شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


باهم باشید اما نه مانند هم


باهم باشید اما نه مانند هم
باورکنید نمی خواهم مدام ساز حرف هایم را روی مامان و پاپا کوک کنم، ولی خاطره آنها به قدری برایم زنده است که نمی توانم. بارها از من شنیده اید که گفته ام مادرم تعریف می کرد تا پنج روز بعد از عروسی اش با پدرم، او را ندیده بود. آنها یک ازدواج سنتی کرده بودند. در ایتالیا رسم است که مرد به خانه دختر می رود و البته همه خانم های فامیل هم می آیند و روبه روی دامادآینده می نشینند. مادرم در آن روز رویش نشده بود به پدرم نگاه کند و از خاله ام پرسیده بود، «چه ریختی است » و خاله گفته بود«اوو... وه! خیلی خوش قیافه است. اگه ببینیش، هوش از سرت می پره». ولی بازهم مامان رویش نشده بود به پاپا نگاه کند، برای همین هم تا آخر جلسه هوش از سرش نپرید و آبروی زن های فامیل را نبرد.
در جشن عروسی هم تمام مدت سرش پائین بود و به جای پاپا، زمین را نگاه می کرد و تازه پنج روز بعد از ازدواج بود که سرش را بلند کرد و واقعاً پاپا را تماشا کرد و به خودش گفت: «نه! خیلی هم بد سلیقه نبودم!» پدرم هم می دانست که مرد خوبی است. این دو، دوره نامزدبازی و قصه های عشق و عاشقی و این مسخره بازی هایی را که این روزها به اسم عشق رومانتیک داریم نداشتند، اما ۵۵ سال، عاشقانه و زیبا و به دردبخور، باهم زندگی کردند و هیچ مشکلی نتوانست خم به ابروی آنها بیاورد. عشق آنها لحظه ای متوقف نشد و پیوسته رشد کرد و بهتر و بهتر شد. اگر دیده بودید که موقع جدا شدن، چقدر به هم نزدیک بودند، کاملاً احساس می کردید که حتی مرگ هم نمی تواند آنها را از هم جدا کند و این جدایی، موقتی است و آنها دوباره بدون تردید به هم خواهند پیوست. مهمترین نکته در زندگی مامان و پاپا این بود که می دانستند دو انسان جدا و شگفت انگیز هستند. مامان زندگی خودش را داشت و پاپا زندگی خودش را و بین این دو زندگی یک پل ارتباطی محکم زده بودند. همیشه هم شخصیت و وقار خودشان را حفظ کردند و با آن که رابطه شان نزدیک به ۶۰ سال دوام آورد و بسیار با شکوه و درخشان بود، هیچ کدام سعی نکردند دیگری را شکل خودشان کنند، راستش را بخواهید آن قدر کار داشتند که نمی رسیدند این کار را بکنند! آنها به یکدیگر اعتقاد و اعتماد داشتند و وقتی آدم مطمئن باشد که شریک زندگی اش نه تنها به اندازه او که بیشتر از او عاقل است و دلش می خواهد رابطه را حفظ کند و همه چیزهای خوب را برای زندگی شان می خواهد، این چه کار احمقانه ای است که سعی کند او را شکل خودش کند. همین یک «لئو» برای دنیا کافی است چه کاری است که بقیه را شکل خودم کنم
رابطه عاشقانه حتی اگر مثل رابطه پاپا و مامان هم باشد، بالاخره آدم یک روزی با خود خودش تنها می ماند و غم انگیزترین چیز این است که انسان همه چیزش را کنار بگذارد و از خودش بپرسد. «حالا چه خاکی توی سرم کنم » قشنگ ترین رابطه ها وقتی پدید می آیند که آدم ها «خودشان» باشند و در این «خود بودن» هرچه را که می توانند به طور طبیعی با دیگران به اشتراک بگذارند و رشد کنند، اما آدم عاقل همیشه آن من خدایی اش را برای خود و خدایش نگه می دارد.
اگر واقعاً عاشق کسی هستید، هدف تان این باشد که کمکش کنید، همانی بشود که باید بشود و در هر قدم از راه تشویق اش کنید. هر وقت کاری می کنید که به رشد و بهتر شدن هر دویتان کمک کند، جشن بگیرید. شما دارید در کنار هم رشد می کنید و این بهترین پدیده هستی است. شما دست در دست هم پیش می روید، ولی یکی در دیگری ذوب نمی شود. شما آدم دیگری هستید، پس امکان ندارد بتوانید در دیگری ذوب شوید. در تمام هستی فقط یک جا هست که آدم می تواند در دیگری ذوب شود، آن هم ذوب شدن در کسی است که شما را بهتر از خودتان می شناسد و شما را خلق کرده. حتماً این شعر قشنگ جبران خلیل جبران را که درباره روابط گفته، بلدید.
فقط چند جمله اش را نقل قول می کنم که بسیار زیباست: «با هم بخوانید، با هم بخندید، ولی بگذارید که دیگری تنها هم باشد. تارهای عود گرچه از هم جدا هستند، ولی وقتی بلرزند، یک نغمه را سر می دهند. دلتان را به دیگری بدهید، ولی به او نگویید برایم نگهش دار، چون فقط دست زندگی است که می تواند دل شما را نگه دارد. با یکدیگر بمانید، ولی نه آن قدر نزدیک، زیرا ستون های معبد برای آن که بتوانند سقف را نگه دارند، باید از هم فاصله معینی داشته باشند. از یکدیگر فاصله بگیرید. بلوط و سرو در سایه هم رشد نمی کنند.»
شما هم یادتان باشد که هرگز در سایه کسی رشد نکنید و مطمئن باشید کسی «نمی تواند در سایه دیگری رشد کند.» شما باید خودتان و آفتاب خودتان را پیدا کنید و تا آنجا که در امکانتان است، بزرگ و شکوهمند و جالب شوید. با دیگران شریک شوید و بگویید «بیایید با هم ارتباط داشته باشیم و بگذاریم که رشد اتفاق بیفتد»، ولی یادتان باشد که در سایه دیگری نمی شود رشد کرد. در سایه دیگری که باشید، پژمرده می شوید و خودتان را گم می کنید و اگر گم بشوید، اساسی ترین چیزی را که دارید، گم می کنید. پس همه ما «یک» و «یک» هایی هستیم که در کنار هم می شویم «دو»، می شویم «ما» و این است که به درد می خورد و عالی است!
لئو بوسکا لیا
تهمینه مهربانی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید