سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


رئالیسم بومی


رئالیسم بومی
▪ مردی که گورش گم شد
▪ حافظ خیاوی
▪ انتشارات چشمه
▪ چاپ اول؛۱۳۸۶
▪ تعداد؛۱۵۰۰نسخه
در مقابل مجموعه داستان های بسیاری که برای نقد و بررسی شان متوسل به دسته بندی داستان هایشان می شویم و دائم نگرانیم که ارتباط کافی بین داستان هایی که در یک دسته قرار داده ایم، وجود داشته باشد، داستان های حافظ خیاوی به ترتیب ساختارمندی چیده شده اند و بی نیاز از هر گونه تقسیمی، منطق قرارگیری شان در مجموعه، قابل انطباق با منطق روایت داستانی خطی، خود حکایتی جالب توجه دارد.
در داستان اول، راوی خردسال است و احساساتی. در داستان بعدی اندکی بزرگ تر است و گاهی جرات می کند به چیزهایی که برای دیگران جدی هستند، بخندد. راوی داستان سوم نیز هنوز کودکی است در حال آزمون و خطا و شک کردن به عادت ها. و اما راوی داستان چهارم... راوی داستان چهارم، یعنی داستان «صف دراز مورچگان»، که به نظر من بهترین داستان مجموعه است، جوانی است که خشونت را بارها آزموده، احساساتش به باد تمسخر گرفته شده و آمده تا در آخرین میدان، آخرین حد توان خود را در خشن بودن نمایش دهد. کودکی که در داستان اول، «روزه ات را با گیلاس باز کن»، بعد از مورد بی مهری قرار گرفتن توسط معشوق (سومان) داستان را به پایان می برد، در داستان «صف دراز...» بی اعتنایی معشوق می کشاندش به صحنه یی که از عدسی تفنگ دوربین دار، مخ سربازی را نشانه بگیرد و با یاد ناکامی اش در صحنه عشق و عاشقی، پیروزی اش را در صحنه نبردی نابرابر جشن بگیرد. امید بیهوده یی داریم که شلیک نکند اما با همه فلاش بک ها، با همه صحنه هایی که از عزاداری بر جسد سرباز تجسم می کند، ماشه را می فشارد. راویان داستان های پنجم و ششم، مردانی هستند قربانی خشونت و داستان هفتم، بدون راوی، حکایت زنی است منتظر، نشسته بر درگاه خانه اش، تا مردها از گورستان برگردند؛ مردهایی که در طول این داستان ها یا از گور بیرون کشیده می شوند، یا بی گور می مانند و خواننده مطمئن نیست که آن یکی آخری (حقیقت) فرصت آرمیدن در آن چاله یک در دو متر را خواهد یافت یا نه.
وقتی به این شکل خلاصه اش می کنیم، به نظر می رسد با داستان هایی از نوع رئالیسم جادویی سر و کار داریم. اما در خوانش طبیعی (بی دخالت منتقد پرادعا) داستان هایی بومی را می خوانیم که بیشتر اوقات حواس مان از بومی بودن شان پرت می شود زیرا راوی اصرار ندارد ثابت کند مرز و بومی که حکایت او در آن می گذرد، دارای خواصی ویژه و به یادماندنی است. او داستانش را تعریف می کند و زمینه داستان ناگزیر حضور دارد اما بسیار فروتنانه، و این اتفاقی است کمیاب زیرا در بسیاری از داستان هایی که به منطقه یی خاص مربوط می شوند نویسنده دائم با استفاده از لهجه خاص مردم منطقه و البته پانویس های بسیار و با یادآوری همه آداب و رسوم آنها می کوشد به خواننده یادآوری کند «تو اینجا غریبه یی،» یا می کوشد با توسل به عقاید عجیب و باورهای قومی و خرافه ها، آن حس لعنتی رئالیسم جادویی را القا کند که از شدت تکرار دیگر باعث ایجاد هیچ حس غریبی در خوانندگان نمی شود؛ حسی شبیه وقت هایی که مارکز می خواندند یا حتی داستان هایی از نویسندگان پیشرو مکتب جنوب.
نکته دیگری که بومی نگاری خیاوی را از نوعی که معمولاً آن را متعلق به دوران گذشته می دانیم جدا می کند، توجه به انگیزش های عمیق انسانی و فراقومی است. کشمکش کاراکترها نه با کمبودهای اقتصادی، جور و ظلم اربابان، حرف و حدیث های خاص جوامع کوچک، بلکه با مسائل عام انسانی است. چگونه مردن، گمگشتگی، درک موقعیت های تازه و تجربه نشده، بیهودگی و... از درونمایه هایی هستند که کمتر دستمایه یی بوده اند برای نگارش داستان های بومی. خیاوی از نقد موقعیت های اجتماعی و عقیدتی جوامع کوچک دست کشیده و به روانکاوی انسان در چنین جوامعی پرداخته و این کاری است ارزشمند زیرا به زعم من حد فاصل انسان روستایی و شهری (کلانشهر) در ادبیات ما عرصه یی است فراموش شده و شاید اولین گام در جهت درک این موقعیت توجه به درونیات انسانی است که به رغم زیستن در محیطی محدود، چشمانی گشوده دارد و داشتن آن چشم ها را مدیون هوش نویسنده یی است که توانسته نگاهش را از چارچوب های تعریف شده فراتر ببرد و بسیار باور پذیر روایتگر زندگی حال حاضر آدم هایی باشد که در هر گوشه دنیا امکان دسترسی به اخبار روز جهان را دارند زیرا بسیاری از نویسندگان علاقه مند به نگارش داستان های بومی فراموش کرده اند باور کردن قومی چشم و گوش بسته و محاط در آیین های دیرین بسیار سخت تر از باور آدم هایی به ظاهر محدود اما به واقع متصل به جهان است. عملکرد ذهنی خیاوی برای حصول چنین نتیجه یی، تمرکز بر همین چیزهایی است که هست؛ همین واقعیت های بسیار نزدیک که از فرط نزدیکی دیده نمی شوند.
فرشته احمدی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید