جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


سه گره


سه گره
جدیدترین ساخته سینمایی قاسم جعفری که این روزها با تک جمله با حضور ستارگان سینما بر اکران عمومی است بی شک یک نمونه عوام فریبانه و سردستی ای است از سینمای لاجون که به یمن استفاده از چهره های میلیونی سعی در جذب مخاطب را دارد.
مخاطبی که دیگر گول منطق سانتی مانتالیسم را نمی خورد و هوچی گری برایش همچو تابویی می ماند که نزول تدریجی قیمت فروش مجنون لیلی موید همین مطلب است. ریسک ورود به قصه درام عاشقانه ای با یک فرضیه دراماتیک فیلم فارسی وار مجنون لیلی را از آنچه که در خلاصه داستانش آمده هم حتی پایین تر قرار می دهد.
حلقه اتصال قصه های اپیزودیک فیلم که در یک ظرف زمانی نامعقول، یک روز عاشقانه را نشان می دهد که حتی اسرار عجیب کارگردان بر ایرانی بودن روز ولنتاین هم از زبان پیرمرد مشنگ و خرفتی که حرف زدن اش را هم بلد نیست و ورود و خروج تک تک کاراکترها که بی هیچ دلیلی می آیند و بی آنکه به مخاطب بفهمانند دنبال چه چیزی در این کادر قرار گرفته اند تنها توجیح شان می شود جعبه قدیمی ای که از قضا دست هر کسی باشد و هدیه بدهد، معشوقه اش عاشق اش می شود.
همین پیش فرض چند خطی است که فیلم را یک عاشقانه خشن و سرکشانه کرده است. تمام شخصیتها را عصبی نشان می دهد و بیشتر از آنکه در لوای کاراکتر نامهای شان برزبان بیاید نام خود بازیگر است که بیشتر متبلور می شود. به تک تک شخصیت ها و نوع روابط شان که نگاه کنیم این لحن خشن را حس می کنیم. چه آنجا که بر حسب تصادف گلزار و شاکردوست به هم می رسند و بر اثر چند بار متوالی که پسرک بر عشقش سماجت می کند دخترک پزشک و تحصیل کرده را مسحور خود می کند.
هر چند استفاده ابزاری از کلماتی همچون دلبری کردن پیشتر از همان منطق سانتی مانتالیسمی می آید که فرزند خلفش می شود پدیده ای همچون محمدرضا گلزار که سایه درآمد زایش بر کلیت فیلم سنگینی می کند اما قافیه رنگ باخته منطق اصلی داستان دیگر حتی نمی تواند با این بهانه رفع رجوع شود.
اینکه چطور گلزار با کسانی تماس می گیرد که خودش کارت ویزیت به آنها داده و قاعدتا چیزی از آنها ندارد که باهاشان تماس بگیرد و حتی شاکردوستی که دکتر بودنش فراتر از یک روپوش سفید دیده نمی شود و پیدا شدن جعبه عتیقه توسط مادر شهیدی که ارمنی است و ذات سینمای شعار محور و هوچی گری می شود شعارهای دم دستی و وطن پرستانه ای که منتهی می شود به شعار دادن پیرمرد مشنگ (احمد پورمخبر) سوار بر تاکسی که با همه منگ بودنش بهتر از بقیه به تاریخ کشورش احاطه دارد.
این لحن خشن و گاها بی منطق در رابطه شعاری السا فیروزآذر و یوسف تیموری و همچنین دخترک افغانی و حاجی فرش فروش با کمترین انرژی ای، بیشتر شبیه به فیلمهای درجه دو بالیوود می شود و رابطه عشق کارگر مترو ( نیما شاهرخ شاهی ) و دخترک فلج قالیباف هم با اجرای ضعیف بازی ها غیر قابل باور می شود.
اجرای کنسرت در وسط زباله دانی اطراف شهر و اتصال شخصیتهای داستان از طریق در کنار هم نشستن در مترو و گذر کردن در خرابه ها از کنار هم، بی منطق ترین و راحت ترین نوع ممکن تصادف است که از وقتی سینمای جهان با نوع رابطه های نامتعارف اش همچون ۲۱ گرم مواجه شده است، فیلمسازان وطنی از آن به بدترین شکل ممکن استفاده کرده و تاریخ انقضایش را خیلی سریع تر از آنچه که باید سر می آورند.
لحن خشن فیلم که در همه سکانس ها پاشنه آشیل اثر بود در اپیزود اجرای شرط بندی با بازی خیره کننده حامد بهداد آنقدر عشق را زیبا و خشن توصیف می کند که مخاطب دوست دارد بارها و بارها بازیگرش زیر گوش معشوقه اش بزند و به او بارها و بارها بگوید دوستش دارد.
این لحن سرکشانه که آگاهانه از سرخوشانه بودن یک عشق بی فرجام می آید بهترین اجرا را در سکانس سه گره دارد که بدون شک حضور پر صلابت جادوگر تصویر برداری همچون علیرضا زرین دست تنها می توانست این صحنه را از معدود صحنه های پر هیجان این سالهای بی رمق سینمای ایران کند.
به هر حال مجنون لیلی از آخرین نمونه های فیلم های ستاره محوری است که تنها با تکیه بر همین اصل از بوته آزمایش مخاطب سربلند بیرون آمده تا جریان سینمای بدنه همواره به حضور ستارگان اش امیدوار باشد. ستارگانی که مثل شرط بندی سه گره گاهی هم اتفاق می افتد که گره دستشان باز نشود و زیر قطار عدم محبوبیت از بین بروند.
علی نعیمی
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید