جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


بهار آمده با شعرهای شیوایش


بهار آمده با شعرهای شیوایش
بهار آمده از دوردست روییدن
بهار آمده از بی کران بالیدن
بهار آمده از وعده گاه باغ و نسیم
نگاه نازک باران
به دشت تشنه رویش
هجوم خون شقایق
به قلب گرم بیابان
بهار آمده با رازهای شنگرفی
و اشک ها همه چشم انتظار لبخندند
و بوسه ها همه در آرزوی بارانند
عبور چلچله ها موج می زند همه جا
و اوج می گیرند
ترانه های تمنا بلند بال و سبک
پرنده های عطوفت به بی کرانه صلح
بهار آمده با بوسه های سبزآهنگ.
بیا که بار سفر تا سپیده بربندیم
که در سیاحت تشویش
و در عبور هماهنگ اضطراب و هوس
مجال و مهلت آغاز سخت کوتاه است
و بادبان طلوع
میان زورق مشرق، در آب های افق
نگاه شوق برافراشته بلند آهنگ
و در مدار تلاوت سرود منتظر است
که بوسه های هماهنگ را دهد مژده
و در دیار طراوت نسیم مشتاق است
که پیک بوی خوش باغ آرزو باشد.
اگر غروب نباشد طلوع زیبا نیست
و در تبسم او صبحدم هویدا نیست
من از طراوت یک صبح پاک می گویم
که خنده ها همه شفافند
و بوسه ها چه صفا بخش
و در نگاه کسی رنگ مرگ نیست نمایان
مپرس از تپش قلب شاعران ای دوست
که خون شعر در اعماق روح ما جاری ست
و می رویم سبک بال
به بی کرانه شفاف و روشن ترکیب
و داستان تجرد
حکایتی ست قدیمی
که با ترانه پیوند رنگ می بازد
درون کوچه بوسه
میان کوی نوازش.
بهار آمده با مژده بنفشه به باغ
بهار آمده با ارمغان گل به درخت
و جویبار که در پیچ و تاب جریان است
و چشمه سار که چشم انتظار جوشش ماست
سرود شرقی یاری
نوای ناب رفاقت
حلول حادثه عشق
در آن دقایق مسعود
و جست و جوی نگاهی که در افق شد محو
و آرزوی کلامی که در سکوت شکست.
غرور مانع یکرنگی است و سد رفاقت
من از همان دم اول که دیدمت ای دوست
غرور سرکش خود را به زیرپای نهادم
و عشق را گفتم
که در نگاه تواضع ترا سلام دهد
و خاکسار و فروتن ترا کند تعظیم
به آن نگاه بهارآفرین شود تسلیم.
چه سبز در سبز است
به هر طرف که نظر می کنیم گلزاری ست
ز هر طرف که گذر می کنیم می بینیم
نگاه روشن گل را
بهار آمده با کولبار لبخندش
و باز بستر ما غرق بوسه های بنفش است.
در آسمان رفاقت ستاره باران بود
میان پنجره خورشید عشق می تابید
کنار کلبه ما باغ غرق لادن شد
و صلح در چمن دوستی به غنچه نشست
و عشق گل وا کرد
طلوع روشن شادی
شروع شعر بشارت
به روی شاخه احساس
جوانه های جوانی.
سوار نور شدن دور گشتن از ظلمت
به پشت توسن توفان گریختن ز سکون
ودر تلاطم آوا رها شدن ز سکوت
و لحظه های تهی دست بی قراری را
پر از کرامت لبخند دوستی کردن
کنار برکه نشستن
و نقش روشن فردا در اوج ها دیدن
به موج خیره شدن
و سنگ ریزه هستی در آب افکندن
و خواب برکه پندار را برآشفتن
چه چشمه ساز زلالی ست چشمه سار خیال
چه دور دست و محال
و لحظه های رفاقت همیشه منتظرند
که باز لب به لب از شوق روشنی گردند.
بخند و مژده بیداری بنفشه بده
که نرم نرم
ز خواب مرگ زمستان به ناز دیده گشود
و لب به خنده شفاف آرزو وا کرد
بهار آمده با بازتاب آینه ها
و باز پنجره ها میزبان یاس کبودند.
حیاط خانه اندیشه های بالنده
لبالب است ز لبخند غنچه های گل سرخ
و ارغوان محبت درون گلشن قلبم
پر است از گل شادی
و کاکلی رفاقت به روی شاخه شوق
پر است از شعف شعرهای آزادی
درخت عاطفه سر سبز
نهال شعر شکوفان
نسیم صلح معطر
بهار عشق گل افشان.
من از تراکم احساس لب به لب شده ام
اگر چه با تپش لحظه ها هماهنگم
و با زلال تبسم هماره همرنگم
ولی ز فرط تخیل در آستانه رویا
میان خاطره ها ایست می کند قلبم
من از توالی لبخند و اشک با خبرم
و از تناوب آبی و سبز می گویم
و در ترانه من
کویرها همه سرشار چشمه سارانند
و دشت ها همه لبریز جویبارانند
مراد شرح حکایات باد و باران نیست
و داستان سفر در بسیط بوسه و لبخند
که اشک عاطفه تفسیر همنوایی ماست
شروع شعر تولد
طنین خنده پیوند
بهار آمده از مرزهای نوزایی
جوانی است ره آورد او ز گشت و گذار
میان شهر شکفتن
وکولبار جوانه
نشانه ای ست که از خود نهاده ایم به جا
در آستان گذر کردن از سرود و سکوت
ز بی کرانه آیینه و نسیم گذشتیم
و در غبار مه آلود راز محو شدیم
و در سرود سواران صبح حل گشتیم
چه دشت های فراخی
چه کوه های بلندی
درون کوچه باریک خاطرات قدیمی
دری ست چوبی و سبز
که با کلید تخیل گشوده می گردد
و در حیاط بزرگش که غرق شمشاد است
کنار بوته انبوه یاسمین کبود
نشسته کودک شادی
که محو بازی پروانه ای ست بازیگوش
و رقص ماهی احساس در عواطف آب
میان حوض خیال
نوای روشن موسیقی سپیده دم است.
من از تلاطم اندیشه ها خبر دارم
و در نواحی شب ذهن خنده بیدار است
فرود قمری احساس
فراز کاکلی عشق
سرود سرکش بودن
به نام دوست سرودن
و در معابر احساس با تو گشت و گذار
به سوی مقصد رویا همیشه سیر و سفر
عبور قاصدک عشق را ز نو دیدن
نوای ناب نوازش ز دست دوست شنیدن
و طعم بوسه و باران در آفتاب چشیدن
و از شکوه ولادت حدیث نو گفتن.
بیا که دوره باران است
و پیک باد پیام آور بهاران است
بخوان به گوش من ای همسفر ترانه عشق
بده به بانگ خوش ای غنچه شکفته بشارت
بهار آمده همراه با نسیم امید
و اضطراب گل قاصدک رسیده به اوج
حلول نازک آمال های روح افزا
و عطر تند عطوفت
و باز هجرت اندوهگین لادن زرد
و دشت های نیاز
و راز های کبود
ترانه های تپیدن
جوانه های دمیدن
بهار آمده سرشار خنده خورشید
و در تبسم او داستان رویش ماست
و در ترنم او قصه گل افشانی
که صبح حادثه نزدیک است
و در مهاجرت گل به شاخه رازی هست
که باغ بی خبر است از آن
از آن معانی پنهان
وزان غنای مجرد
و جز من و تو کسی نیست آشنای رموزش
و جز من و تو کسی نیست با خبر ز ضمیرش
که ما دو محرم اسرار شاخسارانیم.
بهار آمده از راه های دور و دراز
از آستان بشارت
و ارمغان حلولش نسیم موسیقی ست
و آبشار کلام
که از نگاه دل انگیز نور می بارد
و باز سرخ ترین گل از آن گلشن ماست
و باز سبزترین برگ روی شاخه ماست
بهار آمده با داستان شیرینش
بهار آمده با شعرهای شیوایش.
مهدی عاطف راد
منبع : پایگاه اطلاع رسانی آتف راد


همچنین مشاهده کنید