پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

با معلم انسانیت


با معلم انسانیت
روزها یکی پس از دیگری می آیند و می روند . در این رفت و آمد روزگار گویی گرد و غبار زمانه بر روح و جسم فرونشسته است . ناگزیر می بینم ، اما نه نمی بینم! می شنوم اما نه ، نمی شنوم! دیگر از من چیزی باقی نمانده است ، هستم اما این من نیستم! دیگر این من را نمی شناسم . درطوفان روزگار چون خار و خاشاکی شده ام که به هر سو کشانده می شوم. آنچنان اسیر زمانه گشته ام و مطیع و رام اوامرش که دیگر مرا قوتی برای ایستادن نمانده است .
می گویند به " روزمرگی " مبتلا گشته ام و " غم نان " آنچنان بر وجودم سنگینی می کند که راستی را از ناراستی ، پاکی را از ناپاکی و زیبایی را از زشتی دیگر بازنمی شناسم . آنچنان خالی از خویش شده ام و به هر رنگی درآویخته ام که شب را روز ، خار را گل ، شر را خیر و سیاهی را سپیدی یافته ام و بر این باور های تازه یافته خویش حجت می آورم . دیگر این پاها را قوتی برای ایستادن نمانده است گویی که از این پاها دگر انتظار ایستادن نیست ، این پاها قرار است به هر کجا که نانی باشد و یا نامی کشانده شوند. اما نه! اگر دیگر پاهایم را توان حرکتی ارادی نیست آن اندازه شرری در وجودم باقی مانده است که بایستم و خود را ذلیل هر بیراهه ای نکنم ، می ایستم ، به ناگاه صدای علی را می شنوم که در درونم نجوا می کند .
روی برمی گردانم ، علی را می بینم که در نخلستان است و سر در چاه فرو برده و با چاه سخن می گوید. ای علی سر از چاه بردار ، با من سخن بگو ، من بیش از هر زمانی به شنیدن سخنانت نیازمندم . این منم گم کرده راه مقصود در میان خیل مدعیان نامت و راهت. علی سخن بگو ، علی از خارهایی که در چشمانت فرو رفته و از استخوان های در گلویت سخن بگو .از زمانی بگو که به ندای محمد پاسخ دادی و آموختی که گر حقیقت را عده ای نباشد این نافی مسئولیت نمی باشد. و به وسع خویش بایستی حقیقت را سر داد و آن کس که آگاه تر ، مسئول تر است .
از زمان فوت رسول خدا بگو، آن سان که حب و بغض های شخصی ، قومی و قبیله ای گوش ها را ناشنوا و چشم ها را نابینا می سازد ، حافظه ها را از ذهن ها می شوید تا حقیقت را انکار نمایند و تاریخ بسازند و بر جعلیات خویش شاهد آورند و گواه. ای علی، بگو چگونه مشاوری امین بودی برای خلفای زمانه ات و شگفتا خیر گویی و خیر خواهی و اندرز و نصیحت حاکمان به جای دسیسه و توطئه و خیانت . شگفتا اینقدر خویشتن خویش را نادیده انگاشتن و خیر و صلاح و فلاح همگان را خواستن . علی ، از روزی بگو که خیل جماعت به سویت شتافته بودند و دست بیعت به سویت دراز کرده بودند و تو گفتی به سراغ دیگری روید و گفتی از بیت المال اگر به ناحق حتی در کابین همسرانتان باشد موبه مو باز می ستانم ، گفتی که قدرت و حکومت در پیش تو از عطسه بزی پست تر است و خوارتر مگر آنکه حقی احیا شود و یا باطلی ساقط گردد و مگر این سر شهادتت نبود که " علی کشته می شود به شدت عدالتش ".
ای علی ، از حکومت داریت بگو . بگو بازهم بگو ، تشنه شنیدن سخنانت هستم . علی باز هم می خواهم بشنوم که فریاد می کردی که کارگزاران حکومتت با مردم به مهر و عطوفت و نرمی سخن برانند که این مردم یا در دین خدا با تو برابرند و یا در آفرینش که مهرورزیدن به بندگان خدا همان رضای خداست و جز این خصم و دشمنی خدا . علی از زمانی می گویم که در تخت قدرت بودی و بر مسند حکومت و فاش نمودن اسرار مسلمانی را نهی می کردی و پرده دری را منع می نمودی .
چاپلوسان را از گرد خودت می راندی و گزیده ترین مردمان در نزد خود را حق گو ترین آنان می دانستی هرچند که حرف حق آنان تلخ و زهرآلوده باشد. تهمت زدن را عیب و عار شمردی و میانه روی در امور را توصیه کردی ، در بخشش و دهش از بیت المال یکسان نگریستی و تفاوتی بین آنان که سالیان سال بود ایمان آورده بودند و آنانی که از تازه ایمان آورندگان بودند قائل نشدی . والیان و منصوبانت را امر کردی که مبادا نیکوکار و بدکار نزد آنان یکسان باشند و چون بر سریر قدرتند خاضع و خاشع باشند و جهت استوار نمودن کار مملکت با خردمندان و آگاهان همنشینی نمایند و پرده نشینی اختیار نکنند تا مبادا از اوضاع جامعه بی خبر باشند و بدین سان نیازهای مردم بی پاسخ نماند تا مردم دیگر از حاکمانشان روی برنگردانند و به دنبال کار خویش نروند. از خونریزی به ناحق پرهیزشان می دادی که در روز جزا خداوند نخست به داوری میان بندگان که خون ناحق ریخته اند می پردازد و آنان را به شدت به عقوبت اعمالشان مبتلا می سازد و نیز آنکه خونریزی پایه های حکومت را سست و لرزان می سازد . از عهدشکنی برحذرشان می داشتی و عواقب شوم خیانت به پیمان را متذکر می شوی تا آنجا که پیمان منعقده با دشمن را محترم می شماری .
احتیاج و نیاز مردم را نتیجه و زاییده ناپاکی و حرص و طمع حکمرانان می دانی و عدالت گستری و داد و دهش در جامعه را جز با سلامت نفس حاکمان محقق نمی یابی و پای می فشاری که ملتی هرگز پاک و آراسته نمی گردد مگر آنکه حق ضعیف به آسانی و بی ترس و نگرانی حاصل آید و به راستی که چه زیبا به آنچه می گفتی جامه عمل پوشاندی . آری تو مجسمه حقیقت نیستی ، تو حقیقت مجسم هستی و این چنین بودی که بر تو شوریدند . آنان که دیگر در حکومت تو حنایشان رنگ باخته بود . آنان که تا دیروز در بیعت تو بودند و حال پیراهن خونینی را علم کرده اند . خونخواه کسی شده اند که خود کشته اند و بر علی می شورند. به زبان خونخواه مقتول هستند و به باطن سودای دینار و درهم از دست داده را دارند. فتنه ای آرام نگرفته ، فتنه ای دیگر برپا می شود . اربابان خدعه و نیرنگ و دینار و شمشیر که در شام گرد آمده اند هر روز ماجرایی جدید می آفرینند و اینچنین است که صفین شکل می گیرد. آری در صفین بود که رو به سپاهت کردی و گفتی دوست ندارم شما از فحاشین باشید آن زمان که مورد فحش و ناسزای سپاه معاویه قرار گرفته بودند.
آری تو این بودی که دستور دادی که آب را بر سپاه معاویه باز بگذارند. حال آنکه وقتی معاویه بر آب مستولی بود، آنرا از تو و سپاهیانت دریغ کرده بود . خدایان زر و زور و تزویر چون به شمشیر نمی توانند به مقصود رسند قرآنها بر نیزه می کنند . گرگ ها اینک لباس میش می پوشند و آنان که از حقیقت عاری اند بزک کرده به میدان می آیند و داعیه دار دین و خدا می شوند وساده دلانی که همواره تاریخ فریب این نمایش را می خورند و بر تو معترض می شوند. ای علی، خدایگان زرو زور و تزویر سال هاست که قرآن ها را بر نیزه دارند گو اینکه قرآن های بر نیزه در صفین هیچ گاه قصد فرود آمدن ندارند و امتی و خلقی را به بازی گرفته اند. دستگاه های تبلیغاتی عریض و طویل به پا می کنند و صدای بوق و کرنال هاشان ، گوش زمین و زمان را پر کرده است. آنان که حق را ناحق جلوه می دهند و ناحق را حق عرضه می کنند . بوق هایی که علی را تارک نماز معرفی مینمایند !!! و شگفتا از آگاهانی که مهر خاموشی بر لب دارند و در برابر این خدعه ها و نیرنگ ها خاموشند و شگفت تر آنکه عالمانی در پیشگاه اربابان زر و زور و تزویر پیشانی بر خاک می سایند و جعل حدیث می کنند و صله ای می ستانند!
ای علی ، به راستی آن عهد و پیمانی که خدا از آگاهان در روز ازل گرفته است که در برابر ناحق خاموش نمانند چه شده است؟
ای علی، جاهلینی که در صفین مرعوب قرآن بر نیزه شدند و بعدها تو را ملامت کردند و بر تو طعنه زدند و برتو توهین ها کردند و صراحتا از در مخالفت با تو برآمده بودند و آزادانه در شهر می گشتند و هوچی گری می کردند و این تو که با آنان به مسامحه روزگار می گذراندی تا آنجا که سهم بیت المال آنان را نه کم کردی نه بریدی تا آن زمان که دست به شمشیر بردند و اینچنین بود که فتنه این ظاهربینان خشک مقدس را خشکاندی ، ظاهربینانی که بر لب ذکر می گویند و بر نماز طولانی شان فخر می فروشند و بر خود ریاضت ها تحمل می کنند ، آنان که به حقیقت دین راه نیافته اند.
اما گویی ریشه این سطحی نگری را نمی توان خشکاند . از این جاهلان یکی در سر سوی قتل تو دارد یا علی، تا به زعم خود رضای خدا را کسب کند!! عجبا ، علی کشته می شود به تیغ جهل و به کام زرپرستان همیشگی تاریخ . آری، علی در محراب شهادت فلسفه زندگی اش را باز می گوید که :" فزت و رب الکعبه " و این همان رازیست که از علی ، آیینه تمام نمای عشق ، حقیقت، ایثار، پاکبازی و ... می سازد . آری ، علی به انسانیت معنا می بخشد. علی به انسانیت آبرو می بخشد. بزرگمردی که در همه عمر و در همه شئون شاه بیت اخلاق را سر می دهد که:" آنچه برای خود دوست داری برای دیگران نیز دوست بدار و آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران نیز مپسند ." زمزمه های علی قرن هاست که به هر کوی و برزنی طنین می افکند تا از خود بیگانگان به خود آیند. آیا صدای علی را می شنوی؟! ...
امیر قربانی
منبع : روزنامه موج نو


همچنین مشاهده کنید