سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


مظاهر وسوسه انگیز زیرکی


مظاهر وسوسه انگیز زیرکی
● زیرکی
▪ مارگارت ادسن
▪ ترجمه: رحیم قاسمیان
▪ ناشر: نشر نیلا
▪ چاپ یکم: ۱۳۸۶
▪ تعداد: ۲۲۰۰ نسخه
همه‌چیز از آنجا شروع می‌شود که «ویوین بیرینگ»، ۵۰ ساله، استاد و متخصص شعر سده هفدهم میلادی در دانشگاه، در حالی که سرم و چهار‌چرخه داروها را با خود می‌کشد، به صحنه خالی پا می‌نهد. ۵۰ ساله، قدبلند و خیلی لاغر، پابرهنه و کاملا طاس است. لباس دوتکه مخصوص بیماران بیمارستان را به تن دارد، تکه‌ای را به جلو گره زده و تکه دیگر را به پشت. یک کلاه بیسبال به سر دارد و به مچ دستش، دستبند مخصوص بیمارستان بسته که مشخصاتش بر آن درج شده است. روشنایی صحنه از نظر شدت نور، در حالت نیمه‌روشن است. «ویوین» به تماشاگران می‌نگرد، آنها را ورانداز می‌کند، طوری که انگار آنها را می‌شناسد، برای آنها سر و دست تکان می‌دهد و می‌گوید: سلام... امروز حالتون چطوره؟ چه خوب. واقعا چه خوب!
پروفسور «بیرینگی» استاد شعر قرن هفدهم میلادی‌ست، تخصص او سونات‌های قدسی «جان دان» است؛ اویی که «ویوین» به مراتب از «شکسپیر» مهم‌تر و پر ارج و قرب‌تر می‌داند. تمام قصه مرگ و زندگی خانم پروفسور هم جابه‌جا با اشعار او ردیابی و تفسیر می‌شود. او لحظه به لحظه به سونات‌های قدسی «جان دان» بازمی‌گردد و در مرحله به مرحله مرگ تدریجی‌اش، قدم به قدم به مرحله چهارم سرطان رحم، با سونات‌های قدسی «جان دان» فکر می‌کند و با کلمات مسلسل‌وار و درخشان «دان» به تفسیر و تحلیل آنچه پشت سر گذاشته می‌پردازد و به گذشته، به کودکی، به کلاس درس نقب می‌زند و فلسفه‌اش از زندگی را در آن اتاق، در بخش مربوط به بیماران سرطانی یک بیمارستان وابسته به دانشگاه پی می‌گیرد و به چیزهای تازه‌تری می‌رسد؛ زندگی ساده‌تر و پیچیده‌تر از این حرف‌ها بود. و انگار همین تناقض بود که کار را سخت و پیچیده می‌کرد. همان تناقضی که پروفسور «ویوین» آن را مشخصه شعر «جان دان» می‌دانست، همان تناقضی که دانشجویانش در کلاس درس از پس تجزیه و تحلیلش بر نمی‌آمدند. زندگی پر از پیچیدگی و سوالات دشوار- آسان بود اما، با کلمات کم‌چالش پزشکی به پایان می‌رسید و لابد «جان دان» هم همین را فهمیده بود که فقط در سونات‌های قدسی‌اش، از خدا، زندگی و مرگ می‌پرسید و به دنبال راه حل و پاسخی نبود و فقط دشواری‌ها را طرح می‌کرد و اصلا چه فایده از اینکه پی پاسخ برویم وقتی زندگی، در اتاق‌های کوچک بیمارستان‌های وابسته به دانشگاه، در حالی که تبدیل به یک موش آزمایشگاهی شده‌ای و سطل سطل استفراغ می‌کنی، به پایان می‌رسد، به سادگی و اصلا دیگر مهم نیست چه محقق فوق‌العاده‌ای بوده‌ای و شبیه شخصیت اول داستان ما؛ پروفسور «بیرینگ» چقدر تحقیق کرده‌ای و چه رتبه و مرتبه‌ای داری و چقدر همکارانت حسودی‌ات را می‌کنند و دانشجویانت حسابت را می‌برند و متخصص سخت‌ترین تکه از ادبیات دشوار قرن هفدهم هستی؛ سونات‌های قدسی و اشعار متافیزیکی و مذهبی «جان دان». انگار زندگی همین‌قدر ساده بود و به سادگی هم تمام شد. پروفسور «بیرینگ» روی تخت بیمارستان پس از پشت سر گذاشتن هشت مرحله شیمی درمانی دشوار، ته کشید، به پایان رسید و کم مانده بود که مغزش را هم بالا بیاورد. کسی که با کلمات زندگی کرده بود و اصلا این عادت همیشگی‌اش بود که با واژه‌ها با احترام برخورد کند، کلمه شغل و حرفه اصلی‌اش بود، کارش کشیده شده بود به واژه‌های ناشناس و تک‌بعدی پزشکی و تک‌جمله‌های ترحم‌آمیز و دیالوگ‌های رقت‌آمیز آبکی و انگار نه انگار که پروفسور «بیرینگ» چه شکوهی داشت و چقدر «زیرک» بود. دیگر وقت بازی با کلمات نبود، یا وقت پرواز تخیل و تغییر دیوانه‌وار چشم‌انداز یا استعاره‌های متافیزیکی یا زیرکی... هر جا هم که باشی، از مرگ گریزی نیست، خودت را به خواب زده باشی یا هرچه... هر چقدر زیرک باشی، قرار است خدا پیدایت کند و هُل‌ات بدهد در احتضار و... چقدر این قصه، نمایشنامه «زیرکی» نوشته «مارگرت ادسن» به رمان «مرگ ایوان ایلیچ» «تولستوی» نزدیک است و این حال و هوای چند قدم مانده به مرگ و بازگشت به زندگی گذشته و مرور و از نظر گذراندن آن و در نهایت به چیزی نرسیدن و کشفی نکردن، چقدر شبیه همان رمان نفسگیری‌ست که مو را به تن راست می‌کرد که زندگی واقعا همین است؟ همین؟!
ویوین [تلاش می‌کند آرام باشد] می‌خوام براتون بگم چه حالی دارم. می‌خوام به قول خودم حالم رو توضیح بدم. مثل اینه که... نمی‌تونم... کلمه مناسبش رو پیدا نمی‌کنم... شده‌ام مثل دانشجویی که سر جلسه امتحان نهایی نشسته و جواب سوال‌هارو نمی‌دونه، سوال‌ها رو اصلا درک هم نمی‌کنه، و وقت داره به سرعت می‌گذره.
وقت تصمیم‌گیری نهایی رسیده. درد وحشتناکی دارم. سوزی می‌گه اگر قراره «اون» رو مهار کنم، باید بتونم حسابی از عهده مهار درد بربیام.
«اون» کلمه کوچیکیه. در این مورد خاص، منظور از «اون» همون «مرگ و زندگی» منه.
پیشاپیش بابت بلایی که داروهای آرام‌بخش به سر انسجام صحنه نهایی نمایشم می‌آرن ازتون پوزش می‌خوام. کاریش نمی‌شه کرد. این داروها رو باید بهم می‌دادن. درد وحشتناکی دارم.
واقعا درد دارم!
سوزی وارد می‌شود.
هاه، خدای من. هاه، خدای من.
سوزی: آروم باش، آروم باش. درست می‌شه. به کلکیان زنگ زده‌ام بیاد بهت سر بزنه. به زودی بهت داروهایی می‌دیم که آرومت کنه.
ویون: هاه، خدای من. چه درد وحشتناکی! خیلی درد دارم. خیلی درد دارم.
سوزی: می‌دونم، می‌دونم. ولی تحمل داشته باش. سعی کن به درد فکر نکنی. ناراحت نباش. یه سرم مسکن بهت وصل می‌کنیم و کنترل میزان ورود مسکن به بدنت، با یه پمپ، دست خودت خواهد بود. خیلی ساده‌ست، همه‌چی دست خودت خواهد بود.
نمایشنامه «زیرکی»، اثر مهمی‌ست؛ برنده جایزه پولیتزر ۱۹۹۹ است و با ترجمه «رحیم قاسمیان» روی پیشخوان است و خواندنی‌ست. انتشارات نیلا، نمایشنامه «زیرکی» را به بازار کتاب فرستاده و احتمالا می‌رود تا جزء نمایشنامه‌های پرفروش این ناشر باشد. علاقه‌مندان و پیگیران سینما و فیلم‌بین‌های حرفه‌ای احتمالا فیلم «زیرکی» [wit] را دیده‌اند و به خاطر می‌آورند؛ فیلمی به کارگردانی «مایک نیکولز» با بازی «اما تامسن» در نقش «ویوین بیرینگ» که در سال ۲۰۰۱ ساخته شد و مورد توجه قرار گرفت. یکی از نکات قابل توجه درباره «زیرکی» که نباید از قلم بیفتد این است که این نمایشنامه ساختار روایی جالبی هم دارد؛ نمایشنامه‌نویس تغییرات صحنه را با ترسیم خطی افقی در متن نمایشنامه نشان داده است و در فاصله تغییر صحنه‌ها هم تداوم نمایش قطع نمی‌شود.
لیلی نیکونظر
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید