جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


عروس پُستی


عروس پُستی
ازدواج پستی پدیده‌‌ای‌ست ویژه مهاجران. برخی مردان مهاجر شرقی که در اروپا زندگی می‌کنند، پس از مناسباتی ناکام با زنان جامعه میزبان، به فکر همسریابی از جامعه خودی می‌افتند. بیشتر ازدواج‌های از راه‌دور به شکست منجر می‌شوند.
در باره انگیزه‌ها و دلایل به بن بست رسیدن چنین پیوند‌‌هایی، به ویژه در میان ایرانیان مهاجر، پای صحبت یکی از متخصصان این عرصه، دکتر حسین جعفریان، پزشک عمومی و مشاور مسائل خانوادگی در آلمان نشسته‌‌ا‌یم.
▪ آیا آماری در دست شما هست که از میان خارجی‌های مقیم آلمان، ازدواج از راه دور، در میان کدام ملیت‌ها بیشتر است؟
ـ دکتر حسین جعفریان: آماری در حقیقت در دست نیست. اما بیشتر از همه به نظر می‌رسد که ترک‌ها، عرب‌ها و ایرانی‌ها این‌گونه ازدواج می‌کنند. البته افغان‌ها را نیز باید به شمار آورد.
بسیاری اشاره می‌‌کنند که مسئله‌ی مذهب در این رویکرد نقش ایفا می‌کند. با توجه به کشورهایی که نام بردید، می‌شود این موضوع را به مسلمان‌بودن این کشورها هم ربط داد؟
به مسلمان‌بودن فکر می‌کنم کمتر، ولی به سنت‌های رایج جامعه اگر دقت بکنید بیشتر ربط دارد. اکثر کسانی که طالب چنین ازدواج‌هایی هستند، خودشان در آن جامعه‌ی اروپایی جا نیفتاده‌اند، احساس می‌کنند جامعه جدید آنها را قبول ندارد. مشکلات روحی‌ دارند و قادر نیستند ارتباط سالم با دیگران برقرار کنند. مذهب البته جزیی از سنت‌ها و رسوم ماست. ولی بیشتر، سنت‌های رایج اجتماع مانند مردسالاری تعیین کننده هستند. شما اگر دقت کنید، آن شعر معروف سعدی هنوز در جامعه ما معتبر است. سعدی می‌گوید،
زن خوب فرمانبر پارسا
کند مرد درویش را پادشا
در خرمی بر سرایی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند
چو بر روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردی مزن
این‌ها را می‌‌‌‌شد هفتصد سال پیش، توجیه کرد. اما الان زمانی نیست که چنین شعارهایی در جامعه قابل قبول باشد.
▪ با توضیحات شما به نظر می‌رسد، آقایان سنتی خواستار ازدواج‌های پُستی یا سفارشی هستند و همسر مورد نظر این آقایان هم، دختران سنتی‌‌ و چشم و گوش بسته‌ا‌ند. ولی چطور خانواده‌های سنتی می‌پذیرند که دخترانشان ندیده و نشناخته، به عقد مردی در جامعه‌ای غریبه و أزاد درآید؟
ـ البته یکی از انگیزه‌‌های زن‌های جوانی که تن به ازدواج پستی می‌دهند، قبول همین سنت‌های رایج جامعه است که معمولا به صورت زیردستی و فروتنی زن هست. مسئله‌ی دیگر این که عدم استقلال فکری و میل به تامین مالی از سوی مرد هم در این زن‌های جوان زیاد است. یک مسئله‌ی دیگر این که تصور این دسته از زنان جوان( که معمولا جوان هستند)، تصوری غیر واقعی و رؤیایی از اروپاست. این‌ها آرزو دارند که در اروپا زندگی کنند. یک مسئله‌ی دیگر این که به نظر می‌رسد این دخترها غالبا از خانواده‌هایی هستند که یک ارتباط سالم و عاطفی میان پدر و دختر نیست.
مثلا خانواده‌ها بیش از حد این‌ها را کنترل می‌کنند، این‌ها بیشتر تحت تحکم و زورگویی برادر هستند، برادر بزرگ‌تر و بعضی‌وقت‌ها حتا برادر کوچک‌تر بر آنها تسلط دارند. رهایی از قید و بند اسارت خانواده و به‌خصوص کنترل و تحکم برادرها، باعث می‌شود که این‌ها تن به چنین ازدواج‌هایی بدهند. البته سوال شما خیلی مهم و بجاست که چگونه دختر جوان به همسری مردی در می‌آید که اصلا نمی‌شناسد و معمولا این مردها چندین سال مسن‌تر از این دخترها هستند. چون معمولا مدت زیادی در اروپا زندگی می‌کنند و بعد به فکر ازدواج با یک دختر ایرانی می‌افتند.
این یک پارادوکس نیست؟ می‌‌گویید این دخترها تحت فشار پدر و برادر هستند. از خانواده‌های متعصب می‌‌‌‌‌آیند. ولی چطور آن پدر یا برادر متعصب حاضر می‌‌‌شود عضو خانواده را به جامعه‌ای بفرستد که دیگر آقابالاسر و بزرگتری در آن نیست. جامعه‌ای که هنجارهایش متفاوت است.
مردهایی که خواهان چنین ازدواج‌هایی هستند، همان ترسی را دارند که پدرها دارند. یعنی پدرها هم دائم ازاین می‌ترسند که نکند دست نامحرمی به دخترشان برسد. نکند یکی آنها را ببوسد یا از راه به‌درشان کند. این احساس را خیلی از این مردها که اروپا هستند و دنبال ازدواج پستی هستند، دارند. آنها از این می‌ترسند که نکند اگر اینجا ازدواج کنند، زنان اروپایی زیر تسلط آنها نباشند. این مردها خیلی هم بدبین هستند. نگرانند که نتوانند تحکم کنند، به این‌ها زور بگویند و زن‌ها را توی خانه نگه دارند. احتمالا هر دو یک احساس را دارند. اسم‌اش را همان مردسالاری یا پدرسالاری بگذارید.
آیا الزاما همه‌ی این ازدواج‌ها ناشی از مسایل سنتی است یا این که بخشی‌اش هم برمی‌گردد به فشار فرهنگی؟ مثلا بسیاری از مردان ایرانی مقیم اروپا ترجیح می‌د‌هند همسر ایرانی داشته باشند که هماهنگی بیشتری از نظر زبان، فرهنگ و آداب معاشرت میانشان هست. حتما هم سنتی نیستند...
البته آنچه را من گفتم، نمی‌شود روی همه‌ی ازدواج‌ها یا روی همه مردها تعمیم داد. ولی باز اگر من بخواهم شاهد مثالی از حرف سعدی بیاورم‌، می‌گوید،
کسی برگرفت از جهان کام دل
که یکدل بود با وی آرام دل
یکدل بودن که واقعا شرط اصلی ازدواج است، شرط اصلی پیوند زن و مرد است، در این‌گونه پیوندها نیست. به نظر من حتا در رابطه‌ی جنسی‌ این زوج‌ها هم هم وقتی یکدلی و همدلی و به‌قول اروپایی‌ها «اینتیمیتت» نباشد، اصلا عشق نیست. این همدلی زمانی هست که احترام و اعتماد متقابل در زندگی باشد. اگر قرار باشد که آدم برود ایران و یک هفته‌‌ای ازدواج کند یا از روی عکس و توصیف مادرش کسی را انتخاب کند، چگونه می‌‌تواند طرف را بشناسد؟ چگونه می‌‌تواند انتظار همدلی و اعتماد داشته باشد؟ البته این آرزویی خیلی طبیعی است که آقایان ایرانی مقیم اروپا، دلشان بخواهد همسرشان برایشان شعر حافظ بخواند و همدلشان باشد. ولی آیا این راه صحیحی است؟ من شک دارم!
▪ مشکلاتی که بعد از ورود این دخترها به اروپا ایجاد می‌‌‌‌‌‌شود، چه دامنه‌ای دارند؟ چقدر به این‌ها شوک فرهنگی وارد می‌شود، چقدر در انزوا قرار می‌گیرند؟ چون زبان بلد نیستند، قوانین را نمی‌شناسند و کار نمی‌کنند، چقدر وابسته هستند به شوهرهایشان؟
ـ باید ببینید تحت چه شرایطی و با چه کسی این‌ها ازدواج می‌کنند. یکی از مشکلاتی که اینجا هست، این است که مردها خیلی وقت‌ها خودشان احساس می‌کنند در این جامعه جا نیفتاده‌اند و قبولشان ندارند. یعنی یک خودکم‌بینی خیلی قوی در این‌ها هست. گذشته از آن، احساس مردسالاری و میل برتری‌جویی و اعمال قدرت‌کردن در این‌گونه مردها هست. بعضی از این مردها دچار عارضه‌‌های شدید روحی هستند، مثل پرخاشگری، مثل کتک‌زدن. این تعارضات شدید روحی ممکن است در رفتار جنسی آنها هم اثر بگذارد. یعنی این‌ها فقط زمانی می‌توانند به اوج لذت جنسی برسند که همسرشان را بزنند و کتک‌کاری بکنند.
بعضی وقت‌ها هست که این‌ها اصلا میل جنسی ندارند، یا برعکس خیلی میل جنسی شدیدی دارند. این‌ها همه عواملی هست که باعث می‌شود آن بنای اول زندگی ازهم بپاشد. طبیعی‌ست وقتی این خانم می‌آید اینجا، اولین چیزی که هست این شوک فرهنگی‌ست. مذهب، سنت، زبان بیگانه. دیگر اینکه به محض این که زن جوان آمد اینجا، روبرو می‌شود با زن‌های اروپایی که همدوش مردهایشان فعالیت می‌کنند و در کارهای اجتماعی آزاد هستند.
این باعث می‌شود که سنت‌های خودش، فراگرفته‌های خودش، طرز تربیت خودش، ارتباطش با پدر و مادر را زیر سوال بگذارد. این زیر سوال گذاشتن و شک کردن باعث اختلال روحی در خود زن می‌شود و از یک‌طرف باعث ترس مرد می‌شود که دیگر این زن به‌قول خودش چشم و گوش بسته نیست، راه و چاه را شناخته و دیگر نمی‌شود به او زور گفت و تحکم کرد و توی خانه نگه‌اش داشت. از اینجاست که مشکلات ایجاد می‌شود. وقتی هم که فکر جدایی به میان می‌آید، تازه خانم‌ها دچار مشکلات می‌شوند. ترس از دست‌دادن اجازه‌ی اقامت، ترس این که به‌خصوص اگر بچه داشته باشد، آیا می‌تواند زندگی مالی‌اش را ادامه بدهد؟ بدتر از همه ترس از سرزنش پدر و مادرست.
و یک عامل مهم‌تر این که این‌ها احساس بازنده‌بودن می‌کنند، زندگی را باخته‌اند. و این خیلی درد زیادی است که به‌سادگی نمی‌شود با آن کنار آمد. همه‌ی این‌ها باعث می‌شود این زن‌ها مدت زیادی به‌قول خودشان خون دل بخورند، تحمل بکنند تا این که دچار افسردگی می‌شوند و یا بیماری‌های جسمی پیدا می‌کنند و بعد به پزشک مراجعه می‌کنند.
▪ آیا مراجعین شما جداگانه نزدتان می‌‌‌‌‌آیند یا به صورت زوج که نشان‌دهنده نوعی پیشرفت فرهنگی است که دو نفر حس کرده‌‌ا‌ند نیاز به مشاوره دارند؟ مثلا همان آقای سنتی، مشکلی ندارد که خانمش موضوعی را می‌خواهد با یک متخصص زناشویی در میان بگذارد؟
ـ البته این خیلی بحث پیچیده‌ای است که بعضی‌ها هنوز به‌خصوص در جامعه شرقی روانکاوی را با بیماری روانی یکی می‌دانند. یعنی تصور این که هر کس برود پیش روانشناس ممکن است دیوانه باشد، یا به او بگویند دیوانه است، مانع می‌شود که پیش متخصص بروند. دوم این که خیلی‌ها هستند که اصلا شناخت ندارند که این ناراحتی‌ای که دارند، ممکن است ناراحتی روحی باشد. طبعا خانم‌ها برای صحبت‌کردن و ابراز و نشان‌دادن احساساتشان آماده‌تر هستند.
بیشتر حاضرند در مورد احساساتشان صحبت بکنند تا مردها. نزد من گاهی اوقات خانم‌ها می‌ایند، بعضی وقت‌ها آقایان می‌ایند. معمولا پس از چند جلسه که تک تک آمدند، می‌توان همسر را هم دعوت کرد و یک مشاوره عمومی‌تر داشت.
▪ چقدر مراجعه این افراد به پزشک موثر بوده؟
ـ جواب دادن به این سوال مشکل است. خیلی نباید خوشبین بود، چون مشکلات خیلی عمیق‌تر از این است که با یک، دو یا پنج جلسه روان‌درمانی حل شوند. تازه پس از چند جلسه این‌ها ممکن است یک مقدار متوجه احساسات خودشان بشوند و این بیشتر باعث ناآرامی‌شان می‌شود و روان درمانی را قطع می‌کنند و دیگر نمی‌آیند. چون به نظرشان می‌رسد که با یک بن‌بست روبه‌رو شده‌اند.
در واقع چند جلسه کوتاه اگر ادامه نیابد، بیشتر موجب ناآرامی همسران می‌‌‌شود. آنها تازه روبرو می‌‌شوند با آنچه سال‌ها واپس زده‌اند.
وقتی با این واپس زدگی‌ها مواجه می‌شوند، مضطرب می‌‌شوند و تراپی را قطع می‌کنند. من توصیه می‌کنم به دختران جوان و خانواده‌هایشان که برای ازدواج از راه دور، مطالعه کنند. مبنای زندگی مشترک، شناخت و تفاهم و اعتماد است.


همچنین مشاهده کنید