پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

نقدی بر هرمنوتیک فلسفی


نقدی بر هرمنوتیک فلسفی
واژه هرمنوتیک Hermeneutics (از فعل یونانی) Hermeneuein به معنای تفسیر کردن، اشتقاق یافته و از نظر ریشه شناختی با کلمه هرمس Hermes خدای پیام آور خدایان در یونان باستان پیوند دارد; زیرا هرمس به عنوان مفسر و پیام رسان، پیام را به مخاطبان آن می رساند. هرمنوتیک به مثابه یک دانش که روش و هنر تفسیر متون را عهده دار است، از دوران کهن در حوزه های دینی مسیحیان و مسلمانان مطرح بوده است.
مارتین کلادنیوس هرمنوتیک را هنر تفسیر و دست یابی به فهم کامل متون مقدس دانسته است و آگوست ولف، این دانش را به معنای علم به قواعد کشف اندیشه مولف و گوینده به کار گرفت. شلایر ماخر از آن رو که اصل در فهم متن را خطاپذیری می دانست، هرمنوتیک را به مثابه روشی جهت جلوگیری از بدفهمی یا سو» فهمی معرفی کرد.
ویلهلم دیلتای، هرمنوتیک روش شناختی را به علوم انسانی توسعه داد، و در مقابل روش شناسی علوم طبیعی آن را عرضه کرد. هایدگر و گادامر دو فیلسوف متاخر، با تبدیل هرمنوتیک روش شناختی به هرمنوتیک فلسفی، تفکر جدیدی در هستی شناسی بنیان نهاده و حوزه فعالیت فکری خود را به تبیین ماهیت فهم اختصاص می دادند تا تمام معارف بشری و پدیدارها و متون نوشتاری و گفتاری و تجسمی را در بر گیرد. البته هایدگر، ماهیت فهم را هدفی متوسطه جهت تحلیل ساختار «دازاین » و پاسخ به پرسش از معنای هستی دانست ولی برای گادامر تبیین حقیقت فهم و بنیانهای وجودی آن، هدف اصلی تلقی می شد.
بنابراین، هرمنوتیک در یک سیر طولانی، چهار مرحله طولی اساسی را پشت سر گذاشته است. نخست، هرمنوتیک کلاسیک که در صدد ارائه روش تفسیر متون مقدس و مطلق متون بوده، دوم، هرمنوتیک رمانتیک که در صدد ارائه روش جلوگیری از بدفهمی و سو» فهم بوده است و سوم، هرمنوتیک روشی که در عرصه علوم انسانی تعمیم یافت و چهارم، هرمنوتیک فلسفی که با هایدگر آغاز شد و توسط گادامر، ریکور و دریدا استمرار یافت و تبیین حقیقت فهم را دنبال کرد.
● هرمنوتیک فلسفی
هرمنوتیک فلسفی توسط هایدگر و گادامر، با هدف تبیین فلسفی واقعه فهم و شرایط وجودی حصول آن دنبال شد و نتایج آن تحقیقات را به علوم انسانی و آثار هنری تطبیق کرد.
گادامر به شدت با هرمنوتیک شلایر ماخر که متاثر از ایده آلیسم آلمانی و سنت رمانتیک بود، مخالفت ورزید. همچنان که با عقلانیت روشمند و تلقی پوزیتیویستی از علوم طبیعی و انسانی به چالش پرداخت.
بینش مرکزی هرمنوتیک فلسفی گادامر، بر این نکته است که مفسران و عالمان علوم اجتماعی با زمینه هایی از سنت Trabition پیوند خورده و با پیش دانسته های خود به تفسیر موضوع می پردازد، در نتیجه نمی توانند با ذهنی بی طرف و خالی به تفسیر اقدام کنند.
گادامر تصریح می کند که هرمنوتیک وی یک روش شناسی در علوم انسانی یا روشی جهت هنر فهمیدن نیست بلکه نوعی فلسفیدن است.
پرسش اصلی گادامر این بود که فهم چگونه ممکن است و مراد او از فهم، مطلق فهم اعم از فهم در عرصه علوم طبیعی و انسانی یا هر حوزه معرفتی است.
بنابراین هرمنوتیک فلسفی، هستی شناسی فهم یا به عبارت دقیق تر پدیدارشناسی فهم است و اگر هایدگر به هستی شناسی «دازاین» می پرداخت به جهت وصول به هستی شناسی بود. شایان ذکر است که هستی شناسی فهم هر دو دانش به دو حوزه مستقل، ارتباط پیدا می کنند و اگر اطلاق هستی شناسی یا فلسفی بر آن شده است از آن روست که از هرمنوتیک روش شناختی تمایز یابد; زیرا پرسش اصلی او این است که عوامل موثر در تحقق واقعه فهم چیست؟ وی برای فهم، خصلتی تاریخی، قائل بود; یعنی مفسر در فهم خود، از گذشته و پیش داوریها و پیش فرضها متاثر می شود.
شلایر ماخر با تاثیرپذیری از عصر روشنگری، برای هرمنوتیک روش شناختی اهمیت خاصی قائل شد; زیرا در عصر روشنگری، مصونیت روش معرفت از خطا نیز، مهم تلقی می شد، و همچون دکارت در صدد ارائه روش صحیح در تفکر و اندیشه بود و پیش فرض آنها این بود که بین فاعل شناسا و موضوع شناسایی، جدایی وجود دارد و این تفکیک میان ابژه و سوبژه، تحقیق در روش معرفت را ضروری جلوه می داد. البته شلایر ماخر با تاثیرپذیری از فلسفه کانت و جدا ناانگاری فاعل شناسا و موضوع شناسایی این پیش فرض عصر روشنگری را نپذیرفت بر این اساس روش فنی و روان شناختی را در هرمنوتیک روش شناختی آمیخته کرد.
گادامر نیز به پیوند وجود فی نفسه اشیا و وجود اشیا در نزد عالم اعتقاد نداشت و عینیت و واقع نمایی علوم را مخدوش ساخت. بر این مبنا برای پیش داوریها و پیش دانسته ها نقش مهمی در عمل فهم قائل بود.
نکته قابل توجه این که گادامر با علوم طبیعی و انسانی مخالفت نمی ورزید ولی روش علوم تجربی را در شناخت تمام هستی کافی نمی دانست. علاوه بر این که عالمان علوم تجربی را به امتزاج افق معنایی موضوع با افق معنای مفسر آگاه می ساخت تا نگاهی پوزیتیویستی به علوم نداشته باشند.
گادامر در کتاب حقیقت و روش به مباحث مربوط به روش شناسی علوم تجربی، تفسیر آثار هنری، زیبایی شناسی، تاریخ شناسی، تفسیر پدیده های تاریخی، تفسیر متون و نقش زبان در تفکر پرداخت. وی محور اساسی آن را چیستی ماهیت فهم تشکیل داد. فهم از نظر او تنها فهم و دانش تجربی نبود بلکه فهمی را که به فاعل شناسا اختصاص دارد جزو ساختاری و وجودی «دازاین » مورد نظر داشت. از نظر گادامر واقعه فهمیدن، تنها توسط فاعل شناسا صورت نمی پذیرد و یا این که تنها به موضوع شناسایی اختصاص ندارد بلکه محصول گفت وگوی فاعل شناسا و موضوع شناسایی است.
گادامر، کلمه بازی را در تبیین هرمنوتیک فلسفی به کار می برد تا واقعه فهم بهتر فهمیده شود. تمایز جدی میان هرمنوتیک سنتی با هرمنوتیک گادامر این است که در هرمنوتیک سنتی، تفسیر به عنوان ابزار کمکی جهت ابهام زدایی به کار می رفت ولی در هرمنوتیک فلسفی، فهم همواره تفسیر است و پیوند محکمی میان فهم و تفسیر وجود دارد. این رویکرد در هرمنوتیک، پرهیز از سو» فهم است.
گادامر بر این باور است که فهم یک اثر یا متن با موقعیت خاص مفسر و علایق و شرایط و انتظارات او صورت می پذیرد و همچنین منطق گفت وگو و پرسش و پاسخ بر آن حاکم است.
این منطق، تنها بر پرسش از سوی فاعل شناسا و پاسخ از سوی متن نیست بلکه متن نیز از فاعل شناسا پرس وجو می کند.
نقشی هم که گادامر برای پیش داوری، قائل است نه همانند نیچه است که مطلقا به سوی نسبی گرایی محض سوق می یابد و نه مانند پوزیتویستهاست که هر گونه تاثیرگذاری ذهن مفسر، در فهم را منتفی می دانند. پس وی همچون نیچه فهم را مقهور افق ذهنی مفسر نمی داند، ولی به نقش عنصر سوبژکتیو و ذهنیت مفسر در پیش داوری و هم در گفت وگوی دیالکتیکی با متن، به جبر قائل است. از طرف دیگر سنت گذشته نیز در فهم تاثیر می گذارد; یعنی امتزاج افق گذشته و حال مستلزم شکل گیری افق جدید است; یعنی عناصر سنت در این دیالوگ با موضوع شرکت می کنند.
تا این جا روشن شد که واقعه فهم، یک فرایند و پروسه است، این فرایند تابع منطق پرسش و پاسخ و گفت وگو و متاثر از پیش داوریها و زاییده امتزاج افقهاست; یعنی رابطه دو سویه میان ذهن مفسر و اثر، در سامان دهی فهم و تفسیر موثر است; البته سنت و پیش فرض ها تنها در تحقق فهم نقش ندارد بلکه فهم، در تکامل سنت نیز موثر است.
نکته دیگر گادامر این است که تاریخ، اثرگذار در فهم است; یعنی شناخت ما نسبت به مولوی و شخصیت علمی او سبب می شود که اشعار او را با این شناخت تاریخی محک بزنیم و در انتساب اشعار به او دقیق تر عمل نماییم. پس فهم ما از آثار تاریخی و پیش داوریهای تاریخی ما اثر می پذیرد.
شایان ذکر است که مفسر حتی اگر در موقعیت مخالف سنت و تاریخ قرار گیرد در عمل فهم، از آن متاثر خواهد شد.
گادامر در تفسیر متن بر درک دنیای ذهنی مولف توجه ندارد و بر بی توجه بودن مفسر نسبت به ذهنیت خاص صاحب اثر تاکید می ورزد. این رویکرد بر خلاف هرمنوتیک رمانتیک است که بر بازسازی ذهنیت مولف نظر دارد.
از نظر گادامر، هدف تفسیر، وصول به معنای مقصود مولف یا تفسیر مخاطبان اولیه متن نیست، مولف و مخاطبان اولیه نباید افق معنایی متن را محدود سازند. مولف و مخاطبان اولیه نیز به عنوان یکی از مفسران متن شناخته می شوند. بنابراین هدف تفسیر متن، تولید معنای جدید است نه باز تولید ذهنیت و قصد مولف و دیدگاه گادامر در باب تاثیرگذاری پیش داوری، تاریخ و سنت و موقعیت مفسر، بر فهم نیز موید این نتیجه گیری است. پیامد دیگر این رویکرد بر خلاف هرمنوتیک سنتی این است که معنای متن متکثر است; یعنی معنایی نهایی و واحد با هرمنوتیک فلسفی گادامر سازگار نیست; زیرا فهم یک متن چیزی جز پاسخ به یک پرسش نیست و تعدد پرسشها مستلزم تعدد معناهاست. بنابراین نمی توان از فهم بهتر، سخن گفت و به جای آن باید فهم متفاوت را مطرح کرد و نیز عمل فهم هیچ گاه پایان نمی پذیرد; زیرا هرمنوتیک فلسفی به پلورالیسم معنایی می انجامد.
خلاصه سخن آن که، اندیشه گادامر، معجونی از آرای هایدگر به ویژه کتاب هستی و زمان، تلقی هگل از تاریخ و تجربه و تفسیر دیالکتیکی بود و با این میراث گذشته به تفسیر و تحلیل ماهیت فهم پرداخت.
تاریخ مندی فهم و تاثر آن از پرسشهای مشخص فهمنده و اثرپذیری آن از تاریخ و سنت و پیش دانسته ها و پیش فرضها او را به پلورالیسم معنایی و پایان ناپذیری فهم سوق داد و هر گونه معیار را جهت درک صحت و سقم فهم نامطلوب دانست.
● نقد هرمنوتیک فلسفی
هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر منشا تحولاتی در نحله های جدید هرمنوتیکی شد و شخصیتهایی مانند ژاک دریدا، پل ریکور، یورگن هابرماس را متاثر ساخت و کسانی چون امیلیو بتی و اریک هرش را رو در روی خود قرار داد.
هرمنوتیک فلسفی توسط پل ریکور به حوزه علوم اجتماعی وارد شد و هابرماس عمومیت و شمول آن را مورد انتقاد قرار داد و تنها آن را در مورد فهم هنری و تاریخی معتبر دانست و در علوم اجتماعی، تفکر نقدی و نقد ایدئولوژی را به جای هرمنوتیک فلسفی نشاند; زیرا هدف اصلی وی تامل در جامعه شناسی و علوم سیاسی و مسایل فرهنگی انسان معاصر بود از این رو به هرمنوتیک، رویکرد نقدی داشت. وی تفکر نقدی را از میراث کانت و مارکس و مکتب فرانکفورت به ارث برده بود. هابرماس منتقد جامعه مدرن و حاکمیت عقلانیت ابزاری و نگرشی پوزیتیویستی بر علوم اجتماعی بود و به جای آن، عقلانیت ارتباطی را مطرح ساخت. اینک به پاره ای از نقدهای هابرماس، بتی و هرش و دیگران بر هرمنوتیک فلسفی اشاره می کنیم:
۱) هابرماس بر این باور است که علایق اجتماعی و قدرت، بر افق های فهم اثر می گذارد و وی ارتباطات تفسیری را از علایق و زمینه های اجتماعی نظیر قدرت و ایدئولوژی متاثر می داند، ولی به معیارهای فرا زمینه ای نیز اعتقاد داشت; زیرا وی بر نقد مکاتب و ایدئولوژی ها اصرار می ورزید و دو کتاب «دانش و علایق بشری» و «نظریه کنش ارتباطی: نقد عقلانیت کارکرد گرایانه» را به همین منظور نوشت تا هم روش پوزیتویستی و تجربی در علوم اجتماعی را نقد کند و همچون گادامر پذیرای نقش علایق و موقعیت مفسر بر فهم باشد و موضع بی طرفی نسبت به امور را انکار کند و هم به معیارهای فرازمینه ای و تفکر نقدی در مقابل گادامر اصرار ورزد.
هابرماس، با نقد ایدئولوژی و سنت و پیش داوری، نقش سنت و پیش داوری را در شکل دهی فهم و تفسیر انکار کرد و فراتر از سنت رفتن و نگریستن از بیرون را ممکن می دانست.
۲) هابرماس با دعوی عمومیت هرمنوتیک فلسفی توسط گادامر مخالفت ورزید و بر این باور بود که پدیده های اجتماعی به تفکر انتقادی در حوزه نقد قدرت و ایدئولوژی محتاج است و تنها به کاربرد آن در حوزه علوم فرهنگی و تاریخی اعتراف می کرد.
۳) تلقی گادامر از حقیقت، با تلقی مرسوم و سنتی ناسازگار است; یعنی با هر سه تعریف صدق - مطابقت، انسجام و عمل گرایی - مخالفت می ورزد. وی به تبع هایدگر، حقیقت را وصف اشیا - که نه وصف قضیه یا اندیشه - می داند.
هایدگر، حقیقت را به معنای برطرف شدن حجاب و آشکار شدن امور پنهان می گیرد و آن را با هستی پیوند می زند.
پس صادق دانستن قضیه به این معناست که هستی موضوع پوشیده نیست; یعنی فهمیدن ملازم با حقیقت است. به همین دلیل، گادامر، تمایزی میان فهم صحیح و سقیم قائل نمی شود; زیرا هر فهمی، پاسخی به یک پرسش است، پس بدون پرسش، حقیقت نخواهیم داشت چون ابهام و تیرگی وجود دارد.
ولی تسمیه حقیقت به این معنا هیچ نتیجه معرفت شناختی ندارد; زیرا به هر حال پرسش مطابقت و عدم مطابقت فهم و تفسیر با واقعیت مطرح است که باید بدان پاسخ داده شود.
جالب توجه این که گادامر از پیش داوریهای حقیقی و خطا هم سخن می گوید و مقوله سو» فهم را پیش می کشد و این نشان دهنده این است که گادامر به معنای واحدی از حقیقت وفادار نیست.
۴) مشکل دیگر گادامر، این است که با طرح تاثیرگذاری افق معنایی مفسر و موقعیت هرمنوتیکی و پیش فرضها و پیش داوری های او بر فرایند فهم، نسبی گرایی را ترویج می کند، اما تاکید بر نسبی گرایی نیز اولین آسیب را بر خود صاحب نظریه وارد می سازد; زیرا معیاری برای اثبات مدعای خود به جا نمی گذارد.
۵) اشکال دیگر این است که فهمنده در مقام فهم متن می خواهد بر معلومات خود بیفزاید; حال اگر فهم او، از موقعیت هرمنوتیکی او تاثیر بپذیرد، هیچ کاربردی برای او نخواهد داشت.
۶) مشکل اساسی دیگر این است که ذهنیت و نیت مولف برای فهمنده مهم است بویژه فهم مراد شارع مقدس که برای متدینانش نقش حیاتی دارد و روش گادامر در حصول آن ناتمام است.
۷) منطق پرسش و پاسخ متن در همه انواع فهم تحقق ندارد. برای نمونه، فهم مدلول مطابقی متن بدون هرگونه پرسشی برای فهمنده تحقق پذیر است; زیرا لفظ و معنا با یکدیگر اقتران دارند و فهمنده با علم به این اقتران می تواند مدلول مطابقی را بیابد.
۸) عمل فهم، توقف منطقی بر هر نوع پیش فرض ندارد و گادامر به دسته بندی پیش فرضها که در آغاز سخن بدان اشاره شد توجه ندارد و با همه انواع پیش فرضهای استخراجی و استفهامی و تطبیقی به یکسان معامله می کند.
۹) هرمنوتیک فلسفی، تکلیف تجربه و استقرار در تحقیقات علوم تجربی و استدلال عقلی در علوم فلسفی را مشخص نمی کند، در حالی که در درک فهم تجربی و عقلی، این امور مفیدند.
۱۰) گادامر تمام تلاش خود را مطرح می کند تا بگوید هرمنوتیک او روش شناختی نیست و تنها به هرمنوتیک فلسفی پرداخته است، در حالی که سرتاسر نوشتارش در مقام بیان روش فهم است.
۱۱) هرمنوتیک پیش از هایدگر، هرمنوتیک عینی گرایانه بود; یعنی فهم عینی متن را ممکن می شمرد و به معیاری برای تمییز فهم صحیح از سقیم معتقد بود. ولی هایدگر با طرح هرمنوتیک فلسفی و پدیدارشناختی، هرمنوتیک نسبی گرایانه را آشکار ساخت. نسبی گرایی گرایشی است که در شاخه های گوناگون معرفت بشری از جمله معرفت شناسی، اخلاق، فلسفه و علم رسوخ کرده است و این بار دامن هرمنوتیک را در برگرفته است. گوهر سخن نسبی گرایان این است که معیار و ملاک عینی و مستقل از اشخاص و شرایط متغیر برای سنجش معرفت صحیح از سقیم وجود ندارد. معیارهای معرفت تابع شرایط زمانی و مکانی اند.
بر این اساس پلورالیسم معرفتی از نسبی گرایی زاییده گردید. هرمنوتیک نسبی گرایانه نیز امکان فهم معتبر، ثابت و غیر تاریخی و وجود معیار تمیز فهم صحیح از سقیم را انکار می کند. گادامر و ریکور بر این نوع هرمنوتیک دامن زدند، ولی گروهی چون امیلیو بتی و اریک هرش در مقابل آن، از هرمنوتیک عینی گرایانه دفاع کردند.
مکتب عینی گرا به تمایز فاعل شناسا از متعلق شناسا فتوا می دهد و در شناخت موضوع اخلاقی، فلسفی، زیباشناختی، معرفتی و غیره به معیاری ورای فاعل شناسا معتقد است.
هرمنوتیک عینی گرا نیز فهم عینی، ثابت و فرا تاریخی متن و اثر را ممکن دانسته و به استقلال معنای یک متن از مفسر و به تفکیک معنای متن از افق معنایی مفسر و شرایط و اوضاع عصر وی حکم می راند. امیلیو بتی (۱۹۶۸- ۱۸۹۰) در عرصه هرمنوتیک معرفت شناختی - نه هستی شناختی - به نظریه عام تفسیری اعتقاد داشت و روش شناختی عامی برای علوم انسانی عرضه کرد. دغدغه اصلی وی درک معنا و مقصود صاحب اثر بود. بر این اساس طرد پیش داوریها و علایق شخصی مفسر را توصیه می کرد.
بتی برای وصول به ذهنیت و دنیای صاحب اثر بر قالبهای معنادار تاکید می کرد، قالبهایی که به عنوان پیش شرط ارتباط بین الاذهانی است. بنابراین از دیدگاه وی، فهمیدن متن نوعی بازسازی و باز تولید اظهارات و آثار معنادار ذهن دیگری است که به زبان مفسر ترجمه می شود. البته تغییر آگاهانه یا ناآگاهانه پاره ای از افکار و موقعیتها از موانع بازشناسی و بازتولید است که باید با آنها مقابله کرد.
تاکید بتی بر این است که مفسر نباید اثر را به لحاظ معنایی، مستقل از صاحب اثر بداند; زیرا هدف تفسیر، وصول به معنای اثر - از آن جهت که اثر است - نمی باشد. نکته جالب توجه دیگر این نظریه، این است که باید جز» اثر را نسبت به تمام و کل اثر ملاحظه کرد و در فرایند تفسیر، این ملاحظه را به کار گرفت; یعنی با نگاه سیستمی به تفسیر متن و اثر، اقدام کرد. آنگاه مفسر باید به ترجمه ذهنیت خالق اثر بپردازد تا آن را به دنیای ذهنی خود نزدیک کند.
بتی از نقش پیش دانسته ها و ذهنیت مفسر غافل نیست. از این رو توصیه می کند که مفسر باید مراقب باشد تا ویژگیهای فردی او بر فهم تحمیل نشود.
۱۲) اریک هرش (۲۳) (۱۹۲۸- ) متفکر آمریکایی و منتقد هرمنوتیک نسبی گرا و از مدافعان عینی گرایی هرمنوتیکی است که به صراحت بر معیار تشخیص فهم معتبر از نامعتبر تاکید می ورزد و فهم عینی متن را ممکن می شمارد. وی در دو کتابش - «اعتبار در تفسیر» و «اهداف تفسیر» در مقابل هرمنوتیک نسبی گرایی می ایستد.
هرمنوتیک هرش بر فهم و تفسیر متن معطوف است و برای نیت و قصد مولف نقش اساسی قائل است و معنای لفظی را با نیت مولف پیوند می زند. وی گرچه به روش شناسی عام برای تفسیر و متن معتقد نیست، ولی پاره ای از اصول عام حاکم بر فهم متن را عرضه می دارد. برای نمونه، هرمنوتیک فلسفی و ساختارگرایی بر این مطلب اصرار دارند که الفاظ متن از استقلال معنایی برخوردارند و نیت و قصد متکلم سهمی در شکل دهی معنایی آن ندارد; ولی هرش می گوید: معنای متن، امری قصدی است و بدون نیت و قصد فرد نمی توان از معنای آن متن سخن گفت.
و سهم مفسر در بازسازی معنای متن است و از آن رو که قصد مولف، تنوع بردار نیست، پس معنای متن نیز امری متشخص و متعین است. بنابراین می توان از عینیت معنا دفاع کرد. هرش چند نوع برخورد با متن را از جمله فهم، تفسیر و داوری یا نقد را از یکدیگر جدا می کند. فهم متن را به معنای لفظی و تفسیر را به تبیین معنای لفظی و نقد را به «معنا برای» نسبت می دهد. توضیح مطلب این که هرش معنا را به دو نوع منشعب می سازد:
و معنا برای Significance «معنای لفظی» دلالت بر کل معنای لفظی متن دارد ولی «معنا برای» با یک زمینه وسیع تر یعنی ذهن فرد و عصر دیگر ارتباط دارد و آن، در جایی است که متن را بر یک وضعیت و شرایط خاص تطبیق می کنیم و آن را مورد پرسش و استنطاق، قرار می دهیم. هرش، رسالت مفسر را تلاش برای درک مقصود مولف می داند. گرچه نمی توان به طور اطمینان به مطابقت فهم خویش با مراد مولف حکم کرد ولی نباید همت مفسر را بی حاصل دانست. از این رو چه بسا ما در مقابل تفاسیر گوناگون قرار گیریم و نسبت به آنها از سنجش اعتبار واحدی برخوردار باشیم; زیرا قراین و شواهد به یکسان دلالت دارند. در اینجا باید از منطق احتمالات بهره بگیریم و تفسیر محتمل تر را بر دیگری ترجیح دهیم. حال که معنای دو معنا از دیدگاه هرش روشن شد باید به تبیین جایگاه فهم و تفسیر و داوری بپردازیم:
فهم از طریق نشانه ها ساخته می شود و فهمنده اگر به زبان متن آشنا نباشد، فهم، نصیب او نمی شود و پیش نیازهای زبانی و اجتماعی نیز نظامهای قراردادی هستند که مقصود و نیت مولف و معنای لفظی متن را به ارمغان می آورد; پس روشن شد که فهم، یافتن معنای لفظی متن است و ارتباطی با «معنای برای» ندارد.
و اما تفسیر، عبارت است از تبیین معنای لفظی. بنابراین تفسیر هم با «معنای لفظی» و هم با «معنای برای» ارتباط دارد. به همین جهت از اصطلاحات جدید و غیر مانوس با فرهنگ متن بهره می گیرد و حتی باعث تنوع و تکثر می شود; پس تنوع فهم معنای متن امکان پذیر نیست، ولی تکثر تفاسیر ممکن است.
از این رو دو مفسر علی رغم معنای واحد می توانند از تفسیر و تبیین مختلف بهره بگیرند. بنابراین هرش، اختلاف در معنای لفظی متن را در اثر تغییر عصر و زمانه - فی الجمله - می پذیرد، ولی تاریخی بودن فهم متن را پذیرا نمی باشد.
هرش، داوری و نقد را نیز از فهم و تفسیر متن جدا می کند. منتقد متن در مقام نقد با «معنا برای» نه «معنای لفظی» سروکار دارد و متن را با معیارهای خارجی محک می زند. این که گاهی گفته می شود معنای متن، ملال آور یا کسل کننده یا مطلوب است. مراد «معنا برای» است; زیرا معنای لفظی به درون متن آگاهی مولف ارتباط دارد و «معنا برای» با بیرون از نیت مولف معطوف است.
بنابراین هرش به عنوان منتقد گادامر و هرمنوتیک نسبی گرا، تغییرپذیری بستر تاریخ و داده های فرهنگی را به عنوان یک واقعیت می پذیرد، ولی تاثیر آن بر ثبات معنای لفظی را نمی پذیرد و آن را نهی می کند.
پس این ادعای گادامر - که وصول به فهم یکسان و ثابت از متن امکان پذیر نیست - را رد می کند. هرش بر خلاف گادامر معتقد است که مفسر می تواند جهت گیری و پیش دانسته های خود را تغییر دهد و این پیش دانسته ها در باب «معنا برای» تاثیر گذارند.
۱۳) اشکال دیگر گادامر و هرمنوتیک نسبی گرا این است که آیا نظریه تاریخ گروی که همه فهم ها را تاریخی و سیال می داند، تاریخی و ابطال پذیر است یا این که خود را گرفتار جزمیت معلولانه کرده است؟
نویسنده : عبد الحسین خسروپناه
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید