جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

ویژگی‌های قصص قرآن


ویژگی‌های قصص قرآن
مفهوم قصه از واژه‌ی قَصَّ یَقُصَُ به معنی پی‌جویی کرد، می‌باشد. مفهوم قصاص هم به معنی پی‌جویی؛ رد پای جرم؛ مجری و پی‌جویی میزان جرم برای مجازات مجرم بوده که ریشه‌ی قصه در آن به کار رفته است: فارتـدّا علی آثارهم قصصاً (کهف/ ۶۴)
قصه‌ی قرآنی، نوع خاصی از پی‌جویی را در بردارد که مبتنی بر اطلاعات و تحلیل الهی بوده و عبرت‌آموزی را به دنبال داشته باشد؛ ضمن آن‌که اطلاعات در این‌جا یقینی است و تحلیل آن نیز الهی است. بنابراین هدف قرآن بیان مسایلی است که قوانین زندگی از آن استخراج شود، آیه‌ی شریفه‌ی: لقد کان فی قصصهم عبره لاولی الالباب (یوسف/ ۱۱۱) نیز به این موضوع اشاره دارد.
با غور و بررسی در قرآن می‌بینیم که حجم قصص در قرآن بیش از ۱۵۰۰ آیه یعنی تقریباً یک‌چهارم کل آیات قرآن است و این حجم بیانگر اهمیت موضوع می‌باشد؛ که با مباحث اعتقادی قرآن به خصوص بحث آخرت (که حدوداً ۱۵۰۰ آیه‌ی مربوط به معاد وجود دارد) برابری می‌کند. این دو موضوع به تنهایی نصف قرآن را تشکیل می‌دهند یعنی این دو موضوع سرنوشت‌سازند. اتفاقاً تحقیق و بررسی دقیق درخصوص این دو موضوع مخصوصاً قصص قرآن به اندازه کافی انجام نشده است.
خداوند در آیه‌ی ۱۲۰ سوره‌ی هود می‌فرماید:
«و کلاً نقصّ علیک من انباء الرّسل ما نثبّت به فُؤادَک و جاءک فی هذه الحقّ و موعظه و ذکری للمؤمنین»:
در این آیه تذکر می‌دهد که اولاً محتویات قصص قرآن، انباء هستند، انباء یعنی خبر مهم و هر چیزی در قرآن مطرح نیست، در قرآن اخبار مهم و سرنوشت‌سازی در زندگی انسان مطرح است.
و ثانیاً سه ویژگی بارز قصص قرآن: حقیقی بودن، جنبه‌ی موعظه و هم‌چنین یادآوری داشتن که مایه‌ی بیداری و تنبیه دلهای مؤمنین می‌شود و آنان را متوجه حقایق زندگی و مسؤولیت‌ها می‌نماید.
بنابراین محتویات قصص قرآن، اخبار مهمی است که موضوع آن هدایت، تربیت، اخلاق و اعتقادات صحیح بشری بوده و از طریق انبیاء بر بشر عرضه می‌شود، پس قصص قرآن سیره‌ی انبیاء است نه سیره‌ی پادشاهان؛ چراکه تاریخ بشر نوعاً تاریخ سلاطین و حکام است و حال آن‌که قصه‌ی قرانی چنین نیست و این هم از خصایص منحصر به فرد قرآن است که مشابه ندارد و قرن‌ها بعد از قرآن هم مشابه پیدا نکرد زیرا به قصد تربیت بشر بیان شده و گزینشی از سیره‌ی انبیاء است، یعنی بخشی از آن‌که در زندگی انسان نقش اساسی داشته و زمان و مکان هم در آن اثر ندارد. تا این‌جا به محتویات قصص قرآن اشاره شد، حال این قصص با چه غرضی مطرح شده است؟
خداوند در ابتدای آیه‌ی شریفه می‌فرماید: «ما نثبت به فؤادک»، برای تثبیت دل پیامبر(ص)، مجموعه‌ای از واقعیت‌ها که انسان را متوجه و متنبه می‌سازد، بیان شده است.
ضمن این‌که قصص قرآن به انسان توان تجزیه و تحلیل حوادث را می‌بخشد و به وی قدرت نقادی می‌دهد. مؤمن را صاحب بینش اجتماعی و سیاسی می‌کند به این شکل که مؤمن از گذشته تجربه بیاموزد و هرگز فریب شیطنت‌های مشابه را نخورد و این مسأله‌ی مهم و سرنوشت‌سازی است.
خداوند در آیه‌ی ۱۳۰ سوره‌ی انعام می‌فرماید: «یا معشر الجن و الانس الم یأتکم رسل منکم یقصون علیکم آیاتی و ینذرونکم لقاء یومکم هذا قالوا شهدنا علی انفسنا ...»
در آیه‌ی شریفه در روز قیامت خطاب می‌شود به جن و انس که ای جماعت جن و انس آیا رسولانی از جانب من به سوی شما نیامد، رسولانی که از جنس خودتان بود تا آیات مرا برایتان قصه کند و دیدار چنین روزی را به شما بگوید؟ می‌گویند: ما علیه خودمان شهادت می‌دهیم و مشکل از خودمان بوده است.
در این سیاق، قصه کردن آیات مطرح شده است یعنی دین را قصه‌وار بیان کردن.
روش قصه‌ای روشی است که بیان شیرین، جذاب و ساده باشد در عین عمق داشتن، یعنی غامض‌ترین مسایل را در ساده‌ترین بیان ارایه نمودن که در آیات دیگر خداوند از این روش به عنوان «به لسان قوم صحبت کردن» یاد می‌کند. (و ما ارسلنا برسول الا بلسان قومه لیبین لهم) بدین معنا که همه‌ی مطالب دینی را در قالب شیرین و جذاب و بسیار عمیق می‌توان به مردم آموزش داد و این هنر انبیاء بوده که بیانات الهی را به شکل شیرین، جذاب و ساده در سطح ادراک مردم تنزل داده و برای بشر عرضه می‌کردند تا هیچ‌کس عذر تخلف نداشته باشد. البته همان‌طور که ذکر شد در مفهوم قصه نکته‌ی دیگر تجزیه و تحلیل و پی‌جویی حوادث و از طریق آثار پی به مؤثر بردن است یعنی قرآن روش کشف واقعیات و حقایق را به روش قصه‌ای یاد می‌دهد.
● فرق میان قصص قرآن با قصه‌های بشری:
قصص قرآن با موارد مشابه بشری آن مانند داستان کوتاه یا بلند، افسانه، فیلم و تئاتر از چند جهت متفاوت است:
▪ روش
▪ محتوا
▪ هدف
به لحاظ روشی می‌بینیم که قصص قرآن فاقد ویژگی‌های زمانی، مکانی، عدد، اسامی و ... است. زمان و مکان در قصص قرآن اثر ندارد و وجود چنین ویژگی قصص قرآن را به یک محتوای ابدی تبدیل کرده است. مثلاً این‌که حضرت آدم(ع) در چه زمان و مکانی هبوط کرده و یا اسم فرزندانش ذکر نمی‌شود، فقط نام دو فرزند پسر اجمالاً ذکر می‌شود و از سن و خصوصیات دیگر خبری نیست. در جاهایی که اسم شهرها می‌آید این‌ها می‌تواند دالّ بر جنبه‌ی باستان‌شناسی قرآن باشد اما اسامی اجمالی است و اشاراتی از دور و خلاصه‌وار هستند تا بحث احاله‌ی به مجهول نشود. گاهی به طور کلی اشاره‌ای می‌کند مثل بحث مصر برای حضرت یوسف و حضرت موسی که بحث کلی است و دأب قرآن تأکید و توجه به این مباحث نیست.
برای ما انسان‌ها است که اسم و رسم و مکان و زمان جذابیت دارد و این اشکالی ندارد اما قصص قرآن این‌گونه نیست زیرا اعمال تعقل می‌تواند ما را به بعضی از این نتایج که جالب و جاذب است برساند و بنای قرآن بنای برخورد حقوقی و قانون‌گذارانه با مبحث تاریخ است و این هم سبک شگفت و عجیبی است. به عنوان مثال وقتی در قرآن داستان طوفان نوح مطرح می‌شود بحث طبقات زمین که بحث مهمی است پیش می‌آید. یعنی اگر طوفان، عام و جهانی باشد باید طبقاتی از زمین وجود داشته باشد که چنین جریانی در آن قابل مطالعه و تحقیق باشد.
در گزینش قصص، خداوند جاهایی را که عقل انسان از شنیدن مسایلی بتواند واقعیت‌هایی را با توجه به قصص تشخیص دهد، ذکر نمی‌کند. بدین معنا که قصص قرآن به شکل پرده پرده است و بعضی را حذف می‌کند تا پرده‌های حذف شده را خودمان بفهمیم. مانند قصه‌ی حضرت یوسف که در یک پرده، یوسف را بردند و به چاه انداختند، در پرده‌ی دوم گریه‌کنان پیش پدر می‌آیند و بین این دو پرده چیست؟ صحنه‌ی کشتن گوسفند و لباس یوسف را به خون آغشته کردن و ... قرآن می‌خواهد فکر و عقل در پردازش منطقی حوادث فعال شود.
بنابراین به طور کلی می‌توان گفت قصص قرآن از عواملی که نشانه‌ی مقطعی بودن، اقتضایی بودن، زمانی و مکانی بودن است، تهی است و وجود این ویژگی قصص قرآن را به یک محتوای ابدی تبدیل نموده و این خود یکی از راه‌های درک اعجاز قرآن است. از آن‌جا که قصص قرآنی، اخبار و خبردهی خداوند از حوادث است، خبرهای الهی نیز خبرهای جامع و کافی به مقصود است و عیب و نقص در آن راه ندارد و هدف آن هدایت و تربیت جامعه‌ی بشری است. از طرفی چون گوینده‌ی قصص عالِم به ظاهر و باطن حوادث است و برای او ظاهر و باطن حوادث فرقی ندارد، می‌بینیم که قصص قرآن ظاهر و باطن حوادث را به طور یکسان در بردارد. به این معنا که آن زمان که قرآن از ظاهر حوادث سخن می‌گوید، چنان از باطن حوادث به روشنی سخن می‌گوید که انسان از این سبک خبردهی دچار حیرت می‌شود، مثلاً در داستان حضرت ابراهیم وقتی صحنه‌ی به آتش کشیدن ابراهیم مطرح می‌شود، چنان حرف دل ناظرین را که به نفس خود رجوع کردند، و سر به زیر افکندند، بیان می‌کند که ما اشتباه می‌کنیم و فکر می‌کنیم که این حرفی بود که آنان به زبان جاری کرده‌اند و حال آن‌که این حرف دلشان بود.
اما از حیث محتوا همان‌طور که گفته شد، محتوای قصص قرآن، قصه‌ی انبیاء و اولیاء و عکس‌العمل مردم در مقابل آنان است و در حالی‌که کتب تاریخ و داستان لزوماً این‌گونه نیست و گاهی موضوعات پوچ، سرگرم‌کننده و اغواءکننده است.
محتوای قصص قرآن مملو از نور معنویت، هدایت، ذکر، رحمت و شفاست و نسخه‌ی درمان درد روح و فکر بشر است و تنها شامل بیان امور مفید است، علاوه بر این‌که تماماً صدق و حق است و از کذب و باطل پیروی ‌نمی‌کند و کذب و افسانه را وسیله‌ی تربیت و اخلاق قرار نمی‌دهد. اما بسیاری از حوادث داستان‌ها، فیلم‌ها و تئاترها ساختگی است و لزومی هم ندارد که اتفاق افتاده باشد. حتی کتب تاریخی نیز که بنا دارند واقعیت‌ها را بگویند گاهی در کشف واقعیت‌ها دچار مشکل می‌شوند. بنابراین اصلاً امکان تحقق کذب در قصص قرآن وجود ندارد، چون گوینده‌ی عالِم و عارف به همه چیز و همه کس است و افسانه و تخیل هم در آن راه ندارد. و بالاخره از جهت هدف باید گفت که یکی از اهداف قصص قرآن برانگیختن امر تعقل و فعال نمودن قوه‌ی تفکر انسان‌هاست: فاقصص القصص لعلهم یتفکرون.
موضوعات قرآنی به طور اعم و مثل‌ها و قصص به طور اخص از عوامل بیداری و فعال شدن فکر و ذهن و تعقلند در حالی‌که در موارد مشابه چنین هدفی لزوماً مطرح نیست و هدف در برخی موارد تنها سرگرم کردن مخاطب است.
با توجه به هدف و غرض اصلی قصص قرآن که هدایت بشر است، ویژگی دیگری نیز در آن دیده می‌شود و آن گزینش در چهارچوب هدایت و تربیتی خاص است و لذا برش‌های خاصی به قصص قرآن داده می‌شود، گاه یک حادثه تنوع در گزارش دارد، وقتی در تکرار قصص قرآن دقت می‌شود، فی‌الواقع می‌بینیم که تکرار نیست بلکه موضوع قصه از زاویه‌ی خاصی که با روند بحث سوره ارتباط دارد، مطرح می‌شود.
مثلاً قرآن نحوه‌ی به نبوت رسیدن حضرت موسی را در سوره‌ی طه و نمل و قصص مطرح می‌کند اما صحنه‌ای که حضرت از همسر و همراهانش جدا می‌شود و به طرف آتش می‌رود یک تنوع در گزارش دارد.
این تنوع گاه به این‌گونه است که در آیه‌ی ۱۰ سوره‌ی طه می‌فرماید: «اذ ترا ناراً فقال لاهله امکثوا انّی آنست ناراً لعلّی آتیکم منها بقبس او اجد علی النار هدیً» شاید بروم و برای شما شعله‌ای ازآتش بیاورم که گرم شوید یا آتش وسیله‌‌ای شود که راهمان را پیدا کنیم.
طبعاً وقتی آتش روشن است عده‌ای دور آتش هستند که راه صحیح را در بیابان نشان می‌دهند. این قسمت اول صحنه است. در آیه‌ی ۷ سوره‌ی نمل این‌گونه می‌فرماید: «اذ قال موسی لاهله انی آنست ناراً سآتیکم منها بخبر او آتیکم بشهاب قبس لعلکم تصطلون» از این آتش برای شما خبری آورم که در سوره‌ی طه موضوع «گرم شدن» را اول بیان کرده و در سوره‌ی نمل موضوع «خبر آوردن» را ابتدا مطرح می‌کند. این برعکس گزارش دادن تنوع دارد. گاه ابتدا آن را می‌گوید و گاه این را.
در آیه‌ی ۲۹ سوره‌ی قصص می‌فرماید: «فلمّا قضی موسی الاجل و سار باهله آنس من جانب الطور ناراً قال لاهله امکثوا انّی آنست ناراً لعلّی آتیکم منها بخبر او جذوه من النار لعلکم تصطلون» این شبیه سوره‌ی نمل است با این تفاوت که به جای «بشهاب قبس»، «جذوه من النار» را آورده است.
به هر جهت حضرت موسی(ع) یک‌بار به طرف آتش رفته است؛ آیا اول موضوع «خبر آوردن» را گفته یا اول «گرم شدن» را، این خود از رموزی است که پیام فراوانی دارد. یک موضوع را برش‌های مختلف می‌زند که این سبک بیان از ویژگی‌های خاص قرآن است که مشابه آن را نداریم.
گاه بعضی فکر می‌کنند این‌ها تناقض است در حالی‌که این روش خصوصیت خاص حادثه‌ای را با این نحوه‌ی بیان به ما خبر می‌دهد. گو این‌که وضعیت خانواده‌ی حضرت موسی و خودش از دو جهت حاد بوده است هم از جهت سرما و هم از جهت گم کردن راه، هر دو موضوع دغدغه‌ی موسی و همراهانش بوده است. وقتی هر دو موضوع اهمیت خاصی دارد هنگام صحبت گاه تقدم را به یکی می‌دهد و گاه به دیگری می‌دهد.
تا این‌که به این قسمت می‌رسد که خداوند می‌فرماید: «انّی انا ربّک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی»، نعلین‌هایت را در بیاور، که به آن اتکا کردی و دغدغه‌اش را داری. در روایات آمده که این رمزی است. زیرا وقتی موسی به سمت آتش می‌رفت دو مسأله فکرش را مشغول کرده بود یکی وضعیت همسرش که ظاهراً زمان وضع حمل او بوده و نگران این مسأله بود که تا وقتی‌که می‌رود و برمی‌گردد وضعیت او با آن سرما چه می‌شود؟ «لعلکم تصطلون» به این مطلب اشاره دارد، از طرف دیگر دغدغه‌ی فرعون را دارد و باید مسیر را طوری می‌رفت که با مأموران فرعون برخورد نکند. موسی هم چهره‌ی شناخته شده‌ای بود و در دربار بزرگ شده و برای او خطر جانی وجود داشت. هر دو مسأله‌‌ی جدی بوده که با این تردیدی که در این آیه مطرح است نشان می‌دهد با همین تردید به طرف آتش می‌رفت و دائماً این دو مطلب در ذهنش نوسان داشته که به وسیله‌ی آن افراد راه را پیدا کند و یا گرما تهیه کند که خطاب می‌آید: «فاخلع نعلیک»، ‌این فکرها را رها کن، «انک بالواد المقدس طوی»، ‌تو در وادی مقدس هستی و نباید به این چیزها فکر کنی و دغدغه‌ی آن را داشته باشی.
از این نوع شیوه‌ی بیان که دارای تنوع است، فراوان در قصص قرآن وجود دارد و هرکدام اسراری دارد.
یکی دیگر از ویژگی‌های قصص قرآن این است که همه‌ی مخلوقات خداوند در حوادث دخالت داشته و در شکل‌گیری حادثه نقش ایفا می‌کنند. بنابراین به طور کلی می‌توان مبانی قصص قرآن را به دو دسته تقسیم نمود:
۱) عناصر دست‌اندرکار حوادث که عبارتند از: ملک، جن، انسان، حیوان، نبات و جماد و
۲) سنن حاکم بر حوادث.
سنت از ریشه‌ی «سنَّ» است یعنی ریشه‌دارد کرد و سِنْ به معنی دندان است زیرا دندان ریشه دارد و از ثبات برخوردار است، بنابراین سنت‌ها یا سنن عبارتند از مجموعه‌ی قوانین الهی و پایداری است که بر جهان طبیعت حکام است.
خداوند در قرآن کریم در خصوصیت برای سنت الهی ذکر کرده است: «و لن تجد لسنه الله تبدیلاً و لن تجد لسنه الله تحویلاً»، عدم تبدیل و عدم تحویل برای سنت‌های الهی.
سنن الهی بر فرد و جامعه و مسیر جامعه و طبیعت حکومت می‌کند، و عالم قانون‌مند است، سنت در عالم مستقر است و یکی از ذخایر عظیمی که از قصص قرآن می‌توان استخراج نمود، سنن و قانون‌های زندگی است که لایتغیر می‌باشد. در تمام حوزه‌ها، قانون خدا حکومت می‌کند و مبنای زندگی صحیح را پایه‌ریزی می‌نماید. در قصص قرآن با بیان حادثه یا واقعه‌ای تذکر لازم به انسان داده می‌شود، درواقع در کنار نقل تاریخ، روش‌های کشف واقعیت‌ها یا سنن حاکم بر حوادث توضیح داده می‌شود و این به دلیل حساسیت تربیتی است که قرآن نسبت به مخاطبش دارد. کسی‌که این‌گونه با حوادث روبه‌رو می‌شود، معیارهای تشخیص پدیده‌ها را درک می‌کند و قابلیت آن را دارد تا در حوادث پیشتاز شود و از آثار و نمودهای مختصر این حوادث بتواند خط سیر و جرایانات و حوادث آینده را پیش‌بینی نماید و نسبت به آن‌ها موضع مناسب بگیرد.
مریم شمس (کارشناس ارشدعلوم قرآنی)
منبع : پژوهه دین


همچنین مشاهده کنید