پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

مرگ و اندیشه مرگ


مرگ و اندیشه مرگ
واژه مرگ، مانند کلمه زندگی، هستی و پیدایش، مفهوم روشن و عامی دارد که بر کسی پوشیده نیست. اما در آن سوی این مفهوم همگانی و روشن، چیزی قرار دارد که شاید هرگز برای کسی درست و دقیق معلوم نگردد و شناخته نشود. علی علیه السلام در اسرار و رموز مرگ می‏فرمایند:
«ایها الناس، کل امری لاق ما یفر منه فی فراره؛ والاجل مساق النفس، والهرب منه موافاته. کم اطردت الایام ابحثها عن مکنون هذا الامر فابی الله الا اخفاءه. هیهات! علم محزون!» (۱)
«هر که از مرگ بگریزد، در همین فرارش با مرگ روبرو خواهد شد! چرا که اجل در کمین جان است و سرانجام گریزها، هم آغوشی با آن است! وه که چه روزگارانی در پی گشودن راز مرگ بودم! اما خواست‏خدا این بود که این اسرار همچنان فاش نشوند! هیهات! چه دانشی سر به مهر!».
اما در میان این پدیده‏های میرا و فانی، تنها انسان است که از این سرنوشت، یعنی مردن خبر دارد. همه جانداران می‏میرند، ستارگان و کهکشان‏ها فرو می‏پاشند، اما نمی‏دانند که می‏میرند و نمی‏فهمند که خواهند مرد! جز انسان که می‏داند و می‏فهمد که خواهد مرد.
انسان هم از آغاز پیدایش مرگ آگاه، نیست. بلکه به‏تدریج‏با مفهوم مرگ آشنا می‏شود.
موجوداتی که مرگ ندارند و نیز موجوداتی که از مرگ خود آگاه نیستند، از مرگ دلهره نداشته نگران هم نیستند. اما انسان با آگاه شدن از مرگ، مخصوصا با آگاه شدن از مرگ خود، دچار اضطراب و نگرانی شده، چندین پرسش اساسی درباره مرگ، بر ذهن و اندیشه او سنگینی می‏کنند:
- مرگ یعنی چه ؟ - چرا باید مرد؟ - چگونه می‏میریم؟ - بعد از مرگ چه می‏شود؟ - چه کسی یا کسانی از راز مرگ آگاهند؟ - می‏توان مرگ را چاره‏جویی کرد؟ - آیا روحی داریم که با مرگ نابود نشود؟ - سرگذشت این روح - اگر باشد - پیش از پیوستن به جسم چه بوده است؟ - سرنوشت این روح، پس از مرگ جسم، چه خواهد بود؟ و ده‏ها پرسش دیگر.
و بشر از همان آغاز برای به دست آوردن پاسخ این پرسش‏ها، تلاش کرده است. اگر چه پیامبران، فلاسفه و اندیشمندان، اولیا و عرفا و حتی افسانه‏بافان و اسطوره پردازان، هر یک به نوعی به این پرسش‏ها پاسخ داده‏اند؛ اما مرگ برای انسان همچنان یک معما و راز ناگشوده است.
اینک در این مقاله برآنیم تا این راز را با مولای متقیان، امیر مؤمنان علی بن ابیطالب در میان نهاده، در حد فهم و توان خویش، از اشارات آن بزرگ مرد مرگ‏اندیش، برای حل این معما بهره گیریم.
● مرگ چیست؟
اگر بشود چیزی را با ضدش معرفی کرد باید گفت که: مرگ پایان زندگی دنیوی است. چنانکه علی علیه السلام می‏فرمایند: «الموت غایته‏» (۲) و «بالموت تختم الدنیا.» (۳)
این تعریف در عین سادگی، واقعی‏ترین تعریف مرگ است. به هر حال این زندگی، یعنی زندگی دنیوی با مرگ به پایان می‏رسد. مرگ به همه مسئولیت‏ها، تلاش‏ها، آرزوها و هدف‏های دنیوی انسان پایان می‏بخشد. اما از این تعریف چیزی که می‏فهمیم آن است که مرگ زندگی را به پایان می‏رساند؛ ولی درباره خود مرگ و دنیایی که با مرگ آغاز می‏گردد چیزی به دست نمی‏آید. اکنون به ذکر نکاتی درباره مرگ می‏پردازیم:
۱) مرگ و مشکلات بیان ناپذیرش
امام علی علیه السلام می‏فرمایند:
«وان للموت لغمرات، هی افظع من ان تستغرق بصفة اوتعتدل علی عقول اهل الدنیا.» (۴)
مشکلات مرگ چنان پیچیده و دردناکند که به وصف در نمی‏آیند و با قوانین خرد مردم این دنیا، سنجیده نمی‏شوند. و نیز می‏فرماید:
«فغیر موصوف ما نزل بهم‏» (۵)
حالات و عوارضی که در دم مرگ پدید می‏آیند، قابل توصیف و بیان نیستند. در فلسفه این بیان ناپذیری، چند تبیین را می‏توان مطرح کرد:
اولا - مرگ یک تجربه شخصی است که شخص با این تجربه ارتباطش را با دیگران از دست می‏دهد. بنابراین نمی‏تواند تجربه‏اش را با دیگران در میان بگذارد. ما کسی را پس از مرگش نمی‏بینیم تا از تجربه مرگش، خبری بگیریم.
ثانیا - پدیده مرگ، چنان پیچیده و پر راز و رمز است که اگر مردگان هم به این دنیا باز گردند و بخواهند، جریان مرگ را توصیف کنند، نخواهند توانست:
«فلو کانوا ینطقون بها لعیوا بصفة ما شاهدوا واوما عاینوا.» (۶)
ثالثا - جهان باطن، به دلیل بطون نهادی خود، بر اهل ظاهر قابل شناخت نیست. یعنی جهان محسوس و دنیا، با جهان غیب و آخرت، از جنس هم نیستند و لذا تا در دنیاییم، از آخرت بی‏خبریم.
رابعا - اگر قرار است که انسان گرفتار امتحان و ابتلا و فتنه شده، براساس تشخیص و انتخاب خود، مورد آزمایش قرار گیرد، حتما باید، نوعی ابهام و پیچیدگی در کار باشد؛ وگرنه، همه انسان‏ها یکسان عمل خواهند کرد و ابتلا و امتحانی در میان نخواهد بود. مثلا اگر چنین بود که هر روز خداوند به نوعی برای مردم ظاهر می‏شد و همه مردم آشکارا قیامت و زندگی ارواح و نتایج اعمال را می‏دیدند؛ طبعا همه یکسان عمل می‏کردند. چنانکه در حیات دنیوی غالبا آن جا که هدف‏ها روشن و نتیجه کار معلوم است، مردم دچار اختلاف نمی‏گردند.
باری، به هر دلیل، مرگ در هاله‏ای از راز و رمز قرار دارد:
«کس نمی‏داند که مرگ چگونه وارد خانه می‏شود؟ چه سان جان کسی را می‏ستاند؟، چگونه بر جنین در شکم مادر دست می‏یابد؟ او به سراغ جان جنین می‏رود؟ یا جان جنین، به اذن پروردگارش، خواست مرگ را گردن می‏نهد؟ یا آن که مرگ از همان آغاز، در لایه لایه درون مادر جای دارد؟» (۷)
۲) وصف عرفی مرگ
گاهی علی علیه السلام به وصف عرفی مرگ می‏پردازد و آن را برابر فهم توده مردم توصیف می‏کند. منظور من از توصیف عرفی، همین است که مرگ را پایان زندگی، پایان بخش آمال و آرزوها، و عامل نابودی لذات و کامجوئی‏ها بدانیم. (۸) اینک نمونه‏هائی از وصف عرفی مرگ که بر زبان مولای متقیان علی علیه السلام جاری شده است:
«شادابی زندگی را افسردگی پیری در پیش است. دوران عافیت‏به بیماری و درد پایان می‏پذیرد و سرانجام زندگی جز مرگ نیست. مرگی که دست انسان را از دنیا کوتاه کرده، راه آخرت را پیش پای وی خواهد نهاد. با تن لرزه‏ها، دردهای جانکاه، اندوه گلوگیر و نگاه فریاد خواه، که از یاران و خویشاوندان و همسران کمک می‏خواهد، اما کاری از دست کسی بر نمی‏آید، و گریه هم سودی ندارد. از افتادن در تنگنای گور و تنها و بی‏کس در گورستان ماندن چاره‏ای نیست. آن گاه کرم‏ها، تکه پاره تن او را برده و پوسیدگی، طراوت تن را لگد کوب کرده، و گذشت روزگار همه آثار او را به باد فنا و فراموشی می‏سپارد. تن‏های نازنین می‏گندند و استخوان‏های محکم پوسیده می‏شوند، روح در زیر سنگینی اعمال می‏ماند، و چیزی را که از غیب شنیده بود با چشم یقین می‏بیند. اما چه سود؟! که دیگر بر کارهای نیک چیزی نمی‏توان افزود و از لغزش‏ها چیزی نمی‏توان کاست.» (۹)
در وصف عرفی مرگ، این بیان مولای متقیان، در اوج زیبائی است که می‏فرمایند:
«ان الموت لزائر غیر محبوب و واتر غیر مطلوب وقرن غیر مغلوب.» (۱۰)
«مرگ مهمانی است ناخوشایند! که ناخواسته از یار و دیارمان جدا می‏کند. حریفی که کسی هماوردش نیست.»
۳) مرگ از نگاه دیگر
آنچه گذشت، وصف عرفی مرگ بود. وصفی در حد فهم عموم و برای عامه مردم. اما وصف مرگ به همین جا ختم نمی‏شود. مرگ تنها گذرگاه جهان غیب است. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم، زندگی دنیا را خواب و مرگ را بیداری نامیده است. یعنی مرگ دریچه‏ای است‏برای خروج از عالم خیال و ورود به جهان حقیقت و واقعیت.
علی علیه السلام هم می‏فرمایند:
«ولو عاینتم ما قد عاین من مات منکم لجزعتم و وهلتم وسمعتم واطعتم ولکن محجوب عنکم ما قد عاینوا و قریب ما یطرح الحجاب.» (۱۱)
مرگ، ما را با دنیای تازه‏ای روبرو می‏کند که همه عوالم آن برای ما شگفت‏انگیز ورود به این دنیای جدید، تنها با برافتادن پرده‏ای امکان می‏یابد که به دست مرگ فرو افتد. و نیز می‏فرماید:
«ای مردم این حقیقت را از خاتم پیامبران بشنوید که: هر که می‏میرد در حقیقت نمرده است، و اگر در ظاهر پوسیده می‏شود در باطن چیزی از ما پوسیده نمی‏شود بلکه پایدار می‏ماند.» (۱۲)
مرگ از همان آغاز حضورش ارزش‏ها را وارونه می‏کند. ما در این دنیا، خلق را می‏بینیم و حق را نمی‏بینیم؛ با مجاز آشنائیم و از حقیقت‏بیگانه. و لذا ارزش‏ها و ارزش گذاری‏های ما براساس معیارهای حیات مادی و دانش محدود دنیوی است. با حضور مرگ، عالم غیب نمایان گشته، معیارها و بینشهای دیگری اساس ارزش‏ها و ارزیابی‏های ما قرار می‏گیرند. و لذا، انسان دست پشیمانی می‏گزد و از دلبستگی‏های خود دست می‏شوید و آرزو می‏کند که ای کاش او به دنبال این دنیا نمی‏رفت:
«فهو یعض یده ندامة علی ما اصحر له عند الموت من امره، و یزهد فیما کان یرغب فیه ایام عمره، و یتمنی ان الذی کان یغبطه بها و یحسده علیها قد حازها دونه.» (۱۳)
فلاسفه بزرگ اسلام همچون ابن سینا و سهروردی، تعلق روح را به جسم، مانع توجه او به کمال و نقص روحی خود دانسته، و همین عامل را دلیل غفلت او از لذات روحانی و رنج‏های عقلانی می‏دانند. ابن سینا می‏گوید:
«کمال نفس ناطقه در آن است که از لحاظ وسعت و عمق معرفت، تبدیل به جهان معقولی گردد که دقیقا موازی و مطابق با جهان عینی باشد و به حسن مطلق و خیر و جمال مطلق دست‏یابد. روح انسان اگر به چنین معرفتی دست‏یابد از بهجت و لذت وصف ناپذیری بهره‏مند می‏شود که مقایسه آن با لذایذ حسی، زشت و مسخره خواهد بود. اما این روح مادامی که گرفتار حجاب تن و اسیر جاذبه‏های حیات حیوانی است از این گونه لذت و بهجت‏باخبر نخواهد شد، چنان که اگر به این کمال هم دست نیابد مادامی که در حجاب تن است احساس رنج نخواهد کرد تا زمانی که مرگ فرا رسد. با فرا رسیدن مرگ حجاب تن کنار رفته، موانع ادراک زایل می‏گردد. در نتیجه روح انسان به کمال یا نقصان خود پی برده، غرق در لذت شده یا گرفتار رنج و عذاب خواهد شد، لذت و رنجی که هرگز با لذایذ و دردهای جهان مادی قابل مقایسه نیستند.» (۱۴)
● بیم مرگ
ترس از مرگ، کاملا طبیعی است. چنان که عشق و دلبستگی به زندگی کاملا طبیعی است. از هر چه بترسیم به خاطر آن است که به کمالات زندگی زیان دارد و یا اصل حیات و زندگی ما را تهدید می‏کند. ما از شکست‏ها، بدبختی‏ها، فقر، جهل و بیماری‏ها بیمناکیم برای این که با وجود نواقص و کاستی در زندگی و وسایل و اندام‏های خود، حالت طبیعی زندگی را از دست می‏دهیم. یعنی اگر چه اصل زندگی را داریم اما بیماری، شکست و ضعف و نقص، فعالیت‏حیاتی را با مشکل روبرو ساخته، ما را از بهره‏مندی کامل از ثمرات و لذایذ زندگی محروم می‏سازد.
اما این کاستی‏ها و بیماری‏ها وقتی مخوف و خطرناک جلوه می‏کنند که ما را در معرض مرگ قرار بدهند! برای انسان بیماری، بهتر از مرگ است. برای این که بیماری اصل حیات را قطع نمی‏کند و تا ریشه در آب باشد امید ثمری هست. اما اگر به مرگ بیانجامد چون ریشه زندگی را قطع می‏کند خطرناک‏تر و ترسناک‏تر می‏گردد. ترس از مرگ علل و جهات مختلفی دارد که ما با ملاحظه گنجایش مقاله به مواردی از آن‏ها اشاره می‏کنیم:
● علل ترس از مرگ
۱) عشق به زندگی
علی علیه السلام می‏فرماید:
«و اعلموا انه لیس من شی‏ء الا و یکاد صاحبه یشبع منه و یمله الا الحیاة فانه لا یجد فی الموت راحة؛ (۱۵) توجه کنید که انسان سرانجام همه لذت‏های دنیا سیر می‏شود، جز لذت زندگی؛ برای این که هیچ کس در مرگ آسایش نمی‏بیند.»
چنان که گفتیم حتی عرفا و اولیای الهی این نکته را قبول دارند که نظام ادراکی یعنی هوش و حواس ما بر محور حیات دنیوی تنظیم شده‏اند، بنابراین تا از هوش و حواس بهره مندیم، حیات دنیوی و لذایذ آن ارج و منزلت‏خود را از دست نمی‏دهد. یک انسان متعادل زندگی را دوست می‏دارد، جهان و زیبائی‏های آن را دوست می‏دارد و آرزو می‏کند که بتواند برای همیشه زنده بماند.
انسان در دشوارترین شرایط هم دل از زندگی برنمی‏کند و معذور هم هست‏برای این که عشق به زندگی یک عشق غریزی و نهادی است.
انسان زندگی را حتی در شرایط تلخ و ناگوار هم بر مرگ و تلخی‏های آن ترجیح می‏دهد. صائب تبریزی می‏گوید:
زهری است زهر مرگ که شیرین نمی‏شود
هر چند تلخ می‏گذرد روزگار عمر
۲) دست نیافتن به آرزوها و اهداف
امام علی علیه السلام مرگ را عامل دست‏نیافتن آدمی به آرزوها و اهداف خویش می‏داند و می‏فرماید:
«فان الموت... مباعد طیاتکم؛ (۱۶) مرگ میان شما و هدفهایتان فاصله می‏شود.»
بنابر تحقیقات آماری برخی از محققان غرب، بسیاری از افراد مورد سؤال، دلیل خود را برای گریز از مرگ، در این نکته دانسته‏اند که مرگ مانع تحقق هدف‏ها است. (۱۷) برای عده‏ای شماره سال‏های عمر مهم نیست، بلکه این مهم است که انسان به کدام هدف دست‏یافته است؟ به دانشمندی گفتند: تا کی می‏خواهی زنده بمانی؟ گفت: آن قدر که بتوانم نوشتن این دو کتاب را که در دست دارم به پایان برسانم. (۱۸)
به هر حال هر گونه آرزویی ممکن است‏با حلول مرگ، بر باد رود و لذا انسانی که به سرنوشت و مرگ بیندیشد، دل به فریب آرزوها نمی‏سپارد، چنانکه امام علی علیه السلام می‏فرمایند:
«لو رای العبد الاجل و مصیره، لابغض الامل و غروره؛ (۱۹) اگر انسان اجل و عواقب آن را می‏دید، با آرزو و فریب آرزوها دشمنی می‏ورزید.»
۳) کیفیت مرگ
یکی دیگر از عوامل ترس از مرگ، نگرانی و ترس از چگونگی مرگ است. این چگونگی گاهی به خود مرگ مربوط است و گاهی به شرایط و موقعیت مرگ.
الف) ترس از چگونگی خود مرگ
چنان که گذشت، هیچ انسانی، مرگ را نیازموده است. بنابراین طبیعی است که انسان نگران چگونگی مرگ و جان دادن باشد. چون نمی‏داند که جان دادن چیست و جدائی جان از جسم چگونه است، مرگ با همه هیبت و سطوتش می‏آید و ما چیزی از آن نمی‏دانیم جز آن که:
«میهمانی است ناخوانده و ناخوشایند! هماوردی شکست ناپذیر که می‏کشد و قصاص نمی‏شود! دامش را همه جا گسترده، با لشکر درد و رنج محاصره مان کرده، از هر سو هدف تیر و نیزه مان قرار می‏دهد. کابوس مرگ، با قدرت تمام، به حریم هستی انسان تجاوز کرده. بی آن که ضربتش خطا کند در هاله‏ای از ابهام و تیرگی و با لشکری از بیماری‏ها و دردهای جانکاه، و با انبوهی از مشکلات سایه سنگین خود را گسترده، طعم تلخش را می‏چشاند.» (۲۰)
ب) ترس از شرایط و موقعیت مرگ
انسان گاهی علاوه بر خود مرگ، از شرایط خاص مرگ نیز نگران می‏شود، مانند مرگ تصادفی و نابهنگام، مرگ با بی‏ایمانی، مرگ در بستر نه در میدان جهاد، مرگ پس از بیماری طولانی، کشته شدن به دست دیگران، مرگ در غربت و تنهایی و امثال این‏ها.
امام علی علیه السلام نگران مرگ در بستر استراحت و در مخالفت امر خداست و از این رو می‏گوید:
«ان اکرم الموت القتل. والذی نفس ابن ابیطالب بیده، لالف ضربة بالسیف اهون علی من میتة علی الفراش فی غیر طاعة الله؛ (۲۱) همانا گرامی‏ترین مرگها کشته شدن در راه خداست. بدان کس که جان پسر ابوطالب در دست اوست، هزار مرتبه ضربت‏شمشیر خوردن بر من آسانتر است، تا در بستر مردن نه در طاعت‏خدا.»
۴) حوادث پس از مرگ
یکی دیگر از عوامل نگرانی و ترس و اضطراب مردم نسبت‏به مرگ، نگرانی از حوادث پس از مرگ است. قسمتی از این حوادث مربوط، به این دنیاست از قبیل: بی‏سرپرست ماندن کودکان، ازدواج همسران، تقسیم و تصرف اموال، کامیابی دشمنان، فروپاشی تن و... و قسمتی مربوط به آن دنیاست از قبیل: عذاب قبر و مشکلات حساب و کتاب اخروی.
ابن‏سینا عوامل و اسباب ترس از مرگ را از دیدگاه اشخاص مختلف به شرح زیر مطرح می‏کند:
الف) عده‏ای از مجهول و مرموز بودن مرگ می‏ترسند.
ب) گروهی از معلوم نبودن سرنوشت انسان پس از متلاشی شدن بدن بیمناکند.
ج) و بعضی‏ها از نابودی مطلق جسم و روح می‏ترسند.
د) و برخی از درد و رنج جان دادن نگرانند.
ه) و جمعی از عذاب بعد از مرگ می‏ترسند.
و ) و گروهی از جدایی از مال و جاه و لذایذ و خوشی‏های زندگی بیمناکند. (۲۲)
۵) نگرانی از نقص و کمبود عمل.
انسان‏های با ایمان در هر شرایطی که باشند اعمال خود را ناچیز دیده و از این بابت نگرانند. علی علیه السلام می‏فرماید:
«ینبغی للعاقل ان یعمل للمعاد و یستکثر من الزاد قبل زهوق نفسه و حلول رمسه‏» (۲۳)
همین افزودن بر زاد و توشه همیشه مورد تاکید انبیا و اولیا بوده است و توشه را هر چه زیادتر هم باشد نسبت‏به طولانی بودن راه ناچیز شمرده‏اند.
علی علیه السلام می‏فرمایند:
«آگاه باش که راهی سخت و دراز در پیش داری که توفیق شما در پیمودن این راه در گرو آن است که به شایستگی بکوشی و تا می‏توانی توشه برگیری و بار گناه خود را سبک گردانی که سنگینی آن در این راه دشوار، رنج آور است. پیشاپیش تا می‏توانی به آن سرای توشه بفرست. مستمندان را یاری رسان تا بدین وسیله توشه‏ای بر دوش آنان بگذاری که روز قیامت‏به تو باز گردانند تا می‏توانی انفاق کن و برگ عیشی به گور خویش بفرست. اگر از تو وام خواهند غنیمت‏بشمار که اگر به وامی دست کسی را بگیری در روزهای سخت آن دنیا، دست تو را بگیرند. بدان که در پیش روی تو گردنه‏های صعب العبور وجود دارد که تا می‏توانی باید سبک بار بوده و توشه راه داشته باشی.» (۲۴)
۶) کثرت گناه
یکی دیگر از عوامل نگرانی مؤمنان از مرگ زیادی گناهان است. حضرت علی علیه السلام می‏فرمایند:
«چنان مباش که به خاطر گناهان زیاد خود مرگ را ناخوش داری.» (۲۵)
بنابراین اگر گناهکار نباشی باید همانند مولا از مرگ باک نداشته باشی که تو به سوی آن بروی یا او به سوی تو گام بردارد. (۲۶)
۷) بیم از مرگ بی‏فضیلت
اگر چه همه اقسام مرگ، مرگ اند؛ اما به لحاظ فضیلت مرگ با مرگ دیگر تفاوتی دارد از زمین تا آسمان. علی علیه السلام، آرزومند شهادت بود و مرگ در بستر را دوست نمی‏داشت. او در این باره می‏گوید:
«مرگ چنان با سرعت و جدیت در تعقیب ماست که چه ایستادگی کنیم و چه بگریزیم، بر ما دست‏خواهد یافت. با ارج‏ترین مرگ‏ها نزد من، کشته شدن با شمشیر (شهادت) است. سوگند به خداوندی که جان فرزند ابوطالب در دست اوست، اگر هزار شمشیر بر سرم بخورد، برایم آسان‏تر از آن است که در بستر بمیرم و نه در راه فرمان خدا.» (۲۷)
البته برای مردم عادی، مرگ در وطن مالوف، خانه شخصی، در بستر و میان فرزندان و خویشاوندان مطلوب است؛ اما مرگ در میدان و شهادت در راه خدا چیز دیگری است.
۸) بیم از مرگ پیش از توبه
امام علی علیه السلام می‏فرمایند:
«مسوف نفسه بالتوبة من هجوم الاجل علی اعظم الخطر» (۲۸)
از آنجا که انسان مدام در معرض خطا و گناه است، خدای مهربان براساس همین طبیعت غیر معصوم انسان، برای جبران وی، همیشه توبه و عذر او را پذیرفته، بر گناهانش قلم عفو می‏کشد
علی علیه السلام می‏فرماید:
«حاصل توبه، جبران گستاخی‏های نفس است.» (۲۹)
اما انسان به اقتضای هوا و هوس، از این فرصت هم، غالبا بد بهره‏برداری می‏کند. بدین سان که او باز بودن در توبه را دست‏آویز ادامه اعمال خلاف خود قرار داده، به امید توبه، در ارتکاب گناه گستاخ و بی پروا می‏گردد. اما در عمل، گناه نقد شده و توبه نسیه می‏گردد. علی علیه السلام در این باره می‏فرمایند:
«اگر پای لذت و شهوتی در میان باشد، به گناه شتافته و در توبه درنگ می‏ورزند.» (۳۰)
چنین انسانهایی غالبا هم قصد توبه دارند، اما به پیروی از هوس آن را به تاخیر می‏اندازند. گاه به توبه موفق می‏شوند و گاهی هم به وسیله مرگ غافلگیر شده، پیش از آن که توفیق توبه و جبران نواقص خود را داشته باشند، از دنیا می‏روند.
در اینجا نکته حساسی هست که نباید از آن غفلت کرد و آن اینکه مرگ نقطه پایان خطوط دفتر شخصیت انسان است. علی علیه السلام پس از بحثی در اقسام ایمان و تقسیم ایمان بر دو قسم پایدار و ناپایدار، می‏فرماید که:
«اگر از کسی بدتان آمد و خواستید که او را از دایره دلبستگی‏های ایمانی خود بیرون کنید، تا فرا رسیدن مرگش درنگ کنید! و چون بر حالتی که بود بمیرد دیگر وقت آن است که بیزاری جوئید.» (۳۱)
۹) ترس از مرگ در کفر و گمراهی
خداوند متعال در قرآن می‏فرماید:
«اتقو الله حق تقاته ولاتموتن الا وانتم مسلمون.» آل عمران/۱۰۳
علی علیه السلام در خطبه‏ای پس از بحث ظریف و دقیقی درباره توحید و تقوا و پس از یک ارزیابی مفصل از دنیا و آخرت، سرانجام سخنش را با این آیه پایان می‏بخشد که:
«از خدا چنانکه شایسته است، پروا کنید و بکوشید که جز بر مسلمانی نمیرید.» (۳۲)
بدون تردید از همه بدتر مرگ در حال کفر و گمراهی است. علی علیه السلام با بیانی لبریز از احساس درد از مردمی که به چنین سرنوشتی گرفتارند می‏نالد.
او درباره مردم دوران جاهلیت می‏گوید که:
«هیچ حریمی را حرمت نمی‏نهادند فرزانگان را در میانشان ارج و منزلتی نبود. به دور از نظام دینی زندگی کرده و در حال کفر جان می‏سپردند.» (۳۳)
● شوق مرگ
امام علی علیه السلام می‏فرمایند:
«و الله لابن ابیطالب انس بالموت من الطفل بثدی امه؛ (۳۴) به خدا سوگند، پسر ابوطالب از مرگ بی‏پژمان است. بیش از آنچه کودک پستان مادر را خواهان است.»
۱) چرا شوق؟
حجاب چهره جان می‏شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچه ترکیب تخته بند تنم (۳۵)
اگر مرگ محمل انتقال از دنیای متغیر و فانی به جهان ثابت و باقی است، پس چرا بی‏صبرانه در انتظارش نباشیم.
ما این دنیا را وقتی دوست می‏داشتیم که از دنیای برتر و بهتری خبر نداشتیم. اکنون می‏دانیم که:
«این دنیا برقش بی‏فروغ و اساسش بر دروغ است. و اموالش در معرض غارت و تاراج است. چونان عشوه گر هرزه‏ای است که به کس وفا نمی‏کند و همچون مرکب سرکش از کسی فرمان نمی‏برد. دروغگویی خیانتکار، ناسپاسی حق نشناس و دشمنی حیله گر است. حالاتش ناپایدار، عزتش ذلت، جدش بازی و سرافرازیش سرافکندگی است. سرای جنگ و غارت، تبهکاری و نابودی و ناخوشی و ناآرامی است. وصله‏هایش به هجران پیوسته، راه‏هایش حیرت زا، پناهگاه‏هایش ناپیدا و سرانجام امیدهایش نومیدی است.» (۳۶)
اما در آن سوی این جهان، جهانی است، ازلی و ابدی، که اگر انسان با آگاهی و آمادگی وارد آن جهان شود، به‏قول حضرت:
«آنجا را اسرای پایدار و محل امن و آسایش خواهد یافت. جایگاه پاکان و نیکان و اولیای برگزیده‏ای که قرآن کریم آنجا را ستوده و ساکنان آن را برگزیده و بزرگ داشته و انسان را به آنجا فرا خوانده و راهنمایی کرده است.» (۳۷)
علی علیه السلام در وصف بهشت می‏گوید:
«اگر خیالی از بهشت را چنانکه وصف شده تصور کنی از هر چه در دنیاست دلسرد می‏شوی اگر چه همه زیبا و پر جاذبه باشند و بر سر آرزوها و امیال نفسانی خود نسبت‏به لذت‏ها و مناظر زیبای جهان پا می‏گذاری. اگر درباره درختان بهشتی اندیشه کنی که چگونه شاخه‏های آن‏ها با وزش نسیم می‏رقصند و ریشه‏هاشان در توده‏های مشک پنهانند بر کنار رودهای زلال و خوشه‏هایی از گوهرهای آبدار و میوه‏های گوناگونی که از هر طرف جلوه می‏کنند غرق حیرت می‏شوی. شاخه‏های پر میوه بدون زحمت در دسترس تو قرار می‏گیرند تا هر چه خواهی بر چینی. مهمانداران بهشت و خدمتگزاران آن لحظه‏ای از آن کاخ‏ها و ساکنانشان غفلت نکرده و مدام با طعامهای لذیذ و شراب‏های گوارا پذیرایی می‏کنند. ساکنان آن دیار مورد تکریم خداوند بوده از هر گونه، دگرگونی و انتقال در امانند. اگر تو دل را به آن مناظر زیبا متوجه کنی از دل و جان در اشتیاق آن سامان خواهی بود. و چون مرگ و قبر در و دروازه آن دیارند، آرزو خواهی کرد که از همین جا تو را بردارند و به گور سپارند.» (۳۸)
در اینجا نکته‏ای را یادآور می‏شوم که مرگ برای افراد غیر مؤمن نیز باید ارزش خود را داشته باشد. ارزش مرگ برای افراد غیر مؤمن و برای کسانی که بقای روح و دنیای پس از مرگ را قبول ندارند از چند جهت می‏تواند مورد توجه قرار گیرد:
«یکی این که همین مرگ، آنان را از ادامه زندگی حیوانی و افزودن بر گناه و تبهکاری خویش باز می‏دارد. خداوند کریم می‏فرماید: «کافران چنین نپندارند که فرصت زندگی به سود آنان است، نه! بلکه ما به آنان فرصت می‏دهیم تا بر بار گناه خود بیفزایند و به عذاب سخت و سنگینی گرفتار آیند.» آل عمران/۱۷۸
علی علیه السلام می‏فرماید:
«ان فی الموت لراحة لمن کان عبد شهوته واسیر اهویته، لانه کلما طالت‏حیاته کثرت سیئاته و عظمت علی نفسه جنایاته.» (۳۹)
۲) توصیف شوق مرگ
امام علی علیه السلام می‏فرماید:
«و ان احب ما انا لاق الی الموت؛ (۴۰) محبوب‏ترین چیزی که در انتظارش هستم مرگ است.»
یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی
بگفت ای بی‏خبر مرگ از چه نامی زندگانی را
اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی
که گردون‏ها و گیتی‏هاست ملک آن جهانی را (۴۱) اگر مرگ را چنان دریابیم که علی علیه السلام دریافته بود؛ باید در عین نگرانی از کم‏توشه‏گی و در عین تلاش برای تدارک ذخیره آخرت، بی‏صبرانه در انتظار مرگ مطلوبی باشیم که ما را از تنگنای جهان خاکی به بیکران ساحت غیب انتقال دهد. علی علیه السلام می‏فرماید:
«به پیشواز مرگ بشتابید! مرگی که اگر فرار بکنید شما را در می‏یابد، و گر بر جای خودمانید باز هم به سراغتان می‏آید. و اگر فراموشش کنید، او شما را از یاد نمی‏برد.» (۴۲)
بنابراین دلبستگی انسان به زندگی دنیوی، براساس میزان مرگ‏اندیشی وی تنظیم می‏گردد. اگر دنیا زده بود که به مرگ نمی‏اندیشد. بی‏تردید رویاروی چنین کسی با مرگ بسیار نامطلوب خواهد بود. برای این که چنین شخصی برای حیات اخروی آمادگی نداشته و ذخیره لازم را نیندوخته است. علی علیه السلام در نامه‏ای به حارث همدانی می‏فرمایند:
«سخت‏بپرهیز از این که وقتی مرگ به سراغ تو آید که در جستجوی دنیا از خدا گریخته باشی.» (۴۳)
چنانکه شوق مرگ، از محبت دنیا در دل انسان می‏کاهد:
«هر که مرگ را در برابر خود مجسم کند، به امور دنیوی زیاد توجه نمی‏کند.» (۴۴)
اشتیاق انسان به مرگ یک حالت‏بسیار شگفت‏انگیز و اعجاز گونه است‏برای این که هر انسانی چنان که گذشت‏به زندگی علاقمند است و اگر کسی سودای مرگ در سر بپروراند حتما به مقامی رسیده که دیگران نرسیده‏اند و چیزهایی دریافته که دیگران در نیافته‏اند. در قرآن کریم آرزوی مرگ نشان عشق انسان به خدا است.
خدای سبحان در خطابی به قوم یهود می‏فرماید:
«بگو ای یهودیان اگر از میان مردم تنها خود را دوستان خدا می‏دانید، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می‏گوئید.» جمعه/۶
علی علیه السلام به حارث همدانی می‏فرمایند: «مرگ را جز با شرایط مطمئن آرزو مکن (۴۵) و خود در موردی چنین می‏فرمایند:
«من با بصیرتی از درون و یقینی که خدایم بخشیده است در گمراهی آنان و راه راستی که برگزیده‏ام آگاهم. مشتاق دیدار پروردگار و امیدوار پاداش نیک او هستم.» (۴۶)
انسان وقتی واقعا مشتاق مرگ می‏گردد که به‏یقین دریابد که او گر چه در این جهان خاکی پدید آمده است؛ اما از این جهان نبوده و به جهان دیگری تعلق دارد. و چنین کسی در حقیقت‏به قول مولا علی علیه السلام:
«پیش از آن که بدن از این جهان خاکی جدا شده باشد، به جان و دل از این خاکدان پرواز کرده است.» (۴۷)
● زندگی هم آغوش مرگ
علی علیه السلام، مرگ را از زندگی جدا نمی‏داند. آن که مرگ را نشناسد (۴۸) در حقیقت زندگی را نمی‏شناسد. و کسی که زندگی را بشناسد، مرگ را نیز در حد توان شناخته است.
حیات دنیوی و هستی زمانی - مکانی این جهان خاکی، نهاد و درونمایه‏اش دو چیز است و بس: آمدن و رفتن، هستی و نیستی، کون و فساد، تجدد و تصرم. این نکته را فرزانگان تاریخ همیشه مورد تاکید قرار داده‏اند. هراکلیتوس در قرن پیش از میلاد می‏گفت: در یک رودخانه بیش از یک بار نمی‏توان وارد شد. (۴۹)
این حقیقت را اهل کلام با تعبیر تجدد امثال و عرفای اسلام براساس عدم امکان تکرار در تجلی الهی، و صدر المتالهین براساس حرکت جوهری مطرح کرده‏اند. بنابراین مرگ نیز همانند زندگی، برای این جهان خاکی به منزله عنصر ترکیبی و درون مایه است.
علی علیه السلام در جای جای نهج‏البلاغه ما را به این حقیقت آشکار توجه می‏دهد که نمونه‏ای از آن‏ها را در اینجا می‏آوریم:
«و احذرکم الدنیا فانها منزل قلعة، و لیست‏بدار نجعة. قد تزینت‏بغرورها، و غرت بزینتها، دارها هانت علی ربها، فخلط حلالها بحرامها، و خیرها بشرها، و حیاتها بموتها، و حلوها بمرها.» (۵۰)
در این بیان رسا، مولای متقیان ما را با حقیقت دنیا آشنا می‏سازد تا دل در آن نبندیم. برای این که منزلگاه سفر است، نه سرای اقامت. جلوه‏اش بر غفلت استوار است و جمالش بر فریب. بساطی است که نزد خدا ارج و منزلت ندارد زیرا که حلال آن با حرام آمیخته و خیرش همراه شر بوده و زندگیش با مرگ هم آغوش است تلخ و شیرینش جدا از هم نیستند.
علی علیه السلام در جایی دیگر می‏فرماید: «سروش غیب پیوسته آواز می‏دهد که: سرانجام زایش مرگ، و پایان گردآوری فروپاشی و نهایت آبادانی ویرانی است.» (۵۱)
و چه بیانی زیباتر و رساتر از این: جهان خاکی چنان است که هستی آن، بر نیستی استوار است. نسلی می‏رود که نسلی دیگر به جای آن می‏آید. این عروس هزار داماد، شوهری را می‏کشد و شوهری دیگر اختیار می‏کند. علی علیه السلام در این باره می‏فرمایند:
«ای مردم در حقیقت‏شما در این دنیا آماج تیرهای مرگید. هر جرعه این جهان خاکی، گلو گیر و هر لقمه‏اش پر از خرده استخوان است. در این جهان خاکی تا نعمتی از کف ندهید به نعمتی نمی‏رسید. از عمر شما، هر روز نو که ببینید بر ویرانی روز دیگر استوار است. هر برگ تازه و هر رویش تازه به دنبال خزان برگ دیگر و درو شدن گیاهان دیگر است. ریشه‏هایی در گذشته‏اند که ما شاخه‏های آنان هستیم. و چگونه ممکن است که ریشه‏ها بروند و شاخه‏ها برقرار مانند.» (۵۲)
علی علیه السلام پس از بیان مؤکدی درباره جدی گرفتن مرگ و نادیده گرفتن عوامل عبرت آموزی، در رابطه زندگی دنیا با حیات اخروی می‏فرمایند:
«در زندگی دنیوی، پیشتاز پرهیزگاران باشید و رفتار خود را هماهنگ با زندگی بهشتی خود سامان بخشید. زیرا که دنیا سرای همیشگی شما نیست. گذر گاهی که بتوانید از آن زاد و توشه برگیرید. پس با تلاش پیگیر، اسب سفر را زین کرده نگهدارید.» (۵۳)
● نقش مرگ در زندگی متعالی انسان
امام علی علیه السلام در بخشی از وصایای خویش به فرزندشان امام حسن علیه السلام می‏نویسند:
«مبادا فریفته شوی که بینی دنیاداران به دنیا دل می‏نهند، و بر سر دنیا بر یکدیگر می‏جهند.» (۵۴)
چنانکه گذشت، حیات دنیوی ما یک واقعیت است و وابستگی انسان را به این حیات دنیوی نمی‏توان نادیده گرفت و تحقیر کرد. و نیز باید، حیات اخروی را هدف اصلی قرار داده، همه زندگی دنیوی را براساس تدارک سعادت اخروی، تنظیم کرد. بنابراین، زندگی مشروع و مطابق عقل و منطق آن است که در عین جدی گرفتن حیات زودگذر دنیوی بتواند برای حیات ابدی اخروی هم برنامه ریزی کند. مشکل اصلی انسان برای دست‏یافتن به حیات متعالی جاذبه حیات دنیوی است. جاذبه‏های حیات دنیوی امکان دارد که هر انسانی را چنان به خود مشغول کند که اصلا به یاد آخرت و زندگی دیگر نیفتد.
همه این جاذبه‏ها در نقش آرزوهای انسان جلوه گر می‏شود. بنابراین برای روشن شدن موضوع باید نخست درباره آرزوهای انسان بحث کرده سپس نقش مرگ را در روی کرد انسان به حیات معنوی توضیح دهیم:
۱) انسان و آرزوها
امام علی علیه السلام درباره تاثیر آرزوهای نفسانی و دور و دراز بر زندگی انسان می‏فرمایند: بدانید که آرزوهای نفسانی، عقل را به غفلت وادارد و یاد خدا را به فراموشی سپارد. پس آرزوی نفسانی را تکذیب کنید که فریب است و صاحبش فریفته شده. (۵۵)
آرزوها اگر به موقع مهار نشوند انسان را به حیوان و حیات انسانی را به زندگی جانوری تبدیل می‏کند و این همان ضعیت‏خطرناکی است که نهایت‏سقوط انسان را نشان می‏دهد. و او را زندانی این حیات حیوانی می‏سازد که از آن به اخلاد تعبیر می‏کنند. علی علیه السلام در بازگشت از جنگ صفین در یکی از روستاهای بین شام و عراق به نام «حاضرین‏» نامه مفصلی به فرزندش امام حسن نوشته است. به نظر می‏رسد که این نامه یک درد دل است از نوع همان درد دل‏ها که با چاه داشت! برای این که فضای نبرد صفین در طوفانی از آز و آرزومندی دنیوی انسان غرق بود. علی علیه السلام عملا فریب خوردن و غفلت انسان‏ها را با چشم خود می‏دید. او می‏دید که چگونه معاویه، عمر و عاص و صدها صحابی، به چیزی جز دنیا و لذایذ دنیوی نمی‏اندیشند و جز رؤیاها و آرزوهای جاه و مال، چیزی نمی‏فهمند. مرز نهایی دانش و اندیشه شان جز حیات حیوانی نبوده و هدف نهائی تلاش و کوششان جز جاه و مال نیست. از این جهت این خطبه، در عین حال که یک درد دل است، هشدار هم هست. با تعبیرات بسیار تند و صریح که نشان دهنده نگرانی‏های آن حضرت‏اند. اینک بیان مولا:
«مبادا که دنیا زدگی مردم و سگ ستیزی آنان بر سر جاه و مال دنیا تو را بفریبد... این دنیا زدگان همانند سگ‏های هارند که به جان یکدیگر افتاده‏اند. نیرومندشان ناتوان را می‏خورد و بزرگشان بر کوچکشان رحم نمی‏کند.» (۵۶)
علی علیه السلام نحوه نگرش انسان به دنیا را معیار آگاهی و بینائی او می‏داند.
«و انما الدنیا منتهی بصر الاعمی، لا یبصر مما و راءها شیئا، و البصیر ینفذها بصره، و یعلم ان الدار وراءها. فالبصیر منها شاخص و الاعمی الیها شاخص. و البصیر منها متزود، و الاعمی لها متزود؛ (۵۷) دنیا، آخرین نقطه دید کوردلان است که در آن سوی دنیا چیزی نمی‏بینند. اما صاحبان بصیرت نور بینائی‏شان، ساحت دنیا را درنوردیده، سرای جاویدان را در آن سوی دنیا می‏بیند. به همین دلیل است که انسان آگاه به دنیا دل نمی‏دهد؛ در حالی که همین دنیا برترین منظور و مقصود کور دلان است. اهل بصیرت از دنیا توشه می‏گیرند؛ در حالی که اهل غفلت، همه چیز را وسیله به دست آوردن دنیا قرار می‏دهند. و چون مدتی بدین سان بگذرد، یاد آخرت کلا فراموش شده، جز آرزوها و اهداف دنیوی، چیزی مورد توجه انسان قرار نمی‏گیرد.»
علی علیه السلام در این باره می‏فرمایند:
«مرگ را کلا از یاد برده و دل به آرزوهای فریبنده سپرده‏اید! به دنیا بیش از آخرت دل داده در عشق زندگی گذران حیات جاودان را به دست فراموشی سپرده‏اید! شما که به ظاهر زیر پرچم دین خدا گرد آمده‏اید، دلیل پراکندگی‏تان، جز پلیدی درون و بداندیشی نیست. به یاری هم نمی‏شتابید، خیر خواه یکدیگر نیستید، چیزی به همدیگر نمی‏بخشید و همدیگر را دوست نمی‏دارید از سود اندک دنیائی شادمان گشته و از زیان بسیار اخروی غمگین نمی‏شوید. و چون از دنیای شما چیزی کم گردد، چنان بی‏قرار و پریشان می‏شوید که آثار آن بر چهره‏تان آشکار می‏گردد. گویی که همیشه در این جهان ماندگارید و امکانات آن مدام در اختیار شما خواهد بود!... در غفلت از حیات اخروی همدل و در دنیا زدگی همداستانید.» (۵۸)
۲) نقش مرگ در رویکرد انسان به حیات معنوی
امام علی علیه السلام می‏فرمایند:
«به یقین بدان که تو هرگز به آرزویت دست نخواهی یافت، و از اجل روی نتوانی برتافت، و به راه کسی هستی که پیش از تو می‏شتافت.» (۵۹)
دل دادن انسان به دنیا یک امر کاملا عادی است. این دلدادگی، باعث می‏شود که انسان به کلی از حیات اخروی خود، غفلت ورزد. دنیا را اصیل، ارجمند و جاودانه پنداشته، جز همین زندگی دنیوی به چیزی نیندیشد.
از دیدگاه مولای متقیان علی علیه السلام نیز، مرگ‏اندیشی انسان را از اسارت حیات دنیوی و فریب لذایذ مادی نجات می‏بخشد. در همین عبارت کوتاهی که از آن حضرت در آغاز این مساله نقل کردیم، همین نکته مطرح شده است.
ایشان به فرزندشان امام حسن علیه السلام می‏نویسند:
- به آرزوی خود نخواهی رسید. لحظه‏ای بعد از فرارسیدن اجل، زنده نخواهی ماند. سرنوشت تو، جدا از سرگذشت پیشینیان نیست. (۶۰)
اساس زندگی دنیا و شیرینی آن دل دادن به آرزوهاست. همه انسان‏ها با امیدها و آرزوهایشان دلخوشند. اگر برای فردا، ماه و سال و سال‏های آینده، آرزویی نداشته باشیم، شوق و علاقه به آینده را از دست می‏دهیم. این همه برای روزها، ماه‏ها و سال‏های آینده، دل بسته و برای رسیدن به آن‏ها لحظه‏شماری می‏کنیم، به خاطر آن است که آن روزها و ماه‏ها و سال‏ها، بستر کامیابی‏ها و به آرزو رسیدن‏های ما هستند.
زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را می‏شمارم، روز و شب (۶۱)
اگر این وعده‏ها و آرزوهای وصال و امید نباشند، ما روز و شب به شمارش لحظه‏ها نمی‏پردازیم.
بنابراین اساس حیات دنیوی همین آرزوهاست. اما علی علیه السلام به فرزندش یادآور می‏شود که:
- «به آرزویت نمی‏رسی‏»!
این هشدار یعنی چه؟ اگر آرزوها دست‏یافتنی نباشند که انسان به آن‏ها دل نمی‏دهد. و این همه آرزوی گوناگون خودمان و دیگران که به آن‏ها دست می‏یابیم پس معنی این هشدار چیست که انسان به آرزویش نخواهد رسید. برای روشن شدن مطلب باید توجه داشت که چنانکه گفتیم، اساس زندگی و دلخوشی‏هایش، همین آرزوهایند. و انسان همیشه دو نوع آرزو دارد. آرزوهای کوتاه مدت و دراز مدت. و معمولا آن قسمت از آرزوهای کوتاه مدت و یا دراز مدت که انسان به آن‏ها می‏رسد جنبه هدف بودن و شور آفرینی خود را از دست می‏دهد. و غالبا انسان به هر آرزویی که می‏رسد شور و اشتیاقش را نسبت‏به آن از دست می‏دهد و موضوع برایش یک امر عادی می‏گردد و از آن مهم‏تر این که همین آرزوی برآورده شده خود منشا ده‏ها آرزوی دیگر واقع می‏شود. مثلا اگر جوانی به آرزوی خود، در مورد ازدواج برسد، دیگر این ازدواج برای او عادی شده و در عین حال زمینه آرزوهای متعدد دیگر را فراهم می‏آورد؛ از قبیل آرزوی داشتن فرزند، خانه دلخواه، امکانات مناسب، شغل آبرومند، موقعیت اجتماعی و...
و نکته دوم همان است که علی علیه السلام به دنبال همین مطلب مطرح کرده و به فرزندشان می‏نویسند:
«لحظه‏ای پس از فرا رسیدن اجل زنده نخواهی ماند.»
● علی و درس مرگ‏اندیشی
علی علیه السلام مرگ را حقیقتی می‏داند که هیچ گونه شوخی و بازی را برنمی‏تابد، با صدای بلند فرا می‏خواند و به سرعت ما را پیش می‏راند. (۶۲) در این مساله جای تردید نیست. آنچه می‏خواهیم تا حدودی توضیح دهیم، ارتباط مرگ و زندگی است. این موضوع بسیار مهم یعنی زندگی در ارتباط با مرگ را بر پایه تعالیم فوق بشری مولا علی علیه السلام، ضمن چند فصل آتی به بحث می‏گذاریم:
● رابطه مرگ‏اندیشی و عشق به زندگی
۱) زندگی زیباست
چنانکه گذشت، زندگی برای همه جانداران و بخصوص برای انسان زیبا و دوست داشتنی است. و ارج و منزلت زهد و پرهیز هم از همین جاست. یعنی اگر زندگی جاذبه نداشت و لذایذ آن مورد عشق و علاقه انسان نبود، تکلیف به زهد و پرهیز از آن لذایذ معنی و منزلتی نداشت. کسی را به نخوردن سم و کثافت تکلیف نمی‏کنند و پرهیز انسان هم از سموم و مواد تلخ و ناگوار، یک امر طبیعی است. و هیچ کس نمی‏تواند به این امر افتخار کند و انتظار پاداش و تحسین داشته باشد.
بنابراین زندگی و لذایذ آن برای همه، زیبا و جاذبه‏دارند. ارج و منزلت تقوا و پرهیز هم در همین است که انسانی پا بر سر تمایلات و شهواتش می‏گذارد.
در مورد انفاق پیاپی مولا علی علیه السلام به مسکین و یتیم و اسیر، برای نشان دادن اهمیت این کار، قید بسیار لطیفی در آیه مربوطه آمده است‏که: «ویطعمون الطعام علی حبه‏» انسان/۸ غذای خود را «با این که به آن علاقه داشتند» می‏بخشند. بدیهی است که بخشیدن غذای اضافی و چیزی که آدم دلش نمی‏خواهد چندان اهمیتی ندارد، این اهمیت دارد که کسی با سه شبانه روز گرسنگی و با تمام میلش به طعام آن را به دیگران ببخشد.
بنابراین دل دادن انسان به زندگی کاملا طبیعی است چنانکه افراط در این دلدادگی که ما آن را دنیازدگی می‏نامیم کاملا طبیعی است. بعثت انبیا و تلاش اولیا بیشتر متوجه همین هدف است که انسان را از افراط در عشق به دنیا باز دارد. و اصولا آزمایشی بودن زندگی دنیا از همین جاست، یعنی این زندگی در حال عادی فریبنده و جذاب است و انسان‏ها را از توجه به دنیای دیگر باز می‏دارد و لذا درگیری انسان با این زندگی جنبه آزمایش دارد یعنی هرکه بتواند خود را از گرفتار شدن به دنیا نجات دهد شایسته پاداش بزرگی است‏یعنی حیات جاودان.
۲) مرگ‏اندیشی تنها عامل رهائی از ابتذال
مولا علی علیه السلام این نکته ظریف یعنی ابتذال و روزمرگی انسان را در نامه‏ای به عبدالله بن عباس، چنین توضیح می‏دهند:
«آدمی گاهی از دست‏یافتن به چیزی شادمان می‏گردد که هرگز از دستش نمی‏رفت! و از چیزی اندوهگین می‏گردد که هیچ گاه اتفاق نخواهد افتاد!» (۶۳)
چه قدر از جریان عادی روزگار دلخوش شده‏ایم! مانند آمدن بهار و گذشتن پائیز و آب شدن برف و تولد فرزند و پا گرفتن و زبان باز کردن او، به ثمر نشستن باغچه‏مان و امثال این‏ها! و چقدر نگران حوادثی بوده‏ایم که هرگز اتفاق نیفتاده‏اند، اینها همه نشان دنیا زدگی انسان و روزمرگی و ابتذال زندگی اویند.
علی علیه السلام برای پیشگیری از این گونه دنیازدگی و روزمرگی، عبدالله بن عباس را چنین راهنمایی می‏فرمایند:
«در هدف‏هایی که داری برترین هدف این نباشد که به لذتی دست‏یابی یا انتقامی بگیری بلکه تلاش کن تا باطلی را از میان برده حقی را زنده کنی. به آن دلخوش باش که چیزی برای آن دنیا ذخیره کرده‏ای و از این اندوهگین باش که چیزی در این دنیا بر جا می‏گذاری. همت‏خود را متوجه دنیای پس از مرگ بگردان (۶۴)... ابن عباس اگر از آخرت چیزی به دست آوردی جا دارد که دلخوش باشی و اگر به زیان اخروی دچار شدی جا دارد که اندوهگین شوی اما آن چه از دنیا به دست‏بیاوری دلخوشت نکند. و اگر چیزی از دنیای تو کم شود بی‏تابی نکنی. هم و همت‏خویش را صرف دنیای پس از مرگ کنی.» (۶۵)
ابن عباس می‏گوید بعد از سخنان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم از هیچ سخنی به اندازه این راهنمایی مولا علیه السلام سود نبردم.
۳) مرگ پایان زندگی نیست
انسان با مرگ‏اندیشی به حیات جاودانه پس از مرگ پی می‏برد و می‏داند که حیات با اوصاف و شرایط خوشبختی و بدبختی پس از مرگ نیز ادامه دارد. نه تنها زندگی پس از مرگ همراه با خوشبختی یا بدبختی ادامه می‏یابد بلکه جاودانه هم می‏باشد و لذا باید بیشتر از حیات دنیوی مورد توجه قرار گیرد.
علی علیه السلام در این باره می‏فرماید:
«آنگاه که فرمان خداوند به ایجاد دگر باره جهان بپیوندد آسمان را به حرکت در آورده و می‏شکافد و زمین را چنان می‏لرزاند که کوهها از جا کنده شده به یکدیگر خورده از هیبت و سطوت خداوند فرو می‏پاشند. و خداوند انسان‏ها را از دل خاک بیرون کشیده پس از آن همه پوسیدگی و پراکندگی، تر و تازه در یک جا فراهم آورد. سپس به حسابشان رسیدگی کرده و اعمال و رفتار آشکار و نهانشان را بررسی می‏کند و سرانجام آنان را به دو گروه تقسیم می‏کند:
الف) گروهی که آنان را در ناز و نعمت قرار می‏دهد.
ب) گروه دیگری که آنان را کیفر داده و به جزای اعمالشان می‏رساند.
اما نیکوکاران را در جوار رحمت‏خود جای داده و در بهشت‏برین جاودانه شان می‏سازد. سرایی که ساکنان آن با کوچ بیگانه‏اند و از هر گونه آفت و گرفتاری و بیم و ترس، بیماری و خطر و سفر و دردسر در امانند.
و اما گنهکاران در بدترین جایگاه قرار گرفته با غل و زنجیر گردنشان، سر به پا چسبیده، با جامه‏های آتشین در بر، درون آتشی سوزان و شعله‏های هراس‏انگیز. جایگاهی که هرگز راه رهایی ندارد و زنجیر از اسیران آن با هیچ تاوانی برداشته نمی‏شود. نه آن خانه را خرابی در پیش است و نه ساکنان آن را اجلی پایان‏بخش زندگی.» (۶۶)
۴) امکان مرگ‏اندیشی
امام علی علیه السلام می‏فرمایند:
آیا نشانه‏ها که از گذشتگان به جای مانده، شما را از دوستی دنیا باز نمی‏دارد؟ و اگر خردمندید مرگ پدرانتان که در گذشته‏اند، جای بینایی و پندگرفتن ندارد. (۶۷)
انسان با نظام ادراکی خود به گونه‏ای است که می‏تواند آسان به مرگ‏اندیشی برسد. برای رهایی از دنیازدگی و صعود از سطح زندگی جانوری امکانات گوناگونی در اختیار انسان هست. از جمله:
الف) تجربه شخصی
علی علیه السلام می‏فرماید:
«مگر شما در جای گذشتگان به سر نمی‏برید، گذشتگانی که عمرشان بیشتر، آثارشان پایدارتر، آرزوهایشان درازتر، افرادشان بیشتر و لشکرشان انبوه‏تر بود. دنیا را تا حد پرستش دوست می‏داشتند. بر می‏گزیدند. اما رخت‏بربستند و رفتند. بی توشه‏ای و مرکبی. شنیدند که دنیا، سپر بلای آنان شده باشد یا به گونه‏ای یاریشان دهد و مهربانیشان کند نه هرگز! بلکه سرانجام دنیا آنان را بر زمین زده پوست و گوشتشان را درید. با حوادث سخت و مصیبت‏های گران پست و خوارشان گردانید. دنیا با آن مهربانان به ستیزه برخاست هر چه آنان عشق و ایثار ورزید، جز بی‏وفایی و کینه ندیدند، همه از دنیا رفتند در حالی که جز گرسنگی توشه‏ای نداشتند و جز سختی پیش رویشان نبود. سراپا تاریکی و پشیمانی.» (۶۸)
ب) هشدار انبیاء و اولیاء علیه السلام
امام علی علیه السلام بر عوامل آگاهی و هوشیاری انسان نسبت‏به دنیا و آخرت تاکید کرده و می‏فرمایند:
«اگر چشم بینا داشته باشید، حقیقت پیش چشم شماست و اگر گوش شنوا داشته باشید، از هر سو ندای هدایت‏بلند است، اگر طالب هدایتید، از هر طرف عوامل هدایت در کارند. سخن بی‏پرده می‏گویم که عوامل عبرت و آگاهی از هر سو، بی‏پرده با شما سخن می‏گویند. شما را از ناشایستگی و فساد باز می‏دارند. و بدانید که پیام الهی را پس از فرشتگان، جز از زبان انسان نخواهید شنید!» (۶۹)
و اینک موضع انبیاء و اولیا در قبال دنیا و آخرت؛ و چه سرمشقی بهتر و روشن‏تر از اینها! علی علیه السلام در این باره می‏فرمایند:
«راه و رسم پیامبر اسلام بهترین الگو و سرمشق شماست، ببین چگونه آن حضرت از دنیا کناره گرفت و بدی‏ها و زشتی‏ها ی آن را شناخت. سفره دنیا را از بزم او برچیده در بزم دیگران گستردند. از پستان دنیا شیر نخورد و با زیورهای آن خود را نیاراست.
و اگر خواستید در مرحله دوم موسی کلیم الله را در نظر بگیرید. آن جا که می‏گفت:
«پروردگارا هر خیری به من برسانی نیازمندم.» قصص/۲۴ به خدا سوگند خواسته موسی در آن لحظه جز یک تکه نان نبود تا بخورد. زیرا که او از سبزه‏های زمین تغذیه می‏کرد تا آن جا که بر اثر لاغری سبزی گیاه از پوست‏شکمش پیدا بود.
و اگر می‏خواهید سومین نفر حضرت داوود را در نظر بگیرید؛ صاحب مزامیر و آواز خوان بهشتیان کسی که از لیف خرما زنبیل می‏بافت و به اطرافیانش می‏گفت، کدامتان این را می‏فروشد تا از بهای آن نان جوی تهیه کنیم.
و اگر می‏خواهید از عیسی بن مریم بگویم که سر بر سنگ می‏نهاد و پوشش پشمین داشت و نان خشک می‏خورد. نان خورشش گرسنگی بود و چراغش ماه و پناهگاهش در زمستان شرق و غرب زمین، میوه و گل او علف چهار پایان بود، نه دل به همسری داده بود و نه اندیشه فرزندی داشت، ثروتی نداشت که سرگرمش کند و آز و طمعی نداشت تا به ذلت‏بیفتد پاهایش سواری او و دو دستش خدمتکارانش بودند.
باز هم راه و رسم زندگی پیامبر اسلام را بنگرید که بهترین سرمشق است و محبوب‏ترین بنده خدا کسی است که به راهی رود که پیامبر رفته است.
پیامبر اسلام همیشه از دنیا به ناگواری بهره برده و گوشه چشمی به دنبال آن نداشت لاغرترین پهلو و گرسنه‏ترین شکم را داشت... بر خاک غذا می‏خورد، چون بر دکان می‏نشست، پای‏افزار خود را خود وصله می‏زد و جامه‏اش را با دست‏خود می‏دوخت، بر الاغ برهنه سوار می‏شد.
از این جا می‏توان فهمید که نباید به دنیا دل داد... و گرنه خطر بدبختی در پیش است. چون محمد راهنمای دنیای دیگر و مژده رسان بهشت و ترساننده از دوزخ بود. وه چه بزرگ است این کرم و احسان خداوند که چنین راهنمایی فرا راه ما قرار داده است. پیشتازی که باید از او پیروی کرد و پیشوایی که باید راه او را برگزید.
به خدا سوگند من خود این پیراهن پشمین را آن قدر وصله زدم که از پینه کننده آن شرمسارم. یکی به من گفت آن را دور نمی‏اندازی؟ گفتم: دست‏بردار! صبحگاهان کسانی سرافرازند که شب را راه رفته باشند.» (۷۰)
بدین سان، این بزرگواران با گفتار و کردارشان به ما هشدار می‏دهند که گرفتار دنیا نشده و به مرگ و دنیای پس از مرگ بیندیشیم.
ج) بصیرت باطن
امام علی علیه السلام، در تحلیل انحراف بنی‏امیه می‏فرمایند که:
«بنی امیه با نور حکمت درون خود را روشن نساختند و برای دست‏یافتن به روشنائی‏های معرفت، نکوشیدند، بلکه زندگی را همچون چهارپایان به سر برده و مانند صخره‏های سخت، از تعلیم و تربیت‏بهره نبردند.» (۷۱)
پس برای آن که چنین نپندارند که غفلت در این دنیا یک امر عادی است و اندیشیدن به جهان دیگر و دست‏یافتن به حکمت و معرفت دشوار و غیر ممکن است می‏فرمایند:
«رازهای پنهان بر اهل بصیرت چهره می‏گشاید و راه حق حتی برای گمراهان نیز روشن است. جهان پس از مرگ بی‏پرده رو در روی انسان است و همه نشانه‏های خود را برای هوشیاران و جویندگان حق آشکار نموده است.» (۷۲)
ابن‏سینا می‏گوید:
«عارفان و اهل معنی در همین دنیا و در پوشش‏های جسمانی خویش چنانند که گویی جان از تنشان جدا شده و به عالم بالا رفته‏اند.» (۷۳)
آری این تجربه به تواتر رسیده است که انسان در همین حیات دنیوی می‏تواند وارد عالم معنی شده و از حیات اخروی آگاه گردد.
علی علیه السلام هم در مواردی از امکان چنین اطلاعی از غیب و عالم پس از مرگ خبر داده است. در موردی می‏فرمایند:
«دوستان خداوند، کسانی هستند که بر خلاف مردم دنیا که ظاهر را می‏بینند، آنان باطن دنیا را می‏بینند و برخلاف مردم که به دنیای زودگذر می‏پردازند، آنان به جهانی باقی پس از مرگ می‏پردازند.» (۷۴)
● مرگ، معنا و سامان زندگی
امام علی علیه السلام می‏فرماید:
«اما والله انی لیمنعنی من اللعب ذکر الموت و انه لیمنعه من قول الحق نسیان الآخرة؛ (۷۵) به خدا سوگند، یاد مرگ مرا از لاغ بازمی‏دارد، و فراموشی آخرت، او را نگذارد که سخن حق بر زبان آرد.»
الف) زندگی زیباست ولی هدف نیست
زندگی دوست داشتنی، زندگی زیباست! هر زنده‏ای بطور غریزی، برای استمرار زندگی (بقا) تلاش می‏کند. و در مسیر این تلاش‏ها است که نیازهای زندگی را برآورده به حیات خود استمرار و دوام بخشند. هیچ زنده‏ای، در هیچ لحظه‏ای زندگی را کافی ندانسته و از آن سیر نمی‏گردد.
چنان که مولا علی علیه السلام فرموده است:
«انسان از همه چیز سیر و خسته می‏گردد، جز زندگی، زیرا که در مرگ لذت و آسایشی نیست! زندگی همانند دانش و فرزانگی است که دل با او می‏تپد و دیده به یاری او می‏بیند و گوش در سایه او می‏شنود! زندگی، هر عطشی را فرو نشانده، و پایه توانگری و سلامت است.» (۷۶)
آری اگر زندگی نباشد، توانی نیست و لذتی وجود ندارد. این حیات و شعله فروزان آن است که اساس همه گونه تلاش، لذت و توان می‏باشد.
زندگی را دوست می‏داریم، با تمامی وجودمان و در قلمرو ناخودآگاهی و خودآگاهی‏مان، در شادی و غم، در سلامت و بیماری، آری حتی در بستر بیماری‏های سخت و طولانی هم زندگی را دوست می‏داریم.
اما در نهایت‏باید توجه داشت‏برای هر انسان اندیشمندی لازم است که توجه به این نکته ظریف داشته باشد که: زندگی زیبا و دوست داشتنی است، اما هدف نیست.
ب) نقش مرگ در فهم زندگی
معروف است می‏گویند که هر چیز را با ضد آن می‏توان شناخت. یکی از مصداق‏های این گفته همین مساله زندگی و مرگ است: ما عمق زندگی را تنها در سایه توجه به مرگ می‏فهمیم. اگر زندگی دائمی بود، کمتر کسی به چیز دیگری غیر از خود زندگی توجه می‏کرد. برای اینکه هر چه از این زندگی بگذرد و هر چه بیشتر با کامیابی همراه باشد به همان اندازه بیشتر دلچسب و فریبنده خواهد بود. همین انسان نسبت‏به طول عمرش وابستگیش به زندگی بیشتر می‏گردد. و پیران بیش از جوانان دلبسته زندگی هستند به قول صائب:
ریشه بید کهنسال از جوان افزون‏تر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را (۷۷)
به قول برزویه طبیب، زندگی دنیا و لذت‏های آن مانند آب شور است که هر چه بیش خورده شود تشنگی غالب‏تر گردد و آدمی در کسب آن مانند کرم پیله است که هر چه بیش تند، بند سخت‏تر گردد و رهایی دشوارتر. (۷۸) این نکته ظریف را علی علیه السلام در نامه‏ای به معاویه تذکر می‏دهد:
«... دنیا انسان را چنان به خود سرگرم می‏کند که نمی‏تواند به چیزهای دیگر توجه کند دنیا زدگان هر چه از دنیا کامیاب‏تر گردند به همان نسبت‏بر دلبستگی و آزمندیشان افزوده می‏شود و هرگز به داشته‏ها دلخوش نکرده به دنبال چیزهایی خواهد بود که هنوز به دست نیاورده است.» (۷۹)
در این میان آنچه انسان را از دنیا زدگی باز داشته و او را به مسائلی بالاتر از زندگی جانوری متوجه می‏سازد همین مرگ است و ناپایداری حیات دنیوی. و لذا علی علیه السلام در پایان این نامه و به دنبال تذکر آن نکته ظریف می‏افزاید که:
«اما سرانجام کار جز آن نیست که از هر چه دلبسته‏ای دل برداری. و همه رشته‏ها را پنبه کنی!»
انسان تنها در سایه توجه به مرگ است که در ارزیابی دنیا تجدید نظر می‏کند و در نتیجه می‏تواند خود را از دنیازدگی نجات بخشد. چون دنیا با توجه به مرگ ارج و منزلت‏خود را از دست می‏دهد.
ج) مرگ‏اندیشی عامل تعادل و سامان زندگی
این مرگ‏اندیشی که از مکتب علی می‏آموزیم هرگز انسان را به پوچ‏گرایی و ترک دنیا نمی‏کشند. هدف از مرگ‏اندیشی این نیست که انسان از دنیا و لذت‏های آن به هیچ وجه بهره‏مند نشود. برای این که چنان که بارها یادآور شدیم پیدایش انسان در این دنیا اقتضا می‏کند که انسان با این دنیا پیوند داشته باشد، زندگی دنیا را براساس سعادت اخروی خود تنظیم کند و این جهان را مزرعه جهان دیگر قرار دهد. وگرنه در مکتب علی انسان می‏تواند هم دنیا را داشته باشد هم آخرت را.
بنابراین منظور اصلی از مرگ‏اندیشی چیزی جز تعدیل زندگی دنیوی و سامان بخشیدن آن نیست. ما نباید دنیا را جانشین آخرت سازیم یا با فکر آخرت حیات دنیوی را نادیده بگیریم بلکه باید این دو را در ارتباط با یکدیگر در نظر گرفته دنیا را تا آنجا که به سعادت آخرت آسیب نزند داشته باشیم. علی علیه السلام می‏فرمایند:
«آن کس که از دنیا به مقدار کم قناعت کند زمینه ایمنی خود را فراهم آورده است. و آن کس در بهره‏مندی از دنیا افراط کند به نابودی خود کوشیده است.» (۸۰)
علی علیه السلام در نامه‏ای به محمد بن ابی‏بکر، هنگامی که او را به حکومت مصر برگزید در مورد اعتدال در زندگی چنین نوشت:
«ای بندگان خدا به هوش باشید. دنیا و آخرت، هر دو را بردند. با اهل دنیا زندگی دنیوی را بسر بردند اما در بی‏بهرگی از آخرت به سرنوشت آنها دچار نشدند. در بهترین خانه‏های دنیا ساکن شده، از بهترین خوراکی‏ها خوردند، در لذائذ اهل دنیا شریک شده و سهم خود را از دنیا فراموش نکردند. و سرانجام از این جهان با زاد و توشه فراوان و تجارتی پر سود به جهان باقی رفتند. لذت پارسایی را در همین دنیا چشیدند. و یقین کردند که فردای قیامت در نزد خدایند. به هر چه درخواست کنند می‏رسند و به هر لذتی که آرزو کنند دست می‏یابند.» (۸۱)
به عبارت دیگر منظور از مرگ‏اندیشی، چیزی جز این نیست که انسان با زندگی متعادل و تنظیم شده دنیوی خود، در عین برخورداری از حیات دنیوی و لذایذ آن به حیات معنوی و اخروی خود نیز بیندیشد و توشه بردارد. علی علیه السلام پس از یک بیان نسبتا مفصل و رسا در بی‏اعتباری دنیا و غفلت انسان و بی‏توجهی او به این همه عوامل عبرت آموزی؛ نقش مرگ را در حیات دنیوی انسان، چنین مطرح می‏کنند:
«هوشیارانه، مرگ را که اساس کامجوئی شما را فرو می‏پاشد و اسباب تلخ‏کامی شما را فراهم می‏آورد و آرزوهای شما را بر باد می‏دهد، هنگام قصد کار خلاف فراموش نکنید و از خداوند برای انجام واجبات و سپاس نعمتهایش یاری جوئید.» (۸۲)
در بیان فوق علی علیه السلام برای تنظیم حیات دنیوی به گونه‏ای که انسان بتواند شکرگزار بوده و واجبات و محرمات را رعایت کند، دو عامل مؤثر می‏داند:
الف) مرگ‏اندیشی.
ب) یاد خدا و استعانت از او.
نویسنده: سید یحیی - یثربی
پی‏نوشت‏ها:
۱) نهج‏البلاغه، (صبحی صالح) خطبه ۱۴۹/۱.
۲) نهج‏البلاغه، خ ۱۰۶، بند ۵.
۳) همان، خ ۱۵۶، بند ۴.
۴) همان، خ ۲۲۱، بند ۳۴.
۵) همان، خ ۱۰۹، بند ۱۸.
۶) نهج‏البلاغه، خ ۲۲۱، بند ۱۶.
۷) همان، خ ۱۱۲.
۸) همان، خ ۲۳۰، بند ۲.
۹) همان، خ ۸۳، بند ۸- ۷.
۱۰) آمدی، عبدالواحدبن محمد، غررالحکم و دررالکلم، تصحیح سید جلال الدین محدث ارموی، چاپ دانشگاه تهران، ج ۲، ص ۵۹۸.
۱۱) همان، خ ۲۰.
۱۲) همان خ ۸۷.
۱۳) همان، خ ۱۰۹، بند ۵.
۱۴) ابن‏سینا، الهیات نجات، مقاله ۲، فصل ۳۷.
۱۵) نهج البلاغه، خ ۱۳۳.
۱۶) نهج البلاغه، خ ۲۳۰، بند۲.
۱۷) دکتر عبدالخالق، احمد، قلق الموت، سلسله انتشارات عالم المعرفة، کویت، مارس ۱۹۸۷، ص ۲۱۴.
۱۸) همان، ص ۶.
۱۹) نهج البلاغة، حکمت ۳۳۴.
۲۰) همان، خ ۲۳۰، بند ۲.
۲۱) نهج البلاغه، خ ۱۲۳، بند ۱.
۲۲) ابن سینا، مجموعه رسائل، «رسالة فی دفع الغم من الموت‏».
۲۳) آمدی، پیشین، ج ۶، ص ۴۴۰.
۲۴) نهج‏البلاغه، نامه ۳۱، بند ۹.
۲۵) همان، حکمت‏۱۵۰.
۲۶) نهج‏البلاغه، خ ۱۵۵.
۲۷) همان خ ۱۲۳، بند ۱.
۲۸) آمدی، پیشین، ج ۶، ص ۱۵۱.
۲۹) همان، ج ۳، ص ۳۳۴.
۳۰) نهج‏البلاغه، حکمت ۱۵۰.
۳۱) همان، خ‏۱۸۹.
۳۲) نهج‏البلاغه، خ ۱۱۴.
۳۳) همان، خ ۱۵۱.
۳۴) نهج‏البلاغه، خ ۵، بند ۲.
۳۵) حافظ، دیوان.
۳۶) نهج‏البلاغه، خطبه ۱۹۱، بند ۳.
۳۷) غررالحکم و دررالکلم، ج ۲، ص ۳۲۰.
۳۸ نهج‏البلاغه، خ ۱۶۵، بند ۷.
۳۹) آمدی، پیشین، ج ۲، ص ۵۷۰.
۴۰) همان، خ ۱۸۰، بند ۲.
۴۱) اعتصامی، پروین، دیوان.
۴۲) نهج‏البلاغه، حکمت ۲۰۳.
۴۳) همان، نامه ۶۹، بند ۳.
۴۴) آمدی، پیشین، ج ۵، ص ۳۳۰ و ۳۶۵.
۴۵) نهج‏البلاغه، نامه ۶۹.
۴۶) همان، نامه ۶۲.
۴۷) همان، خ ۲۰۳.
۴۸) نهج‏البلاغه، خ ۱۱۳، بند ۱.
۴۹) حافظ، دیوان.
۵۰) نهج‏البلاغه، خ ۱۱۳، بند ۱.
۵۱) همان، حکمت ۱۳۲.
۵۲) نهج‏البلاغه، خ ۱۴۵.
۵۳) نهج‏البلاغه، خ ۱۳۲، بند ۳.
۵۴) نهج‏البلاغه، نامه ۳۱، بند ۷۸.
۵۵) همان، خ ۸۶، بند ۱۳.
۵۶) نهج‏البلاغه، نامه ۳۱.
۵۷) همان، خ، ۱۳۳.
۵۸) همان، خ ۱۱۳.
۵۹) همان، نامه ۳۱، بند ۸۴.
۶۰) همان.
۶۱) مولوی، کلیات دیوان.
۶۲) نهج‏البلاغه، خ ۱۳۲.
۶۳) همان، نامه ۲۲.
۶۴) همان، نامه ۶۶.
۶۵) همان، نامه ۲۲.
۶۶) همان، خ ۱۰۹، بند ۶.
۶۷) همان، خ ۹۹، بند۲.
۶۸) همان، خ ۱۱۱، ۴.
۶۹) همان، خ ۲۰.
۷۰) نهج البلاغه، خ ۱۶۰، بند۴- ۵.
۷۱) همان.
۷۲) همان.
۷۳) ابن‏سینا، الاشارات و التبیهات، نمط نهم.
۷۴) نهج البلاغه، حکمت ۴۳۲.
۷۵) همان، خ ۸۴.
۷۶) همان، خ ۱۳۳، بند۵.
۷۷) صائب، دیوان.
۷۸) برزویه طبیب، کلیله و دمنه، باب برزویه.
۷۹) نهج البلاغه، نامه ۴۹.
۸۰) نهج‏البلاغه، خ ۱۱۱، بند ۳.
۸۱) همان، نامه ۲۷.
۸۲) همان، خ ۹۹.
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید