکل نظامی یا سخت‌افزاری آن است.
اما همان‌طور که اشاره شد این اقدام شورا در واقع غلبه رویکرد هنجاری در عرصه عمل، به‌رغم پذیرش رویکرد واقع‌گرا در عرصه نظر است. به بیان دیگر تقدس حاکمیت‌ها در روابط بین‌الملل کنونی تا بدانجاست که به نقض اصول و ارزش‌های جهانشمول و بشری دست نیازند و رفتاری در قالب هنجارهای بین‌المللی از خود بروز دهند. افزایش وزن و جایگاه دیدگاه آرمانی پس از جنگ سرد و به‌ویژه در هشت سال گذشته از قرن بیست‌ویکم امری نیست که قابل کتمان باشد. امروزه واقع‌گرایانه‌ترین منطق‌ها و منافع نیز به زبان آرمانی بیان می‌شوند. قدرت‌یافتن بیش از گذشته سازمان‌ها، نهادها و افراد و گروه‌ها و کم کردن فضای مانور دولت‌ها این فرصت را در اختیار سازمان ملل قرار داده است تا بتواند بخش اعظمی از آرمان‌های بشر را به دولت‌ها تحمیل کند. در جریان مذاکرات و بحث‌های مربوط به تهیه پیش‌نویس قطعنامه «منع خشونت جنسی» در جنگ‌ها، سازمان‌های مدافع حقوق بشر و حقوق زنان نقش غیرقابل انکاری داشتند به طوری که تلاش‌های‌ آنها باعث شد تا بسیاری از تکالیف برعهده دولت‌ها گذارده شده و تحریم‌هایی نیز در صورت نقض قطعنامه در متن قطعنامه گنجانده شود. همانطور که ارائه گزارش یک سازمان انسان‌دوستانه بریتانیا در ماه می درباره اعمال خشونت جنسی از سوی صلح‌بانان سازمان ملل در کشورهای بحران‌خیز آفریقایی باعث ایجاد بحث‌ها و چالش‌های جدی درباره نحوه ماموریت‌های نظامی سازمان ملل شده است. سازمان‌های مدافع حقوق بشر و حقوق کودکان در جریان تصویب قطعنامه ۱۲۶۱ نیز – که ناظر بر منع پدیده استفاده از کودکان و نوجوانان در فعالیت‌های نظامی است- فعالیت گسترده‌ای از خود نشان دادند. با در کنار هم قرار دادن تمامی این واقعیات می‌توان به تصویر سازمان ملل متحد در قرن بیست‌ویکم نزدیک شد و آن را با جامعه ملل نیمه اول قرن بیستم مقایسه کرد. جامعه ملل در نیمه قرن بیستم (۱۹۱۸) با رویکردی آرمانی در عرصه نظر شکل گرفت – بیشتر بر مبنای دیدگاه آرمانگرایانه وودرو ویلسون رئیس‌جمهور اخلاق‌گرای ایالات متحده- اما با شروع به کار خود و با مواجه شدن با ساختار و ماهیت قدرت محور روابط بین‌المللی با چالش حیات داشتن منطق واقع‌گرایی در عرصه عمل مواجه شد. به طوری که قدرت‌های بزرگ عضو این سازمان اگر می‌خواستند به دنبال منافع ملی خود باشند مجبور بودند تا از این سازمان خارج شوند- و اساسا ایالات متحده از ابتدا با مخالفت سنای آمریکا وارد جامعه ملل نشد- اما سازمان ملل متحد برخلاف جامعه ملل با رویکردی واقع‌گرایانه در عرصه نظر شکل گرفت اما توانست- به ویژه به طور قابل ملاحظه‌ای در دهه اخیر- با تقویت رویکرد آرمانی در عرصه عمل دولت‌ها را ملزم به پاسخگویی کرده و در حد امکان، روابط میان دولت‌ها را انسانی‌تر سازد. البته پیدایش، رشد و قدرت‌یابی سازمان‌ها و گروه‌های مدافع حقوق انسانی نیز در این راه بسیار موثر بوده‌اند. این امر بیانگر این واقعیت است که در عرصه نظر باید واقعیت جهان را آن‌گونه که هست شناخت و سعی کرد در عرصه عمل این واقعیت‌ها را به گونه‌ای دلخواه و در جهت آرمان‌های والای انسانی تغییر داد.
مازیار آقازاده
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید