شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


زمانه واقعا عالی


زمانه واقعا عالی
تنها بخش محدودی از تولیدات سینمای فرانسه در انگلستان به نمایش درمی‌آید و به همین دلیل نمی‌توانیم ادعا کنیم تصور دقیقی از اتفاقات سینمایی آن سوی کانال مانش در اختیار داریم. شاید فکر کنیم سینمای فرانسه را باید با فیلمسازان مؤلفش شناخت و شاید تولیدات آن کشور را به خانه‌های هنرش محدود بدانیم. اما ترکیب فیلم فرانسوی اغلب به محصولات تولیدات داخلی کشور فرانسه اطلاق می‌شود که از شرایط صادراتی مطلوبی برخوردار هستند: به عنوان مثال عموم مردم کمدی‌های مسخره‌ای که با بازی ژان دوژاردن روانه اکران می‌شود را کمدی‌های فرانسوی می‌نامند (فیلم‌هایی مانند مرد برایسی، OSS ۱۱۷ و لوک خوش‌شانس) و خود دوژاردن را هم با کمدین‌هایی مانند ویل فارل و ساشا بارون کوهن مقایسه می‌کنند. با اینکه گرایش انگلوفیل‌ها به سینمای فرانسه کاملا مؤلف محور است اما تصور انگلیسی‌ها از فیلم‌های فرانسوی تحت تأثیر اولویت‌بندی‌ توزیع‌کنندگان شکل می‌گیرد. بنابراین معمولا گروه ثابتی از توزیع‌کنندگان عناوین خاصی از سینمای فرانسه را دست‌چین می‌کنند که شاید معرف‌های خوبی برای سینمای این کشور نباشند. در ادامه مطلب با آن دسته از فیلم‌های فرانسوی آشنا می‌شویم که توزیع‌کنندگان به آسانی از کنارشان گذشته‌اند و غیر از نمایش‌های جشنواره‌ای فرصت دیگری برای ابراز وجود نداشته‌اند.
یکی از فیلم‌هایی که اخیرا از چشم توزیع‌کنندگان دور مانده است «مرد واقعی » نام دارد که در سال ۲۰۰۳ توسط دو برادر به اسم آرنو و ژان ماری باریو کارگردانی شده است. این کمدی سرگرم‌کننده داستان زوجی بدشانس با بازی ماتئو آمالریک و هلن فیلیرز را تعریف می‌کند و رویکرد ماجرامحور در عین حال تجاری ژانر کمدی رومانتیک را با تکیه بر اغراق‌های بصری سبک‌شناسانه به سخره می‌گیرد. این فیلم همچنین از ژاک دمی تقلید می‌کند و اشاراتی به سینمای پدرو آلمودبار و ژان لوک گدار دارد. زوج داستان که در پرده دوم از هم جدا شده‌اند در پرده سوم به هم می‌پیوندند در حالی که نمی‌توانیم مطمئن باشیم با همان آدم‌های سابق رو‌در‌رو هستیم یا شخصیت‌هایی با هویت‌های جدید جای آنها را گرفته‌اند. شخصیت مرد ریش انبوهی گذاشته است و شخصیت زن هم به یک آمریکایی تمام‌عیار تبدیل شده است. برادران باریو در سال ۲۰۰۵ فیلم دیگری به نام «نقاشی یا عشق» کارگردانی کردند که یک کمدی مبتذل است اما شخصا ترجیح می‌دهم بر عهدم با آنها پایبند بمانم و منتظر بازگشت‌شان به حس و حال فیلم قبلی باشم.
اثر مهجور بعدی اولین فیلم سیگرید آلونی است با نام «او یکی از ما است» (۲۰۰۳) که داستان گرفتاری یک زن در بحرانی عاطفی را تعریف می‌کند. این فیلم به لحاظ مضمون با دو فیلم «تایم آوت» (لورن کانته) و «هر‌چه» (فیلیپ هارل) قابل مقایسه است اما داستان خود را از دیدگاهی فمینیستی به تصویر می‌کشد. فیلم به سبک داستان‌های داستایوفسکی به سراغ یک جنایت روان شناختی می‌رود که درآن قهرمان زن داستان (ساشا آندره) گرفتار یک پلیس باهوش و عجیب (کارلو برنت) می‌شود. فیلم را کریستوفر پولاک در فضایی سرد و رسمی فیلمبرداری کرده است تا وضعیت روانی پروتاگونیست داستان با وضوح هر چه بیشتر دیده شود. «او یکی از ما است» در کنار فیلم «بی‌گناه» لوسی هدزیالیلویچ از معدود فیلم‌هایی فرانسوی محسوب می‌شود که به عنوان اولین فیلم کارگردان‌‌اش اثر قابل اعتنایی از کار درآمده است. آلونی اخیرا فیلمی تلویزیونی به نام «خانواده‌های ما» کارگردانی کرده است که من هنوز ندیده‌ام.
«آنها برگشتند» فیلم دیگری است که در سال ۲۰۰۴ توسط لورن کانته و همکار فیلمنامه‌نویسش رابین کمپیلو کارگردانی شده است. این فیلم که هجویه‌ای بر معانی موجود درباره ژانر است در قالب یک داستان درام رژه مردگانی را به تصویر می‌کشد که قبرستان را ترک کرده‌اند و تا حدی شبیه زامبی‌های جورج رومرو رفتار می‌کنند. با این تفاوت که مردگان این فیلم به جای ترسناک بودن گرایش جامعه شناختی و فلسفی دارند و به جای اینکه ما را بترسانند با سوال‌های عمیق خود غافلگیرمان می‌کنند. اگر شخصیت محبوب و عزیزی که مدت‌ها پیش مرده است و برایش عزاداری کرده‌ایم به جمع‌تان برگردد چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا مردگان زنده شده می‌توانند به موقعیت‌های سابق خود برگردند؟ با اینکه فضای فیلم به شدت اندیشمندانه است اما بی‌توجهی کمپلینو به قواعد ژانر وحشت باعث شد فیلمش به لحاظ فروش به مشکل بربخورد و از گردونه اکران حذف شود.
فیلمساز همه‌فن حریفی به نام اوژن گرین هم نباید از قلم بیفتد که فرآیند فیلمسازی‌اش نمونه بسط یافته تجربیاتش در تئاتر بروک، نوشته‌های متفکرانه، عکاسی، شعر و دیگر عناوین هنری است. گرین از فیلمسازان وامدار روبر برسون محسوب می‌شود که مینیمالیزم شاعرانه و متمایز برسون را بارها در فیلم‌های کوتاه و بلند خود تکرار کرده است. وی در سال ۲۰۰۴ فیلم «بندر هنرها» را کارگردانی کرد که علاوه بر پرداختن به قدرت رستگاری بخش موسیقی هجویه‌ای تند و تیز علیه نهادهای هنری پاریس بود. گرین مشابه این رویکرد را در فیلم «جهان زنده» هم تکرار کرد که البته در آن فیلم تا حد زیادی وامدار «لانسلو دولاک» روبر برسون است.
آلن ژیرادی فیلمساز دیگری است که در استفاده از لوکیشن‌های واقعی،‌ بودجه پایین و لحن شاد و سرخوشانه‌ با اوژن گرین قابل مقایسه است. با این تفاوت که ژیرادی مانند گدار واقعیت را از چشم خودش به تصویر می‌کشد و حتی در آن دست می‌برد. ادای دین او به گدار در فیلم «زمانه واقعا عالی»به خوبی قابل ردیابی است. ژیرادی در این فیلم یک کارگر را دستمایه داستانش قرار داده است و با آنکه معمولا کمتر به شخصیت‌پردازی اهمیت می‌دهد در این فیلم شخصیت کارگر را کاملا پرورش داده است. برای شناخت گستره ذهنی این فیلمساز کافی است دو فیلم «دلاوران خستگی ناپذیرند» (۲۰۰۳) و «وقتش رسیده است» را تماشا کنیم تا متوجه شویم فرانسه در فیلم‌های وی از یک طرف فضایی قرون وسطایی دارد و از طرف دیگر به غرب وحشی شبیه است؛ لوکیشنی متاثر از خرده فرهنگ هیپی-پانک که از ویژگی‌های شاعرانه هم برخوردار است. مطمئنا فیلم‌های ژیرادی به مذاق همه تماشاگران خوش نمی‌آید اما می‌توان برای شناخت بیشتر ویژگی‌هایش وی را فیلمسازی دانست که خصیصه‌های جیم جارموش و آرتور رمبو را به میزان در خود جای داده است.
آخرین فیلمسازی که در این نوشته به وی پرداخته می‌شود کسی نیست جز فیلیپ گرندرو که سابقه تولید فیلم‌های ویدئویی و همکاری با رابرت کریمر را در کارنامه دارد. فیلم «محزون » (۱۹۹۸) تصویرگر رابطه میان یک قاتل زنجیره‌ای و قربانیان بالقوه‌اش است و داستان خود را با سهیم کردن تماشاگران در اتفاقات و ماجراها پیش می‌برد.
تعداد فیلم‌ها و فیلمسازان مهجور فرانسوی کم نیستند و می‌توان در فرصتی دیگر مفصل به تمامی آنها اشاره کرد. فیلمسازانی همچون گاسپار نوئه، ژان پل سویراک، ژاک نولوت، عبداللطیف کشیشه، ساندرین ویست، امیلی دلوز، لتیشا میسون، ساموئل بنچتریت، سرگه بازن، امانوئل کریر و چندین و چند فیلمساز دیگر شایسته توجه ویژه هستند تا در سایه دیگر فیلم‌های پرفروش فرانسوی به فراموشی سپرده نشوند.
منبع: سایت اندساوند
جاناتان رامنی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید