پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا
مهندسی یک رابطهی اروتیک
در آغاز کار باید تأکید کنم که باید هنگام نوشتن این خطوط چنان خودآگاه باشم که با اثری در حال تکمیل روبهرو هستم و تنها سه بخش از داستانی بلند را میخواهم مرور کنم و شما نیز، در مقام خواننده، به یک خودآگاهی از این دست. دیگر این که باید باز مراقب آشنایی رودررویم با نگارندهی اثری که مرور میکنم باشد. آخر، چه بسا در عین خودآگاهی مذکور، این حسِ آشناییِ عینی سببِ نگاه و برداشتی در من شود که بر آن پافشاری ورزم و البته هیچ موضوعیتی برای مخاطبِ غریبه، چه خوانندهی اثری که مرور میشود چه خوانندهی این خطوط، نداشته باشد.
و اما این نوشته برای مرور چه اثریست؟ سه بخش از یک رمان نوشتهی «وحید آقاجانی» به نام موقتِ «همایش شاعرانهی یادادشتهای پراکنده در کثافت یک پیادهرو» که در شمارهی ۱۲۳ نشریهی اینترنتی «فروغ» منتشر شد، بهانهی این مرور هستند. برای این که کار نوشتن و مرور کردن را برای خودم و همراهی مخاطب را در ادامه سادهتر کنم، یادآوری میکنم که در این سه بخش به اختصار چه میگذرد:
راویِ اول شخص ماجرا که بعدا میفهمیم اسم او «وحید» است (از قضا یا به عمد؟ نمیدانم!) ضمن مقداری زبانآوریِ بهجا که هم در حوزهی کلام میتواند موضوعیت داشته باشد هم در عرصهی نقد ادبی و مطالعات فرهنگی، از سر گیری رابطهیی پنهانی و غیر عرفی با دوست دختر سابقاش را که حالا با شخص دیگری ازدواج کرده، تعریف میکند.
در بخش دوم، راوی با جزئیات از لحظاتی از همخوابهگی عصرانهاش را با پریناز، دوست دختر بازگشتهاش، حرف میزند و همین طور از فکرهایی که ذهناش را میخلند؛ از این که نویسندهگانِ بهنامی مانند محمود دولتآبادی و روژه مارتن دوگار، چهطور اوقات شهوانی داستانشان را سر و سامان دادهاند.
و بالاخره در سومین بخش که آخرین تکهییست که فعلا می توانیم از داستان در حال تکامل نویسنده بخوانیم، راوی از ادامهی همان بعد از ظهر و همراهی دو نفرهی خودش و پریناز در خیابان و شلوغی جمعیتی میگوید که برای احقاق حقوق زنان تجمع کردهاند و خودش قرار است از آن گزارشی تهیه کند؛ و همینطور مشاهداتی را تصویر میکند از جمعیتی که هستند یا میگذرند و مقداری هم بحث میشود در بارهی شرایط جامعه و حقوق زنان، در قالب اندیشهی ذهنی یا گفتوگوی دو نفرهشان یا توصیف فضا و موقعیت.
خوب، بالاخره میرسم به بسم الله مروری که قرارش را گذاشتهام: شاید آشنایی مستقیم من با نویسنده و مراوده با او، همینطور زندهگی در آنچنان فضایی که در داستان پرداخته میشود، باعث میشود وقتی میفهمم نام راویِ اول شخص داستان وحید است، برای او نام خانوادهگی هم در نظر بگیرم: «آقاجانی»؛ یعنی یک جورهایی فرض میکنم که شخصیت اول داستان کسی نیست جز خود واقعی نویسنده. هر چهقدر که خودآگاه هم باشم، این واقعیتیست که این اندیشه از ذهن من گذشته است. این امر، فارغ از این که من چهقدر منتقد موفقی باشم یا نه، این سؤال را پیش میکشد که نویسندهی داستان چهقدر در فضاسازی و تصویرپردازیاش از تخیل وام برده است. آیا اصلا او به چنین رویکردی به تخیل در نگارش داستان معتقد است؟ آیا برای تشدید وجه مستندنگاری اثرش چنین لزومی هست که شخصیت درون داستان این قدر به نویسنده پهلو بزند؟
برای این پرسشها پاسخی ندارم، چون در عین خودآگاهی همانطور که گفتم در آغاز شاید اینها تصوراتی باشد که بر منِ «شهاب» که با «وحید» دوستی دارم، متبادر شده و مخاطب غریبه اصلا به این وادی نیفتد. تنها فکر میکنم طرح این مسأله به هر حال حائز اهمیت است. یک وقتی در بارهی «داستانهای بلکین» اثر «پوشکین» میخواندم که بعدها منتقدان نام مستعار «بلکین» را شناسایی کردهاند و با پوشکین تطبیق دادهاند و از پی آن هم، فضا و موقعیت داستانها و شخصیتها کشف شده و لو رفتهاند. آخر سر هم نتیجه گرفتهاند که پوشکین هنری به خرج نداده و کاری نکرده است مگر بازگویی مشتی خاطرات خودش و اهالی محله؛ مگر مستندنگاری را میشود ادبیات داستانی نام نهاد؟ (اینها به یاد آورده شده از مقدمهییست نوشته بر مجموعهیی از آثار پوشکین که به نام «دختر کاپیتان» توسط انتشارات تندرِ مرحوم در دههی شصت به چاپ رسید. نام مترجم را متأسفانه به خاطر ندارم.)
فقط باید یک چیز را تذکر دهم، نه از سر محافظهکاری که برای تأکید و پیشگیری از سوء تفاهم: مقصود از اشاره به منتقدان تند و تیز پوشکین، تعمیم نتیجهگیری درست یا نادرست آنها از جانب خودم به وحید آقاجانی نیست. در ادامه و هنگام مطالعهی بدنهی اصلی مرور اثر حتما متوجه این مسأله خواهید شد. با این حال، اعتنای نویسنده به سؤالات طرحشده و پاسخ احتمالیاش میتواند جالب نظر باشد.
و حالا بعد از بسم اللهِ تشابه اسمی نویسنده و راوی اول شخص داستان، در حد تواناییام میپردازم به کم و کیف روایت، موقعیت و شخصیت در این داستان، که البته بخشهایی از آن را فقط خواندهایم. به طور کلی، مسائل مطرح در این رویکرد را میتوانم به دو باب «مهندسی» و «رابطهی غیر عرفی و اروتیسم» تقسیم کنم.
در این حجم از داستان که روبهروی ماست، جابهجا و به دفعات نشانههای دیده میشود که از پرداخت به شدت حسابشده و مهندسی نویسندهی اثر داد میزنند. نمونهاش حجم اشارات راوی به مراجع و بازخوانی و یادآوری آثار و نظرات دیگران است. به غیر از ارجاع به آثار دولتآبادی و مارتن دوگار که قبلا بهشان اشاره کردم، با یک ارجاع تودرتو به کتابی از رزالیند مایلز که با عنوان انگلیسی معرفی میشود و بریدهیی از رمانی کارسون مککولرز، نقلشده در آن کتاب روبهرو میشویم؛ و نیز با تحلیلی از ادبیات مردسالارانهی رسالههای دینی با طرح مصداق.
همینطور، بیان تحلیلگر و به شدت جزءنگر راوی اول شخص که در جایگاه دانای کل هم مینشیند، این پنداشت را تقویت میکند. بیش از این که نوشته و روایت پختهگی و اندیشهمندیِ شخصیت اول داستان را نشان دهد که تا حالا میدانیم روزنامهنگار یا گزارشگریست که برای تهیهی اخبار به تجمعات هم میرود، انگشت اشارهییست به سمت موقعیت برتر نویسنده نسبت به اثر که باسوادی و تحلیلگری فربهی دارد. ببینید تعدد بحثهای موشکافانهیی را که از زبان راوی میشنویم و در عین حال، توجه کنید به حجمی که این قسمتها از روایت را اشغال میکنند: بحث در بارهی شرایط احمقانه و تصمیم در بارهی روش زندهگی مشترک (حدود سهربع بخش اول داستان)، بحث در بارهی لزوم صراحت در روایت و توصیف موقعیت هوسناک اجتنابناپذیر (نیمی از بخش دوم) و یا واگویهی فردی راوی در بارهی کارکرد واژهی «کَس» در رسالههای دینی (حدود هشت نه خط از بخش سوم). این پرداختِ مهندسی به خودی خود عیب و ایرادی نیست و حتا حاکی از حضور نویسندهیی اندیشهمند و پخته – همان صفاتی که زودتر اشاره کردم – در پشت صحنه است، اما تصور کنید وقتی این بخشها در فرآیند تکمیل داستان متعدد بشوند و به همین ترتیب، دفعات چنین بحثها و ارجاعاتی نیز پرشمار، اگر نویسنده بخواهد و بتواند سیر روایت را با همین کیفیت بخشهای فعلی تداوم بخشد.
آن وقت، بیش از این که با یک رمان قصهپرداز مواجه باشیم آیا یک رسالهی پژوهشی فرهنگی را پیش رو نخواهیم دید؟ انگار محقق و تحلیلگری خواسته است برای بیان اغراض، آنها را مذاب کند و در قالب داستانی بریزد.
خوب، شاید بشود گفت این هم که ایرادی ندارد، اما باید آگاه بود که چنین اثری یک رمان است نه برای هر خوانندهیی. خوانندهی چنین اثری باید هم توان درک این مباحثات را به موازات درونمایهی داستان داشته باشد هم در صورت توانمندی، حوصلهی تعقیب چنین ضربآهنگی که به این شکل ناگزیر تا حدودی کند میشود.
همهی اینها هم که در خواننده موجود باشد، یعنی یک خوانندهی فرهیخته که دست نویسنده را میخواند و به تلاش مهندسی و کوشش لحظه به لحظهی او واقف میشود. آگاهی نویسنده به این شرایط میتواند روند تکمیل اثر را در مسیر متعادلتری بیندازد تا رفت و برگشتهای عینی و ذهنی راوی – و در واقع، نویسنده بیش از این که مخاطب هوشمند را مشغول تعمق در بارهی بحثها کند، درگیر ماجرا کند تا به طور نهفته و حتا ناخودآگاه و بی آن که بخواهد به آنها فکر کند، اندیشهی سازنده و مد نظر نویسنده را دریافت کند.
به هر حال، نمیدانم اسم این جدل را تا اینجا میتوانم انتقاد بگذارم یا نه؛ منظورم از انتقاد نگاه و رویکردیست که به هر حال، در ترازوی سنجش ایرادگیری میکند و نمرهی منفی هم شاید بدهد. آخر، وقتی این متن را تا همینجا که آماده شده، میخوانم از آن لذت هم بردهام ... البته بهتر است از واژهی «لذت» یا استفاده نکنم یا قید تسامح به آن بیفزایم.
مناسبتر آن است که بگویم ورای همهی بحثها، کنجکاو باقی داستان و علاقهمند به دانستن سرانجام شخصیتها، وحید و پریناز، شدهام. از طرفی، چه بسیار رمانها و داستانهایی که رویکرد و پرداختی اندیشهمندانه دارند، مثلا همهی آثار «کوندرا» (دستکم آنهایی را که من خواندهام)، خاصه «هویت» یا «۱۹۸۴» از «اُرول». البته در هیچ کدام از آنها، با این شکل به چنین بحثهایی عمیق و در عین حال متنوع پرداخته نمیشود. مثلا بحث فلسفی آنسوی «هویت» متوجه همین عنوان است و یا «۱۹۸۴» که روایت یکپارچهی هولناک و وحشتناکیست از «تمامیتخواهی سوسیالیسم». باز که دقت میکنم، پرسشی دیگر به سراغام میآید که شاید شما هم آن را بپرسید: آیا چنین محوری در مباحثات و ارجاعات این اثر نمیتوان یافت؟
آری، باید منصف بود! اینجا هم انگار یک محور میشود یافت! بحثها همه به نحوی در بارهی مراودهی زن و مرد میچرخند: یا چند و چون توصیف و روایت شرایط هوسناک و موقعیتهای شهوانیست، یا موقعیت عرفی و حقوقی متفاوت زن و مرد در نظام اجتماعی اینجا، یا نحوهی پرداخت اخلاق و ادبیات معروف به زن. پس شاید با توجه به نگاه نویسنده و بیانی که راوی دارد، بتوان گفت با یک اثر «فمینیستی» سر و کار داریم. خوب، با تشخیص «فمینیسم»، حالا سؤالهای بعدی مطرح میشوند: کدام رویکرد به و تلقیِ نظری از فمینیسم؟ چهقدر خودآگاهی از جانب نویسنده به این مقوله؟ با این کشف و سؤالها که خطوط داستان را باز بخوانیم، جور دیگری به «اروتیسمِ» عیان داستان نگاه میکنیم. آیا فمینیسم تنها محملی برای در غلتیدن به اروتیسم نبوده؟ چهقدر این اروتیسم ضروریست؟ و در عین اثبات و توجیه همهی این پرسشها، آیا پرداخت مهندسی نویسنده راست و درست از آب در آمده است؟ از اینجاست که به «رابطهی غیر عرفی» به عنوان محوری برای ساخت و ساز داستان میپردازم.
در بخش اول داستان بیشتر به کیفیت شرایط احمقانه و قدرت تصمیم برای انتخاب روش زندهگی مشترک پرداخته و تنها زمینه برای از سر گیری رابطهی غیر عرفی وحید و پریناز چیده میشود. البته در همین زمینهچینی با حداقل ارجاع به آثار دیگران و برخوانی اندیشههای تحلیلی، به خوبی برای نوع رابطهی دو شخصیت اصلی که در سه بخش اولیهی داستان با آن دو آشنا میشویم، فضاسازی میشود. بخش دوم به یکباره و به نحوی غافلگیرانه کاملا اروتیک و شهوانی آغاز میشود. تداوم این بیان با کمی فرود در ضربآهنگ، به خاطر مداقهی ذهنی راوی در نحوهی روایت موقعیت اجتنابناپذیر هوسناک، تا آخر بخش نشان از توجه نویسنده به کمیت اروتیسم در متن دارد.
توجه کنید که هنوز مسائل تأملبرانگیز در بارهی حقوق زن و بیان مردسالارانهی عرف به میان نیامدهاند که اروتیسم خود را نشان میدهد. دقت کنید که مسائل «زنامردیِ»* بخش اول نیز بیش از زمینهچینی برای رابطهی شخصیتها نیستند.
با توجه به این که هنوز کل داستان پیش روی ما نیست، نمیتوان قضاوتی پایدار در بارهی کمیت ارائه داد، اما نحوهی بیان و زمان چنین پرداختی، اهمیت کیفی و اولویت آن را در دستور کار نویسنده باز مینماید. نمیتوان مقایسهیی تطبیقی با آثار ادبی «ژرژ باتای» انجام داد، چراکه اساسا نوع اروتیسم عریان او در آثارش، نظیر «چشم» یا «مادام ادواردا»، با آنچه در اثر وحید آقاجانی میخوانیم، تفاوت دارد. با این حال، رویکرد اروتیک در آثار او، پرسشهایی در بارهی چرایی اتخاذ این شیوه به میان آورده و از پی آنها، واکاویهایی در شخصیت فردی و اجتماعی باتای به عمل آمده است. در نهایت هم بر اساس نظریهی روانشناختی فروید و برخی رویکردهای جامعهشناسانه، نتایج مختلفی گرفته شده است. آیا چنین روششناسییی در اینجا هم مؤثر است؟ به این منظور باید سایر آثار وحید آقاجانی را دوره کرد. تا آنجا که میدانم و خواندهام، چنین پرداخت اروتیکی را نمیتوان به سایر آثار نویسنده تعمیم داد، مگر این که از این پس شاهد سبک و سیاق دیگری در نوشتههای او باشیم و البته این هم محل قضاوت و پیشداوری نیست.
از این که بگذریم، بحثی در بارهی ارزش ادبی چنین آثاری مطرح است، فارغ از غلبهی این رویکرد در آثار یک نویسندهی خاص. یعنی بی آن که نویسندهی به این سبک شناخته شود، اگر چنین اثری ارائه کند، چهگونه منتقدان با آن اثر مواجه شدهاند؟ در میان برخی فیلمنامههای «استنلی کوبریک» و »برناردو برتولوچی» (که اتفاقا هر دو نوشتهها و فیمهاشان به نحوی ساخت و پرداخت کاملا حسابشده و به تعبیری مهندسی کاملی دارد)، آثاری به شدت اروتیک دیده میشوند، مانند «چشمان تمامبسته» و «رؤیاپردازان». فارغ از غایتی که صاحبان این آثار دنبال میکردهاند در اشاره به «وفا»، «جرأت به خیانت در پناهِ هویتِ پنهان» یا «اصالت جنبشهای دانشجویی اروپا» و مفاهیمی از این دست، با نمایشی تمامعیار از اروتیسم در این آثار روبهروییم که برخی از منتقدان در واکنش به آنها گفتهاند: «عقدهگشایی جنسی در پناه اطوار روشنفکرانه» و با این چنین قضاوت صریحی و بیارزش خواندن این آثار، خود را از هر گونه بحث و ادامهی بررسی خلاص کردهاند.
آیا اینجا هم پرداختن به موقعیت نابهحق زنان و رویکرد به فمینیسم که از بخش سوم داستان به نحوی بارز مطرح میگردد، صرفا دستمایهیی روشنفکرانه برای یک تجربهی نوشتاری اروتیک نیست؟ نمیدانم! به اینجا که میرسم، با توجه به آشنایی با نویسنده و آثار او، و اعتنا به ناتمامی اثری که در مقابل دارم، میبینم در مرحلهی طرح سؤال متوقف میمانم. گذشته از این، حتا نسبت به قضاوت آن منتقدان هم چندان همنظری در خود نمیبینم!
با این همه، شخصا فکر میکنم فضاسازی اگر در خدمت کلیت اثر قرار گیرد، با آن تنافری ندارد و حتا بیپروایی در توصیف و نوشتن اگر بهدرستی به کار آید، ضروریست. مثلا اروتیسم نهفته در داستان «اصولگرا» اثر «آلبرتو موراویا» (که بر اساس آن برتولوچی فیلمی به همان نام ساخته است) که همه جور نشانهی رابطهی غیر عرفی از همجنسگرایی مردانه و زنانه گرفته تا هوسرانی و خیانت را تصویر میکند، دارد طنز مهلک شخصیتپردازی شخصیت اصولگرایِ داستان را سامان میدهد. به همین دلیل هم رویکرد خشن و اروتیک «گاسپار نوئه» را در روایت تصویری «بازگشتناپذیر»، فقط به خاطر بیان این که زمان به عقب باز نمیگردد»، اصلا بهجا نمیدانم و نمیپسندم.
چیز دیگری که در حاشیهی دو مسألهی مهندسی و اروتیسم اثر لازم به اشاره است، خودآگاهی بیش از اندازهی شخصیتهای داستان نسبت به موقعیت ناهنجارشان است که کمی توی ذوق میزند. این دانش صاداراتی به مخاطب، امکان لذت کشف و هیجان را از خواننده میستاند. ببینید: اطنابی که در بحث معقول بخش نخست در بارهی شرایط احمقانه و نتایج اسفبار وجود دارد یا به سرانجام رساندن تأویلی که نویسنده در بارهی روایت دیگرگونهی فصل چشمچرانی گلمحمد از مارال در داستان «کلیدر» میکند و یا تکرار بندها و تعبیرهایی مانند «پنجههایش را از قفا دور گردنام قفل کرد»، «دستام را که گرفت» و «دستاش را روی شانهام گذاشت» برای بیان موقعیت ناهنجار و غیر معروف در ملاء عام، در عین این که کاملا بهجا و حسابشده هستند، اما یا باعث کملطفی شدهاند یا تصنعی به نظر میرسند و خوب از آب در نیامدهاند.
خوب، انگار حسابی حرافی کردهام! تازه، مرتب به خود نهیب زدهام که هی برادر! گزیده گوی و گزافه نه! حاشیه نرو و بیتعارف باش! به هر حال، بعد از همهی آن عمدتا پرسشها در مواجهه با یک اثر در حال تکامل، فقط میتوانم اظهار امیدواری کنم به تأکید که مجدانه منتظر باقی بخشهای این اثر هستم تا هم از حرف و اندیشهی «وحید» باخبر شوم هم ببینم چه سرنوشتی – آیا اسفبار - در انتظار آدمهای این داستان است.
شهاب مباشری
منبع : دو هفته نامه فروغ
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران اسرائیل رژیم صهیونیستی ارتش جمهوری اسلامی ایران ایران و اسرائیل دولت وعده صادق دولت سیزدهم جنگ ایران و اسرائیل جنگ مجلس شورای اسلامی جمهوری اسلامی ایران
سیل هواشناسی قوه قضاییه سیلاب تهران فضای مجازی شهرداری تهران پلیس سلامت وزارت بهداشت سازمان هواشناسی تعطیلی مدارس
قیمت خودرو قیمت دلار خودرو بازار خودرو ایران خودرو حقوق بازنشستگان بورس بانک مرکزی قیمت طلا دلار قیمت سکه مالیات
سینمای ایران تلویزیون کتاب احسان علیخانی تئاتر سریال موسیقی دفاع مقدس فیلم بازیگر مرگ
دانشگاه تهران دانشگاه آزاد اسلامی
آمریکا عملیات وعده صادق فلسطین حمله ایران به اسرائیل غزه جنگ غزه روسیه چین طوفان الاقصی اسراییل حماس لبنان
فوتبال پرسپولیس لیگ قهرمانان اروپا استقلال رئال مادرید سپاهان بارسلونا کشتی فرنگی بازی تراکتور لیگ برتر پاری سن ژرمن
تلگرام هوش مصنوعی تبلیغات دوربین اپل سامسونگ ایلان ماسک ناسا وزیر ارتباطات
ورزش چاقی دیابت پزشک مغز سلامت روان زوال عقل