جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


جایگاه کار و گارگر در فلسفه هگل و در منظومه هومر


جایگاه کار و گارگر در فلسفه هگل و در منظومه هومر
هگل اشاره می کند که سعی و کوشش انسانها در نبرد زندگی بیشتر برای رسیدن به آرزوهای خود است و خصلتهای انسانی را فقط افرادی دارند که برای رسیدن باین اهداف زندگی خود را بخطر بیندازد. اما نه فقط رسیدن به آرزوها هدف اند بلکه انسانها سعی می کنند که در این نبرد خونین مورد تأئید دیگران نیز قرار بگیرند، برسمیت شناخته شوند و از اعتبار اجتماعی نیز برخوردار گردند.
اما هگل ادامه می دهد که این نبرد نباید با از بین رفتن انسان های دیگر خاتمه پیدا کند، چرا که دیگر کسی باقی نمی ماند که برنده را تأئید نماید.
هگل در اثر معروف خود Phenomenology of Mind این جنگ را در مبحث آقا و نوکر ( ارباب و بنده ) بررسی می کند. ( آقا در فلسفه مارکس به بورژوا، سرمایه دار و نوکر به کارگر تغییر نام داده اند ).
در این نبرد قانون غریزه بقاء برای آقا صدق نمی کند : آقا برای اینکه مورد تائید دیگران قرار بگیرد زندگی خود را بخطر می اندازد و به پیشواز مرگ میرود. نوکر اما حاضر نیست که خود را با خطر مرگ مواجه نماید و از این جنگ خونین صرفنظر و نوکری را می پذیرد تا که زنده بماند. آقا زندگی خود را بخطر می اندازد و بدین ترتیب مورد تأئید نوکر قرار می گیرد. آقا اما نوکر را برسمیت نمی شناسد و هر دو این واقعیت زندگی را قبول کردند. نوکر کار میکند و طبیعت را برای آقا تغییر میدهد (کشاورزی و درست کردن ابزار کار از مواد معدنی ) که آقا بتواند از زندگی لذت ببرد. در واقع بین طبیعت و آقا کارهای تولیدی نوکر قرار گرفته است و آقا نه فقط نوکر را در اختیار خود دارد بلکه بوسیله کار نوکر آقا بر طبیعت نیز مسلط می گردد. بدین وسیله آقا آزادی خود را در طبیعت بدست می آورد. اینجا باید خاطر نشان ساخت که کار از نظر هگل یعنی کار برای دیگری، کار برای ارضاء غریزه های شخصی یک عمل کرد حیوانی بشمار می آید. تاریخ در فلسفه هگل با جنگ بین آقا و نوکر شروع و با پیروزی آقا ادامه می یآبد و آنروزی که مساوات بین آقا و نوکر برقرار گردد حرکت تاریخ نیز متوقف می گردد ، تاریخ به انتهای خود می رسد. ( برای مارکس نبرد آقا و نوکر جنگ بین بورژوا و طبقه گارگر است)
آقا زندگی خود را بخطر می آندازد که بیک هدف ایده آلی برسد، یعنی از طرف نوکر برسمیت شناخته شود. برای آقا ایده آل شخصی مهم تر از بودن ( زنده بودن ) هست. اما آقا در نبرد با نوکر مواجعه با یک تضاد درونی نیز می گردد: آقا از طرف انسانی ( نوکر ) به رسمیت شناخته می شود که برای آقا انسان بحساب نمی آید. تائید شدن آقا از طرف آقای دیگر امکان پذیر نیست، چرا که هیچ کدام از آقایان حاضر بقبول کردن نوکری نیستند و هر دو آقا تا پای مرگ پیش میروند. در واقع دو امکان در زندگی آقا وجود دارد: یا در میدان نبرد کشته شود و یا در نعمت و لذت که بوسیله نوکر میسر شده است بزندگانی احمقانه خود ادامه دهد. این امکان دوم نمی تواند یک زندگی خردمندانه و آگاهانه برای آقا باشد و او را ارضاء، خشنود نماید. اما فقط یک هستی خردمندانه و آگاه می تواند تاریخ را بپیش ببرد. آقا نمی تواند این نقش تاریخی را بازی کند. پیشرفت تاریخ با عمل کرد نوکر صورت می پذیرد ( مارکس این وظیفه تاریخی را به طبقه کارگر محول می کند ) اما چرا زندگانی نوکر آگاهانه و خردمندانه است و چرا او می تواند تاریخ را بجلو ببرد و آنرا باتمام برساند.
نوکر برای آن نوکر شد که از مرگ وحشت داشت ( برخلاف آقا )
اما این ترس نوکر از مرگ یک پدیده مثبتی نیز برای او به ارمغان می آورد: نوکر نبودن ( مرگ ) را نیز درک و حس می کند همین درک و شناخت از نیستی باعث می گردد که نوکر هم خود را و هم انسان های دیگر را بهتر از آقا بشناسد.
نوکر یک برتری دیگری نیز بر آقا دارد و آن کار کردن نوکر است. کار نوکر یک کار غریزی (instinctive) نیست، او مجبور است که برای آقا کار کند. نوکر با کار خود محصولی را به آقا عرضه می دارد و یا ابزار کار را می سازد، اما او باید قبلا برنامه تولید را طرح ریزی کند، یعنی نوکر باید خود را با ایده و با برنامه ریزی تولید مشغول نماید. او مواد معدنی را تغییر فرم میدهد، او طبیعت را دست خوش دگرگونی می سازد. برای تغییر طبیعت و ساختن ابزار کار نوکر می بایست بر تکنیک ( علم )دست یابد که بتواند محصولی را تولید نماید:
ریشه تکنیک، علم و خرد و بطور کلی شناخت در کار اجباری نوکر نهفته است. تمام این خصوصیات را آقا ندارد. نوکر با ایده خود طبیعت را تغییر میدهد و بر آن مسلط می گردد و آزادی خود را در طبیعت باز می یابد. این آزادی را آقا با زور بدست آورده بود و نه با کار و خرد خود. نوکر با تسلط بر طبیعت به توانائی خود و به آزادی ذهنی ، یعنی به ایده آزادی پی می برد و آ گاه می گردد. پس از این روند کار و تفکر نوکر دیگر نوکر سابق نیست و از مرگ هراسی ندارد. اکنون آقا نیز می بایست نوکر را برسمیت بشناسد و بدین ترتیب آزادی ذهنی نوکر به آزادی عینی تبدیل می گردد. با برقراری مساوات مابین آقا و نوکر نبرد مابین این دو خاتمه می پذیرد و تاریخ ، بنقل از هگل ، به انتهای خود می رسد، زمانی که جنگی رخ ندهد یک حرکت تاریخی نیز بوقوع نمی پیوند.اما این وظیفه تاریخی که هگل برای نوکر ( کارگر ) در نظر گرفته است در تضاد است با نقش ملوانان ( کارگران ) در کشتی ادیسئوس ( آقا ) در منظومه هومر ( Odysseus ) .
بخاطر بیآوریم تفسیر آدرنو را در ” دیالکتیک روشنگری “ از صحنه بازگشت ادیسئوس ( آقا -بورژوا ) و هم رزمان (ملوانان-نوکران) ، بعد از جنگ ترویا، بطرف جزیره Ithaka ( ادیسئوس قبل از جنگ حکم فرمای این جزیره بود ). در مسیر راه بازگشت می بایست کشتی ادیسئوس از کنار جزیره ای عبور کنند که از سوی آن نوای موسیقی لذت بخش و اغواء کننده ای بگوش می رسید . مسافران تمام کشتی های که تا بحال این موسیقی را شنیده و بطرف جزیره حرکت کرده بودند دیگر باز نگشتند. اما ادیسئوس که قصد داشت به سرزمین خود برسد هم از خطر موسیقی و رفتن بطرف جزیره آگاه بود و هم نمی خواست از شنیدن آن صرفنظر کند. همین خطر نیز برای ملوانان نیز وجود داشت که پس از شنیدن نوای جذاب بطرف جزیره پارو بزنند و دیگر برنگردند. ادیسئوس برای جلوگیری از خطر موسیقی تصمیم می گیرد که قبل از گذشتن از کنار جزیره خود را به دکل کشتی ببند که دیگر قادر نباشد سکان کشتی را بدست بگیرد و در گوشهای ملوانان نیز موم می گذارد که آنها نتوانند نوای اغفال کننده را بشنوند. ادیسوس بسته به دکل ،پس از شنیدن موسیقی و تحت تاثیر قرارگرفتن آن، از ملوانان می خواهد که بند های او را باز کنند که او ( آقا ) بتواند کشتی را بطرف جزیره ، بطرف موسیقی، هدایت نماید. ملوانان (نوکران) که نه صدای موسیقی را می شنوند و نه فریاد های التماس آمیز ادیسئوس را کشتی را پارو زنان در مسیر اصلی هدایت می کنند. کشتی از کنار جزیره و موسیقی می گذرد. اما نه فقط کشتی، بلکه آرزو و اشتیاق ادیسئوس، بدون آنکه برآورد شوند نیز می گذرند. با آدرنو باید به چند نکته به این سفر ادیسئوس اشاره کرد: از نوکران (ملوانان - طبقه کارگر ) که موم در گوش و فقط وظیفه پارو زدن ، کار کردن دارند نباید انتظار داشت ، آنطور که هگل و یا مارکس ادعا کرده بودند، بخرد و آگاهی دست یابند. نوکران از درک و شنیدن موسیقی ( هنر ) محروم هستند و فقط این آقا است که می تواند کوتاه زمان ، با وجود اینکه در بند است، از هنر لذت ببرد . مسیر زندگی از هنر از همان بدو تاریخ از یک دیگر جدا گشتند. ادیسئوس برای رسیدن بقدرت دوباره در سرزمین خود از هنر صرفنظر می کند و بطرف جزیره با موسیقی لذت بخش نمی رود. ادیسئوس و یا بزبان امروزی بورژوا آزاد نیست ( به دکل بسته است ). ادیسئوس با خرد خود و گذاشتن موم در گوش طبقه گارگر مانع گردید که آن ها بطرف موسیقی پارو بزنند و باز نگردند. بدون بورژوا طبقه کارگر در کشتی ادیسئوس به سرنوشت نامعلومی دچار می گردید
منبع : سایر منابع


همچنین مشاهده کنید