چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


من کمیک استریپ قهرمان امریکا هستم


من کمیک استریپ قهرمان امریکا هستم
بی شک هر کس روزی سر و کارش با دنیای بی حد و حصر کمیک استریپ بیفتد بلافاصله مشغولیت ذهنی دیدن تصاویر آن روی صفحه نمایش برایش فراهم می شود. انگار این ذات کمیک استریپ است و گویی خواننده همان لحظه که شروع به ورق زدن صفحه های کتاب می کند مشغول چرخاندن دسته یک آپارات است که حلقه فیلم را به جلو هدایت می کند و تصاویر آن را در ذهنش به صورت یک فیلم مرور می کند. در واقع بزرگ ترین خصیصه کمیک همین است که خواننده آن تنها یک کتاب نمی خواند بلکه مجموعه یی از تصاویر را دنبال می کند که هر لحظه جرقه های بصری خود را به ذهن بیننده اش وارد می کند.
اسکات مک کلود کارتونیست برجسته امریکایی که تاکنون تئوری های زیادی در ارتباط با هنر کمیک ارائه کرده است، تعریف جالبی برای کمیک دارد. او کمیک را هنر کنار هم قرار دادن تصاویر در سکانس های مجزا برای انتقال اطلاعات یا تحت تاثیر قرار دادن حس زیبایی شناختی خواننده تعریف می کند.
همین تعریف به علاوه در نظر قرار دادن اینکه کمیک و فیلم تقریباً همزمان وارد زندگی بشر شدند پایه های این نظر که کمیک و سینما را می توان دو هنر کاملاً موازی در نظر گرفت محکم تر می کند. اما شاید به دید موشکافانه تر خیلی پیشتر از فیلم هنر دیگری وجود دارد که از پایه و بن به کمیک نزدیک تر است. در حقیقت پیش از فیلم، انیمیشن است که تا حدود زیادی با کمیک حس برادری را القا می کند. انیمیشن با عناصری همچون استوری بورد به لحاظ مفهومی و حتی بصری خود را تا حد زیادی نزدیک به کمیک می کند. نگاهی گذرا به تاریخچه کتاب ها و مجلات کمیک هم این رابطه را کاملاً آشکار می کند.
تاریخ کمیک ها نشان می دهد که آنها به غیر از فیلم های ابتدایی دهه ۲۰ و ۳۰ قرن گذشته مانند خانواده ایلیکو و آنی کوچولو که با اقتباس از آنها ساخته شده اند مدیون انیمیشن هستند. کمیک ها با پا گذاشتن به دوران طلایی بلافاصله با سیل عظیم انیمیشن هایی مواجه شدند که موج خوانش کتاب های کمیک را تکمیل می کرد. انیمیشن هایی که همگی بر پایه کمیک استریپ ها ساخته و پرداخته شده بودند و در واقع تمامی کمیک های موفق از جمله ابرقهرمان هایی مانند سوپرمن در این دوران به سرعت به انیمیشن تبدیل می شدند. چراکه ساخت یک انیمیشن برای برنامه های تلویزیونی ابداً کار سختی نبود. عدم نیاز به خلاقیت فوق العاده برای طرح داستان و طراحی کاراکتر و مشکلاتی از این دست قبلاً مرتفع شده بود و مهم تر از همه مخاطب خود را هم دستچین کرده بود. این در حالی بود که همزمان انیمیشن های دیسنی مثل میکی موس و دانلد داک هم به صف کمیک استریپ ها می پیوستند.
با تمام این اوصاف خواننده کمیک که با قهرمان کتاب هایش به خواب می رفت چیزی ورای آنچه را که خوانده است طلب می کرد. این باز هم از خصائل کمیک است که مخاطبش دوست دارد با قهرمانش همذات پنداری کند، لمسش کند و او را در قالب کسی مثل خودش ببیند. این اشتیاق به خصوص در داستان های ابرقهرمان های مارول و دی سی که موج آنها کل امریکا را گرفته بود بیشتر و بیشتر می شود. قهرمان هایی که استن لی (خالق کاراکترهای مارول) و شوستر و سیگل (خالق سوپرمن) خلق کرده بودند. و در نهایت سینما و جلوه های ویژه به صورت جدی پا به عرصه کمیک می گذارند.
اما در این دوران ضعف سینما به خوبی مشهود است. سینما هنوز به بلوغ خود نرسیده و فیلم های ابتدایی از ابرقهرمان هایی همچون فلاش گوردون آنقدر پیش پا افتاده و لوس هستند که جداً جایی برای تماشا کردن نداشتند. این ضعف باز هم ولع کمیک خواندن را کم نمی کند. در حقیقت، بدون دستاوردهای فناوری دیجیتالی، خلق شخصیت ها و صحنه های فیلم هایی مثل اسپایدرمن و مردان ایکس غیرممکن بود.
با موج نو فیلمسازی این قهرمان ها در دهه های پایانی قرن گذشته و ظهور قهرمان های جدید مارول همچون چهار شگفت انگیز، مرد عنکبوتی، هالک و مردان ایکس این بار سینماست که می خواهد جای انیمیشن را پر کند. اما به هر حال جلوه های ویژه این فیلم ها برای مخاطب کمیک باز هم ارضاکننده نیست و او همچنان به قهرمانان خود در قالب کتاب و انیمیشن بسنده می کند. گویی کمیک خواندن برای امریکایی ها یک فرهنگ است. یک رویاپردازی، همذات پنداری و حتی یک نوستالژی که یک امریکایی آن را از کودکی تجربه کرده است. او نمی تواند یا نمی خواهد ضعف قهرمانش را در پرده سینما ببیند. نمی خواهد با آنچه که تمام مدت در ذهن پرورانده تناقض ایجاد کند. پس باز هم به سراغ کتابچه های خود می رود و آنها را ورق می زند. آنقدر ورق می زند و رویاپردازی می کند تا روزی ابرقهرمان خود را سرافراز و بی نقص روی پرده ببیند. این صبر دیری نمی پاید و نوبت به نسل کاملاً مدرن فیلم های ابرقهرمان ها می رسد.
گرچه چندین سوپرمن و بت من در دهه هفتاد و هشتاد ساخته شد اما شاید بتمن تیم برتون همان شروع فیلم های مدرن ابر قهرمان های مارول و دی سی باشد. تیم برتون تمام زندگی اش همین کمیک استریپ ها بود و برای خارج شدن از انزوای وحشتناک کودکی اش مثل تمام هم نسلانش بیماری کمیک خواندن داشت و با آنها بزرگ شده بود. او بتمنی می سازد که به یمن هم خانواده بودن دی سی و وارنر از تمام امکانات پیشرفته آن در خلق جلوه های ویژه استفاده می کند. گرچه این فیلم هم همه هوادارها را راضی نمی کند اما دیگر بازگشت به کمیک های مارول و دی سی به یک امر عادی بدل شده است و عنصر هوادار بالفطره برای ساخت چنین فیلم هایی بزرگ ترین عامل برای تمایل استودیوهای تهیه کننده است که سراغ کمیک های ابرقهرمان ها بروند.
خلاصه همه این روزها همه راجع به ابرقهرمان ها و آمدن آنها روی پرده سینما صحبت می کنند. دیگر نه سری انیمیشن های تلویزیونی به درد می خورد نه انیمیشن های بلند سینمایی، این بار خود ابرقهرمان قابل لمس تر از هر زمان دیگر جلوی چشم بیننده است.
این روزها اکثر کارگردانان سینما مشتاق کار در پروژه هایی هستند که بر اساس قصه های کمیک استریپی ساخته می شوند. این فیلم ها حکم برگ برنده یی را دارند که می توانند مجموعه فیلم هایی همچون ایندیانا جونزها، هری پاترها و جیمز باندها را کنار بزنند و به پیش بتازند. این بار دیگر این ولع سینماست که صاحبان مرد عنکبوتی میلیاردها دلار پول را توسط تارهای او بالا می کشند. از این پس دیگر موج مارول است که سینما و صنعت آن را تکان می دهد. هالک سبز و چهار شگفت انگیز پر از هیجان پولسازی برای تهیه کنندگان می شوند. طوری که مارول هم دیگر کمپانی فیلمسازی راه می اندازد و در سینماهای امسال که مرد آهنی هنوز چیزی از اکرانش نگذشته و ۳۰۰ میلیون دلار می فروشد ۱۰ درصد آن را برای خودش به عنوان پدر و مادر اثر از آن خود می کند.
بی شک این جادوی ابرقهرمان هاست که این همه هزینه به بار می آورد و در ازایش چاپخانه اسکناس راه اندازی می کند. شاید اگر دوران کمیک های مارول در دهه شصت عصر نقره یی کمیک باشد، حتماً بازگرداندن آنها روی پرده سینما آن هم با این جلوه های باورنکردنی دوران اتمی آن است. دیگر آنها با شکافت هسته کتابچه ها و کتاب های ۵ دهه پیش انفجاری را در ذهن تمام خوانندگان آنها از کودک تا جوان به وجود آورده اند که گویی حالا حالاها اثر تشعشعات آن از بین نمی رود.
انفجار اتمی ابرقهرمان با موجودات دیگر کمیک استریپ یک دنیا تفاوت دارد. به نظر می رسد این ذات خواننده کمیک است که تخیلات فراعلمی را دوست دارد و گرنه این همه کمیک در سراسر دنیا تولید شده و می شود که هیچ کدام نه این همه هزینه داشته نه این همه برای آنها وقت صرف شده و نه حتی تا این اندازه با سیل عظیم تماشاگر روبه رو شده است. مثلاً گارفیلد که توسط جیم دیویس و باز هم در امریکا خلق شد، یکی از همین کمیک استریپ هاست. گارفیلد همان گربه خانگی لوس و خپل و یکی از صدها حیوان داستان های کمیک است که سری کمیک های او از پرفروش ترین و سری انیمیشن های او هم که در حال حاضر در چندین دی وی دی قابل دسترس است از پربیننده ترین انیمیشن های امریکایی است. اما به وضوح می بینیم که فیلم های این کاراکتر هیچ گاه به پای انیمیشن های آن نمی رسد و در عین حال نه از نظر میزان فروش گیشه و نه در مباحث انتقادی محلی از اعراب ندارد. چرا مثلاً سبک و سیاق کمیک های سیاهی به سبک نیویورکر به این درجه نمی رسد؟ چرا فیلم های پاپای هیچ گاه به درجه یی از موفقیت نمی رسند؟ چرا بزرگ ترین انیمیشن ها یا حتی فیلم های سرگرم کننده این اندازه فروش ندارند؟
همه این چراها یک جواب دارند و آن هم فرهنگ ابرقهرمانی است. خوی ابرقهرمان پروری است که سازنده چنین فیلمی را مجاب می کند بیننده اش را دست کم نگیرد. او تمام قدرت های جلوه های ویژه و عناصر روز فیلمسازی را به خدمت می گیرد تا دنیایی را برای ابرقهرمان بسازد که بیننده امروز و خواننده دیروز کمیک آرزویش را دارد.
به نظر می رسد سینما فشار کمیک را ندارد. لنز دوربین هر لحظه صحنه یی جدید را نشان می دهد و شاید با یک بررسی دقیق تر به این نتیجه برسیم که سینما سرعت کمیک را پایین می آورد. دیگر از آن پانل های دور از هم که به یک باره اتفاقی را تصویر می کردند خبری نیست. اینکه در دو یا سه پانل پشت هم نشستن یک نفر پشت میز، افتادن یک لیوان و شکستنش دیده شود تفاوت بسیاری با دیدن یک سکانس سینما دارد و در این میان البته که کمیک سریع تر است.
کمیک علاوه بر سریع بودنش جایگاه انسان واقعی را برای کسی که قرار است از انسان به ابرقهرمان تبدیل شود اشغال می کند. فقط کافی است کمی به لباس های یک قهرمان کمیک نگاه کنیم که به زحمت عوض می شوند اما در سینما به راحتی آب خوردن این اتفاق می افتد و آب هم از آب تکان نمی خورد.
اما سوالی بسیار بزرگ برای هر کسی که خارج از دنیای کمیک باشد و خود را غرق در آن نکرده باشد پیش می آید. آیا چیزی می تواند کمیک ها و جادوی سینمای ابرقهرمان های کمیک را از بین ببرد؟ جواب این سوال زیاد سخت نیست. با مروری بر تاریخ اثرگذاری کمیک ها از ابتدا تاکنون می بینیم که آنها نه تنها افول نمی کنند بلکه هر روز قدرتمند تر می شوند به طوری که این موج تاثیر کمیک استریپ ها تنها به امریکا ختم نمی شود. آنها روی هنر تصویرگری و حتی سینمایی کشورهای دیگر نیز تاثیر بسزایی گذاشتند. مثلاً تاثیر کمیک ها روی انیمه های ژاپنی به وضوح مشخص است. ژاپنی ها که خود با مانگای ژاپنی دنیای بی حد و حصری را در هنر عامیانه اشغال کرده اند روزگاری دنباله رو کمیک استریپ های امریکایی بودند. آنها که همچنان پیرو مانگاهای سنتی دوران امپراتوری ژاپن بودند، در سال های پس از جنگ جهانی دوم و در زمان اشغال امریکا به سرعت به سمت این کمیک ها رفتند و مانگای خود را که بعد ها تبدیل به انیمه ژاپنی (انیمیشن مانگا) شد، دگرگون کردند. چطور ممکن است صنعت بزرگی مثل مانگا ریشه کن شود؟ مانگایی که سالانه به اندازه بودجه کل یک کشور در حال توسعه پولساز است.
جواب تنها «نه» است. هیچ کدام از این هنرها از بین نمی روند. آنها می مانند و به عنوان قهرمان های مردم عامی در دل آنها جا خوش می کنند. مرد آهنی ۲ قرار است سال ۲۰۱۰ اکران عمومی شود و آونجرز یک سال پس از آن روی پرده سینماها می رود. یعنی با چنین موج تولیدی باید اتفاقی فراتر از ابرقهرمانی بیفتد تا آنها جایگاه چندین ساله خود را به آنها بدهند. شاید این اتفاق دوباره از همان کمیک های کوچک شروع شود که در مترو، صف اتوبوس یا کنار خیابان خوانده می شوند.
مهران ملکوتی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید