جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


مصائب مارکس


مصائب مارکس
شاید بتوان ادعا کرد تاثیر تفکرات مارکس در جامعه روشنفکری ایران بیش از هر اقتصاددان دیگری بوده زیرا درباره هیچ اقتصاددانی به اندازه مارکس در ایران کتاب و مقاله چاپ نشده است. به همین دلیل هنوز هم بر خلاف تصور خیلی ها که شاید مارکس را متعلق به تاریخ دانسته و بررسی عقاید او را بیهوده تلقی می کنند، لازم است این موضوع مورد بحث محافل علمی قرار گیرد تا از این طریق بتوان وضعیت اجتماعی، اقتصادی ایران را در چند دهه اخیر مورد مداقه بیشتری قرار داد. سخنی به گزاف نگفته ایم چنانچه بگوییم اگر مارکس و مارکسیسم به وجود نیامده بود هم اکنون ایران به یک کشور پیشرفته به لحاظ اقتصادی تبدیل شده بود زیرا بخش مهمی از نخبگان و تحصیلکردگان این کشور در یک سده اخیر تحت تاثیر این مکتب، توان و نیروی فکری و عملی خود و جامعه را به بیراهه کشاندند. در بررسی عقاید آدام اسمیت گفتیم که او در نهایت به این نتیجه می رسد ارزش کالاها ناشی از سه عامل کار، زمین و سرمایه است. بعد از اسمیت اقتصاددان کلاسیک دیگری به نام دیوید ریکاردو نظریه ارزش نسبی کار را مطرح می کند که بر اساس آن، ارزش کالا تنها بر اساس مقدار کار صرف شده برای تولید آن تعیین می شود و دو عامل دیگر یعنی سرمایه و زمین را از نظریه اسمیت کنار می گذارد و می گوید سرمایه در واقع کار از پیش انجام یافته است و اجاره زمین هم تعیین کننده قیمت نیست بلکه نتیجه آن است. آنچه نزد اقتصاددانان کلاسیک بیش از هر چیز برای کارل مارکس جالب توجه است، نظریه ارزش- کار آنهاست؛ نظریه یی که یکی از سست ترین و بی پایه ترین بخش های اندیشه کلاسیک ها را تشکیل می دهد.
● کارل مارکس
کارل مارکس در پنجم مه ۱۸۱۸ در شهر تریر با پانزده هزار نفر جمعیت واقع در جنوب غربی آلمان (منطقه راین) به دنیا آمد. تریر قدیمی ترین شهر آلمان است و در دره رودخانه موزل، یکی از زیباترین مناطق اروپا، قرار دارد. باغ های انگور این منطقه معروف است و در آن زمان به دلیل داشتن آثار تاریخی فراوان به رم شمالی معروف بود.این شهر کوچک دارای مجموعه یی از ویژگی ها بود که آن را در مرکز یکی از قدرتمندترین جنبش های فکری آن زمان قرار می داد. از نظر صنعتی از پیشرفته ترین بخش های آلمان به شمار می آمد و در زمان ناپلئون به فرانسه الحاق شد. از این رو به شدت تحت تاثیر فکری انقلاب کبیر فرانسه (آزادی، برابری، برادری) قرار گرفت و قوانین ناپلئونی، که در آن زمان پیشرفته ترین قوانین در سراسر اروپا بود، به راحتی در آن حاکم شد.در راستای این قوانین، زمین های زمینداران بزرگ و کلیسا میان دهقانان تقسیم شد، قوانین فئودالی تا حد زیادی لغو و قوانین و مقررات ناپلئونی به ویژه در امور قضایی و برای تشکیل دادگاه هایی برخوردار از هیات منصفه رایج شد؛ همه این اقدامات، رشد صنعتی بیشتری را در این منطقه موجب شد.
پس از شکست ناپلئون در جنگ واترلو، کنگره ۱۸۱۵ وین این بخش را دوباره به دولت پروس برگرداند. تریر از نخستین شهرهایی بود که پس از الحاق مجدد به پروس سخت به آن دولت اعتراض کرد.
پروس در مقایسه با منطقه راین، با قوانین فئودالی زیر سیطره زمینداران بزرگ بود که در عین حال نخبگان اداری و ارتش را نیز تشکیل می دادند. مجلس پروس فقط قدرت مشورتی داشت. پروس نه تنها از نظر سیاسی بلکه از نظر اقتصادی نیز از فرانسه و انگلستان عقب مانده تر بود. پیشرفت های اقتصادی منطقه راین در آن زمان سبب شد دولت پروس پس از تسلط مجدد بر این منطقه نتواند قوانین ناپلئونی را در آنجا به طور کامل از میان ببرد. با این همه بافت صنعتی این منطقه، هم از جهت مالیات ها و تعرفه های گمرکی و هم به سبب محدودیت های سیاسی تحمیل شده از سوی دولت مرکزی، به شدت ناراضی بود.
در این زمان البته در سراسر آلمان نشانه هایی از هموار شدن راه برای انقلابی صنعتی به چشم می خورد؛ انقلابی که آثار و بقایای فئودالی را در زمینه های اجتماعی و سیاسی از میان بردارد، آنچنان که در انگلستان و فرانسه موفق به این کار شده بود.
خانواده یی که مارکس در آن به دنیا آمد و دوران طفولیت و نوجوانی خود را گذراند آکنده از افکار باز و روشنگرانه بود. اجداد مارکس، چه از پدر و چه از مادر، تقریباً همه از خاخام های یهودی بودند. پدر او، هاینریش مارکس، فردی بدون تعصب مذهبی بود. او مشاور حقوقی دادگاه استیناف تریر و سرپرست کانون وکلای آن شهر بود. خارج از کار دولتی به کار وکالت نیز می پرداخت و از این رو، خانواده اش زندگی مرفهی داشت. منزلی که مارکس در آن به دنیا آمد چندین اتاق و حیاطی وسیع داشت و در یکی از محلات مرفه شهر واقع بود.قوانین ناپلئونی از نظر اداری تبعیض چندانی در حق یهودیان اعمال نمی کرد اما از جهت کسب و کار، محدودیت هایی برای آنها قائل بود؛ حال آنکه قوانین پروس از نظر داشتن شغل دولتی نیز آنان را محدود می کرد. از این رو با اینکه رئیس دیوان عالی منطقه راین در ۱۸۱۶ پدر مارکس را شخصی سختکوش، صادق و آگاه تشخیص داد و در شغل خود ابقا کرد، اما وزیر دادگستری آلمان این استثنا را نپذیرفت و به این سبب پدر مارکس برای حفظ شغل خود به مذهب پروتستان گروید. مذهب جدید شغل او را برایش حفظ کرد.
هاینریش مارکس فردی بود با دانش وسیع که با آثار متفکران نامدار فرانسوی قرن ۱۸ آشنایی کامل داشت. از جمله آثار ولتر و روسو در کتابخانه اش دیده می شد. او دانش گسترده یی درباره نظرات جان لاک، نیوتن، لایبنیتس و لسینگ داشت. پدر مارکس، که از نظر سیاسی فردی لیبرال بود، به خاطر یکی از نطق هایش به نفع نظام دموکراسی مبتنی بر نمایندگی در سال ۱۸۳۴ زیر نظر پلیس قرار گرفت. او در عین حال فردی بسیار محتاط بود و به همین جهت از آینده پسرش به خاطر روح سرکش و تسلیم ناپذیر او سخت بیمناک بود و بارها او را به آرامش، کوتاه آمدن و فکر کردن به آینده خود و خانواده اش دعوت کرد.رابطه کارل با پدرش رابطه یی صمیمانه و همراه با عطوفت و احترام متقابل بود؛ مارکس عکس پدرش را تا پایان عمر نزدیک خود نگه داشت و همان عکس را انگلس همراه با جسد مارکس به خاک سپرد. مادر مارکس که از یهودیان هلند بود، با داشتن ۹ فرزند، بیشتر به کار خانه داری مشغول بود.
ازدواج پدر و مادر مارکس با خوشبختی همراه بود. به دلیل این شرایط و وجود خواهر بزرگش سوفی- که به هم علاقه فراوانی داشتند- مارکس دوران کودکی راحت و آزادی را پشت سر گذاشت. کارل از اوان کودکی به خاطر داشتن ذهنی خلاق و قدرت ابداع در طرح بازی های دوران بچگی مورد علاقه هم بازی هایش بود. اما گاهی از لحن نیشدار او آزرده می شدند. کارل مارکس دوران کودکی خود را در چنین فضایی گذراند و تا ۱۲ سالگی تقریباً همه آموخته های خود را در خانه فرا گرفت.
مارکس در دبیرستان دانش آموز برجسته یی بود. در سال ۱۸۳۵ میلادی در رشته حقوق و فلسفه دانشگاه بن پذیرفته شد. پس از یک سال مارکس خود را از دانشگاه بن به دانشگاه برلین منتقل کرد و در آنجا به مدت سه سال با جدیت به تحصیل پرداخت. در این دانشگاه مارکس علاوه بر تحصیل، در محافل بحث و گفت وگوی دانشگاهی هم شرکت می کرد و با جنی وان وستافالن آشنا و با او نامزد شد. جنی دختری از خانواده یی بسیار ثروتمند بود و می توانست با مردی که هم طراز خانواده اش باشد ازدواج کند ولی مارکس را که از او چند سال جوان تر و فقط یک دانشجوی دانشگاه با آینده یی نامعلوم بود، انتخاب کرد.
رساله دکترای مارکس به عنوان نخستین کار علمی اش اولین مرحله تبلور فکری او را برای ایجاد یک مسلک جدید برای طبقه کارگر نشان می دهد. مارکس در دانشگاه برلین به عنوان دانشجوی هگل تحت تاثیر فلسفه دیالکتیک او قرار گرفت. هگل معتقد بود دگرگونی ها و به طور کلی تحولات تاریخی بشر ناشی از برخورد عقاید انسان ها بوده است و هر قدر بشر بتواند خود را بهتر بشناسد و به معنویت خود بهتر پی ببرد، قدم بزرگ تری در جهت تکامل خود برمی دارد.
گرچه مارکس در رساله دکترای خود از «فلسفه هگل» الهام می گیرد ولی عنوان رساله نشان می دهد که پایه فکری او بر چیز دیگری نهاده شده است و با اندیشه ایده آلیستی هگل تفاوت دارد. مارکس در رساله خود، تکامل تاریخی را ناشی از اصالت روح نمی داند بلکه معتقد است این مساله از تغییر در نحوه زندگی مادی بشر حاصل می شود. «دیالکتیک» یک لغت یونانی است و کاربرد آن در عقاید مارکس به عنوان یک روش تاریخی- فلسفی تعبیر شده است. به نظر مارکس این روش برای شناخت حقیقت، یگانه روشی است که جهان را پیوسته در حرکت واقعی خود به ما نشان می دهد. شیوه دیالکتیک منبع حرکت و تکامل تاریخ را ناشی از برخورد عوامل متضاد مادی تلقی می کند. به نظر مارکس مکانیسم تحولات اجتماعی و جبر تاریخ، مبارزه طبقاتی است که زندگی اجتماعی را تحت تاثیر قرار می دهد.توضیحات بالا جهت گرایش فلسفی مارکس و دگرگونی فکری او را بیان می کند. اما دگرگونی زندگی او از آغاز جوانی شروع شد. مارکس بعد از گرفتن درجه دکترا در انتظار رسیدن به یک شغل دانشگاهی بود ولی دوستی او با دو تن از اعضای یک گروه طرفدار مسلک هگل در دانشگاه برلین به نام های برونو و ادگار بائر منجر به ناکامی اش در این مورد شد، زیرا پیش از آنکه دانشگاه بن به مارکس درجه استادیاری اعطا کند، این شایعه به وجود آمد که مارکس، برونو و بائر در یک توطئه علیه «لوتریسم» که مذهب حاکم بر آلمان بود، فعالیت می کنند. همین موضوع موجب شد مارکس فرصت تدریس در این دانشگاه را از دست بدهد. در سال ۱۸۴۷ میلادی یکی از دوستان مارکس به نام موزز هس به او کمک کرد سردبیر مجله راینیش زایتونگ شود. مارکس با نوشتن مقالاتی در این مجله، دولت وقت «پروس» و همین طور «رژیم تزار» در روسیه را مورد انتقاد قرار داد. به همین دلایل مجله توقیف و منجر به استعفای مارکس شد.
بدین ترتیب مارکس مهارت خود را به عنوان یک مفسر سیاسی نشان داد و در عین حال افکار عمومی را نسبت به خود به عنوان یک فرد انقلابی جلب کرد. افکار وی به قدری توسعه یافت که در پروس حاضر نشدند او را حتی در استخدام کشوری بپذیرند. از این جهت فرصت هایی که هنوز در دست داشت این بود که یا به طبقه کارگر ملحق شود و نوعی کار یدی انجام یا با فعالیت در جنبش های انقلابی به زندگی خود ادامه دهد. مارکس فرصت دوم را انتخاب و در بدترین اوضاع با خانواده خود در فقر زندگی کرد و حتی سال های متمادی در تبعید سیاسی به سر برد.
در این شرایط به شهر تریر برگشت و یک ماه بعد در حالی که بیکار بود با نامزد خود ازدواج کرد. چند ماه بعد شخصی به نام آرنولد روژ به وی سردبیری مجله جدیدی به نام دوچ فرانزوزیش جاربوچر را که قرار بود در پاریس چاپ و به آلمانی زبان های آنجا فروخته شود، پیشنهاد کرد. مارکس به اتفاق همسرش به پاریس رفت تا مصدر شغل جدید شود. از این مجله فقط یک شماره که در آن مارکس دو مقاله داشت به چاپ رسید و سپس توقیف شد. مارکس در طول اقامت خود در پاریس با افراد انقلابی مانند هاینریش هاینه و فردریک انگلس آشنا شد و با کمک هاینه توانست با سوسیالیست ها و رهبران جنبش های کارگری فرانسه آشنا شود.
انگلس از خانواده یی اشرافی بود و در صنعت نساجی موفقیت های بی شماری کسب کرده بود ولی چون مردی حساس بود و اوضاع نابسامان اجتماعی طبقه کارگر در منچستر انگلستان در دهه سال ۱۸۴۰ میلادی بر روحیه او تاثیرات عمیقی گذاشته بود لذا می توانست با مارکس در این باره تبادل نظر کند. برای اولین بار در سال ۱۸۴۲ میلادی انگلس با مارکس ملاقات کرد. مارکس ابتدا تحت تاثیر عقاید انگلس که در آن موقع دانشجوی سال دوم دانشگاه بود، قرار نگرفت و ارتباط فکری آن دو از زمانی آغاز شد که انگلس رسماً شروع به نوشتن مقالاتی انتقادی در مورد عقاید اقتصادی موجود کرد. در این راه، فعالیت انگلس از مجله دوچ فرانزوزیش جاربوچر شروع شد. وی با نوشتن دو مقاله در اولین شماره این مجله، از عقاید اقتصادی کلاسیک انتقاد و تاکید کرد توجه کلاسیک ها فقط متوجه «اقتصاد اثباتی» است و «اقتصاد دستوری» را که در واقع برای حل مسائل اقتصادی و اجتماعی لازم است مورد استفاده قرار نداده اند.مارکس با خواندن این مقالات تصمیم گرفت در نوشتن مقالات اقتصادی با انگلس همکاری کند. در این مقطع، دومین مرحله تبلور فکری مارکس فرا رسیده و اصول «ماتریالیسم دیالکتیک» و «ماتریالیسم تاریخی» تدوین می شود. مارکس معتقد بود برخلاف ایده آلیسم هگل که طبق آن بشر به وسیله مذهب، قوانین موجود، و سایر نهادهای اجتماعی کنترل می شود، این عوامل مادی هستند که بشر را کنترل کرده و در وضعی قرار می دهند که بتواند مذهب و سایر نهادهای اجتماعی را در اختیار خود بگیرد یا آنها را تغییر دهد.
حاصل مسلک فلسفی مارکس و انگلس ابتدا دو کتاب بود که با نام های خانواده مقدس و ایدئولوژی آلمانی در سال های ۱۸۴۵ و ۱۸۴۶ میلادی نوشته شد. در این دو کتاب، مارکس و انگلس ضمن تحلیل قوانین دیالکتیکی، تاریخ جوامع بشری را تاریخ مبارزه طبقاتی خواندند و به این نتیجه رسیدند که «ماتریالیسم تاریخی» تنها شیوه علمی است که با آن می توان رویدادهای اجتماعی را تحلیل کرد.بعد از آنکه مجله دوچ فرانزوزیش جاربوچر در فرانسه توقیف شد، مارکس و خانواده اش در وضع مالی نامساعدی قرار گرفتند، به طوری که در سال ۱۸۴۴ میلادی اگر کمک های مالی انگلس نبود، ادامه زندگی این خانواده دشوار می شد. مارکس در همان سال در پاریس مقالاتی برای مجله انقلابی وروارتز نوشت. بر اثر این کار دولت پروس از فرانسه خواست مارکس را از آن کشور اخراج کند، دولت فرانسه تا مدتی در برابر فعالیت های انقلابی مارکس صبور بود تا اینکه در سال ۱۸۴۵ میلادی رسماً از او خواست خاک فرانسه را ترک کند.مارکس در این موقع از دولت بلژیک تقاضای مصونیت کرد و پذیرفته شد، و در اینجا نیز اگر کمک های مالی انگلس نبود، او نمی توانست با همسر و دو دخترش به بلژیک برود. بعد از مدتی انگلس هم برای همکاری با مارکس به بلژیک رفت. طی سه سالی که این دو دوست همفکر در بروکسل بودند در جهت ترغیب افکار و تقویت سازمان های سوسیالیستی فعالیت کردند. برای مثال، علاوه بر نوشتن مقالات سوسیالیستی در مجله براسلر دوچ زایتونگ با قبول عضویت در «فرقه منصفین» شروع به فعالیت های سیاسی کردند. این فرقه در واقع یک سازمان مخفی کارگری با شعبی در پاریس، لندن، سوئیس و ایتالیا بود که به وسیله ویلهم ویتلینگ که خود مانند مارکس از آلمان اخراج شده بود، رهبری می شد.
مارکس از ابتدای آشنایی خود با ویتلینگ با وی به مخالفت برخاست تا اینکه در سال ۱۸۴۶ میلادی از او خواست هدف های آن سازمان را روشن سازد. ویتلینگ با یک دید کلی هدف های مورد نظر خود را برای مارکس شرح داد ولی مارکس با سرسختی تمام با او مخالفت کرد و خود رهبری این سازمان را برعهده گرفت. پس از آن مارکس و انگلس سازمان مذکور را در مقابل جنبش سوسیالیست های تخیلی، «فرقه کمونیست ها» نامگذاری کردند و بالاخره در کنگره این سازمان که در نوامبر سال ۱۸۴۷ میلادی در لندن تشکیل شد هدف های سازمان را مشخص کردند. این هدف ها در کتابی که آنها مشترکاً تحت عنوان مانیفست کمونیستی نوشته اند، بررسی شده است. پس از چاپ کتاب مانیفست، مارکس از کشور بلژیک اخراج شد و به پاریس رفت. نکته جالب این است که او روز ۲۲ فوریه ۱۸۴۸ میلادی یک روز قبل از اولین روز پیروزی انقلاب فرانسه وارد پاریس شد ولی این انقلاب یک انقلاب کارگری نبود بلکه به وسیله فعالیت طبقه سرمایه دار به راه افتاده بود و این، مطلوب نظر مارکس نبود. در ماه مه ۱۸۴۸ میلادی مارکس و انگلس پاریس را به قصد کلن ترک گفتند و در آنجا متوجه شدند کارگران صنایع آلمان در وضعیتی نیستند که بتوانند انقلاب کارگری را آغاز کنند و با موفقیت خاتمه دهند. علاوه بر آن کشاورزان و نظامیان نیز به دولت وفادار بودند. بنابراین، تنها کاری که مارکس با کمک کارگران می توانست انجام دهد، انتشار یک روزنامه انقلابی به نام نیوراینیش زایتونگ بود. این روزنامه در مدت کوتاهی با انتشار مقالاتی از مارکس و انگلس به احزاب دموکراتیک و سرمایه دار آلمان حمله کرد. در این مدت دولت آلمان در برلین سرگرم سرکوب شورشی داخلی بود و در نوامبر سال ۱۸۴۸ پادشاه پروس پارلمان را منحل کرد. در آن زمان مارکس با پرداخت مالیات مخالفت و مردم را در مقابل دولت پروس به مقاومت تشویق کرد. در ماه مه سال ۱۸۴۹ برای دومین بار به وسیله دولت پروس از آلمان اخراج و روزنامه وی توقیف شد. در این زمان، چون در مضیقه مالی شدیدی قرار گرفته بود مجبور شد تمام دارایی خود را بفروشد تا بتواند خانواده خود را از کلن به پاریس انتقال دهد. در پاریس مارکس این بار با عکس العمل شدید دولت فرانسه مواجه شد، به طوری که دولت به او اخطار کرد فقط می تواند در یک شهر روستایی فرانسه زندگی کند. مارکس این پیشنهاد را قبول نکرد و از پاریس عازم لندن شد.
علاوه بر این ناملایمات پی در پی، مارکس در سال های اول اقامت خود در لندن با نابسامانی های مختلف مواجه بود و به خاطر وضع اسفناک مالی مجبور شد خانواده خود را در یکی از بدترین نقاط لندن سکونت دهد. در پاییز سال ۱۸۵۰ میلادی پسر مارکس درگذشت و در سال ۱۸۵۲ میلادی دخترش که فقط یک سال داشت از دنیا رفت. به خاطر فقر و گرسنگی شدید و عدم بهداشت صحیح خانواده، مارکس هر روز به فاجعه یی برخورد می کرد و با اینکه کمک های مالی انگلس قطع نشده بود، او پسر دیگری را هم در سال ۱۸۵۶ میلادی از دست داد.در چنین اوضاعی، برای مارکس موقعیت مناسبی جهت نوشتن مقالات اقتصادی وجود نداشت. با این حال او در این دوره از زندگی خود مقالات بسیاری نوشت که هیچ کدام از آنها به جز مقالاتی که برای نیویورک تریبیون فرستاد، درآمدی نداشت. در این زمان بود که مارکس به تحلیل کامل اقتصادی نظام سرمایه داری پرداخت. این تحلیل تحت عنوان «سرمایه» مهم ترین اثر مارکس را تشکیل می دهد که جلد اول آن در ۱۸۶۷ میلادی به چاپ رسید و دو جلد دیگر پس از مرگ وی در سال ۱۸۸۳ به وسیله انگلس منتشر شد. مارکس در سال ۱۸۸۳ در لندن درگذشت.
تئوری ارزش کار اسمیت و مخصوصاً ریکاردو زمینه کار مارکس در تئوری ارزش اضافی او شد و چنان که می دانیم این تئوری ارزش اضافی در مرکز تمام اندیشه های سیستم اقتصادی اوست. همین طور تئوری اجتماعی او که تحت عنوان ماتریالیسم تاریخی عنوان می شود، برای مارکس چارچوب تجزیه و تحلیل او را در زمینه سرمایه داری، تشکیل می دهد و همین تئوری است که زمینه تجزیه و تحلیل های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی همه مارکسیست ها و جهت گیری های تئوریک آنان را تا زمان حال تشکیل می دهد. در اینجا قبل از آنکه سیستم اقتصادی مارکس توضیح داده شود، لازم می نماید جریان های سیاسی این نظریه اجتماعی به طور مختصر معرفی شود. مارکس نمای جدلی شکل گیری های اجتماعی جوامع را به صورت زیر آغاز می کند؛
▪ در جامعه کمونیستی اولیه هنوز تقسیم کاری وجود ندارد و همچنین مالکیت خصوصی نیز موجود نیست به طوری که محصول کار تولیدکنندگان به خود آنان برمی گردد. هنوز در جامعه آنان مناسبات حاکمیت و سیطره انسان بر انسان به وجود نیامده است. از نظر اقتصادی موضوع ارتباط به شرایط فوق العاده پایین در جوامع بی نهایت عقب مانده دارد. این مرحله به منزله تز مطرح می شود.
▪ افزایش روزافزون قدرت تولید و تقسیم کار رو به گسترش، به صاحبان و مالکان وسایل تولید اجازه می دهد که زندگی آسوده و فارغ از تلاشی را دنبال کنند. در این طبقات مرفه اجتماعی (به عنوان «آنتی تز») پیوسته اشکال مختلف استثمار و فشار بر طبقات محروم، در حال افزایش است به طوری که سرانجام آنان به سرمایه داری به منزله آخرین جامعه طبقاتی می رسند و به نقطه اوج تکامل خود نائل می شوند.
▪ و اما در مرحله سنتز دو مطلب پیش؛ از طریق لغو مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و افزایش تدریجی تقسیم کار و در مرحله استقرار کمونیسم، آزادی اولیه انسانی از نو برقرار می شود. استثمار و مناسبات سلطه جویانه در شرایطی که جامعه از لحاظ تولیدی و اقتصادی، در سطح بالایی قرار دارد، لغو می شود.
آزادی انسان که به شیوه دیالکتیکی برقرار می شود، برنامه یی است که زیربنای تاریخ حیات بشری را تشکیل می دهد اما این فرآیند توسعه چگونه در هر مورد برقرار شده و به اجرا در می آید، مطلبی است که مارکس می کوشد با کمک شیوه منطقی جدلی خود (دیالکتیکی) آن را از طریق نیروها و مناسبات تولید نشان دهد.
از نظر مارکس حاملان و ناقلان فرآیند توسعه، طبقات اجتماعی هستند یعنی طبقه حاکم و سلطه گر از طریق مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، حاکمیت را در دست دارد. این طبقه می خواهد و می طلبد که مناسبات تولیدی یادشده، همچنان برقرار باشد. این طبقه از لحاظ منافع طبقاتی، محافظه کار است. از طرف دیگر طبقه تحت ستم و محکوم، از مالکیت بر وسایل تولید محروم است و لذا مشتاق و علاقه مند تغییر و تحول اساسی در مناسبات تولیدی است و از دیدگاه منافع طبقاتی، این طبقه، انقلابی است. در این صورت نبرد طبقاتی عبارت است از منازعه و نبرد آگاهانه بین سازمان های سیاسی وابسته به طبقه حاکم و محکوم.در یک سیستم خاص مناسبات تولیدی (به منزله زیربنا) ساختار طبقات اجتماعی به تنهایی عامل تعیین کننده نیست بلکه علاوه بر آن، برداشت های ارزشی و نهادها نیز به منزله روبنا وجود دارند و موثرند. با این آموزه زیربنا-روبنا مارکس درصدد برمی آید انتقادهای ایدئولوژیک خود را اعمال کند. او می کوشد اشکال مختلف آگاهی و شعور طبقاتی توده ها و طبقات مختلف را بیشتر با برچسب ایدئولوژی بی اعتبار سازد.
مارکس در حالی که تئوری اجتماعی خود را بر اساس ماتریالیسم تاریخی آغاز می کند، می خواهد تجلیات بحران های اقتصادی را نشان دهد که با این تضادها و ناهماهنگی های رو به افزایش نازل می شوند و سرانجام به طور ضروری و گریزناپذیر موجب سقوط و از هم پاشیدگی سرمایه داری می شوند.
از هر نظر که به عقاید مارکس نگاه کنیم (چه به عنوان یک اقتصاددان، یک جامعه شناس، یک مورخ یا یک انسان شناس) در افکار او سه منبع الهام ملاحظه می کنیم که عبارتند از؛ «اندیشه های سوسیالیست های تخیلی»، «فلسفه هگل» و «نظریه ارزش اسمیت و ریکاردو».
الف) سوسیالیسم تخیلی؛
مارکس در فرانسه از سوسیالیست های نخستین یا به قول و تعبیر خود او از سوسیالیست های تخیلی، اندیشه های توسعه اجتماعی و نبرد طبقاتی را اقتباس می کند و آن را می پذیرد. اقتباس و پذیرفتن تئوری طبقاتی سوسیالیست های اولیه توسط مارکس، سبب توجیه و تعبیر مادی گرایانه از تاریخ و تبدیل ایده آلیسم دیالکتیکی هگل به ماتریالیسم دیالکتیک یا شیوه تفکر منطقی جدلی مادی گرایانه مارکس می شود. مارکس به این نتیجه می رسد که «مناسبات حقوقی حاکم نظیر شکل حکومت ها ریشه در مناسبات زندگی مادی افراد دارد» بنابراین به نظر او باید مناسبات اجتماعی را با کمک اقتصاد سیاسی تحلیل و توجیه کرد و این کار توسط او قبل از همه در سال ۱۸۴۹ در لندن اتفاق می افتد. مارکس در آنجا نه فقط توسعه اقتصادی انگلستان را آن هم در عصری که آن کشور به یک کشور صنعتی پیشرفته تبدیل می شود، مورد بررسی قرار می دهد، بلکه با اندیشه های کلاسیک ها در زمینه اقتصاد سیاسی نیز به معارضه می پردازد.
ب) فلسفه هگل یا فلسفه دیالکتیکی تاریخ؛
دومین منبع الهام بخش مارکس فلسفه دیالکتیکی هگل است. مارکس از هگل این تلقی و برداشت را می پذیرد که همه اشیا و مناسبات، تضادهایی در خود دارند و جنبش و حرکت به وسیله و از طریق این تضادها تحقق می یابد. تاریخ جهان به وسیله این تضادها به جلو رانده می شود و برنامه معین و مشخصی را شالوده حرکت خود قرار می دهد.مارکس و انگلس از منطق تحلیل هگل الهام می گیرند و پندار اصلی آن را تعمیم می دهند. به نظر آنها هگل یک «ایده آلیست» بود، در صورتی که اساس «مارکسیسم» در تحلیل تکامل تاریخی انسان بر «ماتریالیسم» استوار است. بدین جهت فلسفه دیالکتیکی مارکس به «ماتریالیسم تاریخی» موسوم است. از نظر مارکس عامل تحولات تاریخی همانا عامل اقتصادی است که خود ناشی از تکامل ابزار تولید و همچنین روابط تولیدی حاصل از آن است. بدین ترتیب اقتصاد هر جامعه تنها عاملی است که اوضاع سیاسی، اجتماعی، فکری و دیگر پدیده های اجتماعی را کنترل می کند. مارکس با استفاده از استدلال دیالکتیکی خود و به وسیله کاربرد قانون تز، آنتی تز و سنتز از طریق پیدایش تضاد میان ابزار تولید و روابط تولیدی می گوید تاریخ بشر از مراحل جوامع اولیه، برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری عبور کرده و به سوی سوسیالیسم و کمونیسم به شرح ذیل پیش می رود.
۱) جامعه اولیه؛
در این مرحله یعنی کمون اولیه، شیوه اشتراکی تولید و توزیع، اولین سازمان اجتماعی بوده است. بشر در این دوره با استفاده از سنگ و سایر وسایل طبیعی به ساختن ابزار ابتدایی موفق شد. در این جوامع از نظر مارکس تضاد طبقاتی وجود نداشت ولی با گذشت زمان، انسان های نخستین به تدریج به ابزارهای تولید بهتری دست یافتند و با رشد نیروهای تولیدی، مالکیت خصوصی پدیدار شد. بدین ترتیب که گروهی بر گروهی دیگر تسلط یافته و برده داری شروع می شود.
۲) نظام برده داری؛
در دوران برده داری تضاد میان روابط تولیدی و نیروهای تولیدی شروع شد. نظام اجتماعی برده داری از نیروهای تولیدی بهره کشی می کرد و با استثمار غیرانسانی بردگان موجب هلاکت زیادی از آنان شد. در نتیجه هر قدر زمان می گذشت دوگانگی بین نیروهای تولید و روابط تولیدی برای بردگان وضع اسفناکی به وجود می آورد. به عبارت دیگر برده داران مالکیت کامل ابزار تولید و بردگان (نیروهای تولید) و همه محصول آنها را در دست داشتند و با استثمار بردگان، آنها را در نامناسب ترین وضعیت اقتصادی قرار داده بودند. سرانجام سیستم «فئودالیسم» با شورش بردگان و فروپاشی نظام بردگی به وجود آمد.
۳) نظام فئودالیسم؛
نظام فئودالیسم یا نظام ارباب - رعیتی از شیوه بردگی پیشرفته تر بود، زیرا صنایع دستی پیشرفت کرده بود و ابزار و ماشین های تازه یی اختراع شد که بازدهی کار را به خصوص در صنایع پارچه بافی افزایش داد. کشاورزی نیز توسعه یافت و محصولات تازه کشاورزی افزایش پیدا کرد. به مرور زمان و با اکتشافات جغرافیایی جدید، نیروهای تولیدی همچنان توسعه یافتند و با گسترش بازرگانی بین المللی تقاضا برای کالاهای مختلف بالا رفت، اما از قرن شانزدهم به بعد نظام اقتصادی فئودالیسم نمی توانست پاسخگوی این تقاضاها باشد تا اینکه صنایع ماشینی جای صنایع دستی را گرفت و کارخانه های جدید احداث شد. با احداث کارخانه ها و صنایع ماشینی، بین نیروهای تولید و روابط تولیدی فئودالیسم تضاد ایجاد شد، بدین معنی که برای کارخانه ها کارگر لازم بود، در حالی که در نظام فئودالی دهقان ها یا زارعان به زمین وابسته بودند. مناسبات و روابط تولید فئودالیسم بر مبنای مالکیت اربابان بر زمین و وسایل تولیدی و تسلط آنها بر زارعان شکل گرفته بود. تضاد بین نیروهای تولیدی جدید و روابط تولیدی قدیم، موجب پایان عصر فئودالیسم شد و سرمایه داری جایگزین آن شد.
۴) سرمایه داری؛
در این مرحله دو طبقه سرمایه دار و کارگر ظاهر می شوند. سرمایه داران مالک زمین و ابزار تولید هستند ولی کارگران برای امرار معاش باید کار کنند. نیروهای تولیدی در سرمایه داری با سرعت فراوان رشد می کنند، در حالی که روابط تولیدی از این رشد عقب می ماند. عامل اصلی این عقب ماندگی، تضادی است که بین روابط اجتماعی تولید و شیوه تولیدی که بر مبنای مالکیت خصوصی استوار است، وجود دارد. به عبارت دیگر از آنجا که جامعه سرمایه داری بر انگیزه سود استوار است و سرمایه داران مالک ابزار تولیدی هستند، در وضعی قرار می گیرند که می توانند کارگران را استثمار کنند. تولید توسط هزاران کارگری که در کارخانه ها به کار اشتغال دارند انجام می گیرد، حال آنکه محصول کار آنها به صورت سود به جیب سرمایه داران می رود. تضاد ماهوی سرمایه داری با ایجاد بحران های اقتصادی و بیکاری، به مبارزه طبقاتی و انقلاب منجر می شود.
۵) سوسیالیسم؛
در این مرحله مالکیت شخصی و استثمار کارگران از بین می رود و توزیع ثروت بر مبنای کمیت و کیفیت کار انجام می گیرد. از نظر مارکس وجود سوسیالیسم به عنوان یک نظام اقتصادی موقتی قبل از کمونیسم لازم است. استدلال مارکس در این باره شامل دو دلیل بود که اولاً در سوسیالیسم، «دیکتاتوری پرولتاریا» به وجود می آید. طبقه پرولتر یا زحمتکشان باید مطمئن شوند که سرمایه داران دوباره اعمال نفوذ نخواهند کرد. ثانیاً گرچه اقتصاد قبل از رسیدن به مرحله سوسیالیسم، از طریق شیوه تولید سرمایه داری تبدیل به اقتصاد صنعتی شده است، اما هرگاه در این مرحله تنگناهای اقتصادی بازمانده از سیستم سرمایه داری همچنان باقی بمانند، وظیفه اقتصادی سوسیالیسم ایجاب می کند که این تنگناها از میان برداشته شود. دلیل سومی که در علت استقرار سوسیالیسم قبل از کمونیسم توسط لنین ارائه شد، این است که بشر باید خود را از نظر روحی برای رسیدن به مرحله «کمونیسم» آماده و خود را قانع کند که سیستم کمونیستی از سرمایه داری بهتر است.
۶) کمونیسم؛
در این سیستم، جامعه اقتصادی در حد نهایی خود صنعتی است و در آن فقط یک طبقه اجتماعی یعنی طبقه کارگر فعالیت می کند و از این رو از نظر مارکس در چنین جامعه یی امکان ایجاد تضاد طبقاتی وجود ندارد. همان گونه که گذشت فلسفه دیالکتیک مارکس بر اساس ماتریالیسم تاریخی استوار است. به این ترتیب تضاد طبقاتی ناشی از تضاد روابط مالکیت قدیم و نیروهای تولیدی جدید در هر مرحله از سیر تکاملی تاریخ، عملکرد فلسفه تز، آنتی تز و سنتز را روشن می سازد. در خصوص موضوع ازخودبیگانگی کارگران، مارکس معتقد است شکل توزیع ثروت در سرمایه داری به دلیل مالکیت خصوصی غیرعادلانه است. این وضعیت با ظهور انحصارات و شرکت های بزرگ سهامی تشدید می شود. به نظر مارکس توزیع غیرعادلانه ثروت و شیوه تولید انبوه در سرمایه داری، کارگران را در حالت «ازخودبیگانگی» قرار می دهد. چون کارگران از تولید خود جدا هستند لذا از ماهیت بشری خود جدا شده و از خود بیگانه می شوند. «ازخودبیگانگی» کارگران از نظر مارکس نمایشگر «تضادهای درونی» سرمایه داری است. این وضعیت به تدریج موجب «آگاهی ذهنی» کارگران نسبت به مسائل اقتصادی و اجتماعی پیرامون خود می شود و آنها را به سوی انقلاب کارگری راهنمایی می کند. مارکس برای جامعه سوسیالیستی چند ویژگی مهم برمی شمارد. در این جامعه مالکیت همگانی است و شیوه تولید بر این نوع از مالکیت استوار است. با توجه به اینکه مالکیت خصوصی از بین رفته است استثمار از بین می رود و توزیع درآمد بر مبنای کار انجام می گیرد، بدین معنی که هر کس طبق کمیت و کیفیت کار خود درآمدی دریافت می کند. به نظر مارکس گذار از سوسیالیسم به مرحله کمونیسم به چند عامل بستگی دارد. اولاً هنگامی کمونیسم به طور واقعی ظهور خواهد کرد که «دیکتاتوری پرولتاریا» در سوسیالیسم حکومت را به دست گرفته، طبقات سرمایه دار و مالک را از بین برده و ایدئولوژی آنها را محو کرده باشد و ثانیاً اموال تولیدی مانند ماشین آلات و زمین به مالکیت اجتماعی (همگانی) درآمده باشد. در نظام کمونیستی دولت به عنوان آلت دست سرمایه داران از بین می رود. در جامعه کمونیستی همچنین مظاهر دیگر سرمایه داری مانند پول و مالیات از بین رفته و اصل «از هر کس به اندازه استعدادش و به هر کس مطابق با کارش» که شعار سوسیالیسم است به اصل «به هر کس به اندازه نیازش» تبدیل می شود.
ج) نظریه ارزش اسمیت و ریکاردو؛ ارزش کالا از نظر ریکاردو تنها بر اساس مقدار کاری که برای تولید آن صرف شده و در آن نهفته، تعیین می شود. مارکس با الهام از نظریه ریکاردو خصوصیت مشترک کالاها را کار انجام داده در آنها می داند و معتقد است ارزش مبادله ناشی از کار است. بنابراین ارزش یک کالا به وسیله مقدار کار صرف شده برای تولید آن تعیین می شود و نتیجتاً نیروی کار، منبع اصلی ارزش اقتصادی است. کار از آن جهت در اقتصاد مارکس اهمیت دارد که مبنای «نظریه استثمار کارگر» را که کلید اصلی درک فرآیند توزیع در یک جامعه سرمایه داری است، تشکیل می دهد. بر اساس نظریه مارکس، قیمت عرضه نیروی کار به وسیله مقدار نیروی کاری که در تولید کالاها و خدمات استفاده می شود ، تعیین می شود. مارکس در مورد کار و نقشی که در تعیین ارزش کالا برعهده دارد به زمان توجه دارد؛ ارزش کالا به وسیله زمان کار لازم برای تولید کالا تعیین می شود. این زمان مجموع اوقات کار صرف شده است که برای تولید کالا در شرایط معمولی تولید و مهارت متوسط کارگران و وجود ماشین آلات مدرن به کار می رود. زمان کاری که برای تولید کالا لازم است، شامل کار کارگران، کار نهفته در ماشین آلات و کار متراکم در مواد خام مصرفی است. از آنجا که نیروی کار منبع اصلی ارزش اقتصادی محسوب می شود، هنگامی که کارگران در وصول ارزش تمام محصول کار خود توفیق نیابند استثمار به وجود خواهد آمد. تفاوت میان محصول کل و قیمت کار عرضه شده، نشان دهنده «ارزش اضافه یی» است که به وسیله سرمایه داران تصاحب می شود. نکته دوم به نقش عامل سرمایه و مواد اولیه در نظریه ارزش مبادله مارکس مربوط می شود. این عوامل گرچه در تولید کالاها نقش دارند، لیکن به طور واضح به منزله نیروی کار به حساب نمی آیند. مارکس سرمایه را «کار متبلور» می داند و به همین دلیل سود کارفرما را ارزشی می داند که از کارگر ربوده شده است.
● جمع بندی
بررسی نوشته های مارکس در خصوص روش شناسی اقتصادی و نیز خود نوشته های اقتصادی وی، و در راس همه «سرمایه»، نشان می دهد او برخلاف رای برخی از طرفدارانش، نه تنها به تئوری شناخت جدیدی دست نیافته است، بلکه اساس فکری وی در این خصوص هیچ انسجام و استحکامی ندارد. تردید و دودلی و نیز تناقضات در اندیشه اقتصادی مارکس را شاید باید ناشی از علل زیر دانست؛
۱) وارونه کردن و ماتریالیستی کردن روش دیالکتیکی هگل، که ماهیتاً روشی مبتنی بر اندیشه ایده آلیستی است. دیالکتیک هگل در منظومه فکری ایده آلیستی هگل معنا دارد و در خارج از آن منظومه، هیچ مضمون عقلی برای آن باقی نمی ماند تا بتوان از آن استفاده کرد. وارونه کردن دیالکتیک هگلی، همانند وارونه کردن ظرف پر از آب است. یعنی با این کار محتوا خالی می شود و تنها قالب می ماند.
۲) به کار بردن مفاهیم و اصطلاحات روش دیالکتیکی در عرصه اندیشه یی که هیچ سنخیتی با آن ندارد، یعنی اقتصاد سیاسی که اندیشه یی اساساً مبتنی بر روش فرضیه یی - استنتاجی است. تردیدهای روش شناختی وی احتمالاً ناشی از همین مساله است. او از یک سو، مفاهیم انتزاعی در اقتصاد سیاسی کلاسیک را از دیدگاه ماتریالیستی خود مورد انتقاد قرار می دهد، اما از سوی دیگر با بررسی های بعدی خود به این نتیجه می رسد که روش حرکت از مقوله های انتزاعی ساده برای رسیدن به «امر انضمامی فکری» (تئوری منسجم)، که اقتصاددانان کلاسیک به کار می بردند، یعنی همان روش فرضیه یی - استنتاجی، درست است. در میان این تناقض گویی مشکل دیگری نیز اضافه می شود و آن عبارت است از معرفی برخی از مقولات انتزاعی به عنوان واقعیات عینی، همانند کار انتزاعی.
۳) مارکس که کار خود را با نقد ایدئولوژی ها آغاز کرده بود، در عمل بنای اثر اقتصادی بزرگ خود را بر پایه های لرزان یک اصل ایدئولوژیک (اصل ارزش کار) برپا می سازد.
۴) تلقی کاملاً منفی مارکس نسبت به مالکیت خصوصی، مبادله و به ویژه مبادله پولی، که از نخستین نوشته های وی مشهود است، مانع از بررسی بی طرفانه و درک ساختار نظام بازار می شود. نفرت مارکس از روابط مبادله پولی به حدی است که وی این روابط را نقطه اوج انحطاط ارزش های انسانی می داند، و رستگاری نوع بشر را جز از طریق محو این روابط نمی تواند تصور کند. وقتی با این پیشداوری و نگرشی بدبینانه آثار اقتصاددانان کلاسیک را مطالعه کنند، دیگر جایی برای جدی گرفتن نظم بازار و سازوکار قیمت ها در تخصیص مطلوب منابع، که آدام اسمیت آن را با استعاره دست نامرئی بیان می دارد، باقی نمی ماند. مارکس در روابط بازار چیزی جز آشفتگی و هرج و مرج نمی بیند، بدین روی به نقش اطلاع رسانی بسیار مهم قیمت های پولی در نظام بازار نمی تواند پی ببرد. از میراث گسترده و پربار اقتصاد سیاسی کلاسیک، مارکس زمین لم یزرع نظریه ارزش کار را نصیب خود می سازد و بخش بزرگی از استعداد و انرژی جوشان خود را صرف کار در این شوره زار می کند.
۵) مارکس واقعاً نمی داند چگونه در عین داشتن تصور ماتریالیستی از دنیا، می تواند مقوله های اقتصاد سیاسی را با آگاهی از اینکه دارای خصلت انتزاعی اند به کار برد. او به زعم خود مبانی یک علم اجتماعی را که صرفاً بر تجربه (تاریخی) متکی است و به فلسفه و اندیشه انتزاعی نیازی ندارد پایه گذاری کرده بود، در حالی که اعتقاد وی به کمونیسم و قطعیت تحقق آن در آینده نزدیک در واقع چیزی بیش از یک پیشداوری ایدئولوژیک نیست. مارکس در این خصوص آشکارا تحت تاثیر خردگرایی عصر روشنگری و پیشرفت های دانشمندان در عرصه علوم تجربی قرار دارد و بر این تصور است در عرصه تاریخ و علوم اجتماعی نیز به قطعیتی مانند آنچه در علوم تجربی وجود دارد می توان دست یافت.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید