شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


فاصله پدر و پسر در فرهنگ ایرانی


فاصله پدر و پسر در فرهنگ ایرانی
ایران سرزمینی است سالخورده با فرهنگی کهن، که در ناخودآگاه هر ایرانی ارضای نیازهای خودشیفتگی فردی و ملی را سبب می شود که بسیار امنیت دهنده است و در خودآگاه او نمودی از اصالت می گردد و این قدرت دهنده است. قدرتی ژرف، قدرت ریشه.اما شگفتا، سرزمین جوانان است. و همه از جوانان می گویند. از نیازهایشان، از آینده ساز بودن آنها و از اهمیت شان. اما این جوانان از کودکی چگونه بزرگ می شوند و در دوران جوانی چگونه در جامعه ره می سپرند؟ و چگونه آینده را می سازند؟
در این مقاله سعی شده این فراگرد کودکی تا بزرگسالی به گونه ای نسبتاً ساده ترسیم شود. تمرکز نوشتار بر رابطه پدر و پسر است. البته قوانین حاکم بر رابطه در مورد دختران هم به گونه ای صدق می کند اما پیچیده تر است و نیاز به بحثی جداگانه دارد. در ابتدا به رابطه درون خانواده پرداخته می شود و سپس در سطح جامعه گسترش می یابد.
نوزاد انسان در ابتدای تولد تنها در رابطه با نگهدارنده آغازین (مادر یا جایگزین آن) قرار می گیرد. با دریافت به موقع پاسخ نیازهایش، عشق و امنیت را تجربه می کند و هسته اصلی روان یعنی من (ego) در او شکل می گیرد. من کودک تا ۳ سالگی تنها با مادر همانندسازی می کند چه دختر باشد چه پسر. بین ۵-۳ سالگی کمپلکس ادیپ ایجاد می شود یعنی کودک در رابطه عمیق عاطفی با والد جنس مخالف قرار می گیرد که این بحثی پیچیده است که به آن پرداخته نمی شود. از حدود ۵ سالگی کودک وارد سیر همانندسازی با والد جنس موافق می گردد. یعنی پسربچه که تا به حال با مادر الگوبرداری ناخودآگاه داشته وارد رابطه با پدر می گردد و شروع به همانندسازی با او می کند. همانندسازی با پدر یعنی همانندسازی با مرد. یعنی مرد شدن- فراگردی که در روانکاوی به آن فراگرد مردشوندگی (masculinization process) می گویند. یعنی به دست آوردن هویت مردانه چه از نظر جنسی چه در کل شخصیت. به دست آوردن خصایل مردانه مانند میل به استقلال طلبی، میل به پذیرش مسئولیت، چه در روابط عاطفی چه در مسئولیت های اجتماعی قدرت ابراز وجود و بیان قاطع خود، داشتن دستورمداری (Authority)، جاه طلبی های مثبت اجتماعی، غلبه منطق واقعیت سنج بر عواطف کور، و خصایلی از این قبیل که ویژگی های روان مردانه به شمار می آیند. برای به دست آوردن این شخصیت مردانه، مهمترین مسئله رابطه پدر با پسر است. این رابطه در نوع بهنجار آن باید ویژگی های خاصی داشته باشد مانند اینکه:
۱) پدر در رابطه عاطفی با پسر وارد شود یعنی رابطه سرد نباشد و انرژی حیاتی از پدر به پسر داده شود. این به پسر پیغام پذیرش می دهد، پیغام «تو خوبی». و در این بستر پسر می تواند بدون ترس به پدر نزدیک شود و صمیمیت و اعتماد شکل بگیرد. اگر رابطه صمیمانه نباشد خود به خود فراگرد همانندسازی شکل نمی گیرد.
