جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


مشکل بیکاری من و همسرم


مشکل بیکاری من و همسرم
امروزه بیکاری یکی از معضلات جوامع رو به پیشرفت به شمار میرود که زندگی بسیاری از خانواده ها را دچار تلاطم نموده و گاه حتی تا آستانه فروپاشی خانواده نیز ادامه می یابد. شاید بیکاری مشکلات بزرگی را بر سر راه خانواده قرار دهد ولی چگونگی برخورد با آن نیز روشهای خاص خود را دارد. برای نمونه می توانیم به حرفهای خانمی ۴۲ ساله که مسئولیت کوچکی را در یک فروشگاه به عهده دارد مورد بررسی قرار دهیم او چنین می گوید: همسر من هرگز به حرفهای من گوش نمی دهد با وجود آن که ما دو فرزند داریم او کارش را از دست داده است و روزهای خود را در منزل میگذراند. او کارهای کوچک مثل تغییر کانال تلویزیون را به راحتی می پذیرد اما موقعی که بحث بر سر مسائل بزرگتر و مهمتری در می گیرد او به راحتی از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکند. من در اغلب اوقات از او می رنجم زیرا او نیازهای عاطفی مرا بر آورده نمی کند و پافشاری می کند که خواسته های من غیر واقع بینانه هستند.
پدر و مادر و خواهر همسرم همیشه مرا نادیده گرفته اند. در طول ۲۰ سالی که من آنها را می شناسم حتی یک بار هم در مورد شخص من بطور مستقیم سوالی نکرده اند. با این حال هر وقت از این موضوع پیش او گله می کنم او می گوید من زیاد از حد حساس هستم با این حال بزرگترین ناامیدی من در مورد عدم موفقیت شوهرم در انجام شغلش است. سابق بر این او چند مغازه داشت اما از حدود دو سال پیش او باورشکستگی روبرو شد که بخشی به علت اقتصاد ضعیف و بخشی به دلیل اشتباهات و بی توجهی خود او بود. من بارها ا ز او خواستم سرمایه خود را از این کار بیرون بکشد ولی او معتقد بود راه درست را دنبال می کند و همه چیز با موفقیت پیش می رود. وقتی همه چیز به هم ریخت او به شدت پرخاشگر و بدخلق شد. من از دست او بسیار خشمگین بودم که چرا سرمایه زندگیمان را به باد داده بود. من با شغل کوچکی که در یک فروشگاه دارم صاحب درآمد چندانی نیستم. بنابر این ناچار شدم به دنبال شغل تمام وقتی بگردم خوشبختانه موفق شدم شغل تمام وقتی را در یک شرکت رایانه ای پیدا کنم. اکنون دو ماه است که شوهرم بیکار شده است و وقت خود رابه بالا و پائین کردن کانالهای تلویزیون و گاهی تمیز کردن منزل می گذراند. او نسبت به مسائل اقتصادی و بدهی های خانواده بی اعتناست. متاسفانه مشکلات من و او به کودکانمان نیز سرایت کرده است. بطوری که آنها هر روز بیشتر و بیشتر از ما دور می شوند.
من و شوهرم در دوران دانشجوئی با هم آشنا شدیم. وقتی که من ۱۹ ساله و او ۲۱ ساله بود معمولاً در مورد کتابهائی که خوانده بودیم مسائل سیاسی روز فیلمهائی که دیده بودیم با یکدیگر حرف می زدیم من عاشق لبخندهای شرمگینانه او بودم و نگاه نجیب او را دوست داشتم شخصیتهای ما متفاوت از هم بودند من آدمی احساساتی و برون گرا و او آدمی منطقی و درون گرا بود. ما پس از چند سال توانستیم زندگی خوبی برای خود و فرزندانمان فراهم کنیم و زندگی ما خالی از هر کشمکش و بسیار شاد در مسیر خود پیش می رفت. تا اینکه شوهرم تصمیم گرفت در شغل خانوادگیشان شریک شود و ما به ناچار به شهر پدر و مادر او رفتیم و زندگیمان را در آنجا ادامه دادیم. مشکل اصلی از آنجا شروع شد که خانواده شوهرم مرا به راحتی نمی پذیرفتند و من را به برنامه ها و کارهای خود راه نمی دادند و اگر من سعی می کردم وارد بحث شوم این کار من گستاخی تلقی می شد من به خیال خودم به شوهرم زمان بیشتری برای ایجاد تعادل میان من و خانواده اش دادم ولی این موضوع باعث شد که او از من فاصله بگیرد.
و هر روز بیشتر در کار غرق شود و بار مسئولیتها و شکستهای شغلی خانواده اش را تنهائی بدوش بکشد و سرانجام ورشکست شود. با پیش آمدن مشکل بیکاری شوهرم شخصیت او عوض شد و این بی مسئولیتی برای همه غیرقابل باور بود.
به نظر یکی از مشاورین بیکاری یکی از چالشهای زندگی مشترک به شمار می رود که نه فقط زندگی را به خطر می اندازد بلکه زندگی عاطفی زوجین را تحت تاثیر قرار میدهد. در بسیاری از موارد فردی که شغل خود را از دست داده احساس می کند که در حق او اجحاف شده است او نه فقط خودش بلکه دنیا را در این زمینه مقصر میداند از یک سو او خویش را ضعیف وکوچک می بیند و بخصوص برای مردان ویا افراد سرپرست خانوار این موضوع بسیار سنگین و غیرقابل تحمل است. بدین ترتیب رفتار شخص عوض می شود و حتی نگرش وی به دنیای اطراف دگرگون می شود. در مورد این آقا اوضاع بدین صورت است که او احساس می کند در مقابل چشمان همسر و دنیای اطراف تحقیر شده است. از آنجائی که همسر وی مدام به او گوشزد می کرده که مسیر اشتباهی را انتخاب کرده است و وی برگفته خود پافشاری کرده و حاضر به قبول حرفهای خانم نشده است. اکنون سرزنشهای همسرش به نظر او سنگین و غیرقابل تحمل می آید به همین علت راه بی خیالی را در پیش گرفته است و خود را به کلی از زندگی اقتصادی خانواده حذف کرده است. او نیاز به زمان دارد که بتواند شکست فعلی خود را پذیرفته و با آرامش در مورد آینده شغلی خود تصمیم گیری کند.
من به این خانم توصیه می کنم که رفتار دیگری در پیش گیرد. دلائل وی در مورد شغل همسرش همگی منطقی بوده اند ولی حال که وی شغل خود را از دست داده است برشمردن این دلائل کمکی به حل مشکل نمی کند زیرا هرچه خانم بیشتر او را تحت فشار روانی قرار دهد وی کمتر و کمتر احساس مسئولیت می کند و خود را محق می داند.
مسئله دیگری که باید مورد بررسی قرار می گرفت دخالت خانواده این آقا در زندگی ایشان بود. از آنجا که او نتوانسته بود آرامش لازم را بین دو خانواده ایجاد کند همسرش خود را محق می دانست که پاسخ دخالتها و حرفهای آنها را با تلخی و پرخاشگری بدهد و بدین ترتیب اوضاع بد و بدتر می شد. من به آقا توصیه می کنم با خانواده خود در این باره صحبت کند؛ زیرا مسئولیت ایجاد صلح و صفا و بوجود آوردن تعادل میان دو خانواده بر عهده اوست. وی می بایست به هر دو طرف کمک کند تا به درک درستی از جایگاه و اختیارات خود برسند. بی دفاع گذاشتن همسرش در برابر تندیهای خانواده باعث شده بود تا وی موضع کاملاً دفاعی گرفته و رابطه خود را با آن خانواده قطع کند. قطع ارتباط هرگز به حل مشکل کمکی نمی کند بلکه طرفین باید راهی بیابند که با هم ارتباط سالمی داشته باشند. هنگامی که فضای منزل آرام باشد کودکان نیز احساس امنیت بیشتری داشته و به آرامش می رسند؛ زیرا مشکلات این دو کودک خانواده تنها در اثر پدید آمدن تنش و فشار حاصل از بیکاری پدر، خشم مادر و دخالتهای بی جای خانواده آقا بوجود آمده بود.
سمانه افشاری
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید