جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


اندیشه‌ی مارکسیسم


اندیشه‌ی مارکسیسم
مارکسیسم، نظریه‌ای در باب چگونگی تحول زندگی اجتماعی – تاریخی انسان و قانون‌های حاکم بر آن، که ‌پایه‌گذاران آن کارل‌ مارکس (۱۸۱۸-۸۳) فیلسوف، اقتصاددان و جامعه‌شناس آلمانی و فردرش انگلس (۱۸۲۵-۹۵ ) یار و همفکر نزدیک او هستند ولی به معنای وسیع کلمه، مارکسیسم ‌یک مکتب فلسفی –‌ سیاسی است که شاگردان روسی مارکس و انگلس، به‌ویژه پلخانف ‌و لنین، در پرکردن ‌خلأهای آن و قالب‌گیری‌ آن به صورت یک دستگاه جامع نظری شامل بحث مابعد‌الطبیعه، فلسفه‌ی تاریخ، جامعه‌شناسی، اقتصاد و انجام‌شناسی تاریخی‌نقش بزرگی داشته‌اند، چنان‌که جداکردن‌ آرای آن‌ها از آرای اصلی مارکس کاری دشوار است، اگرچه در سال‌های اخیر برخی متفکران (مانند مکتب فرانکفورت) کوشیده‌اند که آرای اصلی مارکس ‌را که‌ جنبه‌ی ‌پژوهشی فلسفی و تاریخی‌ دارد از قالب‌های ایدئولوژیک مارکسیسم -‌ لنینیسم ‌جدا کنند.
آرای مارکس و انگلس ‌زیر نفوذ فیلسوفان آلمانی، بویژه هگل و فوئرباخ و آرای سوسیالیسم فرانسوی (که پس‌ از انقلاب فرانسه پدید آمد) و آرای اقتصادی ‌ریکاردو، اقتصاددان انگلیسی (که بازتابی ‌ا‌ست از تجربه‌ی انقلاب ‌صنعتی‌ در انگلیس) بسط یافته و همه‌ی رگه‌های فکری به تکوین ‌نظریه‌ی تاریخی مارکس ‌یاری‌ داده‌اند اما انتقاد مارکس ‌از جامعه‌ی بورژوازی‌، چه از جهت‌ پیش‌فرصت‌ها چه نتیجه‌گیری‌ها، از اندیشه‌هایی‌ که ‌الهام‌بخش‌ آن بوده است، بسیار فراتر می‌رود. از نظر مارکس، تاریخ‌بشری یک فرایند «طبیعی»است که‌ ریشه ‌در نیازهای مادی(زیستی) بشر دارد. این اصل، اندیشه‌ی بنیادی «ماتریالیسم تاریخی» است‌ که ‌مارکس و انگلس ‌آن‌را برابر ‌با داروینیسم ‌در حوزه‌ی ‌زیست‌شناسی و یا به عبارت دیگر دنباله‌ی آن در حوزه‌ی پژوهش تاریخی اجتماعی می‌دانستند به گفته‌ی انگلس، مارکس قانون‌های تکامل سرمایه‌داری را همچون بخشی از تحول کلی اجتماعی باز نموده است.
از این دیدگاه، بنیان تحول تاریخی ‌بشر شکل‌ها و روابط تولیدی شناخته می‌شود که «در تحلیل نهایی» ماهیت‌ هر دوره‌ی تاریخی، شکل‌های خاص مالکیت شایع در آن و ساخت طبقاتی ‌آن‌را معین می‌کند. کشاکش میان طبقات بر سر بهره‌ی اقتصادی (و پیامدهای ‌اجتماعی و سیاسی آن) در پهنه‌ای انجام می‌شود که شیوه‌ی ‌تولید وضع و چگونگی آن‌را تعیین می‌کند. این عامل، در عین حال، نیروی انگیزنده‌ای ‌است برای تغییر صورت‌های اجتماعی زندگی، تمامی تاریخ بشر (جز مرحله‌ی –کمونیسم ابتدایی) عرصه‌ی جنگ طبقاتی است ستیز طبقاتی، که از جنگ بر سر «بهره‌ی مادی» و یا تقسیم حاصل تولید اجتماعی و تغییر صورت‌های اجتماعی تولید، روابط مالکیت و توزیع کالاها (تخصیص تولید اجتماعی) ایجاد شده است.
به نظر مارکس، سرمایه‌داری در عین آن‌که انگیزش بی‌مانندی برای تکامل نیروهای تولید در مقیاس جهانی را فراهم کرده، وضعی پدید می‌آورد که مانع تکامل بیشتر آنست سرمایه‌داری، با فقیرکردن منظم توده‌ها و با آفرینش پرولتاریا یعنی طبقه‌ای شکل یافته‌ی کارگران ‌استثمار شده‌ی صنعت که نیروی کار خود را همچون کالا در بازار می‌فروشند، «گورکن» خود را می‌آفریند. پرولتاریا با بر افکندن سرمایه‌داری، تمامی بشریت‌ را آزاد می‌کند و به همه‌ی فاصله‌های طبقه‌ای و همه‌ی شکل‌های بهره‌کشی پایان می‌بخشد. «از خود بیگانگی» کار، با تبدیل وسایل تولید به ‌دارایی همگانی، پایان می‌یابد، و به این ترتیب، «ماقبل تاریخ» بشر، یعنی «قلمرو جبر» جای خود را به « قلمرو آزادی» می‌دهد. مفهوم بهره‌کشی یا استثمار در مارکسیسم اهمیت ویژه‌ای دارد. به عقیده‌ی مارکس، بر حسب هر یک از صورت‌های اجتماعی تولید، روابطی میان مالکان ابزار تولید (طبقه یا طبقات حاکم) و اکثریت بی‌بهره‌ی از آن (طبقه یا طبقات محکوم) وجود دارد که به ‌اصطلاح، رابطه‌ی طبقاتی نامیده می‌شود، و این رابطه ‌بر پایه‌ی استثمار یا بهره‌کشی گروه نخست از گروه دوم است. بدین معنی که در تقسیم حاصل تولید، طبقه‌ی مالک سهم عمده‌ای ‌را(به نام حق مالکانه ‌یا سود ‌سرمایه) برداشت می‌کند و سهم کوچکی ‌را به‌ تولیدگران (بردگان، دهقانان بدون زمین، کارگران) می‌دهد و همین رابطه سرچشمه‌ی کشاکشی‌ است که تضاد طبقاتی نامیده می‌شود. به نظر مارکس، بر اساس نظریه‌ی اقتصادی کلاسیک، ارزش کالا برابر با ارزش کاری است که برای تولید آن کرده‌اند، و در نتیجه، سهمی که به عنوان حق مالکانه (در اقتصاد فئودالی یا شبه‌فئودالی) یا سود سرمایه (در اقتصاد سرمایه‌داری) برداشت می‌شود‌، برداشت بیدادگرانه‌ای است از سهم کار، که او به آن نام «ارزش افزوده» می‌دهد. البته مارکس در این ‌باره، به ظا‌هر، داوری ‌اخلاقی ‌نمی‌کند، بلکه کوشش ‌او این است که به ‌برداشتی علمی ‌از روابط اجتماعی برسد و قانون‌های «ناگزیر» دگرگونی ‌و تکامل اجتماعی و روابط علیتی میان پدیده‌های اجتماعی را نشان دهد. بنابراین ‌از لحاظ او، شکل طبقاتی جامعه و روابط آن، مراحل ضروری تکامل تاریخی بشر است و هر مرحله زمینه‌ی لازم پیدایش مراحل بعدی است. رؤیای مارکسی درباره‌ی ‌آینده در کتاب سرمایه و آثار دیگری که مارکس درباره‌ی نیروهای محرکه‌ی درونی جامعه‌ی بورژوازی نوشته است، وجه استدلال «علمی» یافته است. مارکس و انگلس باور داشتند که سیستم خود را از درون ‌روند واقعی «تاریخ حقیقی» کشف کرده‌اند. اما انتظار‌های انقلابی ایشان در دوران زندگی‌شان با ناکامی روبرو شد. طبقه‌ی کارگر صنعتی در کشورهای پیشرفته‌‌ی صنعتی نقش انقلابی را که آنان انتظار داشتند هرگز به انجام نرساند، اما مارکسیسم،در واقع، به عنوان یک دکترین انقلابی، در کشورهایی جاذبه یافت که تحلیل مارکس بر آن‌ها صدق نمی‌کرد، در عین حال زمینه‌ی آماده‌ای برای پذیرش اندیشه‌های انقلابی به‌ویژه در میان طبقات میانه آن‌ها وجود داشت.
نظریه‌ی ‌مارکسی ‌درباره‌ی ‌دولت بر خلاف ‌نظر هگل، که‌ دولت را همچون جانی در تن جامعه و مظهری ‌از «جان جهان» می‌دانست، مارکس دولت را‌ یک نهاد اجتماعی متعلق به دوره‌ی طبقاتی جامعه و بخشی از روبنای آن می‌داند و تحولات آن را برحسب تغییر صورت‌های اجتماعی روابط تولیدی و اشکال اصلی تاریخی دنبال می‌کند. به نظر مارکس ، هر صورتی از صورت‌های روابط اجتماعی،که بر پایه‌ی روابط و تضاد طبقاتی است، وجود دستگاهی ‌زورآور را ناگزیر می‌کند که همانا دولت است. هم‌چنان‌که ‌می‌دانیم، در هر بحثی از دولت همواره مسأله‌ی قدرت طرح می‌شود. مارکس، بر خلاف نظر کسانی که دولت را به عنوان عامل‌حفظ نظم اجتماعی ضروری می‌دانند هر شکل تاریخی از قدرت سیاسی‌ را وابسته ‌به ‌روابط طبقاتی معین می‌داند و از آنجا که در هر شکل تاریخی طبقه‌ی مالک ‌ابزارهای تولید را طبقه‌ی حاکم می‌شناسد (مثلاً در جامعه‌ی فئودالی اشراف زمیندار و در جامعه‌ی سرمایه‌داری صاحبان‌کارخانه‌ها و مؤسسات اقتصادی جدید) دولت را ابزاری در دست‌ طبقه‌ی حاکم برای ‌ادامه‌ی ‌چیرگی آن ‌و حفظ روابط و کشمکش‌های طبقاتی می‌داند و با از میان رفتن طبقات اجتماعی دولت نیز علت وجود خود را از دست می‌دهد و جای خود را به روابط داوطلبانه و آزادانه میان انسان‌ها می‌سپارد.
● سوسیالیسم ‌از نظر مارکس:
بدین ترتیب، بر پایه‌ی‌ تحلیلی که مارکس ‌از اشکال تاریخی زندگی ‌بشر و روابط اجتماعی هر دوره می‌کند، سوسیالیسم به عنوان مرحله‌ای ضروری از تاریخ بشر جلوه‌گر می‌شود. به عقیده‌ی ‌مارکس، آنچه خیراندیشان ‌و بشردوستان بر مبنای ارزشهای اخلاقی یا باورهای دینی، پیشنهاد کرده‌اند، جز خیالهای بی‌بنیاد نیست، و سوسیالیسم بر اساس خواست و خیراندیشی افراد به‌وجود نخواهد آمد، بلکه شرایط لازم تاریخی‌ باید برای آن فراهم شود این شرایط لازم تاریخی فقط در نظام سرمایه‌داری پدید می‌آید. زیرا این نظام که با تکامل بخشیدن به ابزارهای تولید و اجتماعی کردن شیوه‌های تولید (بصورت تولید گروهی کارخانه‌ای) خود به خود شکلی از تولید را به وجود می‌آورد که «اجتماعی» است و با نظام تولید بر پایه‌ی مالکیت خصوصی نا‌همساز است، بنابراین، باید جای خود را به نظام تازه‌ای، که ‌همان نظام سوسیالیستی است بدهد. مارکس رسالت تاریخی خاصی برای پرولتاریا می‌شناسد.
این طبقه،که از مزدوران صنعتی‌تشکیل می‌شود بر اثر گسترش نظام سرمایه‌داری و تولید صنعتی، رفته رفته بزرگتر می‌شود تا جایی که ‌اکثریت را در جامعه تشکیل می‌دهد. در عین حال، نظام استثماری سبب‌ می‌شودکه ثروت در یک قطب و فقر در قطب دیگر متمرکز شود، و سرانجام، بالاگرفتن کار تضادهای طبقاتی و بحران‌های نظام سرمایه‌داری سبب طغیان این طبقه و به ‌وجود آمدن نظام سوسیالیستی خواهد شد.
مارکس برای دوره‌ی‌ انتقالی از سرمایه‌داری به سوسیالیسم یک مرحله‌ی میانی به نام «دیکتاتوری پرولتاریا» در نظر گرفته که در آن طبقه‌ی کارگر، با برقرار کردن دیکتاتوری خود، دیگر طبقات اجتماعی‌ را حذف می‌کند و پس از برقراری نظام سوسیالیستی تمامی جامعه به «کارگر» تبدیل می‌شود، و فرق میان کار دستی و فکری و روستا و شهر از میان بر می‌خیزد، و به این ترتیب، دولت به عنوان نهاد زورگوی‌ اجتماعی علت وجودی خود را از دست می‌دهد.
● مارکسیسم ‌بعد از مارکس:
جنبش طبقه‌ی‌ کار‌گر در اروپا در دهه‌ی آخر قرن ‌نوزدهم بسرعت زیر نفوذ مارکسیسم قرار گرفت. اما بزودی میان جناح چپ و میانه‌رو مارکسیست اختلاف ‌درگرفت، چنان‌که به از هم پاشیدن بین‌الملل کارگری انجامید. پیدایش و پیروزی بولشویسم در روسیه، سرانجام، جنبش مارکسیستی‌ را به دو شاخه‌ی اصلاح‌طلب ‌و انقلابی تقسیم کرد.
شاخه‌ی اصلاح‌طلب، که در اروپای غربی ‌رشد کرد با جنبش (ریویزیونیسم) در مارکسیسم ‌راه خود را به سوی «سوسیا‌لیسم دمکراتیک» گشود و سرانجام، از مارکسیم چشم‌ پوشید و تکیه‌ی‌ خود را بر سنت اخلاقی‌ و بشردوستانه‌ی سوسیالیسم نهاد. شاخه‌ی‌ انقلابی‌ مارکسیسم که با کمونیسم، از راه بولشویسم روسی، جهانگیر شد، حوزه‌ی نفوذ اصلی خود را در کشورهایی یافت که‌ زمینه‌ی جنبش انقلابی در آن‌ها فراهم‌تر بود. یعنی در روسیه و کشورهای جهان سوم‌، این شاخه که مدعی پیوستگی پرشور و با ایمان ‌به ‌روح انقلابی مارکسیم است، سخت زیر نفوذ گسترش و تکوین خاص مارکسیم در روسیه ‌یعنی لنینسم، قرار دارد. مارکسیسم، پس از مارکس، به ‌عنوان ‌ایدئولوژی، به صورت «جهان‌بینی» جامعی درآمد و برای بسیاری جانشین نگره‌ی دینی در عصری دنیوی شد. بخش علمی و پوزیتیویست آن با فلسفه‌ی «ماتریالیسم دیالکتیک» کامل شد که مدعی آنست که ‌نه تنها تاریخ بلکه عالم ‌را بطورکلی توضیحی قطعی و جامع می‌دهد. با این همه، نخست ظهور سوسیالیسم دمکراتیک و سپس بازنگرش کمونیستی و پس از آن چپ نو و مارکسیم نو، گواه وجود مسائل فکری در مارکسیسم رأی کسانی است که خواسته‌اند تحلیل مارکسیستی را با رؤیای مارکسیستی جامعه آزاد و بی‌طبقه و نظریه‌ی مارکس را با عمل اصلاحی یا انقلابی و پیامبری‌های مارکس را با آن‌چه او « تاریخ تجربی» می‌نامد آشتی دهند. رؤیای مارکس ‌از آینده‌ی تاریخی‌ برای ایدئولوژی‌های آرمان‌شهری و انقلابی روزگار ما یاوری قوی بوده است و آن‌ها را با یقین«علمی» به «ناگزیری تاریخی» آن آینده آراسته است. مارکس ‌را (که ‌می‌گفت «من مارکسیست نیستم») نمی‌توان مسئول همه‌ی ‌زیر و بم‌های «مارکسیسم» به عنوان یک ‌دکترین دانست. اما ابهام‌ها و گسیختگی‌هایی در نظرات او هست که راه را برای تفسیرهای گوناگون و ناهمساز پیرامونش باز گذاشته است. با ظهور«چند مرکزیت» کمونیستی، دکترین مارکسیستی به چند شاخه‌ی دیگر تقسیم شده است. همچنین در هم‌سازی با شرایط اجتماعی-تاریخی گوناگون رنگ‌های گوناگون پذیرفته است، چنانکه ‌با لنینیسم ‌رنگ روسی، با مانوئیسم ‌رنگ ‌چینی، با کاستروئیسم‌ رنگ آمریکایی‌ لاتینی به ‌خود پذیرفته، و در این اواخر نیز جهان‌ شاهد پیدایش «کمونیسم اروپایی» بوده است. که حزب‌های کمونیست فرانسه، ایتا‌لیا و اسپانیا، پیشرو آنند.
نوشته‌های ‌پرنفوذ ‌مارکس‌ نه تنها در جنبش‌های سیاسی، بلکه همچنین‌ در مفاهیم‌ جامعه‌شناسی‌ کنونی‌ نفوذی ‌ژرف کرده است و بطور کلی در تکوین‌ و تکامل آخرین‌ مراحل ‌اندیشه‌ی ‌مدرن ‌یاوری قوی و عنصری ‌پایدار بوده است.
مارکسیسم_ لنینیسم اصطلاحی ا‌ست که از دوران جدل‌های ایدئولوژیک پس از مرگ لنین، برای از میدان بدر کردن دشمنان استالین، به کار گرفته شده است. در زیر این عنوان، مارکسیسم، بر حسب برداشتی که استالین از نظر و عمل لنینی داشت، از نو فرمول‌بندی شد. این برداشت سیاست‌های استالین را مشروعیت می‌بخشید و مرجعیت سیاسی و ایدئولوژیک او را تثبیت می‌کرد. پس از دوران استالین این مفهوم در خدمت مشروع گردانیدن حکومت رهبران بعدی در آمد و همچنین در کشاکش‌های قطب‌های کمونیسم، اساس ایدئولوژیک محکوم کردن هر گونه«کژروی» و تأکید بر ایمان درست به مارکسیسم بوده است درکشاکش چین و شوروی، شوروی‌ها چینی‌ها را متهم کرده‌اند که از مارکسیسم- لنینیسم منحرف شده‌اند، حال آنکه چینی‌ها راه خود را مبتنی ‌بر ایدئولوژی «مارکسیسم –لنینیسم اندیشه‌ی مائوتسه تونگ» می‌دانند. درست هم‌چنان‌که لنینیسم برخی از اصول نظری مارکسیسم را تغییر داد، مارکسیسم-لنینیسم نیز در شرایط محلی گوناگون و درسازگاری با سنت‌های گوناگون، دگرگون شده است، در حالی که ‌همه‌ی ‌پیروان آن به «حقیقت جهانگیر» آن باور دارند.
مارکسیسم ‌نو عنوانی است ‌برای پیروان «مکتب فرانکفورت » (فیلسوفانی چون هورکهایمر، آدورنو و مارکوزه) همچنین ‌برخی هواداران چپ نو و دیگر تفسیرگران مارکس، که از سنت مارکسیسم – لینیسم بریده و به خود مارکس روی آورده‌اند. این گروه اغلب انگلس ‌را به عنوان کسی که مسؤول بسیاری از بدفهمی‌های اندیشه‌های اولیه‌ی مارکس (مانند ایدئولوژی آلمانی و دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴) می‌دانند و اندیشدن درباره‌ی ‌بنیان‌های مارکسیسم از راه آن‌هاست، به عبارت دیگر، عنایت به جنبه‌های هگلی‌ و آرمان‌شهری و روما‌نتیک در اندیشه‌ی مارکس، بجای اقتصاد باوری، تکیه بر مفهوم «از خود بیگانگی» به‌جای تکیه بر تولیدگری انسان دارد. ریشه‌ی این بازگشت به سرچشمه‌های اندیشه‌ی مارکس، در آثاری چون تاریخ و آگاهی طبقه‌ی اثر گئورگ لوکاچ(۱۸۸۵-۱۹۷۱۹ دیده ‌می‌شود.
لوکاچ نخستین متفکری است که سیستماتیک از مارکس ‌به هگل ‌بازگشت ‌و به ‌جای «روح» در فلسفه‌ی هگل، پرولتاریای مارکس را گذاشت که حامل«آگاهی تاریخی»است. پیش‌ از پیدایش ‌مارکسیسم ‌نو ‌نیز کوشش‌هایی ‌برای ‌ترکیب ‌مارکسیسم ‌با گرایش‌های ‌فلسفی دیگر، مانند پوزیتیویسم، پراگماتیسم و اخلاقیات کانتی ‌نو شده ‌بود و در این اواخر کوشش‌های دیگری برای ترکیب آن با روانکاوی (به‌دست ‌اریک فروم) پدیدارشناسی (به دست موریس مرلوپونتی) و اگزیستالیسم (به‌دست ‌ژان پل‌سارتر) و ساخت‌باوری (به‌دست لویی آلتوسر) کرده‌اند. مارکسیسم ‌نو بیشتر یک‌ گرایش ‌آکادمیک ‌بوده‌ و در عمل ‌سیاسی تاثیر چندانی ‌نداشته ‌است.
● چند برداشت اشتباه از آثار مارکس و پاسخ به آن‌ها
به ‌نظر می‌رسد مارکسیسم ‌از تمام ‌ایدئولوژی‌های‌ سیاسی ‌با نفوذ دیگر بیشتر به ‌کار فکری و تئوریک نیاز دارد. به‌ هر حال ‌تأثیر آن بر اندیشه‌ی سیاسی ‌از هر دکترین سوسیالیستی ‌دیگری ‌بیشتر بوده ‌است. بدین جهت‌ این‌ که ‌مارکسیسم‌ در معرض ‌تفسیرهای ‌اشتباه ‌و ساده‌سازی‌های ناروای‌ بسیار قرار گرفته ‌است، امری ‌شگفت‌انگیز نیست.
تفسیر مارکسیسم ‌متضمن ‌دشواری‌های ‌فراوان‌ است‌ و عدم‌ دانش ‌و اطلاع‌ کافی‌ از آثار مارکس ‌و انگلس ‌منجر به ‌تفاسیر اشتباه ‌از آثار آن‌ها می‌شود. در اینجا تنها به چند نمونه ‌اشاره ‌می‌کنیم.
الف)تئوری‌ و تعلق ‌طبقاتی: بنا به‌ درک ماتریالیستی ‌تاریخ، پایه‌ی ‌تئوری‌ها -و در میان‌ آن‌ها تئوری‌های ‌علمی- در تحلیل‌ نهایی‌ در مناسبات‌ تولید است. برخی ‌اندیشه‌ها و نظرات ‌از طبقه‌ی ‌انقلابی‌ و پیشرو علیه ‌نظام‌ موجود می‌شوند. دیدگاه ‌فوق‌ غالباً این‌ گونه‌ تفسیر شده ‌است‌ که ‌بنا به ‌درک ‌مارکسیستی هیچ‌گونه ‌دانش‌ عینی‌ وجود ندارد، بلکه‌ کل ‌دانش ‌نسبی ‌بوده ‌و ماهیتی ‌طبقاتی‌ دارد. اما آشکار است ‌که‌ مارکس‌ و انگلس‌ چنین ‌منظوری ‌نداشته‌اند. بنا به درک‌ آن‌ها یک‌ تئوری ‌صرف‌ نظر از این‌که ‌چه ‌کسی ‌آن‌را تدوین‌ می‌کند می‌تواند ‌درست‌ یا غلط ‌باشد. در عین ‌حال، هر طبقه ‌در پذیرش‌ برخی ‌تئوری‌ها و رد برخی ‌دیگر دارای ‌گرایش خاص ‌خود است.
اجازه ‌بدهید مثالی ‌بیاوریم؛ مارکس و انگلس‌ معتقدند که اقتصاد سیاسی‌ کلاسیک تصویری ‌واقعی ‌از نحوه‌ی عملکرد رقابت‌ آزاد، کارمزدی ‌و غیره ‌در مرحله‌ی ‌آغازین‌ نظام ‌سرمایه‌داری‌ ارائه ‌می‌دهد. اما اسمیت، ریکاردو و میل نمی‌توانند تکامل بیشتر سرمایه‌داری‌ که ‌منجر به‌ فروپاشی ‌آن ‌می‌شود را توضیح‌ دهند. نظریه‌‌‌ی ‌سرمایه‌ که ‌توسط‌ مارکس ‌تدوین ‌شده ‌است نیز تصویری‌ عینی‌ از سرمایه‌داری‌ است ‌که‌ در مقایسه‌ با نظریه‌ی ‌اسمیت‌ و ریکاردو ‌عمیق‌تر ‌و جامع‌تر است. نظریه‌ی ‌نخست‌ به ‌گونه‌ای آشکار از خواست ‌قدرت‌ بورژوازی ‌حمایت‌ می‌کند. بنا به درک‌ اقتصادی ‌سیاسی‌ کلاسیک ‌در جامعه‌ای ‌که‌ ابزار‌ تولید در تصرف ‌بورژوازی است، تکامل‌ اقتصادی ‌و اجتماعی ‌توسعه گسترش ‌داده ‌می‌شود. در حالی ‌که نظریه‌ مارکسیستی ‌از خواست‌ انقلابی ‌پرولتاریا پشتیبانی‌ می‌کند و معتقد است ‌که در مرحله‌ای‌ از تکامل‌ نظام‌ سرمایه‌داری‌ توسعه‌ی بیشتر اقتصادی ‌و اجتماعی‌ غیرممکن می‌شود. بنابراین‌ درک ماتریالیستی ‌تاریخ به‌ هیچ وجه‌ امکان وجود دانش عینی ‌را منتفی ‌نمی‌داند.
ب)ضرورت ‌و مبارزه ‌انقلابی: یکی‌ دیگر از موضوعاتی‌ که ‌پیرامون‌ آن ‌اختلاف‌نظر زیاد وجود داشته است به ‌این ‌امر مربوط‌ می‌شود که ‌مارکسیسم ‌از یک‌ طرف مدعی است که‌ تکامل ‌سرمایه‌داری‌ الزاماً منجر به انقلاب‌ می‌گردد و از طرف‌ دیگر مبارزه ‌انقلابی ‌را ترویج‌ می‌کند. در این ‌مورد اغلب استدلال ‌می‌شود که‌ اگر انقلاب امری ‌ضروری‌ است، پس انسان‌ها می‌توانند در انتظار وقوع ‌آن‌ بنشینند.
ساده‌ترین ‌پاسخ‌ به ‌مسئله‌ی ‌فوق ‌این ‌است‌ که ‌خود مبارزه پیش‌شرطی ضروری انقلاب ‌است(تکامل ‌سرمایه‌داری ‌منجر به ‌بحران‌ و نابسامانی‌ می‌شود نه ‌دیکتاتوری‌ پرولتاریا یا جامعه‌ی بی‌طبقه). هنگامی‌ که مارکس‌ و انگلس ‌وقوع‌ انقلاب ‌را پیش‌بینی می‌کنند مبارزه‌ پرولتاریای ‌آگاه ‌به مثابه ‌یکی از شرایط ‌ضروری‌ این ‌انقلاب ‌را نیز پیش‌بینی ‌می‌کنند.
پ)تئوری ‌و اتوپیا: مارکس ‌و انگلس ‌اندیشه‌های بسیاری‌ از نظریه‌پردازان ‌سوسیالیست قبل یا هم‌زمان‌ با خود را به ‌عنوان‌ نظریات ‌«تخیلی» رد کرده‌اند. اما آیا‌ خود آن‌ها با تصویری ‌که از جامعه ‌بی‌طبقه‌ ارائه ‌می‌دهند (هر چند تصویر آن‌ها از چنین ‌جامعه‌ای ‌نسبت ‌به تصورات واهی ‌فوریه ‌از جامعه‌ی ‌آینده ‌زرق ‌و برق ‌بسیار کمتری ‌دارد)، خواستار یک‌ جامعه‌ی ‌اتوپیایی نمی‌شوند؟
مارکس‌ و انگلس‌ اظهار می‌دارند که ‌تصویری که از تکامل‌ اجتماعی ترسیم می‌کنند نتیجه‌ی‌ منطقی و مستقیم ‌نظریه ‌آن‌ها درباره جامعه ‌سرمایه‌داری ‌است. این ‌نظریه ‌که مبارزه‌ی طبقاتی‌ در جامعه‌ی ‌کمونیستی ‌پایان ‌می‌پذیرد‌ نتیجه‌ی‌ مستقیمی ‌است که از تئوری مبارزه‌ طبقاتی‌ و نحوه‌ی ‌عملکرد و علل ‌مبارزات اجتماعی ‌اتخاذ شده است در عین حال آن‌ها این‌ امر را انکار نمی‌کنند که‌ نظریه‌ی جامعه ‌بی‌طبقه ‌هر چقدر هم ‌که جزئیات ‌اندکی ‌از آن ‌را بتوان‌ ترسیم ‌کرد انگیزه‌ی ‌مهمی‌ در مبارزه‌ی ‌رهایی‌بخش ‌پرولتاریا است. این در توافق‌ کامل‌ با اعتقاد آن‌ها است. که ‌علم ‌و دانش ‌عامل ‌مهمی ‌در مبارزه‌ی ‌اجتماعی ‌و سیاسی ‌بوده ‌و باید اعمال ‌انسان‌ها ‌را هدایت ‌کرده ‌و آمال و آرزوهاشان ‌را به ‌پیش‌برد یا آن‌طور که خودشان ترجیح‌ می‌دادند بیان ‌کنند: تئوری‌ و عمل متقابلاً بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند.
عثمان عباسی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی اصلاح


همچنین مشاهده کنید