سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا


گفتگو با اسکورسیزی، کاپریو و مت‌دمون


گفتگو با اسکورسیزی، کاپریو و مت‌دمون
▪ مارتین سوژه های پلیسی بین کارهای تو کار جدیدی به نظر می رسد. چه تشابه هایی میان گانگستر و ژانر پلیسی وجود دارد؟
ـ مارتین: فکر می کنم بدون شک تشابه هایی بین کلیشه قدیمی دستگیر کردن یک دزد و بوجود آوردن یک دزد وجود دارد مانند گیر انداختن یک خلافکار در دنیای خلافکارها، مقابله با او، تلاش برای گرفتن و در نهایت توقیف او. من فکر می کنم تصور بیل (فیلمنامه نویس) از این دنیا مرا ترغیب کرد تا دوباره با این ژانر کار کنم.
من بدون شک با آدمهای خیابانی، آدمهایی در بار و این جور چیزها احساس راحتی می کنم و حتی با سکانسهای مربوط به دکترها احساس راحتی بیشتری می کنم.
اما با سکانسهای پلیسی کمی احساس ناراحتی می کردم. گاهی واقعا عصبی می شدم. در برابر بعضی چیزها احساس گناه به من دست می داد و نگران بودم که پلیس اطرافم است و می خواهند مرا فریب بدهند.
▪ در مورد خشونت در فیلمهایت صحبت کن؟
ـ من واقعا نمی دانم چه باید بگویم. بارها گفته ام از آن حمایت نکرده ام. من نمی دانم آیا توانسته ام بصورت متمایزی به این موضوع بپردازم یا نه.
من طوری به خشونت پرداختم که فکر می کنم خودم تجربه اش کردم. درواقع آن چیزی که می دانم و آنچه که می بینم. بعضی از مردم بیش از سایرین به سادگی از این موضوع تاثیر می گیرند. این مرا خیلی تحت تاثیر قرار داد.
بیش از خشونت فیزیکی، می توانم از خشونت عاطفی محیط اطرافم صحبتم کنم که بیشتر مرا تحت تاثیر قرار می دهد. این قمستی از ماهیت من است و به طریقی خودش را در فیلمهای من نشان می دهد. ولی من قادر به دیدنش نیستم. در بسیاری موارد شاهد بوده ام که خشونت در فیلمها به طرز احمقانه ای به نمایش در آمده که بیشتر شبیه یک بازی ویدئویی است تا خشونت واقعی. اگر واقعا خواستار تجربه خشونت هستید باید بصورت واقعی و مستقیما تجربه اش کنید.
▪ چرا در سالهای اخیر فیلمهایت بیشتر ایرلندی بوده اند؟ آیا قصد داری که به سینمای میانی ایتالیا برگردی؟
ـ سئوال جالبی کردید. من همیشه احساس نزدیکی زیادی با ایرلندی ها داشته ام. خصوصا با آنهایی که از مناطقی از نیویورک آمده بودند. اگرچه در همان سالها، ایتالیایی ها هم به آن منطقه نقل مکان کردند، در دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بیشتر ایرلندی ها از آنجا رفته بودند. این ماجرا به قصه فیلم دار و دسته نیویورکی ها بر می گردد؛ داستانهایی درباره شیوه ای که ایرلندی ها کمک می کردند تا نیویورک بوجود بیاید.
ادبیات ایرلند برای من خیلی حائزاهمیت است. شعرهای ایرلندی به نظر من فوق العاده ست.
مسلما از زمانی که آنها برای اولین بار در آنجا سکونت کردند تفاوتهایی زیادی وجود دارد. حس مذهبی کاتولیکی ایرلندی ها یک تمایز جالب نسبت به حس مذهبی کاتولیکی ایتالیایی دارد.
فراموش نکنید که در واقع من علاقه زیادی به سینمای هالیوود دارم و بسیاری از فیلمسازهای بزرگ هالیوود ایرلندی بوده اند مثل جان فورد، رائول والش و دیگران. دره من چقدر سبز بود ساخته جان فورد درباره معدنکارهای Welsh بود اما توسط یک ایرلندی کارگردانی شد. این فیلم دارای جذابیت لازم با ساختار خانوادگی است و به فرهنگ ایرلندی و ایتالیایی خیلی نزدیک است. فیلمنامه این فیلم توسط William Monahan نوشته شده.
افرادی هستند که جرم را بعنوان یک رفتار ناهنجار انسانی قلمداد می کنند. وقتی شما به این شیوه فکر می کنید و بدین ترتیب در اجتماع و خیابان ظاهر می شوید، دیگر فرقی نمی کند که در بوستون باشید یا در نیویورک یا هرجای دیگر.
درواقع شما در فیلم درباره اجتماع در بطن اجتماع صحبت می کنید. در خیابانها درگیری هست و این آدمها می دانند که از ابتدا چه اتفاقاتی در حال وقوع است و اگر خطایی مرتکب شوند کشته خواهند شد وهیج جایی برای فرار و پنهان شدن وجود نداره. بنابراین این رویکرد بعنوان یک راهکار و شیوه برخورد در برابر این چنین شرایطی تلقی میشود و کم کم شیوه و نگرش زندگی شما خواهد شد.
بعنوان یک انسان فکر می کنم تفاوتهای بین قومیتهای مختلف، آنها را دسته بندی می کند و در همین دسته بندی ها است که دسته ای گانگستر قلمداد می شود.
▪ چرا داستان فیلم که در بوستون اتفاق می‌افتد در بروکلین تصویربرداری شد؟
ـ ما واقعا صحنه ها را در بروکلین فلیمبرداری نکردیم بلکه در یک کارخانه اسلحه سازی فیلمبرداری می کردیم که در جایی واقع شده بود که فضای کافی را برایمان فراهم می کرد.
بعد از جستجو برای یافتن لوکیشن در بوستون، ما فکر کردیم می توانیم امکانات را در بوستون دوبرابر کنیم. ولی کار ساده ای نبود. اجاره کردن کار دشواری بود و می بایست سیاهی لشکرها را از بوستون بیاوریم و مجبور بودیم که آنها را از بوستون برگردانیم که این وضعیت را کمی دشوار می کرد. ولی در نهایت برای ما منجر به امتیاز خوبی شد.
▪ مارتی برای چه بازسازی کردی؟ (Departed برداشتی از یک فیلم هنگ کنگی‌است)
ـ من به سینمای هنگ کنگ آگاهی دارم و فکر می کردم این کار درست است چون آنها قادر به انجام کاری بودند که من نبودم. من مجبور بودم شیوه خودم را پیدا کنم و فکر می کنم فیلمنامه بیل برایم یک راهکار بود. فکر می کنم جهان کوچکی که او در قصه اش تصویر می کند، مردمی که توصیفشان می کند، رفتار و زبانی که استفاده می کنند همه و همه قابل قبول هستند.
داستان اعتماد و خیانت تنها در متن دنیای کاتولیکهای ایرلندی بوستون شکل پیدا می کند. کاراکتر مت و لئو هردو با کارکتر ورا در ارتباط هستند. اما آنها چیزی از این ارتباط نمی دانند. سپس کاراکتر جک اضافه می شود و تمام این کاراکترها توسط این رابطه با هم ارتباط پیدا می کنند.
ما قادر بودیم که با بیل، ورا، مت، لئو و جک که عناصر خودشان را به قصه می آورند همداستان شویم. تمام آنها یکدیگر را جذب کردند. نگرش مارک کاملا روشن بود. Alec Baldwin این را به نحو زیبایی درک و متعادل کرد.
● مصاحبه با لئوناردو دی کاپریو و مت دمون
▪ چه چیزی در اسکورسیزی هست که تو را به سوی فیلمهایش جذب می کند؟
ـ لئوناردو: من طرفدار کارهای او هستم. به نظر من او یک فیلمساز نمونه است. تمام ماجرا از درخواست همکاری با او در فیلم This boys life با همراهی رابرت دنیرو آغاز شد. من در سن کمی طرفدار کارهای او شدم. اگر بپرسید زمانی که آغاز به کارکردم چه کسی از من خواست با او کار کنم کسی نیست جز مارتی.
من به اندازه کافی شانس آوردم تا با او در دار و دسته نیویورکی ها در سال ۲۰۰۰ کار کنم. در طی کار اوقات خوبی داشتیم ضمن اینکه درباره فلیم به سلیقه های مشابهی رسیده بودیم.
قطعا او بود که بینش مرا وسعت داد و من را تا سطح متمایزی از یک هنرپیشه ارتقا داد. درواقع به او به چشم یک مربی نگاه می کنم.
▪ چطور وارد این پروژه شدید؟
ـ مت: گراهام نزد من آمد و توسط او که کمپانی اش در این پروژه حضور داشت چیزهایی شنیدم. شبیه یک رویا بود.
او به من گفت: شنیدی که مارتی درحال ساخت فیلمی درباره بوستون است؟ سپس یک نسخه از فیلمنامه را گرفتم. قصه دوست داشتنی و جذابی به نظر می رسید. وقتی به نیویورک برگشتم با او ملاقاتی داشتم. اما فکر می کنم قبلا درباره همکاری در این پروژه تصمیمم را گرفته بودم. من حتی سعی نمی کردم آرام باشم چون واقعا اینطور بودم. بنابراین اگر لازم بود با من ملاقات داشته باشد حاضر بودم هرجایی که بخواهد بروم. برای من گفتن بله کار ساده ای بود.
ـ لئو: من از قبل با گراهام صحبتی نداشتم. فیلمنامه را خواندم. کار بیل ضمن اینکه یک تریلر گانگستری است از انسجام خوبی برخوردار بود.
در دنیای سینما به ندرت اتفاق می افتد که فیلمنامه ای در برابر شما حاضر و آماده باشد. مسلما هنوز حجمی از کار باقی مانده بود مثل ایجاد کاراکترها و تغییر دادن بعضی از دیالوگها. اما وجود ساختار داستانی پیچیده، کاراکترهای دو وجهی و پیچ و خم های طرح داستان که همه بسوی پایانی رضایت بخش منتهی می شوند، چیزی است که به سختی می توانید به آن دست پیدا کنید. من و مارتین درباره فیلمنامه بحثی نداشتیم. او واقعا می خواست این کار را انجام دهد و من هم همینطور.
▪ مت و لئو آیا هردو می توانید درباره اینکه چرا این کاراکتر خاص را برداشتید صحبت کنید؟
ـ مت: من ولئو هردو می دانستیم اینها کارکترهای فوق العاده ای هستند و فکر می کنم هردو خوشحال بودیم که نقشی را بازی می کنیم. از اینکه به این ترتیب انجام شد خوشحال هستیم. من نمی توانستم تصور کنم جای دیگری بازی کنم. در فیلمهایی با چنین بودجه ای این نوع کاراکترها با این جذابیت خلیلی به به ندرت اتفاق می افتد. معمولا حاصل فیلمهایی با بودجه بیشتر، کاراکترهایی است با جذابیت کمتر. همه ما چیزهای زیادی برای بازی داشتیم و این اعتبار زیادی برای بیل و فیلمنامه اش کسب می کند.
اینکه هرروزی که برای انجام کار می روی بدانی چیزهای زیادی برای پرداختن وجود دارد، فوق العاده است. سپس از گوشه و کنار می شنیدیم که کارگردان به خوبی از پس این کار برآمد است.
ـ لئو: من کاملا با مت موافقم. این دو کاراکتر دو وجه یک سکه هستند. آنها از دو زندگی مختلف می آیند اما بسته به شرایط محیط هریک می توانستند کاراکتری دیگری را انتخاب کنند.
▪ هنگام فیلمبرداری هردوی شما زمان کمی مقابل یکدیگر قرار گرفتید، درحالی که این دو نقش باید خیلی شبیه هم باشند. چطور توانستید این کار را انجام بدهید؟
ـ مت: درواقع این در خود فیلمنامه خیلی خوب گنجانده شده بود. خیلی چیزها در خود فیلمنامه مکتوب هست و در طول مدتی که من و لئو تمرین می کردیم فقط صحنه ها را بازی می کردیم و به چیزی جز این فکر نمی کردیم و مارتین هم فقط به آن جهت می داد. همه چیز برای یک کار خوب آماده بود. تشابه هایی بین این دو کاراکتر هست آنها هم سن هستند از یک محله آمده اند و هردو وانمود می کنند کسانی هستند که در واقع نیستند.
ـ لئو: بدون شک آنها دو روی یک سکه هستند. حاصل اجتماعی هستند که در آن زندگی کرده اند. آنها برای زندگی خود تصمیم قطعی می گیرند و این همه چیز را تحت تاثیر قرار می دهد و درواقع فیلم را جلو می برد. درواقع این کار تجربه جالبی بود، مثل این بود که دو فیلم کاملا متمایز را فیلمبرداری می کنیم. گرچه آنها در یک زمان به هم علاقه مند می شوند اما حتی بصورت متفاوتی تجربه اش می کنند. زمانهایی که من در کنار مت بودم از وجود او لذت می بردم. او یک بازیگر فوق العاده است.
فکر می کنم کاراکترهای جذاب زیادی در این فیلم هست. این همان چیزی است که من در فیلمهای مارتین می پسندم. او اجازه می دهد هریک از تماشاچی ها یک کاراکتر را بر حسب سلیقه انتخاب کنند و اهمیتی ندارد چقدر آن نقش بزرگ یا کوچک باشد چون تمامی کاراکترها مستقل و کامل هستند.
▪ مارتین فیلمنامه چطور به مرحله فیلمبرداری رسید؟
ـ مارتین: یک فرایند طولانی بود. حتی زمانی که در حال ساخت فیلم بودم دوست داشتم درباره روند کار با نویسنده ها و بازیگرها صحبت کنم. بدون شک این یک فرایند مبتنی بر همیاری با یکدیگر است اما اساس کارتوسط بیل انجام شده بود و او باز هم سعی می کرد تا به همراه بازیگرها و خود من کاراکترها را کامل تر کند. معمولا چیزهایی که فیلم به آنها نیاز دارد در مرحله ویرایش انجام می شود.
▪ آیا کاراکتر جک تغییرات زیادی داشت؟
ـ نیکلسون به گونه دیگری کار می کرد. ما کاستلو را کمی متفاوت از آنچه بیل نوشته بود شکل دادیم. ما براساس سن، توانایی ها و ظاهر این مرد، نقش را تغییر دادیم تا قدرتمندتر به نظر بیاد.
▪ مت و لئو لطفا درباره بازی کردن مقابل نیکلسون در فیلم بگویید؟
ـ لئو: در طول مدتی که جک روی این موضوع توجه داشت ما منتظر چیزهای غیر مترقبه بودیم. ما می دانستیم همکاری جک در نقش یک گانگستر در فیلم مارتین اسکورسیزی چیزی است که خیلی از هواداران در انتظارش هستند. برای من چندین صحنه وجود داشت که نمی فهمیدم چه اتفاقی در حال وقوع است. صحنه ای بود که ما انجامش دادیم و بخاطر دارم جک به مارتین گفت احساس می کنه کاستلو به اندازه کافی نترسیده. این یکی از صحنه های بیاد ماندنی زندگی ام بود از زمانی که بازیگر شده بودم. بیاد دارم که روز بعد تحویلدار به من گفت مراقب باش او از من فشنگ مشقی، یک اسلحه و بطری ویسکی گرفت. بعضی چیزها در فیلم هست ولی بقیه نه.
بازی کردن در نقشی که باید مردم را به دنبال کردن ۲۴ ساعته، حمله و درگیری ترسناک ترغیب کند که در واقع بخاطر زندگی ام مجبور بودم آنها را پشت سر بگذارم، آدمهایی که اگر به ماهیت اصلی من پی می بردند ممکن بود مغزم را متلاشی کنند و این واقعیت که من مقابل کسی نشسته بودم که در واقع یک دیوانه ادمکش بود و هرلحظه ممکن بود مرا بکشد، به این کاراکتر پویایی و حرکت می داد. این موضوع صحنه ها را کاملا بسوی جهتی متفاوت سوق می داد.
فکر می کنم ما می دانستیم اگر جک با این کاراکتر روی صحنه بیاید زمام کارها رو خواهد ربود و این اجازه هم به او داده شد و هر روز خود را آماده می کردیم که در مجموعه فقط سیاهی لشکر باشیم.
او کار خودش را انجام می داد، صحنه ها فلیمبرداری می شد و سپس می رفت. اما آنها جزء بهترین و جذاب ترین لحظات فیلم به شمار می آیند. برای من بدون شک خاطراتی هست که هیچ وقت فراموش نمی شود.
▪ مت و لئو آیا می توانید از تجربه های خود درباره خشونت بگویید؟
ـ مت: من در زمان رشد کسی نبودم که با کسی درگیری داشته باشم ولی شاهد بودم که خشونت زیادی اتفاق می افتد. اما شاید نه به اندازه کودکی که در شهر رشد پیدا می کند. مادرم زمانی که کودک بودم استاد دانشگاه بود و در زمینه حل اختلافات بدون درگیری و خشونت تخصص داشت.
درباره تصویرسازی خشونت در سینما زیاد می شنوم. خصوصا درباره خشونتهای غیر منطقی که هیچ گونه توجیهی ندارند و مراقب بودم که مرتکبش نشوم. هیچیک از خشونتهای فیلم از این نوع خشونت نیست و تمام کاراکترها برای خشونت خود بهایی می پردازند. این برای مردم پیام خوبی دارد؛ اینکه برای هر چیز باید بهایی پرداخت.
ـ لئو: اگر منظور شما خشونت در فیلمهای اسکورسیزی است باید بگویم این نوع خشونت فطری برای من نا آشناست. اما این چیزی است که شما باید بعنوان یک بازیگر انجامش بدهید. اگر شما نمی توانید هرچیزی را در عالم واقعیت توصیف کنید باید از حضور افرادی که آن را مستقیما تجربه کرده اند استفاده کنید. قسمتی از برنامه من این بود که به بوستون بروم. تا قبل از این هیچ زمانی را در بوستون نگذرانده بودم. درباره فرهنگهای بومی بوستون چیزهای زیادی یاد گرفتم. در واقع می خواستم آدمهایی را از جنوب بوستون ملاقات کنم. اوقات زیادی را با آدمهایی گذراندم که در لس انجلس قصه های زیادی درباره زندگی خیابانی به من گفته بودند. بوستون واقعا جای جالبی است. چون هرکسی از کار دیگری اطلاع دارد. بیشترشبیه یک دنیای کوچک است که در خیابانهایش هرکسی که به دیگری اشاره می کند، با هم قصه های مشترکی دارند.
درواقع برایم خیلی مهم بود که با کاراکترهای واقعی ملاقات کنم و از نزدیک با آنها آشنا شوم و پای قصه هایشان بنشینم. برای نفوذ به این جنس آدمها کمی مطالعه کردم چون واقعا نزدیک شدن به نوع تفکرات آنها مهم بود. ما صحنه هایی را در نیویورک فیلمبرداری کردیم اما صحنه هایی بود که باید در بوستون گرفته می شد. ما یک مشاور فنی بسیار خوب داشتیم که از تمام تاریخچه بوستون آگاهی داشت و اینکه هریک از خیابانهای بوستون چه حال و هوایی دارند. او در سرتاسر زمان فیلمبرداری همراه ما بود. و پلیس به ما یک شانس باورنکردنی داد. مت واقعا همراه پلیس به یک خانه هروئین یورش برد.
▪ مت می توانی درباره حمله به آن خانه همراه پلیس صحبت کنی؟
ـ همانطوری که لئو گفت مشاور فنی خوبی داشتیم. لئو با تعدای از آدمهایی که اطراف وایتنی بالگر بود ارتباط برقرار کرد. مشاور ما قادر بود که مرا نزد پلیس ببرد و این برای من خیلی جالب بود. من یک امتیاز واقعی داشتم چون خودم اهل بوستون بودم و مجبور نبودم که لهجه یا چیزی از این دست را بیاموزم.
برای من حضور در میان پلیس و دیدن اینکه چه کار می کنند خیلی جذاب بود. تعقیب و گریز برایم تجربه جذابی بود. درواقع خیلی به اکشن نزدیک بودم. ما همه قبل از اینکه داخل شویم نفس عمیقی کشیدیم. آنها به من یک جلیقه ضد گلوله دادند و مرا در انتهای صف افرادی که قرار بود به در هجوم ببرند قرار دادند.
▪ آیا تصمیم درباره داشتن کاراکتری که خواهان مذهب باشه و دیگری او را کنار بزند در فیلمنامه بود یا بعدا افزوده شد؟
ـ مارتین: من هیچگاه درباره اش فکر نکردم. خیلی از کارهایی که در این فیلم انجام شد شهودی و دریافت یک حس بود. من هیچگاه به آنها فکر نکردم. اما به قدرت فاسد و مخرب کاراکتر جک نیکلسون پی برده بودم. او چیزی فراتر از قدرت و خدا بود. تمام پول و مواد مخدر متعلق به اوست. همه چیز به او داده شده اما به این هم راضی نیست و در نهایت از پسرش فریب می خورد.
▪ آیا این یک پایان اخلاقی محسوب می شود یا فقط یک پایان بندی بیشتر نیست؟ این چطور اخلاقیات جامعه امریکا را متاثر می کند؟
ـ مارتین: سئوال خوبی است. آنچه که پس از خواندن فیلمنامه بیل فورا به آن نسبت می دهم این است که تقریبا شبیه یک عکس است که ما واقعا نمی فهمیم چیست. من درباره این سبک کارها وسواس زیادی به خرج می دهم اما در مورد این یکی متفاوت بود. بیشتر احساس ناامید کننده ای داشتم که این احساس برخواسته از متن قصه، کاراکترها و رویکردهای آنهاست، به ویژه در پایان بندی.
سپیده خمسه نژاد
منبع : کافه نمایش


همچنین مشاهده کنید