۲) پدر خیلی دور و ایده آلیزه نباشد. در دوران کودکی والد همیشه برای کودک ایده آلیزه است یعنی مظهر قدرت؛ قدرتی که امنیت دهنده است. پسر می خواهد شبیه پدر شود. اما میزان این ایده آلیزه بودن و مسیر تغییر آن مهم است. در یک رشد بهنجار و در یک رابطه صمیمانه و واقعی در مسیر بزرگ تر شدن کودک میزان این ایده آلیزه بودن به تدریج کم می شود تا زمان نوجوانی که نوجوان احساس کند نه تنها می تواند به پدر برسد بلکه می تواند بهتر و بالاتر از او باشد و در دوران جوانی، جوان با چهره واقعی پدر روبه رو می شود. با ضعف ها و قدرت هایش یعنی واقعیت هستی پدر برای جوان ملموس و قابل دسترسی می شود. اما اگر پدر دور از پسر باشد و بسیار ایده آلیزه یعنی به عمد یا غیرعمد (در اثر تعارضات ناخودآگاه خودش)، پسر فاصله خود را از پدر بسیار دور می بیند و او را بسیار بالا و قدرتمند و در این شرایط برای رسیدن به او و در نتیجه رسیدن به تصویر مردانگی خویش آنقدر فاصله را زیاد می بیند که در خود قدرت طی این فاصله را درنمی یابد و در نهایت حرکت نمی کند. یعنی ایده آل آنقدر دور است که نمی توان به آن دسترسی پیدا کرد. در این شرایط فراگرد همانندسازی یعنی الگوبرداری ناخودآگاه با مردانگی پدر کاملاً مختل می گردد.
۳) پدر سختگیر نباشد. قانون در خانه، قانون پدر است. پدر تجلی نظم و قانون است و پسر باید تبعیت کند. اگر پسر یاد نگیرد که از قانون پدر تبعیت کند در آینده قانون اجتماع را هم پاس نمی دارد و در نتیجه متمدن یعنی نظام مند نمی شود. اما این پدیده مرزی مشخص دارد. در یک فراگرد بهنجار از تبعیت صد درصد آغاز می شود اما به تبعیت صد درصد ختم نمی شود یعنی در سیر رشد، کودک و نوجوان باید به تدریج «نه» گفتن را بیاموزد. «می توان قانون پدر را تغییر داد و قانون جدیدی جایگزین آن کرد.» این جمله شناختی باید در ذهن نوجوان به وجود بیاید. پدر در رابطه با پسر به او قانونمند بودن را می آموزد. اما اگر بیاموزد که قانون، تنها قانون خودش است، پسر دیگر فرایند مرد شوندگی را طی نمی کند و کودک باقی می ماند. دستورمداری پدر باید به پسر انتقال یابد و دستورمداری پسر زمانی شکل می گیرد که قانون پسر در مواردی جایگزین قانون پدرشود. یعنی پسر این پیغام را از پدر دریافت کند که تو می توانی در مواردی قانونی متفاوت از قانون من داشته باشی و باز رابطه صمیمانه ما ادامه داشته باشد.
اگر پسر از مجازات پدر بترسد چه قانون را رعایت کند چه نکند از نظر رشد روانی کودک باقی خواهد ماند و شکل گیری اخلاق در او در بدوی ترین نوع خود یعنی «رعایت قانون از ترس مجازات» باقی خواهد ماند (که این خود بحثی پیچیده است که در این نوشتار مجال پرداختن به آن نیست).پس اگر پدر این سه ویژگی را رعایت کند، پسر، مردی بار خواهد آمد با ویژگی های مردانه و موفق در زندگی عاطفی و اجتماعی خود در آینده. و اگر این خصوصیات وجود نداشته باشد، پسر کماکان از نظر رشد روانی کودک باقی خواهد ماند و کودک به جامعه بزرگسالی قدم خواهد گذاشت و درگیر عواقبی خواهد شد که عیناً اگر کودکی ۸-۷ ساله را در دنیای بزرگسالی رها کنند به آنها دچار خواهد شد. یعنی پسر از نظر روانی اخته (Castrated) می شود. اختگی روانی به معنای فقدان یا کمبود شدید خصایل مردانه در فردی است که از نظر فیزیولوژی مرد است.حال به خانواده های ایرانی نظری افکنده شود. بسیاری از پدران ایرانی صرفاً نان آورانی هستند سرد و دور، با حداقل ارتباط عاطفی با پسران خود. یا پدرانی هستند سختگیر و ایده آلیزه. یا در نهایت تاسف تمام خصوصیات ذکر شده را با هم دارند. سرد و سختگیر و ایده آلیزه.پسر در این ارتباط نابهنجار با پدر خویش، کودکی وابسته به مادر باقی می ماند و کودک در اجتماع بزرگسالی همیشه وحشتزده، بدون عزت نفس و ناموفق است و تصویرش از خود بیشتر زن است تا مرد. در موارد بسیار شدید امکان وجود تمایل به جنس موافق در پسر به وجود می آید (هموسکسوالیتی) و در موارد خفیف تر، نداشتن تصویر مردانه از خود، نبود عزت نفس کافی، ترس از داشتن هدف و طی مسیر بزرگسالی، نداشتن یا کمبود خصایل مردانه ذکر شده و در نتیجه ناکامی های شدید عاطفی و اجتماعی، بی هدفی و بی انگیزگی و شکست خورده بودن مانند افتادن به دام اعتیاد و امثالهم. اعتیاد «پناه بردن» به مواد مخدر است.پناه بردن جوانی بسیار ناامن که در خود قدرت اداره کردن استرس های عادی زندگی بزرگسالی را نمی بیند. یعنی مرد نیست. در واقع کودکی است که در دوران بزرگسالی به جای آغوش مادر به آغوش اعتیاد پناه می برد. آنجا دیگر احساس خطر از واقعیت های عادی زندگی را نمی کند.به طور خلاصه، رابطه پدر و پسر در فرهنگ ایران، در بسیاری از موارد نارسا و نابهنجار است.
پسران اغلب چسبیده به مادران بزرگ می شوند و در دوران بزرگسالی فاقد خصوصیات مردانه کافی برای اداره کردن واقعیت های عادی زندگی اجتماعی، شغلی و خانوادگی هستند. در بستر این گونه روابط بسیاری از جوانان ایرانی زمانی که پا به عرصه اجتماع می گذارند فاقد توانمندی برای پذیرش مسئولیت و استقلال بوده و در زمینه رشد فردی و اجتماعی بسیار ضعیف عمل می کنند. اغلب جوانانی وابسته، ترسو و منفعل باقی می مانند. خلاقیت در آنها وجود ندارد و نمی توانند از هوش خود بهره کافی ببرند.
حال این جوانان با این ابزار دست و پا شکسته و نابهنجار وارد اجتماع می شوند. تکلیف چیست؟ آیا سرنوشت آنها تا انتهای عمرشان چنین رقم خورده و ادامه خواهد یافت؟ نه همیشه، جای امیدواری است زیرا در دوران بزرگسالی در روان ناخودآگاه جوان، عناصر دیگری در سطح جامعه جایگزین پدر طبیعی و اولیه می شود و صاحب همان دستورمداری بر جوان. دو عنصر مهم یکی سنت و قوانین آن است و دیگری حکومت و قوانین اش. می توان فرض کرد که دو نوع جوان وارد اجتماع می شوند. جوانانی که فراگرد مردشوندگی در آنها به واسطه رابطه نابهنجار با پدر، نسبتاً نیکو شکل گرفته و جوانانی که این فراگرد به دلایلی که گفته شد بهنجار شکل نگرفته و هنوز کودکند. گروه اول که مردانی جوان هستند برای ابراز مردانگی به بستر رشد نیاز دارند. برای تولید خلاقیت و پذیرش مسئولیت و رشد هر چه بیشتر خصوصیات مردانه و در نهایت ساختن خود و جهانشان پدرانی لازم دارند با خصوصیاتی که گفته شد یعنی حکومت و سنت و قوانین شان باید واجد خصوصیاتی باشد که در یک پدر مطلوب است. اگر این گونه نباشد و جوانان نسبتاً سالم در ارتباط ناسالم با جایگزینان پدر طبیعی قرار بگیرند، بسیاری از آنها به تدریج فراگرد واپس روی به کودکی را طی می کنند، یعنی منفعل، ترسو و وابسته می شوند و خصوصیات مردانه در آنها کمرنگ می شود، خلاقیت خود را از دست می دهند همین طور میل طبیعی به چالش های اجتماعی را یا در نهایت از چنین اجتماعی فرار می کنند و جذب جوامعی می شوند که فرصت رشد به آنها بدهد. گروه دوم یعنی گروهی که این خصوصیات مردانه به علت رابطه نابهنجار با پدر در آنها درست شکل نگرفته برای ترمیم آن در دوران بزرگسالی، باید پدرانی داشته باشند (یعنی حکومت و سنت) که پیغامی مخالف با پیغام پدر طبیعی خود به آنها بدهند یعنی واجد خصوصیات مثبتی باشند که ذکر شد. در غیر این صورت کماکان شکست خورده باقی می مانند و در نهایت به نابودی کشیده می شوند. حال در تلاش کوچکی می توان به قوانین سنت و قوانین حکومت به عنوان پدران اجتماعی نگاهی انداخت. از نظر سعی در ایجاد ارتباط عاطفی و انتقال پیغام «تو خوبی». از نظر دور از دسترس و ایده آلیزه بودن از نظر سختگیر بودن. ایران کهن فرهنگ ریش سفید را دارد. فرهنگ رستم و سهراب، رستم پسرش سهراب را کشت و بر او پیروز شد. نمادی از پیروزی قانون کهنه بر قانون نو و نمادی از تمایل ناخودآگاه پدران برای چیره شدن بر پسران، پادشاهان پسران خود را می کشتند از وحشت این که به جای آنها ننشینند. حکومت ها سرد، خشن، سختگیر و ایده آلیزه هستند. (ایده آلیزه از نظر انتقال پیغام قدرت برتر و دست نیافتنی). سنت شکنی گناهی نابخشودنی است. «نه» گفتن به کهنه و جدید شدن در فرهنگ ایرانی جایی ندارد یا در موارد بسیار سطحی مجاز است. چارچوب های قوانین سخت و انعطاف ناپذیر است. در چنین فضایی رابطه حکومت و سنت با جوان نه تنها عاطفی نیست یعنی جوان پیغام «تو خوبی» دریافت نمی کند، بلکه پیغام این است «تو بدی مگر خلافش ثابت شود» و این خلافش بودن زمانی اثبات می شود که جوان تابع و مطیع صددرصد باشد. یعنی جوان هرگز احساس نمی کند که می تواند با حرکت مثبت و جهت دار و هدفمند و استدلال منطقی قانونی را به قانون رشد یافته تر (از نظر خودش) تغییر دهد. پس انگیزه حرکت هم پیدا نمی کند. مگر نه این که دومین انگیزه حرکت میل به تغییر است؟ و دیگر این که حکومت و سنت بسیار ایده آلیزه است. یعنی آن قدر خودنمایی قدرت دارد که جوان احساس ناتوانی از رسیدن و برابر شدن با آن می کند. چه رسد به این که در یک رشد طبیعی بتواند به برخی وجوهاتش نه بگوید و به جای آن آری خود را بنشاند و مهر خود را بر جهان هستی بزند. در چنین فضایی، جای جوان کجاست؟ قانون جوان کجاست؟ او باید فرصت این را داشته باشد که با روش بالفانه آزمایش و خطا به قوانین زندگی پی ببرد و با سازگار کردن خود با آن رشد کند. جوان باید در بخشی از زندگی اجتماعی قوانین خود را به جای قوانین کهنه بنشاند و جسارت تجربه کردن داشته باشد و جسارت آزمودن و حتی اشتباه کردن و تصحیح کردن. تنها در این بستر است که خلاقیت و رشد شکل می گیرد، نابسامانی ها سامان می پذیرد، کودکی ها به بلوغ ایده آل بشر تبدیل می شود و ایران رشد می کند. خانواده و جامعه نابهنجار در نهایت به بی هنجاری (anomia) کشیده می شود. انفعال، اعتیاد، بزهکاری، شکست های عاطفی و خانوادگی، فقر و... رهاوردهای شوم یک جامعه بی هنجار است. در یک نگاه سریع و حتی سطحی می توان گفت جوانان ما در کجای این خطا ایستاده اند.
آذردخت مفیدی
منبع : سازمان آموزش و پرورش استان خراسان


همچنین مشاهده کنید