جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


باز هم بازگشت یکه سوار


باز هم بازگشت یکه سوار
۱) جرج لوکاس به عنوان عاشق سینما و فیلمبازی که از کارگردانی متنفر است، برای حضور موثر تاریخی در هنر - صنعتی که دیوانه وار دوستش دارد، راه حل جاه طلبانه یی پیدا کرد. او عمرش را به جای ساختن فیلم و اضافه کردن آمار و ارقام آثاری که نام او را به عنوان کارگردان دارند، سعی کرد فرهنگ و نگاه و جریانی را وارد تاریخ سینما کنند. افق های نگاه لوکاس به سینما آنقدر بزرگ و عظیم و کلان بوده و هست که ناچار شده ابتدا تکنولوژی عرضه را فراهم کند و بعد با کمک این تکنولوژی سراغ اجرای ایده ها و طرح ها و خلق دنیاهایی برود که در سه دهه اخیر میلیون ها انسان را از سراسر دنیا مجذوب و شیفته کند. برای اثبات نقش کلیدی لوکاس در سینمای امروز دنیا و اهمیت کلیدی اش در دسته بندی ها و فصل بندی های تاریخ سینمایی، فقط کافی ا ست به دو فیلم - مجموعه - پدیده اشاره کنیم که لوکاس به معنای واقعی کلمه در خلق آنها سهم اصلی و اساسی داشته؛ جنگ ستارگان و ایندیانا جونز.
۲) استیون اسپیلبرگ بر خلاف دوست و همراه همیشگی اش لوکاس، یک سینمادوست شیفته فیلم ساختن و کارگردانی است. اسپیلبرگ و لوکاس هر دو از سرچشمه ها و منابع مشابهی تغذیه کردند و علایق و سلایق شان آنقدر شبیه بود که بتوانند دو راس تیم موفق و پر تداومی باشند که حالا چهارمین محصول شان بعد از ۳۰ سال هنوز کار می کند. آنها دنیا و شخصیت هایی ساختند که در طول این ۳۰ سال محبوب سه نسل باشد و هر فیلم از این مجموعه همزمان هم به میل نوستالژیک نسل قبل برای تداوم خاطره و لذت تماشای ماجراهای ایندیانا جونز پاسخ بدهد و هم تماشاگران تازه یی از نسل های تازه را مجذوب کند. رمز و راز پیچیده این تداوم حضور و تاثیر قطعاً فرصت و فضایی بسیار بیشتر از صفحه های محدود روزنامه یی می خواهد و هر یادداشت و مجموعه یی درباره پدیده ایندیانا جونز فقط حکم سرک کشیدن به گوشه هایی از این دنیا و آدم ها و موقعیت های جذاب را دارد.
۳) ایندیانا جونز به عنوان یکی از مشهورترین و محبوب ترین شخصیت هایی که سینما به دنیا معرفی کرده، ریشه در عشق خالقانش به دنیای کمیک بوک ها و سریال های سینمایی خاطره انگیز دهه ۱۹۳۰ دارد. مجموعه فیلم های ایندیانا جونز آمیزه متنوع و متوازنی از اکشن و قهرمان پروری خاص سینما با چاشنی طنز و نگاهی سرخوش و کودکانه و فارغ از هر نوع تعهدی به واقعیت و منطق است. لوکاس و اسپیلبرگ دنیایی کاملاً مصنوع و مخیل ساخته اند و بعد از هر چیزی که دوست داشتند و دل شان می خواست و سر شوق شان می آورد، به قدر نیاز فضا و شرایط این دنیای خیالی، به آن اضافه کردند. از ساده ترین چیزهای شوق انگیز سینمایی مثل کلاه و شلاق و شمشیر و اسلحه تا مفاهیم جدی و پیچیده یی مثل عشق و تعهد و خانواده و فرهنگ و تمدن. نکته مهم و کلیدی در درک و شناخت این دنیا هم این است که باید قبول کنیم شلاق و کلاه دکتر ایندی برای خالقان این دنیا به اندازه موضوع های ظاهراً جدی تری مثل عشق و خانواده و تعهد فرهنگی اهمیت داشته و دارد. اصلاً قضیه به این شکل تعریف می شود که برای سازندگان مجموعه ایندیانا جونز مرز مشخص و تعیین کننده یی میان این چیزهای به ظاهر بی ارتباط وجود ندارد. آنها موقع ساختن این فیلم ها همان قدر حواس شان پی بازسازی درست و پر جذبه فضاهای وسترن یا اکشن های دنباله دار کمپانی ریپابلیک بوده که به موضوع رابطه پدر و پسر و در شکل کلان تر به مقوله خانواده در فرهنگ کشورشان فکر می کردند. شک نکنید که اجرای پرکشش و تماشایی یک تعقیب و گریز بین اسب و تانک یا فرار از گودالی پر از مارهای ریز و درشت برای اسپیلبرگ و لوکاس همان قدر وسوسه کننده و جدی است که حرف زدن و فرهنگ سازی احتمالی درباره لزوم تعهد و علاقه به تاریخ و میراث فرهنگی و فداکاری برای حفظ و نگهداری آن. آنها به این دلیل سینماگران بزرگی هستند که می دانند انتقال مفاهیم مورد نظرشان در فیلم ارتباط مستقیم و قطعی و بی واسطه یی با جذابیت و کشش آن دارد. به این دلیل در هر کدام از این فیلم ها همه سعی شان را کرده اند تا هر صحنه و موقعیت و لحظه یی را به قدر کفایت شیرین و جذاب و پر تعلیق از کار در بیاورند. آن وقت با خیال راحت می شود به احتمال موفقیت در انتقال حرف ها (و پیام؟،) های تنیده شده در هر قسمت امیدوار بود.
۴) مجموعه ایندیانا جونزها هم مثل هر کار خوب و ماندگار دیگری بر اساس بازخوردهای مخاطب و ماندگاری و دوامش در ذهن و خاطره آنها توانسته به حیاتش ادامه بدهد و دنباله دار شود. یک نشانه ساده مثل اسم فیلم اول به ما می گوید که سازندگان فیلم آنقدرها که امروز به نظر می رسد، روی نام و جذبه شخصیت اصلی ماجرا حساب باز نکرده بودند. «مهاجمان صندوقچه گمشده» به دلیل جذابیت و بداعتش در زمان ساخت و نمایش توانسته به این شخصیت اعتبار و محبوبیتی بدهد که سه فیلم بعدی مجموعه تا امروز ابتدا روی نام شخصیت اصلی داستان تاکید کند. اضافه شدن عنوان «ایندیانا جونز» به ابتدای ترکیب های وسوسه کننده سه فیلم بعدی می گوید که این شخصیت صاحب هویتی ویژه و اختصاصی است و حکم برندی را پیدا کرده که تضمینی برای موفقیت فیلم های بعدی باشد. به این ترتیب، پیشوند نام شخصیت مخلوق لوکاس و فیلیپ کافمن برای «معبد مرگ»، «آخرین جنگ صلیبی» و «قلمرو جمجمه های بلورین» تماشاگر را به جهانی آشنا و پر خاطره دعوت می کند و او را کنجکاو برگ بنده های احتمالی هر فیلم و چشم انتظار حضور قسمت های احتمالی دیگری در آینده نگه می دارد. قضاوت درباره این موضوع که هر کدام از سه فیلم اخیر تا چه حد توانسته اند پاسخ های قابل قبولی به این کنجکاوی و انتظار باشند، مقوله مجزایی است که منتقدان و نویسندگان مختلف در قالب نقدها و ریویوهای هر فیلم و تماشاگران هم با میزان استقبال شان از فیلم ها تعیین می کنند. اصلاً یکی از بحث های جذاب فرامتنی هر فیلم، مقایسه آن با فیلم های دیگر مجموعه و بروز سلیقه های مختلف و گاه متضاد در مورد آنهاست؛ نکته یی که باعث می شود به آسانی نتوانیم در مورد توفیق یا عدم توفیق هر کدام از این فیلم ها نظر قطعی و نهایی صادر کنیم و در نهایت تنها می توانیم یکی از چند میلیون نفر طرفین این بحث جذاب و بی پایان باشیم و موضع و سلیقه مان را در مورد فیلم های مجموعه ابراز کنیم.
۵) یکی از جذاب ترین بحث های حاشیه یی در مورد ایندیانا جونزها، مقایسه شان با مجموعه مشهور و محبوب جیمزباند و شخصیت ابرقهرمان پردوام آن است. مقایسه یی که شاید نیازی به آن نباشد، ولی جذبه و شوقی ایجاد می کند که انجامش را گریزناپذیر و جزیی از قواعد بازی سینما کرده است. نکته هایی که در اغلب این بحث های مقایسه یی تکرار می شود، یکی وجود منبع ادبی برای فیلم های جیمزباند است. خواه ناخواه جیمزباندها در این بخش از مقایسه بیشتر وجهه ادبی دارند و ایندیاناجونز پدیده و شخصیتی کاملاً سینمایی است. دکتر جونز همه چیزش را از سینما وام گرفته و تمام ریشه ها و سرچشمه های خلق آن را باید در دنیای سینما سراغ گرفت. به جز این، دنیای فیلم های جونز هم خیلی بیشتر از دنیای آثار جیمز باند سینمایی است و فیلم ها فارغ از هر دلالت سیاسی و جغرافیایی مشخص و واقعی حضور دارند. باندها چه در ادبیات و چه در سینما در دوره های مختلف - بسته به اقتضائات سیاسی، اجتماعی دوران ساخت شان - موضوع یا جریانی را در واقعیت نمایندگی کرده اند (از دعواهای بلوک غرب و شرق و جنگ سرد تا دنیای رسانه ها و...) اما ایندیانا جونز تا امروز مستقل از این اتفاق ها فقط بر اصلی ترین رکن سینما یعنی حرکت و جذبه نمایشگری تکیه کرده است. ارجاع های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایندیانا جونزها هم مثل بقیه چیزهای این مجموعه بیشتر حاصل شیطنت های کودکانه (و نه لزوماً غیرجدی) خالقانش بوده و به همین دلیل لابه لای تعدد و تنوع ماجراها و موقعیت های دیگر خیلی توی ذوق نزده است؛ موضوع هایی مثل نگاه فیلم ها به شرق و جهان سوم (چین، هند و دنیای عرب) یا کینه تاریخی یهودی از هیتلر و نازیسم در فیلم پرداختی کاریکاتوری و طنزآمیز داشته و در قیاس با بعضی فیلم های جیمزباند که انگار بهانه یی برای بیانیه های سیاسی بوده اند، به کل قابل چشم پوشی است. مقایسه میان دو ابرقهرمان این دو مجموعه هم به نتایج مشابهی می رسد؛ جیمز باند جاسوسی کارآزموده است و دکتر جونز استاد دانشگاهی فرهیخته، و باند ماجراهای پر هیجانش را اغلب با دستور و سفارشی برای نجات دنیا و بشریت شروع می کند و دکتر جونز دنبال یک شیء باستانی مسیر طولانی و پر تعلیق هر فیلم را شروع می کند. باند مرد برتر غربی است که در سخت ترین شرایط هم شیک پوش و اتوکشیده است و دکتر جونز آشکارا دو شخصیت متضاد دارد که از سر و وضع و پوشش تا رفتار و ادبیاتش هم تحت تاثیر حضور در هر کدام از موقعیت ها (استاد دانشگاه جنتلمن یا باستان شناس ماجراجو) متفاوت می شود... و این سیاهه مقایسه یی را می شود حالاحالاها ادامه داد و دست از بازی نکشید.
چهارمین قسمت مجموعه فیلم های ایندیانا جونز در روزهای اخیر جنجال و سر و صدای زیادی به پا کرد. دکتر ایندی با تاخیری نسبتاً طولانی همزمان هم به فرش قرمز فستیوال معتبر کن برگشت و هم در بیشترین تعداد سالن های سینمای سراسر جهان اکران شد و فروش موفقی داشت تا معلوم شود هنوز در حافظه و خاطره سینمادوستان حضور دارد. فیلم چهارم را هنوز ندیده ام و بازتاب های مختلف و متناقضش هم چیزی به دست نمی دهد. عجالتاً به نمایی در تریلر و آنونس فیلم دلخوش کرده ام که ایندیانا جونز ناگهان از پشت برزنت های یک وانت در حال حرکت وسط حرف دو سرنشین ماشین می پرد تا با آرپی جی ماشینی را چند متر جلوتر منفجر کند. هریسون فورد به عنوان یکی از آدم های کلیدی و موثر مجموعه در دهه هفتم زندگی احتمالاً آخرین باری است که لباس باستان شناس دوست داشتنی را به تن می کند و هنوز معلوم نیست می شود کسی را جایگزین او کرد؟ ریور فینیکس ناکام تا امروز تنها بازیگری است که چند دقیقه یی در قسمت سوم نقش ایندیانا جونز را بازی کرده و فعلاً تصور بازیگر دیگری در قامت دکتر جونز آسان نیست. آمار دلارهای عایدی فیلم آخر حکم نهایی را درباره ایندیانا جونز بعدی صادر خواهد کرد.
نیما حسنی نسب
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید