سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


نوایِ غمگینِِ زمان، سال‌های گذشته


نوایِ غمگینِِ زمان، سال‌های گذشته
● تپه‌های خیال‌پردازی
پسر بچه‌‌ای آمریکاییِ ۱۲-۱۰ ساله بود که طلسمِِ جادوییِِ کلمات او را اسیر خود کرد. خیال‌پرداز بود و رویابین. مابینِِ جنگلِ سرسبزِ زیباترین‌ها داستان‌ها مست می‌شد و از این‌جا و آن‌جا میوه‌‌ای را مزه‌مزه می‌کرد. یک میوه عجیب او را مجذوب خویش ساخت؛ «خانوم دالووی.» آن‌قدر مزه‌اش غریب درون‌اش نشست که حتی گذر سال‌ها هم طعم را از زیر زبان‌اش بیرون نکشید. سال ِ ۱۹۹۹ است که رمانِ جدید پسر بچه، مایکل کانینگهام، دنیا را از آنِِ خود می‌کند؛‌ برنده جایزه پولیتزر برای داستان؛ برنده جایزه معتبر پن/ فالکنر. فقط سه سال لازم است تا در مراسمِِ اسکار ۲۰۰۳،‌ نیکول کیدمن مسرور و هیجان‌زده، به رویِِ سن بیاید و اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را به خاطرِ بازی در نقش «ویرجینیا وولف» در اقتباسِ سینماییِ رمانِ «ساعت‌ها»ی مایکل کانینگهام، از آن خود کند. جادویِ بلومزبری هنوز زنده بود. در خیال‌پردازی‌های مرد جوانی که در تپه‌های تخیل می‌گشت و هنوز رویابین بود؛ هنوز رویایِ رمانی را می‌دید که کودکی‌اش را از او دور کرده بود و واقعیت را جلوی چشم‌هایش قرار داده بود. خانوم وولف جادوگر است، هنوز بعد شش دهه از آن روز افسرده که خود را به دامان رود سپرد.
خانوم دالووی خودش گل‌ها را می‌خرد
اقتباس سینماییِ «ساعت‌ها»، برخلافِِ دیگر اقتباس‌هایِ‌ ادبیِ هالیوود، وفاداری به داستانِ رمانِ مشهور کانینگهام را در دستور خود قرار داده است: داستانِ سه زن که کتاب را می‌سازند لحظه به لحظه در فیلم تصویر شده است. ولی سینما هیچ‌وقت نمی‌تواند ادبیات باشد، هیچ‌وقت. زیبایی کتاب را وقتی حس می‌کنید که بعد از بار‌ها دیدن فیلم، رمان را باز کنید و مسحور باقی بمانید. فصل اول خودکشی وولف است، از آنجا که نامه‌های خداحافظی را می‌نویسد؛ به کنار رود می‌رود؛ سنگ جمع می‌کند و در جیب می‌گذارد؛ به درون آب می‌رود. سه زن در کتاب هستند، از سه زمانِِ مختلف. صبح از خواب بیدار می‌شوند. خانومِ وولف، صبح‌اش را می‌گذارند و به اولین جمله رمان‌اش می‌رسد: «خانوم دالووی گفت خودش گل‌ها را می‌خرد.» در اواسطِ دهه ۵۰ قرنِِ بیستم، زنی دیگر شروع به خواندن رمانِ خانوم دالووی می‌کند: «خانوم دالووی گفت خودش گل‌ها را می‌خرد.» سال ۲۰۰۰، ویراستاری میانسال می‌خواهد به افتخار نزدیک‌ترین دوست ِ گذشته‌ها مهمانی بدهد (که ایدز دارد و رمانِ جدیدش یک جایزه مهم را برده،) دم در می‌گوید: «خودم گل‌ها را می‌خرم.»
کانینگهام، یکی از باهوش‌ترین و خلاق‌ترن نویسنده‌های جهان است. ایده اصلی را از رمانِ وولف گرفته و آن را بسط داده است. داستانِ «خانومِ دالو وی» ستون‌های سازنده کتاب او را شکل می‌دهد. با این حال، رمان را نه یک زن که یک مرد دارد می‌نویسد: در مورد زن‌ها و برای زن‌ها. این داستان را جذاب می‌کند. شاید اگر کانینگهام رمان‌اش را نمی‌نوشت، این‌قدر عیان جلویِ روی خواننده قرار نمی‌گرفت. داستان‌های وولف، بیشتر خواننده زن را هدف قرار داده، نه صرفا برای پر کردنِ وقت یک زن،‌ که نشان دادنِ تنهاییِ دردناکِ زند‌گی یک زن و به همراه آوردنِ بیداری، که او را از این تباهی بیرون بکشد،‌ که از سایه‌ها بگذرد و به خودِ واقعی‌اش برسد.
مایکل کانینگهام این موضوع را خوب فهمیده است. کتاب‌اش را بر زنان استوار کرده و بر عمق تنهایی‌شان. وولف را نگاه می‌کنیم: این زن آشفته که ارتباط‌اش حتی با شوهر‌ش هم به خطر افتاده، لندنِ خاطره‌ها را از او دزدیده‌اند و حق نزدیک شدن به آنها را ندارد، رمانِ می‌نویسد، اما آرام نیست. خواهرش در زند‌گی خانواد‌گی‌اش غرق است. عشق اما هنوز هست. هست. تا روزی که خود را به آب می‌سپارد. زن دوم رمان دارد از ترس می‌میرد. حتی قدرت لمس این زندگی موجود را هم ندارد. و باز بچه‌ای در راه است. برای مرگ از همه چیز جدا می‌شود. به هتل می‌رود. می‌ماند به انتظارِ انتخاب: می‌تواند؟ نمی‌تواند؟ «خانوم دالووی» را باز می‌کند و در خطوط غرق می‌شود. غرق می‌شود ...
زنِ سوم، در نیویورکِ مدرن، می‌خواهد زند‌گی‌اش را نجات بدهد. دوست قدیمی‌اش، یک نویسنده معروف، از بیماریِ ایدز به اوجِ ناامیدی رسیده است. زن می‌خواهد مرد را نجات بدهد. می‌خواهد همه چیز را نجات بدهد. می‌خواهد خودش را نجات بدهد. می‌تواند؟‌
کانینگهام یک کلاریسا دالووی جدید ساخته که می‌خواهد با یک مهمانی همه چیز را نجات دهد. کلاریسا دالووی باز هم مهمانی می‌دهد. «ساعت‌ها» قصه زند‌گی تنهایِ زن است. زمان می‌گذرد. سال‌ها می‌گذرد. اما چیزی فرق نکرده است. هیچ چیزی فرق خاصی نمی‌کند. نوای غمگینِ زند‌گی، همیشه روی گذرِ ثانیه‌ها، ساعت‌ها، سال‌ها سنگینی می‌کند. وولف زمانی که «خانومِ دالووی» را می‌نوشت، نام اولیه رمان را «ساعت‌ها» گذاشته بود.۶۰ سال بعد کانینگهام این نام را بر رمانِ خود گذاشت. رمانی که قدم‌ به قدم همراهِ «خانوم دالووی» است و همه چیز‌ش را مدیونِ نبوغِ این زنِ گذشته‌هاست.
«ساعت‌ها» در جهان ادبیات یک اتفاق جدید نبود، اما یک نسیم دلنشین بود که گذشته‌ها را به زمان حال وصل کرده بود. حالا، در قرن بیست و یکم، نقدِ فمنیستی که وولف از پایه‌گذاران اصلی آن بود، زنده‌ترین جریان ِ ادبی جهان را ساخته است. حالا مرد‌ها هم برای زن‌ها می‌نویسند و به درون زن می‌روند تا از تنهایی‌ها حرف بزنند. می‌روند تا دنیا را نقش بزنند. حالا وولف زنده است، حالا می‌تواند آرام بماند، حالا که هر جایی می‌توان نشانه‌‌ای از تلاش‌های او را دید. تلاش‌هایی که دنیا را عوض کرد. خودش را عوض کرد و حالا به جایی رسیده‌ایم که کلاریسا دالووی در تمام جهان دارد مهمانی می‌دهد. در نیویورک توی رمانِ کانینگهام، در تهران توی صفحه تلویزیون و توی کتاب‌فروشی‌ها. و در قلب خواننده‌ها.
مصطفی رضیئی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید