جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


خون به پا می شود


خون به پا می شود
سال ۲۰۰۷، سال غریبی برای سینما بود. سالی که به اعتقاد من می توان آن را آغاز فصلی نو در تاریخ سینما دانست.
● آن چه رفت:
سالی که گذشت، تاریخ سینما دو بزرگ خود، اینگمار برگمان و میکل آنجلو آنتونیونی را از دست داد. دو بزرگی که شاید آخرین بازماندگان تاریخ سازان سینما بودند و به کوبریک، فلینی، تارکوفسکی، کیشلوفسکی، چاپلین و ... پیوستند. برگمان ، با دغدغه های همیشگی انسان، هستی و مرگ، و عشق، با یادگارهای بی نظیرش برای بشریت رفت و آنتونیونی، هنرمندی که اورا معمار سینما نامیده اند، با غم و اندوه بلعیده شدن جهان و طبیعت و روابط انسانی به وسیله ی مدرنیته.
دو هنرمندی که برای انسان و انسانیت عمری را وقف هنر کردند.
● آن چه آمد:
سال ۲۰۰۷ سال کارگردانان مطرح نسل جدید و سردمداران نوین سینما بود. سالی که دیوید فینچر، دیدید کراننبرگ، تیم برتون، پل توماس اندرسون، ریدلی اسکات، کوئنتین تارانتینو، رابرت رودریگزو اتان و جوئل کوئن در آن فیلم های جدید خود را عرضه کردند.
اولین ساخته ی مهم سال، فیلم زودیاک (Zodiac) ساخته ی فینچر بود. داستان قاتل زنجیره ای مشهور امریکایی، کسی که سایه ی ترس و وحشت را یک دهه بر امریکا افکند و هرگز هویت حقیقی اش فاش نشد. او بی رحمانه مرتکب قتل های فراوانی شد که ده مورد آن به اثبات رسیده است. فیلم فینچر بسیار مؤثر و هیجان انگیز، وحشت و اضطراب اواخر دهه ی شصت امریکا را به نمایش می گذارد.
در میانه های سال بود که جشنواره ی خون رابرت رودریگز و تارانتینو به راه افتاد. گریندهاوس (Grind house) تجربه ی ۱۹۰ دقیقه خون بازی دو کارگردان جوان، محبوب و صاحب سبک امریکایی بود. آن ها با علاقه ای مخصوص، فیلم های محبوب دهه های هفتاد و هشتاد شان، که به فیلم های Z مشهورند و نمایش گر سکس و خشونت، و ویژه ی افراد طبقه ی پست اجتماعی و فرهنگی را بازسازی مدرن کرده اند. این بار از نوآوری های سبکی پالپ فیکشن یا شهر گناه هم خبری نیست. تنها به راه انداختن خون و لذت بردن از آن است.
اما در فصل اکران های اسکاری، چهار فیلم مطرح بر پرده ی سینماها آمدند: گانگستر امریکایی (American Gangster) ساخته ی ریدلی اسکات، خون به پا می شود (There Will be Blood) پل اندرسون، کشوری برای پیرمردها نیست (No Country for Old Men) برادران کوئن و وعده های شرقی (Eastern Promises) ساخته ی کراننبرگ.
محور تمام این فیلم ها خشونت است. خشونتی که ]فارغ از دلیل، حاصل و کاربردش[ به شکلی بسیار واضح و بی پرده بر پرده ی سینما نقش می بندد. جالب آن که برای نمونه در وعده های شرقی، پلیس مخفی که به باند مافیای روس های لندن نفوذ کرده است، بی هیچ ترحمی آدم می کشد و تک تک انگشتان دست مقتول را نیز با قیچی می بُرد!
اما دیگر فیلم مهم سال، بی گمان سوئینی تاد (Sweeney Todd) تیم برتون بود. در فصل تعطیلات، در حالی که همیشه کمپانی ها فیلم های موزیکال و مفرح و شاد خود را به سینماها می فرستند، امسال سوئینی تاد را روانه ی سینماها کردند که به قول منتقد مشهور جیمز براردینلی بیشتر به درد هالووین می خورد تا کریسمس!
سوئینی تاد یک موزیکال قرن بیست و یکمی است. موزیکالی که در آن از رقص و شادی و نور خبری نیست. حتی موزیکال ۲۰۰۷ هم خون برای ما به ارمغان آورد. ماجرای آرایشگری که برای انتقام، به لندن کثیف، گرفته، آلوده و غم زده برمی گردد و رود خون به پا می کند. سوئینی تاد گلوی بیش از شش بی گناه را روی صندلی آرایشگاه خالی اش مقابل دوربین می بُرد، همکارش خانم لاوت را زنده در آتش می سوزاند و چرخ گوشت انسانی برای تهیه ی پیراشکی درست می کند!
● آن چه در ذهنم ماند:
بیش از سی سال قبل، زمانی که استنلی کوبریک فقید، آینده ای سرشار از پستی و نفرت و خشونت را برای نسل انسان ها در شاهکارش پرتقال کوکی پیش بینی کرد، فیلمش به دلیل خشونت واضح و زیاده از حد، درجه نمایش X دریافت کرد و از سوی بسیاری مورد حمله قرار گرفت. نمی دانم امروز کسی به این فکر می کند که چه راحت و تدریجی، خشونتی به مراتب عریان تر و قبیح تر به سینمای شاخص این روزها وارد شده و آن را تسخیر کرده است؟ این که همه ی ما چه راحت آن را پذیرفته و حتی از آن لذت می بریم؟ ( خود من واقعاً از دیدن چند تای آن ها لذت بردم. ) این که همین چند فیلمی که نمونه وار معرفی کردم کاندید نزدیک به ۲۰ اسکار و ۲۵۰ جایزه ی معتبر دیگر شده اند؟ این که تأثیر آن ها در ناخود اگاه ما چیست؟ این که چه بر سر جامعه ی انسانی آمده است؟
نمایش خشونت در سینما به خودی خود در یک فیلم عیب و ایراد نیست. کما اینکه بسیاری شاهکارهای تاریخ سینما همچون پدر خوانده ها، گاو خشمگین، راننده تاکسی و پالپ فیکشن نیز خشونت عنان گسیخته ای را به نمایش می گذاشتند. نکته ی اصلی اینجاست که این خشونت به شکل غریبی محور تمام آثار برجسته ی سال ۲۰۰۷ شده است وحتی در چند نمونه به عنوان یک تفریح و لذت، کاربردی سادیستی یافته اند. امیدوارم این همزمانی غریب در هجوم خشونت بر پرده ها و درگذشت دو سینماگر بزرگ سینمایی سرشار از انسانیت، تنها یک اتفاق و تصادف باشد. امیدوارم در آغاز شدن فصلی نو در تاریخ سینما ( و شاید حتی اجتماع) دچار اشتباه شده باشم.
فرید دیبایی
منبع : گفتمان ایران


همچنین مشاهده کنید