پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


مسافر علمی تخیلی سال ۲۰۰۸


مسافر علمی تخیلی سال ۲۰۰۸
● یک
«کاپیتان ساندرز»، در حالی که منتظر فرود سفینه بود، گفت: «وقتی او وارد سفینه شد، به چه اسمی باید صدایش کنم »
در حالی که افسر هدایت کشتی و کمک خلبان درباره این مسئله فکر می کردند، سکوتی برقرار شد. سپس، «میشل» صفحه کنترل اصلی را قفل کرد و مکانیسم های بی شمار سفینه کم کم خاموش شدند؛ سپس آهسته و کشیده گفت که بهترین خطاب برای او، «حضرت اشرف» است. کاپیتان غرغر کرد و گفت: «اوهو، مرا بکشی، این را به هیچ کس نمی گویم.»
«چمبرز»، به کمک آمد و گفت: «من معتقدم این روزها کلمه «قربان» کاملاً متداول است؛ اما اگر هم فراموشش کردی نگران نباش. خیلی وقت است که دیگر کسی به دربار نرفته، به علاوه، این «هنری» به اندازه آن که آن همه زن داشت، خشن نیست.»
میشل اضافه کرد: «او، از هر جهت جوان خوب و کاملاً باهوش است. اغلب او را از سؤالاتی که مردم قادر به جواب دادنش نیستند، می شناسند.»
کاپیتان ساندرز توجهی به این حرف نکرد و به سختی از جا بلند شد. آنها طی پرواز به نصف نیروی جاذبه زمین عادت کرده بودند و اکنون که در زمین بود، حس می کرد که یک تن وزن دارد. او از راهروها به سمت در خروجی رفت. در بزرگ آهنی، با صدایی سنگین باز شد و او در حالی که سعی می کرد لبخندی بر لب داشته باشد، از آن خارج شد تا با دوربین های تلویزیونی و ولیعهد بریتانیا ملاقات کند. مردی که ظاهراً قرار بود روزی هنری نهم انگلستان شود، هنوز در اوایل ۲۰ سالگی بود. قدش کمی از حد متوسط کوتاه تر بود و چهره ای منظم داشت که واقعاً طبق کلیشه شجره نامه اش طرح ریزی شده بود.»
آنچه از «سی.کلارک» می دانیم و سبک نوشتاری اش، کمابیش در همین حدود داستان «مهاجر» است. او نویسنده ای است که چندان درگیر «ذهنیت مریخی» دیگر نویسندگان این ژانر [علمی ـ تخیلی] نشد. به یقین او وارث بی تاج و تخت سبک «ولز» بود که انگیزه های علمی و پرسش های بنیادین «هاکسلی» را نیز به این «ژن فرهنگی» افزوده بود و حاصل، بی گمان از آثار «صرفاً علمی ـ تخیلی» آسیموف بهتر بود. [گرچه نباید از یاد برد که آسیموف از زمره پاورقی نویسانی نبود که با هفته ای ۱۰ دلار، در مجلات ارزان قیمت زردی می نوشتند که همیشه عکس یک موجود غیرطبیعی با چشمان درشت و بینی تورفته و لبخندی شیطنت آمیز بر لبانی که تقریباً بر هیچ چانه ای یله نبودند، روی جلدشان به چشم می خورد] «سی.کلارک» از ابزار «تخیل»، برای سقوط ذائقه هنری خوانندگان خود بهره نمی برد. او نمی خواست «وسترن نویس» فضایی مجلاتی باشد که شب های شنبه، توی جیب بارانی پیشخدمت های کافه به چشم می خورد و آنها، بعد از پیاده شدن از قطار شهری این مجلات را در نخستین سطل زباله جلوی دستشان مچاله می کردند و ترجیح می دادند به سینمایی بروند که دو فیلم [یکی عاطفی و دومی ترسناک ـ فضایی] با یک بلیت نشان می دادند. نه! نه «ولز» نه «هاکسلی» چنین مسیری را نپیموده بودند. شاید برای همین بود که «کوبریک» برای ساختن یک فیلم علمی ـ تخیلی به سراغ «آرتور» رفت. تا آن زمان، آثار «علمی ـ تخیلی» خلاصه می شد در نشان دادن موجوداتی که از سیارات منظومه شمسی یا بخش ناشناخته ای از کره زمین می آمدند [مردی از زهره، مریخی ها حمله می کنند، جنگ دنیاها، مردان آتلانتیس و...] یا نشان دادن پیشرفت های تکنولوژیکی عجیب و غریب [مرد نامرئی، عروسک باز، ماشین زمان، سفر شگفت انگیز و...] یا به تصویر کشیدن آثار تخیلی قرن نوزدهم [بیست هزار فرسنگ زیر دریا، تونل زیردریایی، جزیره اسرارآمیز و...] یا حتی ترکیب این ژانر با ژانر وحشت [سیاره خون آشامان، فرانکشتین، جزیره دکتر مورو، هیولاهای آتلانتیس و...]. بهترین آثار، تولیدی کمپانی «راجرکورمن» بود که با بودجه کم و با استفاده از روش های سینمای انیمیشن، سر و شکلی به این «ژانر» داد و البته چند شاهکار کوچک هم در این میان خلق شد. [عروسک باز، جنگ دنیاها و... همه آنهایی که «جنگ دنیاها»ی اسپیلبرگ را دیده اند می توانند آن را با «جنگ دنیاها»ی کلاسیک کمپانی «کورمن» مقایسه کنند و منهای پیشرفت جلوه های ویژه در کار اسپیلبرگ، به این نتیجه برسند که فیلم نخست به مراتب کار شسته رفته تری است! «عروسک باز» هم به معنای کامل کلمه یک شاهکار کلاسیک است که «بازتولید» آن را در بیش از ۲۰۰ اثر سینمایی و تلویزیونی ـ از ۱۹۶۰ به این سو ـ شاهد بوده ایم.] با این حال حتی «کورمن کبیر» [لقبی که شاگردانش یعنی کاپولا، لوکاس، اسپیلبرگ و حتی اسکورسیسی به او دادند] نتوانست در این ژانر [به دلیل محدودیت در زمان ساخت و میزان بودجه] بهترین آثارش را [چه در مقام تهیه کننده چه کارگردان] خلق کند و هنوز بهترین فیلم هایش [«کمدی قتل ها» ـ با شرکت وینسنت پرایس، بوریس کارلوف و پیتر لوره ـ و «مادر خونریز» ـ که حلقه مفقوده میان «بانی و کلاید» و «پدرخوانده» از لحاظ سبکی است و معرفی کننده یک بازیگر جوان و جاه طلب و بی نام و نشان در ،۱۹۷۰ به نام رابرت دنیرو!] در ژانرهای دیگری «دیده» و پیگیری می شوند. کوبریک پیش از آن که بخواهد این «ژانر» را ارتقا دهد [و در واقع از هستی ساقط کند!] در ژانرهای دیگر، تسلط تکنیکی اش را نشان داده بود و دوستان و دشمنان بسیاری داشت. [طرفداران «نگره مؤلف» به سردستگی «آندرو ساریس» تره هم برای این فیلمساز «فاقد سبک!» و «جاه طلب!» که فیلم هایش «شبیه بادکنک!» بودند خرد نمی کردند و بالعکس، مادربزرگ «پالین کیل» به «استنلی کوچولو» هر بار «آب نبات های شیرین»، پیچیده در زرورق نقدهایش جایزه می داد!] «اودیسه فضایی ۲۰۰۱» که حاصل همکاری مشترک آرتور.سی.کلارک و کوبریک بود، در دهه ۶۰ میلادی چنان ژانر «علمی ـ تخیلی» را ارتقا داد که دیگر کمتر کارگردانی جرأت کرد که تا پیش از «جنگ ستارگان» (۱۹۷۸) به آن نزدیک شود و اگر هم کسی این عرصه را آزمود سرنوشتی بهتر از مایکل کرایتون نیافت. [فیلمسازی که از آثار سینمایی علمی ـ تخیلی اش خیری ندید و بالاخره با رمان هایش از پنجره عقبی و با یاری اسپیلبرگ و دار و دسته «پارک ژوراسیک»، به سینما وارد شد!] در واقع نزول تجاری این ژانر سینمایی تا اواخر دهه ،۷۰ معلول ترس کارگردانان از برآورده کردن توقعی بود که در مردم بر اثر ساخته شدن «اودیسه ۲۰۰۱» شکل گرفته بود.
● دو
«خوانندگان جوان امروزی ـ که در دنیایی متولد شده اند که بسیاری از تخیلات دهه ۱۹۳۰ رنگ حقیقت به خود گرفته اند و مجلات، کتاب ها و فیلم های علمی ـ تخیلی به جای این که همچون طلا کمیاب باشند، به حد وفور در همه جا یافت می شوند ـ به سختی می توانند تأثیر این مجلات ارزان قدیمی را تصور کنند. البته در آن موقع، معیارهای ابدی داستان ها، معمولاً بسیار نازل بود؛ اما به هر حال، آنها، منابعی سرشار از افکار و نظریاتی علمی محسوب می شدند که به طور فزاینده ای «حس شگفتی» را ـ که هدف اصلی بهترین افسانه های علمی است ـ فراوان برمی انگیختند.»
کلارک که در دسامبر ،۱۹۷۲ اندک اندک داشت با سربازان نامرئی «فلج» که آرام آرام داشتند سلسله اعصابش را ویران می کردند به صلحی پنهانی می رسید [و این قرارداد تا همین اواخر ـ تا سال ۲۰۰۸ ـ معتبر ماند و به مرگ وی انجامید!] در کلمبوی سریلانکا، نقبی به گذشته زد و بر منتخبی از داستان های کوتاهش مقدمه ای نوشت که اشاراتی بود به بعضی واقعیت ها.
«اندکی پس از ۱۹۳۰ به طور قابل ملاحظه ای تحت نفوذ ادبیات قرار گرفتم. در کتابخانه عمومی «ماین هد» شهر کوچکی در غرب انگلستان ـ که زادگاه من نیز هست ـ نسخه ای از کتاب «اولین و آخرین انسان ها» اثر «دبلیو الاف استاپلدون» [۱۹۳۰] پیدا کردم. هیچ کتابی پیش از آن، و یا حتی بعد از آن نیز، چنین تأثیری بر من نداشته است. دورنمای «استاپلدون» از میلیون ها و صدها میلیون سال، ظهور و سقوط تمدن ها و کلیه نژادهای بشری، دیدگاه کلی مرا نسبت به جهان تغییر داد و بیش از هرچیز، بر نوشته هایم تأثیر گذاشت. ۲۰ سال بعد، هنگامی که با استاپلدون ملاقات کردم، او را تشویق کردم تا نطقی با عنوان «بشر بین سیاره ای» در «انجمن بین سیاره ای انگلستان» ـ که در آن زمان خود، رئیس آن بودم ـ ایراد کند.»
«کلارک» در ۱۹۴۸ داستانی نوشت که با دو ترجمه متفاوت ـ در نام خود ـ به فارسی ترجمه شده است. نخست «نگهبان» [که پس از مرگ وی اکثر خبرگزاری ها و سایت های فارسی زبان این نام را با همین ترجمه منعکس کردند] و دوم «ناظر» [که در مجموعه ای به نام «عقب نشینی از زمین» به ترجمه «داریوش رحمت پناه» در ۱۳۷۵ توسط حوزه هنری منتشر شد]. اهمیت این داستان در آن است که نقطه شروع فیلمنامه ای است به نام «۲۰۰۱» که در ایران و به قلم پرویز دوایی [منتقد مشهور دهه های ۴۰ و ۵۰ شمسی و از مفسران شیفته سینمای هیچکاک] به نام «راز کیهان»[و البته به شکل رمان یعنی همان شکلی که آرتور.سی.کلارک مجدداً از روی فیلمنامه و با اختلافات نه چندان اندک با فیلمنامه نوشت!] ترجمه شد. در داستان «ناظر»، «هرم های درخشان» همان وظیفه ای را برعهده دارند که صفحه های سیاه در «اودیسه ۲۰۰۱».
«من تصور می کنم همه می دانند که ۱۶ سال پس از آن که «ناظر» را در کریسمس ۱۹۴۸ نوشتم، چه بر سر آن آمد. آنهایی که می خواهند کوچک ترین جزئیات تبدیل یک «هرم درخشان» به یک لوح سنگی سیاه را بدانند، می توانند آن را در جهان گمشده «۲۰۰۱» بیابند.»
● سه
«از من نپرسید که چرا زودتر حقیقت را حدس نزدم؛ حقیقتی که در آن هنگام کاملاً آشکار به نظر می رسید. در هیجانات اولیه اکتشافم، تصور کردم که این منظره کریستالی، توسط نژادی که متعلق به گذشته بسیار دور ماه بوده، ساخته شده است؛ اما ناگهان با نیرویی همه جانبه، این باور به ذهنم خطور کرد که این بنا هم مثل من با ماه بیگانه است. طی ۲۰ سال، ما به جز چند گیاه رو به زوال هیچ اثری از حیات در ماه نیافته بودیم. هیچ تمدن قمری، هر چقدر هم رو به زوال می بود، نمی توانست تنها یک نشان از وجود خود به جا بگذارد. دوباره به هرم درخشان نگاه کردم و این بار، چقدر نسبت به آنچه که با ماه در ارتباط بود، دور به نظر می رسید.» کلارک در داستان «ناظر» به مغازله فلسفی با «هستی» مشغول است. «تخیل صرف» در آثار او تقریباً بی معناست و «تخیل کاربردی» در آثارش جایگزین «سهل انگاری عمومی آثار علمی ـ تخیلی» شده است. وجه اشتراک آثار «کلارک» با «استفن کینگ» نه در عکس های مشترکشان با کوبریک در قاب سینما، که در همین نگاه ویژه «هستی شناسانه» است که مرز میان «ادبیات خلاقه و جدی» و «ادبیات زرد عامه پسند» تشکیل می دهد. داستان های کلارک از «طمأنینه ادبیات» برخوردارند و «ریتم» در آنها، به منظور «پیشروی سریع داستانی که فاقد انگیزه های انسانی است» کاربرد ندارد. شاید به همین دلیل است که آثارش در میان مشتریان پر و پا قرص آثار علمی ـ تخیلی [عشق «فضایی ها»!] چندان طرفدار ندارد و اگر هم این مخاطبان سری به کتاب هایش بزنند بیشتر از سر کنجکاوی است تا علاقه!
یک افسانه «علمی ـ تخیلی» خیلی مشهور به ما می گوید که در یک میهمانی شام، کوبریک [در حالی که سعی می کرده این برخورد را کاملاً اتفاقی نشان دهد] دقیقاً بغل کلارک سر میز شام می نشیند و در حالی که داشته جنگ میان چنگال های بزرگ توی دست پیشخدمت ها با چنگال های بزرگ خرچنگ های آب پز شده سر میز را نگاه می کرده، بی مقدمه می گوید: «هی آرتور! به نظرت آدم فضایی ها شبیه این خرچنگ ها هستند » و کلارک جواب می دهد: «به نظرم بیشتر شبیه این پیشخدمت ها باشند!» و کوبریک می گوید: «فکر می کنی از توی این شلم شوربای ژانر «علمی ـ تخیلی» بشود اثر قابل توجهی پیدا کرد که تبدیل به فیلمی پدر و مادردار شود » کلارک، به پوره سیب زمینی توی بشقابش خیره می شود و بعد آرام جواب می دهد: «به نظرم بشود؛ یعنی ... من می توانم؛ اما تو نمی توانی بسازی اش گمان نکنم!» کوبریک می گوید: «تو چیز خوبی بنویس. من خوب می سازمش!»
«اودیسه ۲۰۰۱» یک «اثر آئینی مدرن» است [گرچه این ترکیب به دلیل ذات مدرنیته عجیب و حتی ناممکن به نظر برسد] اثری درباره «هستی» و «بشر»، فراتر از علم و اثری بی هماورد در این ژانر ـ حتی در سال ۲۰۰۸ که جلوه های ویژه، نشان دادن هر شگفتی را ممکن کرده اند ـ ؛ به گمانم هم کلارک هم کوبریک به آن کلام آخر سر میز شام وفادار مانده اند حتی اگر این داستان، افسانه باشد که هست!
یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید