شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


عنکبوت و پیشخدمت


عنکبوت و پیشخدمت
● یک
«از قرار معلوم احتمال عزیمت به این سفری که چند روز است اسباب اشتغال خاطر شده روز به روز دارد بیشتر می شود. باید بگویم که با اتومبیل راحت آقای فارادی انفراداً عازم هستم و این طور که پیش بینی می کنم در راه ناحیه وست کانتری مقادیر زیادی از زیباترین مناظر سرزمین انگلستان را به چشم خواهم دید و پنج بلکه شش روز از محل کارم که همین سرای دارلینگتن باشد دور می افتم. این را هم گفته باشم که موضوع سفر را حدود دو هفته پیش بود که خود آقای فارادی یک روز بعدازظهر که مشغول گردگیری تابلوهای کتابخانه بودم از روی نهایت مرحمت پیش کشیدند. یعنی این طور که به خاطر دارم روی پله نردبان کتابخانه ایستاده بودم و داشتم گرد صورت ویکونت ودربی را می گرفتم که دیدم ارباب با چند جلد کتاب که ظاهراً قصد داشتند به قفسه برگردانند وارد شدند و همین که چشم شان به بنده افتاد با اغتنام فرصت خطاب به بنده فرمودند که عزم مراجعت به ایالات متحده را برای مدت پنج هفته از ماه اوت الی سپتامبر همین الآن نهایتاً جزم کرده اند. ارباب پس از اعلام این مطلب کتاب ها را روی میز گذاشتند و خودشان روی نیمکت نشستند و پاهایشان را دراز کردند؛ آن وقت نگاهی به بنده انداختند و فرمودند:
«استیونز، لابد خودت متوجه هستی، من انتظار ندارم در تمام مدت غیبت من تو خودت را توی این خانه حبس کنی. چرا ماشین را برنمی داری چند روز به یک جایی بروی از قیافه ات این طور برمی آید که به مختصر استراحتی احتیاج داری.»
بنده از آنجا که پاک غافلگیر شده بودم درست نمی دانستم چه جوابی باید به این پیشنهاد بدهم. همین قدر به یاد دارم که از اظهار مرحمت ارباب تشکر کردم، ولی ظاهراً نظر چندان محصلی ابراز نداشتم، چون که ایشان در ادامه مطلب فرمودند:
«جدی می گویم، استیونز. من واقعاً عقیده دارم که تو باید یک استراحتی بکنی. خرج بنزینش هم با من. شماها دائم توی این خانه های درندشت محبوس هستید و دارید زحمت می کشید؛ پس کی فرصت می کنید این سرزمین زیبای خودتان را ببینید »
اول بار نبود که ارباب یک همچو مطلبی را پیش می کشیدند؛ درواقع این مسئله گویا حقیقتاً اسباب نگرانی خاطر ایشان شده بود اما بنده این بار همان طور که روی نردبان ایستاده بودم جوابی به خاطرم رسید، به این مضمون که درست است که ما اهل این حرفه چیز زیادی از این مملکت نمی بینیم، یعنی در و دشت و مناظر زیبای طبیعت را تماشا نمی کنیم، ولیکن در عین حال ما انگلستان را بیشتر از غالب مردم سیاحت می کنیم، از این جهت که ما در خانه هایی خدمت می کنیم که بزرگترین خانم ها و آقایان مملکت تردد دارند.»
«The Remains of the Day» یا به روایت «نجف دریا بندری»؛ «بازمانده روز»، یکی از شاهکارهای ادبیات انگلیسی در سال های پایانی قرن بیستم است؛ شاهکاری که نویسنده اش یک ژاپنی است!
«کازوئو ایشی گورو» متولد ۱۹۵۴ ناکازاکی است و در ،۱۹۶۰ خانواده اش به انگلستان نقل مکان کردند و او با زبان انگلیسی آمیخته و آموخته شد که حاصلش چند رمان تحسین برانگیز از جمله «منظره کمرنگ تپه ها»، «نقاشی جهان شناور»، «تسلی ناپذیر» و همین «بازمانده روز» است [۱۹۸۹] که جوایز زیادی را به خود اختصاص داد و از استقبال قابل توجه مخاطبان عام نیز برخوردار شد. از سال انتشار این رمان، هر اثر تازه منتشر شده «ایشی گورو» در فهرست پرفروش های آثار ادبی انگلستان، در میان پنج اثر نخست بوده است.
براساس این رمان، فیلمی نیز به کارگردانی «جیمز آیوری» و با بازی آنتونی هاپکینز، اما تامپسون، جیمز فاکس، کریستوفر ریو و هیو گرانت در ۱۹۹۳ به پرده نقره ای راه یافت که اثری در خور تعمق اما بسیار مدیون رمان بود بی آن که بتواند دین خود را به رمان ادا کند!
جیمز آیوری در این اثر، بیشتر در پی بازسازی ایده های از دست رفته در شاهکار تکه پاره شده اورسن ولز یعنی «آمبرسون های باشکوه» بود اما حاصل کار میان یک فیلم سبک «دیوید لین»، نورپردازی های سبک هیچکاک [در دوره فیلم های بریتانیایی اش] و البته بی ظرافتی های کارول رید [«مرد سوم» را به دلیل تأثیر مستقیم «ولز» و «گرین» باید مستثنا کرد] در نوسان است و تنهایی «جیمز استیونز» شکست اش در زندگی و رؤیاهای از دست رفته اش در بازی تحسین برانگیز هاپکینز در نقش یک «ژولیوس سزار پیش خدمت» متأسفانه از دست رفته است! «استیونز» فیلم «آیوری» شباهت اندکی به شخصیت رمان «ایشی گورو» و شباهتی تام و تمام به بزرگزادگان نمایشنامه های شکسپیر دارد! اگر «هاپکینز» در فیلم «شیر در زمستان» نقش یک شاهزاده انگلیسی [ریچارد شیردل] را طوری بازی می کرد که انگار یک روستایی در قصر «پیتر اتول» است در «بازمانده روز» این «قاعده» معکوس می شود تا شاهزاده ای به کسوت یک پیشخدمت درآید! این، البته یک اشتباه مهلک بود چرا که شخصیت استیونز فاقد آن جوهره و اعتماد به نفس لازم برای پروراندن بلندپروازی های شکسپیروار بود و به صرف نثر فاخر و البته کاربردی «ایشی گورو» نمی شد چنین بلایی را سر این شخصیت آورد. شاید «آل پاچینو» برای این نقش مناسب تر بود و البته شاید، او هم در دام نگاه نادرست «آیوری» به رمان، گرفتار می شد!
به هرحال «بازمانده روز» راه یافته به پرده نقره ای، اثری است که «پی رنگ » خود را از رمان گرفته و کالبد شخصیت ها را اما در فیلمنامه «Ruth Prawer jhabvala» مسیری دیگر را پیموده و به سرانجامی دیگر رسیده و از اثری درباره «انسان»، «عشق به ناچیزها» ، «عشق به خاطرات» و شکست های محتوم طبقه زیر متوسط انگلستان بدل شده به اجرای متوسطی از تمامی آثار شکسپیر در سینما [از ژولیوس سزار گرفته تا لیرشاه و هملت] بی آن که شور پست مدرنیستی، تخیل پست مدرنیستی ، ابداع پست مدرنیستی یاریگر اثر باشد و آن را از سقوط در ورطه «تکه برداری های مقلدانه و کاهنده ارزش های اثر» برهاند.
«ایشی گورو» البته با ظرافت بسیار در رمان خود، روح شکسپیر را احضار کرده و شخصیت های مشهور او را به کالبدهای جدید رهنمون شده است اما این احضار ارواح ادبی متوجه وجوه ناگفته این شخصیت ها در نمایشنامه های شکسپیر است و باید افزود که مشمول شخصیت راوی [جیمز استیونز ] نمی شود!
● دو
مترجم صاحب نام «بازمانده روز» که خود سال ها علاوه بر مترجمی به نقد ادبی و نقد فیلم نیز دلمشغول بوده است، درباره آن می نویسد:
«فرهنگ انگلیسی از لحاظ مواد و مصالحی که ایشی گورو در ساختن زبان و فضای داستان خود به کار برده است بسیار غنی است و در واقع مقدار زیادی از ادبیات انگلیسی در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم به روابط کمیک و تراژیک ارباب و پیش خدمت در جامعه اشرافی انگلستان مربوط می شود.
کلمه «پیشخدمت » را من به جای باتلر «butler» انگلیسی به کار برده ام. «باتلر» از buttle انگلیسی و bouteille فرانسوی (یعنی بطری) آمده است، و این ها هم از «بط » عربی گرفته شده اند، که در زبان فارسی هم به کار می رفته و به معنای صراحی است. به این ترتیب، باتلر در اصل به معنای ساقی است...
روشن است که از میان خیل خدمتکاران خانه باتلر بیشتر با شخص ارباب سر و کار داشته است و طبعاً وظیفه چیدن میز و آوردن و عرضه کردن غذا و نگهداری از تالارهای پذیرایی و غذاخوری و نظارت بر آشپزخانه و آبدارخانه هم رفته رفته به او محول شده و سرانجام مسئولیت انتخاب و احاله وظایف خدمتکاران هم برعهده او افتاده است.
به این ترتیب ، من گمان می کنم «پیشخدمت» فارسی، به معنای خدمتکاری که بر دیگر خدمتکاران پیشی دارد و پیش ارباب (یعنی در حضور او) ظاهر می شود، معنای باتلر انگلیسی را تا حدی می رساند؛ ولی در مفهوم باتلر معانی باریک تری هم هست که باید به «پیشخدمت» اضافه شود.
در نظام زندگی اشرافی و اعیانی انگلیسی، باتلر جای خاصی دارد و چون از میان همه خدمتکاران تنها اوست که با شخص ارباب و مهمانان او در تماس مستقیم قرار می گیرد، هیئت ظاهر و بر و لباس و حتی کلام و لهجه او بسیار اهمیت پیدا می کند؛ به این معنی که همه این ها باید مایه حفظ حیثیت و آبروی ارباب باشند، ولی در عین حال فاصله باتلر را با شخص ارباب نشان دهند. همچنین ، باتلر طبعاً در خانه ارباب شاهد و شنونده صحنه ها و گفت وگوهای بسیاری خواهد بود که نشان دادن هر نوع واکنشی در برابر آنها بیرون از حد اوست؛ بنابراین، باتلر نه تنها باید محرم و رازدار باشد، بلکه باید چنان رفتار کند که گویی چیزی نمی بیند و نمی شنود، ولی درعین حال باید چشم و گوشش به اندازه ای تیز باشد که کمترین اشاره ای را از جانب میزبان یا مهمانان به فوریت دریابد و برای برآوردن هر نوع نیازی که احیاناً در مجلس پیش می آید آماده باشد. ولی این آمادگی را باید با نوعی ظاهر گول و بی دست و پا همراه کند، چنان که میزبان یا مهمانان- که خودشان دست کم گاهی اشخاص گول و بی دست و پایی هستند، یا این طور وانمود می کنند - هرگز او را تیزهوش تر و چابک تر از خود نبینند و بتوانند هرگاه بخواهند او را دست بیندازند. با این همه، باتلر در مجلس یا در خانه به طور کلی وجود زائدی است، به این معنی که آنچه از او می خواهند خدمات اوست، نه خود او، و کمال مطلوب این است که باتلر شخصاً وجود نداشته باشد، بلکه بتواند خدماتش را بدون وجود خودش انجام بدهد.»
آنچه که از شخصیت «باتلر» به روایت دریابندری درمی یابیم شخصیت خواجه دربار است: خاموش و همیشه به گوش؛ فرمانبردار و سرمه چشم کرده خاک دربار؛ چشم و گوش ناپیدا و البته آنقدر هوشمند که در تغییر تاج و تخت هم اگر تقدیر اقتضا کند مؤثر افتد!
«باتلر» انگلیسی، خواجه دربارهای کوچک است. شاید به این دلیل که موقعیت ویژه وی مدیون روزگار پس از «کرامول» است که پادشاهی انگلستان، به مشروطه تحت اختیار اشراف مناطق مختلف انگلیسی تغییر چهره داد و درواقع بدل به «ملوک الطوایفی مدرن» شد. «باتلر» به شکلی که «ایشی گورو» توصیف می کند موجودیتی جدید است که بدون هوشمندی ظاهری و اختیارات ویژه یک وزیر دربار، باید بحران های این «دربار کوچک» را کنترل کند.
همانطور که «کشور» نزد «وزیر دربار»، معنایی محدود در کلمه «شاه» است درنظر «باتلر» نیز این معنا خلاصه شده در کلمه «ارباب» است. «شاه خائن» یا «ارباب خائن» نزد این دو نفر [وزیر و باتلر] معنایی «ناموجود» است چرا که «خیانت به کشور» از کسی که «کشور» در وجودش معنا می شود، ناممکن است! به همین دلیل است که «استیونز» هنگامی که از همکاری ارباب سابقش با مقام های آلمان - در فضای «جنگ سرد پیش از جنگ دوم جهانی» - سخن می گوید او را خائن نمی داند.
«امروز وقتی انسان می شنود که اشخاص درباره مرحوم لرد صحبت می کنند و آن مهملات را درباره نیت واقعی ایشان به هم می بافند، بنده با خوشحالی خاطره آن لحظه و آن کلماتی را که ایشان از صمیم قلب در آن تالار خالی بر زبان آوردند به یاد می آورم. هر مسئله ای که بر سر خط مشی مرحوم لرد در سال های بعد پیش آمده باشد، بنده یک نفر هرگز شک نمی کنم که در پشت تمام اعمال ایشان چیزی جز آرزوی دیدن «عدالت در این دنیا» وجود نداشت.»
شاید به همین دلیل است که علی اصغر شیرزادی - نویسنده، روزنامه نگار و یکی از برندگان جایزه بیست سال داستان نویسی ایران- چه در نقدی کتبی بر این اثر و چه در نقدی شفاهی - در گفت و گویی حول این رمان ایشی گورو - معتقد است که این رمان، بازتاب حقارت یک پسمانده جامعه اشرافی است. او می گوید: «باتلر قادر نیست بر تقدیر خود چیره شود چرا که خواهان آن نیست.
او «بنده»، در ذهن خویش است نه در شغل اش. او تأیید کننده دائمی است چرا که معیارهای تأیید او از معیارهای جامعه ای اخذ شده که مظهرش - ارباب - باید مورد تأیید همیشگی او باشد. او بازنده ای ابدی است که بقای «سرای دارلینگتن» و اماکنی شبیه به آن، در گرو ذهنیت تار عنکبوت بسته اوست.
او آنقدر شبیه ارباب خویش است در سکنات و رفتار که در جایی از رمان، با ارباب واقعی اشتباه گرفته می شود اما حتی در کهنسالی شهامت آن را ندارد که خود را ارباب معرفی کند و به «باتلر» بودنش افتخار می کند.»
اما واقعیت آن است که این وجه، تنها یکی از «وجوه معنایی» رمان است و محور معنایی آن بیشتر در «عشق به مکان» خلاصه می شود. «عشق به مکان»، فرصت های متعدد را از «استیونز» می گیرد. او فرصت دیدار پایانی با پدر را [که او نیز روزگاری باتلری معزز بوده و در واقع سرانجام دردناک وی، آینه ای روبه روی فرزند وی است] از دست می دهد. فرصت یک زندگی آرام و انسانی، یک ازدواج موفق، داشتن فرزند و دریافتن زیبایی های حیات را از دست می دهد چرا که عاشق سرای دارلینگتن است. او حتی شیفته «لرد دارلینگتن» نیست چرا که به رغم دست به دست شدن این خانه اربابی و مرگ لرد، همچنان در این «خانه عنکبوت» می ماند و به آن به چشم یک خانه خصوصی، یک خانه شخصی نگاه می کند. «استیونز» در ذهن خود، اتفاقات و اشخاص را استریزه می کند و درواقع، خود در آن خانه به تنهایی قدم می زند! شاید همین وجه رمان است که هم «آیوری»، هم فیلمنامه نویس و هم هاپکینز را به این اشتباه رهنمون شد که شخصیت یک «اشراف زاده» را به «استیونز» ببخشند و با نورپردازی کلاسیک فضاهای گوتیک، آن فضای استریزه را در فیلم احیا کنند اما «استیونز»، این خانه اربابی را قصر نمی بیند و خود را نیز یک اشراف زاده نمی داند؛ در نظر او، این ملک اربابی، تجسم یک خانه شخصی متعلق به طبقه زیر متوسط است که تمام انگلستان - بلکه جهان - در آن خلاصه شده و خودش هم تنها یک مرد متعلق به طبقه زیرمتوسط است. در فیلم «آیوری»، فضای استریزه شده رمان از وجود دیگران، بدل به فضای استیلیزه ای شده که دیگر حاضران صحنه، بیشتر چون درباریان نمایشنامه «کالیگولا» کامو، بازیگران نمایشی هستند به کارگردانی این سلطان خلق شده توسط آنتونی هاپکینز!
● سه
«کنفرانس ۱۹۲۳ نتیجه نقشه مفصلی بود که لرد دارلینگتن مدت ها دنبال می کرد؛ درواقع از اینجا که نگاه می کنیم به وضوح می بینیم که جناب لرد از حدود سه سال پیش برای رسیدن به این نقطه حرکت کرده بود. این طور که بنده به یاد دارم، ایشان در ابتدا با قرارداد صلح که در خاتمه جنگ اول بسته می شد چندان اشتغال خاطری نداشتند و گمان می کنم بشود گفت که علاقه ایشان به آن مسئله بیشتر به واسطه دوستی با «هرکارل- هائنتس برمن بود تا نتیجه تجزیه و تحلیل خود قرارداد.
«هربرمن» کمی بعد از جنگ به سرای دارلینگتن تشریف آوردند. در آن ایام ایشان هنوز در لباس نظامی بودند و برای هر بیننده ای واضح بود که میان ایشان و لرد دارلینگتن دوستی صمیمانه ای برقرار شده است. این امر برای بنده اسباب تعجب نبود، چون به یک نظر دیده می شد که «هربرمن» آقای بسیار نجیبی هستند. ایشان بعد از ترک خدمت قشون آلمان هم در ظرف دو سال بعد مرتب به اینجا سر می زدند و متأسفانه از وجنات ایشان پیدا بود که هر بار حال و روزشان بدتر شده است. لباس شان مندرس تر و هیکل شان نحیف تر می شد؛ در نگاه شان آثار ترس و تعقیب پیدا شده بود و در دیدارهای آخر مدت ها به هوا خیره می شدند و حضور جناب لرد را پاک از یاد می بردند و گاهی حتی متوجه نمی شدند که طرف خطاب قرار گرفته اند.» «بازمانده روز» یک «رمان جاده ای» است. یعنی هم هست هم نیست! «هست» چون بخش خطی آن در راه ها و جاده های انگلستان، در سفری کاملاً محدود در «تعریفی مشخص و زمانی مشخص» روایت می شود و «نیست» چون بخش غیرخطی آن که شامل رجعت به گذشته های متعدد است در «سرای دارلینگتن» می گذرد و هرگاه که در «زمان حال» رویدادی پیش می آید آن رویداد به تداعی صحنه هایی از گذشته می انجامد و این «تار و پود» تنیده از «گذشته و حال» ساختار رمان را تشکیل می دهد.
«بازمانده روز» روایت زندگی ویران شده «جیمز استیونز» است؛ یک «باتلر» درجه یک که طلایی ترین سال های زندگی اش را در خانه اربابی «لرد دارلینگتن» به باد داده است تا تنها شاهد پنهانکاری های سیاسی لرد، مرگ پدر و چون آب، بخار شدن عشقی حتی بر زبان نیامده باشد. «میس کنتن» که در واقع ارشدترین خدمه زن سرای دارلینگتن است و البته مادون «باتلر»، در جست وجوی یک زندگی انسانی است اما استیونز خرابش می کند.
«به خاطر دارم یک روز صبح، کمی بعد از آن که پدرم و میس کنتن به جمع خدمه پیوسته بودند، بنده در محل کارم پشت میز نشسته بودم و به اوراق کارم رسیدگی می کردم که دیدم یک نفر در می زند. به خاطر دارم که وقتی میس کنتن در را باز کرد و پیش از آن که بنده از ایشان خواسته باشم وارد شد کمی جا خوردم. ایشان با یک گلدان بزرگ آمد و با لبخند گفت: آقای استیونز، گفتم شاید این گل ها اتاق شما را یک کمی روشن کنند.»
استیونز اعتقادات عجیبی دارد که همه این اعتقادات معلول عشق بی حد و حصر او به «مکان» است نه حتی به شغل اش. او از «مکان» یک معبد می سازد با «مناسک» خاص خود که او - و تنها او - می تواند «کاهن اعظم» آن باشد.
«میس کنتن و پدرم تقریباً در یک زمان به سرای دارلینگتن آمدند - یعنی در بهار ۱۹۲۲ - چون که در همان موقع بنده سر خدمتکار و وردست پیشخدمت را با هم از دست داده بودم. علتش هم آن بود که این دو شخص اخیرالذکر تصمیم گرفته بودند که با هم ازدواج کنند و از خدمت خارج شوند. به نظر بنده این جور مناسبات همیشه برای امور خانه خطرناک آمده. از آن روز تا به حال بنده چندین مستخدم را با هم از دست داده ام. البته پیش آمدن این جور چیزها را میان دخترهای خدمتکار و خانه شاگردها باید انتظار داشت و پیشخدمت کاردان کسی است که این را همیشه در نقشه خود به حساب بیاورد؛ ولی ازدواج خدمه ارشد با همدیگر ممکن است باعث وقفه در گردش امور بشود... این جور اشخاص بلای شئونات حرفه خودشان هستند.»
«استیونز» جوانی اش را در این ملک اربابی به پیری رسانده و اکنون دلخوش است به کرم ارباب جدید که آمریکایی است و چندان از سنت های اشرافی انگلیسی سردرنمی آورد و به همین دلیل هم یک قاعده شکنی بزرگ می کند و چند روزی به باتلر خود مرخصی می دهد تا با اتومبیل گرانقیمت ارباب به سفر برود! حد اعلای رستگاری در معبد دارلینگتن! و استیونز، زندگی اش را در این سفر مرور می کند و هی از نتیجه گیری تن می زند اما چاره ای نیست. این نتیجه محتوم است که او را رودرروی «خانم کنتن» قرار می دهد که او نیز همچون «استیونز»، چیزی را از دست داده است اما دست کم تلاش اش را کرده! برای «کنتن» آن خانه اربابی یک محبس است. او برای گریختن، بخت خود را می آزماید و شکست می خورد؛ اما لااقل از «برد» خود می بازد نه مثل استیونز که از بازمانده ای که در کیسه دارد.
«میس کنتن لحظه ای ساکت شد. بعد ادامه داد: «ولی البته معنی اش این نیست که من بعضی اوقات - بعضی اوقات خیلی سخت - با خودم نمی گویم که «چه اشتباهی وحشتناکی با زندگی خودم کردم.» آن وقت آدم به زندگی دیگری فکر می کند، زندگی بهتری که می توانسته داشته باشد...» خیال نمی کنم جواب میس کنتن را فوری دادم، چون یکی دو دقیقه طول کشید تا معنای کلمات ایشان را هضم کنم. به علاوه، همان طور که لابد متوجه شده اید، معنای این کلمات طوری بود که می بایست نوعی غم و افسوس در بنده به وجود بیاورد. در واقع - چرا اذعان نکنم - در آن لحظه قلبم داشت می شکست.»
و پایان سفر، پایان نوعی زندگی است به شیوه ای که از آغاز هم استیونز - در پس ذهنش -می دانست که به مویی بند است و آن مو هم یک دفعه پاره می شود. تار عنکبوت، با وزش باد - گیرم نسیمی - ویران می شود.
«پس شاید این که گفت تو نباید این قدر به پشت سرت نگاه کنی، درست گفت؛ باید طرز نگاه مثبت تری اتخاذ کنم و سعی کنم بازمانده روز را دریابم. چه حاصلی دارد که مدام به پشت سرمان نگاه کنیم و خودمان را سرزنش کنیم که چرا زندگی مان آن طور که می خواسته ایم از آب درنیامده » به روایت «ایشی گورو»، «مکان»، زمان را از ما می گیرد تا خود بر جای بماند و ما... راهی می شویم!
یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید