جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


تصویر امنیت و آزادی در اولین نهاد جمعی‌


تصویر امنیت و آزادی در اولین نهاد جمعی‌
خانواده اولین نهادی است که در آن فردیت انسان با جمع ارتباط برقرار می‌کند و حتی به بیان عمیق‌تر، اولین نهادی است که فردیت انسان در آن شکل می‌گیرد. با ارائه یک تحلیل روان‌شناختی فلسفی از روند شکل‌گیری شخصیت کودک می‌توان گفت در ابتدا کودک درک چندانی از تمایز بین خود و غیر خود ندارد. او همه چیز را با هم دریافت می‌کند. گویی یک کل را یکباره درک می‌کند و بین اجزای این کل تجزیه‌ای قائل نیست.
کودک خود و محیط اطرافش را کلا یک چیز می‌بیند. مثلا وقتی به طرف بخاری می‌رود و می‌خواهد به آن دست بزند، تمایزی بین خود و بخاری قائل نیست. وقتی حرارت سطح بخاری موجب سوختن دست او می‌شود، این تمایز را درک می‌کند.
رفته رفته در ارتباطی که بین کودک و غیر او برقرار می‌شود و موانعی که اشیاء و انسان‌های دیگر بر سر راه او قرار می‌دهند، تصویری از تمایز «خواست» و «مانع» در ذهن کودک ایجاد می‌شود. بتدریج این خواست‌ها مجموعه‌ای می‌شود و تصوری از کل آن به دست می‌آید و به شکل «من» در در ذهن کودک حاصل می‌شود. اولین تصور از «من» در ذهن کودک از تقابل خواست او با غیر من ساخته می‌شود.
به همین شکل، تصور کودک از بدن و جوارح خود حاصل می‌شود. کودک در میان ادراکات حسی خود ۲ گونه اشیاء را از هم متمایز می‌بیند. اشیایی که درون و نهاد او مختار در به حرکت درآوردن آنهاست و اشیایی که نهاد کودک نسبت به آنها چنین اختیاری ندارد. اشیای گروه اول همان بدن کودک خواهند بود.
همچنین او در ذهنش خود را قادر می‌بیند که تصاویری بسازد و آنها را کنترل و هدایت کند که این همان خیال کودک است. بنابراین تصور کودک از خود یا همان من تکمیل می‌شود. به صورت کلی می‌توان گفت تصویر من در ریشه و بنیان با تصور آزادی، خواست و اراده در ارتباط و به نوعی هم‌ردیف است.
از سوی دیگر «غیر من» که همان موانعی است که بر سر راه خواست کودک وجود دارد، در اشیاء و افراد دیگر تحقق می‌یابد. بنابراین تصور دیگری در ذهن کودک در اصل و اساس و به صورت اولیه چیزی است که آزادی او را محدود می‌کند. در واقع، دیگری در درجه اول جنبه‌ای منفی برای کودک دارد و سلب خواست اوست. از سوی دیگر، این پرسش مطرح می‌شود که تصور دیگر اشیاء چگونه از تصور دیگر افراد در ذهن کودک متمایز می‌شود. هر دوی این (دیگر اشیاء و دیگر افراد) یک وجه اشتراک دارند که همان مانع بودن بر سر راه خواست کودک است.
اما تمایز آنها به این طریق حاصل می‌شود که کودک همچنان که تصور بدن خود را از طریق اشیایی که قادر به کنترل آنهاست به دست آورد، تصور دیگران را هم از طریق اشیای محسوسی که به نظر می‌آید تحت کنترل یک من یا یک نهاد درونی مختار هستند، حاصل می‌کند. این اشیاء، بدن دیگری هستند و آن من مختار، من‌های دیگر. اما اشیایی که تحت کنترل هیچ منی نیستند. تصور شیء به معنای خاص کلمه را برای کودک می‌سازند و از مجموعه اشیای تصور جهان و طبیعت برای او حاصل می‌شود. (باید دقت کرد که هیچکدام از آنچه ما در اینجا به عنوان تصور یادآور شدیم نمی‌توانند مفهوم دانسته شوند. اصلا در ذهن کودک به صورت اولیه چیزی که ما به عنوان مفهوم طبیعت، مفهوم جهان و مفهوم من و... می‌شناسیم، وجود ندارد: بلکه اینها تماما به شکل تصاویری مبهم برای او وجود دارند).
در نتیجه تصور انسان‌های دیگر در اولین مرتبه براین شکل برای کودک حاصل می‌شود که اینها موجوداتی دارای اختیار هستند که اختیار من را کم می‌کنند و مانعی در جهت خواست من هستند. اما اولین انسان‌هایی که کودک با آن‌ها برخورد دارد، پدر، مادر و نهایتا خواهر و برادر بزرگتر و به عبارت خلاصه‌تر، همان اعضای خانواده او هستند. خانواده اولین نهادی است که در آن «منِ» مختار کودک در مقابل «من»‌های مختار و محدود کننده دیگر قرار می‌گیرد.
تا اینجا خانواده حیثی سلبی در تحلیل روانشناسی کودک داشت. اما خانواده دارای حیث ایجابی بسیار مهم و اساسی‌ای نیز هست و آن چیزی است که از نسبت کودک با طبیعت و یا به عبارت دیگر مجموعه اشیای غیرمختار حاصل می‌شود. همان‌طور که پیشتر بیان شد تصویر اشیاء در ذهن کودک همان محسوساتی است که به نظر نمی‌رسد تحت اختیار یک «منِ» مختار قرار داشته باشند. این اشیاء که موانعی نیز بر سر راه خواست کودک بودند (چرا که آنها نیز همچون دیگر افراد برای کودک، دیگری هستند) گاهی نه تنها مانع خواست کودک هستند بلکه برای او آزاردهنده نیز هستند. مثلا کودک با دست زدن به تیزی چاقو احساس درد می‌کند و همچنین با لمس کردن سطح بخاری احساس سوزش می‌کند.
بنابراین اشیاء برای کودک گاهی مخاطره آمیز و رنج آور خواهند بود. این باعث می‌شود اولین تصویرها از مفاهیم ترس و عدم امنیت در ذهن کودک شکل بگیرد. در اینجا نقش ایجابی خانواده ظاهر می‌شود. خانواده به مثابه مجموعه‌ای از دیگر منهای دارای اختیار در تقابل کودک و اشیاء از کودک محافظت کرده و حس امنیت را به او بر می‌گرداند. بنابراین احساس امنیت جزو اولین زمینه‌های تمایل و احساس عشق کودک به خانواده است.
در مرحله بعد خانواده با آموزش دادن کودک بتدریج به او این امکان را می‌دهد که خود در مقابل اشیاء از خود محافظت کند. به نحوی که او دیگر می‌داند که مثلا نباید به سطح بخاری دست بزند. آنچه در اینجا بسیار قابل توجه است، این است که احساس امنیت مقدم بر آموزش دادن کودکان است. اما این تقدم رفته رفته در میان برخی خانواده‌ها به فراموشی سپرده می‌شود. وقتی کودک به سن‌های بالاتر می‌رسد، گاهی برخورد آمرانه و تحکم آمیز میان والدین و فرزندان به نحوی شدت پیدا می‌کند که فرزند به والدین خود صرفا همچون دیگرانی که آزادی او را محدود کردند می‌نگرد. بنابراین خانواده حیث ایجابی و مثبت خود (محلی برای احساس امنیت) را رفته رفته از دست می‌دهد. در اینجا طبیعی‌ترین رفتار از سوی فرزند، تمایل به رها شدن از حصار خانواده است. شاید بی‌توجهی به این نکته موجب ظهور بسیاری از مشکلات خانوادگی در رابطه با فرزندان باشد. آنچه خانواده‌های ما به آن نیاز دارند، بازگرداندن حس امنیت و در نتیجه ایجاد عشق و حس دوست داشتن میان اعضای خانواده است.
با برقرار شدن این اصول اولیه تعلیم‌ها و آموزش‌ها معنا پیدا می‌کند و دارای اساس و بنیانی محکم می‌شود. در تعلیم مسائل دینی و مذهبی، در مورد مسائل درسی و غیره این نکته بسیار سودمند خواهد بود.
اما نه تنها درباره روابط بین والدین و فرزندان، بلکه در خصوص روابط بین زن و شوهر و خواهران و برادران با یکدیگر این امر مصداق دارد. شاید آنچه تا کنون ذکر کردم، بتوان به این شکل خلاصه کرد که اصل، اساس و بن مایه خانواده حس امنیت و در پی آن حس دوست داشتن و عشق است و امر و نهی و تعلیمات آمرانه و در نتیجه ایجاد ترس به هیچ عنوان نمی‌تواند بنیان محکمی برای خانواده باشد.
محیا سادات اصغری‌
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید