جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


علاج روشنفکرانه بیماری روانی سرمایه داری


علاج روشنفکرانه بیماری روانی سرمایه داری
پیش از تبیین و تحلیل نسبت روشنفکری و سرمایه داری باید تعریف مشخصی از روشنفکری ارایه دهیم و منظورمان را در این خصوص روشن کنیم. دو تعریف از روشنفکری در بین تعاریف متعدد از این مفهوم در نظر من بیش تر کاربرد دارد. نخست تعریف عمومی روشنفکر است. از این منظر هر کسی که سهمی در تولید فکر و اندیشه داشته باشد روشنفکر تلقی می شود. با چنین رویکردی نویسندگان و پدیدآورندگان آثار ادبی هم روشنفکر محسوب می شوند اما چون ورود مفهوم روشنفکر به ادبیات اجتماعی - سیاسی جوامع به قرن نوزدهم بازمی گردد افرادی چون عطار و سعدی و دانته و... را روشنفکر نمی خوانند در واقع این ها گرچه در تولید اندیشه در زمان خود سهم بسزایی داشتند اما به عنوان یک لایه اجتماعی مطرح نبودند. در تحولات تاریخی از قرن نوزده به بعد بود که روشنفکر متولد شد، در این مقطع همزمان با تولد سرمایه داری، نظام جامعه نیز پیچیده تر از گذشته شد و متعاقب آن نیازهای جدیدی هم تعریف شد. نیازهایی همچون تربیت طیف جدیدی از مدیران، صنعتگران، حقوقدانان وکیلان و...، نهادها و موسساتی مانند ثبت احوال، ادارات در ظهور دولتی و... این ابداعات همگی در جهت استقرار نظم اجتماعی بود تا بتوان بحران های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را مدیریت کرد، این معنای عام روشنفکر قریب به ۲۰۰ سال قدمت دارد اما در کنار این معنا یک مفهوم خاص از روشنفکر نیز وجود دارد که منظور از آن نوعی نقادی در عین روشنگری است.
در این فرآیند تاریخی روشنفکر نقاد مدرنیسم شد و از طریق انتقاد به نهادها و تغییرات جدید، آن ها را می فهمید از این رو روشنفکر سعی می کند با تمام توان ساختار قدرت و نظام پدید آورنده، مشکلات سرمایه داری را به نقد بکشد، طبیعی است چنین روشنفکری نمی تواند وابسته باشد ولو به قول مارکوزه او در یک دوگانگی به سر ببرد. منظور مارکوزه از این دوگانگی، زندگی در چارچوب های رایج و توامان نقد و سوال از آن هاست. در نظر برخی این دوگانگی باعث سردرگمی است که یکی دیگری را نقض می کند، آن ها معتقدند چطور یک روشنفکر از مواهب سرمایه داری استفاده می کند و در هوای آن می زید ولی انتقاد هم می کند و سرمایه داری را به چالش می کشد، در پاسخ باید گفت بسیار سفاهت ذهن است اگر گمان کنیم زندگی در یک محیط ما را از نقد آن محیط بی نیاز می کند در ضمن آن که معمولا روشنفکرانی که در نظام سرمایه داری زندگی می کنند از حداقل مزایا و عطایای آن بهره مند می شوند، اما اگر همین را هم به عنوان یک امتیاز برای نظام سرمایه داری در نظر بگیریم و اجازه حیات و بقای عمر روشنفکران را منتی بر سر آن ها بدانیم در واقع برخوردی فاشیستی با آن ها داشتیم که متاسفانه در مقاطعی این نوع رفتارها در نظام های سرمایه داری رایج بوده و هست. روشنفکر از مزایای محدودی بهره می برد و در عوض سعی می کند دردهای جامعه را انعکاس دهد. در مقابل آن هایی که از بیماری روانی رنج می برند مسوولیت او را درک نمی کنند و مانع تراشی می کنند؛ بیماری روانی به معنای قطع ارتباط عاطفی از اطراف.
این بیماری در نظام سرمایه داری اپیدمی دارد. بیماران مبتلا به این مرض می گویند سرمایه دار، سرمایه جمع کند، مهم نیست چه بلایی سر بقیه آید. میلیون ها انسان در فشار و سختی زیرچکمه های امپریالیسم له شوند مهم نیست، کتاب ها می گویند راه پیشرفت در حمایت از سرمایه داری است. این یعنی قطع ارتباط عاطفی از مردم و انسان های پیرامون خود. طبیعی است این بیماران مفهوم روشنفکر منتقد را نفهمند اما وظیفه روشنفکر آگاه حفظ استقلال و نقد و علاج این بیماری است، مراد از استقلال روشنفکر، انزوا و در یک خانه شیشه ای نشستن نیست.او در حال دادوستد و ارتباط فعالانه با محیط پیرامونی اش است. روشنفکر منتقد نظام سرمایه داری نمی تواند آفات این نظام ها و بیماری های مرتبط با آن را نادیده بگیرد و ساکت بنشیند، او هیچگاه تسلیم نمی شود هر چند شاید شماری از روشنفکران در مقاطعی به این نتیجه برسند که جامعه آمادگی لازم برای تغییرات را ندارد یا خود صادقانه اعتراف کند قدرت پرداخت هزینه های تغییر و تحولات را ندارد و ابهاماتی را پیش روی خود ببیند. این جا بحث دیگری مطرح می شود که ضرورت بازبینی و بازنگری اعتقادات و شیوه اعمال آن اعتقادات را پیش از پیش برای روشنفکر مطرح می سازد. به موازات این تفکرات، افرادی چون پوپر می گویند هیچ بهشتی نمی توان برای مردم ساخت و هرکس ادعای ساختن بهشت داشته باشد، دشمن مردم است و آن هایی که اعتقاد به ساختن بهشت ندارند انسان های پاکیزه ای هستند. این تفکرات نیز درجهت تخریب وجهه روشنفکری است زیرا هرکسی که آینده نیکو و شرایط بهروزی مردم را توصیف کند مساله دار و دیوانه تلقی می شود. از این حیث، برخی روشنفکران را مساله دار می دانند خب، غیر از این هم نمی تواند باشد چون روشنفکر نمی تواند به مشکلات و نابسامانی های امروز نظام سرمایه داری تن دهد و مطیع آنانی باشد که روشنفکران را دشمن مردم می دانند و حتی از گفتن کلمه کارگر هم پرهیز می کنند و در مقابل سرمایه دار را کارآفرین می گویند. کارآفرینی که خود موجب بیکاری و دشمن اشتغال است.
روشنفکر در این بازی ها شرکت نمی کند و شاید به معنایی رادیکال است. روشنفکر رادیکال به معنای روشنفکر افراطی نیست، رادیکال یعنی ریشه گرا، به قول آن فیلسوف بزرگ ریشه همه مسایل نیز انسان است بنابراین تمام دغدغه های روشنفکر رادیکال بر محوریت انسان و مسایل مربوط به آن است. روشنفکر رادیکال تسلیم نا پذیراست و در متن جامعه می جنگد و مانند نیچه و هایدگر و ... آسمان را به ریسمان نمی بافد تا از پس فلسفه بافی ها و عرفان تسلیم شده، از مسوولیت روشنفکرانه اش شانه خالی کند، روشنفکر رادیکال نه با عرفان خود را سرگرم می کند و نه با خوشی های باطل و ذهنی نوع الکی. اتفاقا چون رادیکال است به آرزوهای مردم فکر می کند و در مقابل افراطیون است که در نادیده گرفتن حقوق انسانی افراط می کنند. روشنفکر ریشه گرا مثل هایک و پوپر و ... تسلیم نظام سرمایه داری نیست، آن را نقد می کند هرچند اگر جنبه هایی از آن را قبول داشته باشد روشنفکر رادیکال صریحا در برابر جنایت نظام سرمایه داری آمریکا قد علم می کند . از آن سو نظام بی رحم سرمایه داری آنان را محدود می کند و در تنگنا قرار می دهد و به بهانه برخورد با تروریسم آن ها را آزار می رساند. هزینه های هنگفتی که به این امور اختصاص می یابد هیچ توجیهی جز ایجاد محدودیت برای تفکرات منتقد نظام سرمایه داری، ندارد. امروز که کمونیسم و اتحاد جماهیر شوروی وجود ندارد، تروریسم پوشش خوبی برای اقدامات ناجوانمردانه امپریالیسم است. نظام های سرمایه داری به بهانه مبارزه با تروریسم انتخابات آزاد حماس در فلسطین، خواسته های بحق الجزایر در مقابل فرانسه را نادیده می گیرد و و با آن برخورد می کند. ناتو نیز به سازمانی تبدیل شده است تا اهداف این کشورها را محقق سازد. روشنفکر رادیکال این نظم موجود را نمی پذیرد، چون این نظم سرمایه دارانه است که این فجایع را به بار آورده است. اگر روشنفکر رادیکال هم به این نظم تن دهد پیرو نظریه تاچرو فوکویاما و هانتینگتون و ... خواهد بود که توجیه گر جنایات نظام های سرمایه داری هستند. روشنفکر رادیکال جهان دیگری را ممکن می داند و معتقد است اراده مردم می تواند بر بستر وقایع تاریخی، جهان بهتری را بسازد، او به این امید در برابر نظام سرمایه داری صف بندی می کند و در مقابل پوپولیسم و تحمیق توده ها توسط نظام سرمایه داری ایستادگی می کند. امروز یکی از ابزارهای ناصواب سرمایه داری تحمیق توده هاست. به عنوان مثال هزار میلیارد دلار بودجه سالانه هزینه های نظامی آمریکا با توجیه مقابله با تروریسم، چیزی جز تحمیق مردم است، امروز که شوروی نیست چه بهانه ای می ماند جز بن لادن. اما بن لادن که در یک منطقه ای به اندازه البرز مرکزی هم نیست چقدر قدرت دارد تا این همه جار و جنجال داشته باشد در برابر این نابسامانی ها باید همه اصلاحات را با تمام توان در خدمت رهایی مردم قرار داد و انسانیت را از به بند کشیدن دیو تنوره کش سرمایه داری رهانید. باید اراده مردم کنترل شود و بخشی از این مسوولیت به عهده روشنفکر رادیکال است. با توجه به همه دلایلی که ارایه شد روشنفکر رادیکال به نظام سرمایه داری بدبین است و می کوشد از منافع مردم حمایت کند.
فریبرز رئیس دانا
منبع : روزنامه سرمایه


همچنین مشاهده کنید