شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

اسلام سیاسی فراسوی تهدید جدید


اسلام سیاسی فراسوی تهدید جدید
یکسان‌پنداری ناسنجیده اسلام و بنیادگرایی اسلامی با افراطگرایی، داوری درباره اسلام تنها از روی کسانی است که کاملاً ویرانگرند ـ معیاری که برای یهودیت و مسیحیت به کار برده نشده است ... درسهایی وجود دارند که باید از گذشته آموخت، گذشتهای که در آن ترس از تهدید عظیم و یکپارچه شوروی اغلب آمریکا را از دیدن تنوع و چندسانی بلوک شوروی ناتوان ساخت و منجر شد به حمایت ناسنجیده این کشور از رژیمهای دیکتاتوری (ضدکمونیست)، بعلاوه این ترس «جهان آزاد» را قادر ساخت تا سرکوب مخالفت مشروع و نقضهای مکرر و دامنهدار حقوق بشر از سوی حکومتهایی که دارای برچسب مخالف «کمونیست» و «سوسیالیست» بودند را تحمل نماید. این نیرومندترین قدرت در خاورمیانه و آفریقای شمالی است. حکومتها در برابر آن به خود میلرزند. اعراب در همه جا برای نجات از فلاکت و بدبختیهای مختلف خود به آن متوسل میشوند.
این قدرت، نه مصر، عراق یا در واقع دولتی خاص بلکه مساجد ساده و بیآلایش است. از آیتالله خمینی تا شیخ عمرعبدوالرحمان، از ایران تا مرکز تجارت جهانی، سران حکومتها و هدایتکنندگان افکار در غرب و خاورمیانه نسبت به خطرات اسلام ستیزهجو هشدار دادهاند. اگر در دهه‌ی‌ ۱۹۸۰ تصاویر سفارتخانههای تحت محاصره، گروگانهای آمریکایی، و هواپیمارباییها غالب است دهه‌ی‌ ۱۹۹۰ از جنبشهای شورشیای که از سلاحههای هستهای استفاده نموده و به تروریسم شهری دست میزنند خبر میدهد. تیترهای خبری همه از امکان خیزش اسلامی در سطح جهانی و برخورد تمدنها سخن میگویند که در آن اسلام احتمالاً غرب را از پا در میآورد. بینندگان تلویزیون اجساد مسیحیان قبطی و تریستهایی که قربانی افراطگرایان مصری گردیده و نیز گزارشهای مربوط به نبرد مسلحانه مبارزان الجزایری با پلیس را مشاهده مینمایند.
تمامی این موارد نگرانیهای هراسانگیزی که در حوزه نشر و کنفرانسها یا عناوینی نظیر «ریشههای خشم مسلمانان»، «اسلام: دوئل مرگبار با متعصبان» و «در انتظار خشم خداوند: بنیاگرایی اسلامی و غرب» بازتاب مییابند را تشدید مینماید. حکومتها بیش از چهار دهه سیاستهایی را در دوران رقابت ابرقدرتی تدوین نمودند که جهان و آینده را در قالب تهدید ایدئولوژیکی و نظامی مشهودی که اتحاد شوروی باعث آن بود تعریف مینمود. بعد از جنگ سرد، فروپاشی اتحاد شوروی و بیاعتباری کمونیسم «خلا تهدیدی» را موجب گردیده که جستجو برای دشمنان جدید را به دنبال داشته است. برای برخی از آمریکاییان این دشمن جدید چالش اقتصادی ژاپن یا اتحادیه اروپا است.
اما برخی دیگر آن را جهان اسلام میپندارند که با جمعیت یک میلیاردی خود در بیش از ۴۸ کشور دارای اکثریت است و به عنوان اقلیت در اروپا و آمریکا سریعاً در حال رشد است. برخی اسلام را تنها آلترناتیو ایدئولوژیکی برای غرب تصور میکنند که میتواند مرزهای ملی را در نوردد و اینطور فکر میکنند که اسلام از حیث سیاسی و فرهنگی در تعارض با جامعه غربی است و لذا از آن واهمه دارند، اما برخی دیگر آن را بیشتر یک تهدید بنیادی جمعیت شناختی تلقی میکنند. با این حال دهه‌ی‌ ۱۹۹۰ تنوع و پیچیدگی اسلام سیاسی را نمایان میسازد و خبر از قرن بیست و یکمی میدهد که فرضهای زیادی را متزلزل خواهد ساخت. در حالی که برخی سازمانهای اسلامی به تروریسم روی آورده و به دنبال سرنگونی حکومتها هستند، برخی دیگر سخن و پیام خود را از طریق موعظه و رائه خدمات اجتماعی به اطلاع عموم رسانده و تقاضا برای داشتشن حق کسب قدرت مشروع از طریق آراء مومی و نه گلوله را دارند. اما در مورد اسلام ستیزهجو چطور؟ آیا ما با یک تهدید بینالمللی اسلامی مواجهام؟ آیا بشریت شاهد ظهور یک «کمینترن جدید» است که «استالینیستهای مذهبی» آن را رهبری مینمایند مترصد به چالشکشیدن جهان آزاد بوده و قصد دارد جمهوریهایی اسلامی از نوع ایرانی را از طریق خشونت یا فرایند انتخاباتی که جنبشهای اسلامی را به «ربودن دموکراسی» قادر میسازد، تحمیل نماید. دین، بنیادگرایی و واقعیت مسلمانان در تفسیر اسلام به اندازه پیروان دیگر مذاهب در تفسیر دینهایشان اختلاف نظر دارند. اسلام برای اکثریت عمده مومنان، مانند سایر مذاهب جهان، دین صلح و عدالت اجتماعی است، که هواداران خود را به عبادت خداوند، اطاعت قوانین خود و مسئولیتپذیری در امور اجتماعی فرا میخواند. کاربرد بیتمیز واژه «بنیادگرایی اسلامی» و یکسانپنداری آن با حکومتها و جنبشها به احساس تهدیدی عظیم منجر شده است در حالی که عملاً اسلام سیاسی بسیار متنوعتر است. کشورهای عربستان سعودی لیبی، پاکستان و ایران دولتهای بنیادگرا نامیده شدهاند اما این امر چیز خاصی راجع به ماهیت این کشورها به ما نمیگوید. عربستان سعودی یک نظام پادشاهی محافظهکار و لیبریدولتی سوسیالیستی و پوپولیستی است که دیکتاتوری نظامی آن را رهبری میکند. از سوی دیگر این عنوان درباره خصیصه یا جهتگیری اسلامی این دولتها چیزی در اختیار ما نمیگذارد. پاکستان در دوران ژنرال محمد ضیاءالحق تجسم اسلام محافظهکار بود و عربستان سعودی هنوز اینگونه است. اسلام در لیبی رادیکال و تجدیدنظرطلب است و در ایران روحانیون حاکم هستند. سرانجام اینکه اگرچه بنیادگرایی عموماً با ضدیت با آمریکا و افراطگرایی یکسان انگاشته میشود اما لیبی و ایران در واقع اغلب آمریکا را محکوم نموده و علیه آن بودهاند در حالی که عربستان سعودی و پاکستان هر دو متحدان نزدیک آمریکا و مجاهدینی بودند که در مقابل اشغال افغانستان توسط شوروی مقاومت میکردند و برای سالاهای متمادی از حمایت واشنگتن برخودرار بودند. انقلاب ایران در سالهای ۷۹-۱۹۷۸ موجب توجه و ورود مجدد اسلام در حیات فردی و جمعی مسلمانان گردید که پس از آن از آن به عناوین زیادی یا شده است از جمله: بازخیری اسلامی، احیاگرایی اسلامی، اسلام سیاسی و از همه شایعتر بنیادگرایی اسلامی. برکناری کاملاً غیرمنتظره شاه ایران از طریق انقلابی اسلامی به رهبری آیتالله خمینی شخصیتی کاریزماتیک و استقرار نظام جمهوری اسلامی تحت حاکمیت روحانیون جهان را مبهوت نمود. ترس از اینکه ایران انقلاب اسلامی را به کشورهای دیگر خاورمیانه صادر خواهد نمود به عینکی بدل گردید که از طریق آن به رویدادها و تحولات جهان اسلام نگریسته شد. زمانی که [آیتالله] خمینی سخن میگفت جهان به آن گوش میداد –حامیان با تحسین و مخالفان با نفرت و انزجار یا الب نگرانی. اشغال سفارت آمریکا در سال ۱۹۷۹ در تهران و طرحهای توسعهطلبانه [آیتالله] خمینی، طرز فکر و تبلیغ انقلاب جهان سوم معمر قذافی رهبر لیبی و ترور انور سادات رئیس جمهور مصر در سال ۱۹۸۱ توسط افراگرایی مسلمان به تقویت بنیادگرایی اسلامی ستیزهجو انجامید. گروگانگیری، هواپیماربایی و حمله به مراکز و تاسیسات خارجی و حکومتی توسط گروههایی نظیر سازمان آزادیبخش اسلامی، جهاد، تکفیر و الهجره در مصر، حزبالله تحت حمایت ایران و جهاد اسلامی لبنان شهرت زیادی به دست آوردند. در اواخر دهه ۱۹۷۰ و سراسر دهه ۱۹۸۰ تصویر رایج از جهان اسلام در غرب عبارت بود از ستیزهجویانی که به جد در پی تضعیف ثبات کشورها، سرنگونی حکومتها و تحمیل دیدگاه خود از دولت اسلامی بودند. نتیجه عبارت بود از معادله سطحی: اسلام = بنیادگرایی = تروریسم و افراطگرایی. ریشههای بازخیزی واقعیت این است که احیاگرایی اسلامی پیامد انقلاب ایران نبود بلکه محصول توجه مجدد جهانی به اسلام بود که از پیش در جریان بوده و از لیبی تا مالزی بسط یافته بود. علل این بازخیزی بسیرند و از کشوری به کشور دیگر فرق میکنند اما کاتالیزورها و ملاحظات مشترک قابل تشخیصند. ناسیونالیسم سکولار (چه در قالب ناسیونالیسم لیبرال، ناسیونالیسم عرب یا سوسیالیسم) حس هویت ملی ایجاد نکرده و یا جوامعی نیرومند و شکوفا به وجود نیاوردهاند. حکومتها در کشورهای اسلامی –عمدتاً غیر منتخب، خودکامه و متکی به نیروهای امنیتی- قادر به استقرار مشروعیت سیاسی خود نبودهاند. آنها به خاطر شکست در دستیابی به خودکفایی اقتصادی، جلوگیری از شکاف در حال افزایش فقیر و غنی، توقف فساد گسترده، آزادسازی فلسطین، مقاومت در برابر هژمونی سیاسی و فرهنگی غرب مقصر و مورد سرزنش واقع شدهاند. هر دو نظام سیاسی و مذهبی مورد انتقاد قرار گرفتهاند، اولی به عنوان الیت غربزده و سکولار که بسیار زیاد درگیر در قدرت و امتیازات بودهاند، و دمومی (در کشورهای مسلمان سنی مذهب) به عنوان رهبران مذهبی که حکومت آنها را به همکاری پذیرفته است، حکومتی که اغلب کنترل مساجد و مدارس دینی و دیگر نهادها را در اختیار خود دارد. شکست فاجعهبار نیروهای عرب از اسراییل در جنگ ۱۹۶۷ ناسیونالیسم عرب را بیاعتبار ساخت و بررسی وجدان و افکار درونی خود در جهان عرب را موجب گردید. در آسیای جنوبی جنگ داخلی سال ۱۹۷۱ در پاکستان به تشکیل کشور بنگلادش منجر شد. در نتیجه این ایده سست گردید که اسلام و ناسیونالیسم اسلامی میتواند به سان یک حلقه اتصال عمل نموده و چندسانی و تنوع قومی و زبانی جمعیت مسلمانان را ترکیب نموده و آنها ر گرد هم آورد. یک چنین تحولات یا شرایط کاتالیزوری را میتوان در لبنان، ایران، مالزی (شورش سال ۱۹۶۹) و بسیاری از کشورهای دیگر مشاهده نمود. احیاگرایی اسلامی از جنبههای متعدد جانشین برنامههای شکستخورده ناسیونالیستی است. بنیانگذاران بسیاری از جنبشهای اسلامی سابقاً در جنبشهای ناسیونالیستی مشارکت داشتند. حسنالبنا از اخوانالمسلمین در مصر، راشد الغنوشی از حزب النهضه تونس، و عباس مدنی از جبهه نجات اسلامی در الجزایر. جنبشهای اسلامی آلترناتیو یا راهحل اسلامی پیشنهاد نمودهاند، راه سومی که با کاپیتالیسم و کمونیسم متفاوت است. اسلامگرایان استدلال میکنند که سکولاریسم، گرایشی مدرن به سوی غرب و پیروی از مدلهای غربی توسعه ثابت مودهاند که از حیث سیاسی ناکافی و از حیث اجتماعی فرسایشگرند، و ساخت هویتی و اخلاقی جوامع اسلامی را به تحلیل میبرند. آنها با تاکید بر این نکته که اسلام نه صرفاً مجموعهای از باورها و اعمال عبادی بلکه ایدئولوژیای است جامع و فراگیر که همانند حیات فردی، حیات جمعی را نیز در بر میگیرد، خواهان اجرای شریعت به عنوان برنامهای اجتماعی هستند. در حالی که اکثریت جهان اسلام در پی همکاری در درون نظام هستند، اقلیتی کوچک اما قابل توجه بر این باورند که حاکمان کشورهایشان ضداسلامی بوده و لا آنها طبق دستورات خداوند وظیفه دارند آنان را فروافکنده و دیدگاه خود را به کرسی بنشانند. به طور کلی این جنبشها دارای پایگاه اجتماعی شهری بوده و اعضای آن کاملاً از طبقات متوسط به پایین و متوسط هستند. آنها حمایتهای ویژهای از تحصیلکردگان دورانهای اخیر دانشگاهها و متخصصان جوان زن و مرد به دست آوردهاند. این جنبشها از مساجد و محیطهای دانشگاهیی عضوگیری مینمایند، جایی که برعکس فرضیات رایج، قدرت آنها ر دانشکدههای مذهبی و علوم انسانی به اندازه دانشکدههای علوم، مهندسی، آموزش و پرورش، حقوق و پزشکی نیست. سازمانهایی نظیر اخوانالمسلمین مصر، اردن و سودان همچنین جماعت اسلامی آسیای جنوبی بخش عظیمی از فارغالتحصیلان و متخصصین دانشگاهی را در اختیار خود دارند. برای نمونه عباس مدنی بنیانگذار جبهه نجات اسلامی دکترای خود را در رشته آموزش و پرورش از دانشگاه بریتانیا اخذ نمود و همکار جوانتر او عبدالقادر حقانی در رشته مهندسی پتروشیمی تحصیل کرده و در پی اخذ دکترا از دانشگاه فرانسه است. هفتاد و شش درصد از نامزدهای این جبهه در انتخابات شهرداریها و نیز مجلس در سالهای ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ دارای مدرک تحصیلات تکمیلی بودند و بخش قابل ملاحظهای از رهبری و اعضاء آن را میتوان متخصصین طبقه متوسط دانست. در بسیاری از کشورهای اسلامی الیت بدیلی نیز مشاهده میشود، که اعضای آن مجهز به آموزشهای مدرن اما با جهتگیری خودآگاهانه نسبت به اسلام و پایبندی به کنشگرایی اجتماعی و سیاسی به عنوان ابزاری برای فراهم نمودن جامعه یا نظام حکومتی اسلامتر هستند. این پدیده در حضور –و اغلب سلطه- اسلامگرایان در انجمنهای حرفهای وکلا، مهندسان، اساتید و پزشکان بازتاب دارد. اسلامگرایان در جامعه هر جا که اجازه حضور یافتهاند، در تمامی بخشها از جمله حکومت و حتی ارتش یافت میشوند. از حاشیه تا متن دموکراسیسازی اسلام در سراسر دهه‌ی‌ ۱۹۸۰ دنبال شد اما در اواخر دهه جهان اسلام کمی متفاوتر، با مبنای گستردهتر و متنوعتر بیش از پیش نمایان گردید. در زیر لعاب رادیکال، به جز گروههای کوچک، به حاشیهرانده شده و افراطی، انقلابی آزام به وقوع پیوسته بود. در حالی که اقلیتی واپسگرا در پی تحمیل دگرگونی از بالا و از طریق جهاد بودند بسیاری دیگر دین خود را مجدداً مورد توجه قرار داده و رویکردی از پایین به بالا اختیار نمودند. آنها در پی اسلامیسازی تدریجی جامعه از طریق کلام، موعظه و فعالیت سیاسی و اجتماعی برآمدند. در بسیاری از کشورهای اسلامی سازمانهای اسلامی در اصلاحات اجتماعی پرتکاپو گردیده بودند از جمله تاسیس مدارس بسیرا مورد نیاز، بیمارستانها، کلینیکها، انجمنهای حقوقی، برنامههای مشاوره و کمک به خانوادهها، بانکهای اسلامی، شرکتهای بیمه و مراکز نشر. این گروهها که دارای جهتگیری اسلامی بودند خدمات رفاه اجتماعی را ارزانتر در ارائه میکردند و بدین طریق به طور ضمنی نسبت به ناتوانی و شکست رژیمها در این کشورها در فراهمنمودن خدمات کافی انتقاد میکردند. به همراه عملگرایی اجتماعی، مشارکت سیاسی نیز افزایش یافت. در اوار دهه ۱۹۸۰ ناکامیهای اقتصادی به تظاهرات تودهای و آشوب و بلوا برای غذا در مصر، تونس، لجزایر و اردن انجامید. بعلاوه خواست دموکراسیسازی که با فروپاشی اتحاد شوروی و ازادسازی اروپای شرقی توام بود، به خاورمیانه نیز رسید. در سراسر این دهه بسیاری از حکومتها در جهان اسلام مدعی شدند که فعالان اسلامگرا تنها انقلابیونی خشونتطلب هستند و ر صورتی که انتخابات برگزار شود فقدان حمایت مردمی آنها آشکار میگردد، با این حال تنها چند حکومت در صدد برآمدند تا این ادعا را به آزمون بگذارند. وقتی نظامهای سیاسی باز شدند و سازمانهای اسلامی توانستند در انتخابات حضور یابند، نتیجه، بسیاری را در جهان اسلام و نیز غرب متحیر ساخت. اگرچه اسلامگرایان اجازه تشکیل احزاب سیاسی رسمی را نداشتند اما در مصر و تونس به عنوان اپوزیسیون اصلی ظاهر شدند. آنها در انتخابات نوامبر ۱۹۸۹ در اردن ۳۲ کرسی را در مجلس عوام به خود اختصاص داده و پنج مقام در سطح کابینه و منصب سخنگویی مجلس عوام را از آن خود ساختند، اما الجزایر یک نطه عطف بود. دیکتاتوری تک حزبی تحت حاکمیت جبهه آزادیبخش ملی برای چند دهه بر الجزایر حاکم بود. به دلیل اینکه این جبهه سوسیالیست و از الیتی قویاً سکولار و گرایشی فمینیستی برخوردار بود، عده کمی جنبش اسلامی را جدی میگرفتند، بعلاه این جنبش در میان گروههای این کشور در بیرون از مرزهای آن و حتی در میان اسلامگرایان از کمترین شهرت برخوردار بود. پیروزی متحیرکننده جبهه نجات اسلامی –یک گروه چتری- در انتخابات شهرداریها در سال ۱۹۹۰ موج سنگینی در سراسر جهان به راه انداخت. حزب حاکم علیرغم دستگیری عباس مدنی و علی بالحاج رهبران جبهه، قطع بودجه دولتی شهرداریها، اغلب از کار انداختن توان مقامات جبهه نجات اسلامی در ارائه خدمات، دستکاری و تقلب در حوزههای انتخاباتی به نفع خود، نتوانست جلوی کسب اکثریت متحیرکننده آراء توسط این جبهه را در انتخابات پارلمانی دسامبر ۱۹۹۱ بگیرد. هنگامی که اسلامگرایان در داخل کشور و جهان اسلام در حال جشن و شادی بودند، ارتش وارد عمل شد، رئیسجمهور الجزایر را مجبور به کنارهگیری نمود، رهبران جبهه را دستگیر کرد، بیش از ۱۰ هزار نفر از مردم را در اردوگاههای بیابانی زندانی نمود و خود جبهه را غیر قانونی اعلام و داراییهای آن را ضبط نمود. در مواجهه با این سرکوبگری، بیشتر جهان ساکت ماند. عقل متعارف دچار کورسویی شده بود. در حالی که اکثراً ترسیده و مراقب ظهور «ایرانهای دیگر» بودند، پیروزی جبهه نجات اسلامی در الجزایر شبح به قدرت رسیدن جنبش اسلامی از طریق انتخابات دموکراتیک و صندوقهای رای را مطرح ساخت که موجب نگرانی بسیاری از رهبران جهان حتی بیشتر از گلوله شد. در توجیه پذیرش مداخله و به دستگیری قدرت توسط ارتش الجزایر این اتهام مطرح گردید که جبهه نجات اسلامی در عمل تنها به ایده «یک مرد، یک رای، یک بار» معتقد است. این تهدید پنداری از ناحیه اسلام انقلابی با ترس از اینکه این گرایش از درون نظام سیاسی با استفاده از ابزارهای دموکراتیک قدرت را در اختیار خواهد گرفت تشدید گردید. تهدید سهگانه بر عکس بخشهای دیگر جهان، نیاز به مشارکت سیاسی بیشتر و دموکراسیسازی در خاورمیانه با لفاظی توخالی و سرکوب در داخل و اتخاذ سیاست ضد و نقیض یا سکوت در غرب مواجه بوده است.
حکومتهای منطقه خاورمیانه از خطر ناشی از بنیادگرایی اسلامی به عنوان بهانهای برای افزایش خودکامگی و نقض مکرر حقوق بشر سرکوب بیتمیز اپوزیسیون اسلامی همچنین سکوت غرب در قبال این اعمال استفاده نمودهاند. ترس از بنیادگرایی، مانند ترس از کمونیسم همپیمانان عجیب و غریبی را گرد هم آورده است. تونس، الجزایر و مصر در هشدار نسبت به تهدید منطقهای و بینالمللی اسلام و درخواست کمک از غرب و توجیه سرکوب اسلامگرایان با اسراییل همنوا هستند. «اسراییل که برای سالها از حمایت و پشتیبانی آمریکا و اروپا به عنوان سدی در برابر گسترش کمونیسم از طریق خاورمیانه برخوردار بود، اکنون تلاش میکند خود را به عنوان مدافع غرب در برابر اسلام ستیزهجو مطرح نماید، جنبشی که اسراییل آن را خطری حتی بزرگتر نشان میدهد». اسحاق رابین نخستوزیر [سابق] اسراییل اخراج ۴۱۵ فلسطینی را در دسامبر ۱۹۹۲ با این گفته توجیه میکند که «منازعه ما علیه اقدامات تروریستی وحشیانه اسلامی همچنین به منظور بیدار نمودن جهان است، که در خواب غفلت فرو رفته است ... ما از همه ملتها و همه مردم میخواهیم که توجه خود را به خطر بزرگتری که در کنه بنیادگرایی اسلامی نهفته است ... و صلح جهانی را در سالهای آتی تهدید مینماید ... ما در خط مقدم مبارزه با خطر اسلام بنیادگرا هستیم». اسراییل و همسایگان عرب هشدار دادهاند که ایران احیاگرا در پی صدور انقلاب خود به تمام نقاط جهان اسلام است از جمله سودان، کرانه باختری و نوار غزه، الجزایر، آسیای مرکزی، همچنین اروپا و آمریکا. در واقع حسنی مبارک رئیسجمهور مصر خواستار تشکیل «اتحاد جهانی» در برابر این تهدید بوده است. اسلام اغلب به عنوان تهدیدی سهگانه به تصویر کشیده میشود: سیاسی، تمدنی و جمعیتشناختی. ترس دهه ۱۹۸۰ ناشی از صدور انقلاب ایران به سراسر جهان جای خود را به ترس بزرگتر ناشی از جنبش پاناسلامی داده است که ایران و سودان در قلب آن جای دارند. در این علیرغم ناکامی نسبی ایران در صدور انقلاب به خارج از مرزهای خود، دیدگاههای مربوط به تهدید جهانی اسلام به سرعت فزونی یافته، که ترس از انقلاب خشونتآمیز پیروزیهای انتخاباتی از نوع الجزایری را با یکدیگر تلفیق مینماید. هشدار ریمون آرون نویسنده فرانسوی در خصوص موج انقلاب اسلامی نشات گرفته از افراطگرایی پیامبر اسلام و نگرانی وانس وزیر امور خارجه در خصوص امکان وقع جنگی اسلامی-غربی، جای خود را به ادعای چارلز کروتهمر Charles Krauthammer روزنامهنگار راجع به تهدید جهانی اسلام ناشی از «خمینیگرایی بنیادگرایانه قرآن-محور» به رهبری ایران داده است. صدور حکم قتل سلمان رشدی رماننویس توسط آیتالله خمینی به خاطر اهانت به مقدسات اسلام در کتاب «آیات شیطانی»، همراه با فراخوا صدام حسین رئیسجمهور [سابق] عراق برای جهاد علیه غرب در طی جنگ خلیج فارس، نگرانیهای ناشی از برخورد سیاسی و فرهنگی را تشدید نمود. این امر از سوی برخی افراد مانند کروتهمر که واقعیتهای معاصر را به مسائل مربوط به رقابتهای دوران کهن تقلیل میدهند بزرگنمایی میشود. «اکنون باید روشن گردد که ما با وضع یا جنبشی رویارو هستیم که از سطح مسائل و سیاستهای و حکومتهایی که آنها را تعقیب میکنند، بسیار فراتر هستند.
این امر چیزی نیست جز برخورد تمدنها –واکنش احتمالاً غیر عقلانی اما قطعاً تاریخی از ناحیه رقیبی دیرین علیه میراث یهودی-مسیحی و رهآورد سکولار ما، و گسترش جهانی هر دوی آنها». روابط مسلمانان و غرب در بستر مواجههای قرارر داده شده که در آن اسلام در برابر غرب قرار گرفته است -«غرب یهودی-مسیحی و سکولار ما» -به جای نارضایتیهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مشخص». از این رو حمله به غرب از سوی افرادی که به ویژه تحت تاثیر خشم و نفرت خود دست به این اقدام میزنند «غیر عقلانی» پنداشته میشود. به راستی کشورهای غربی چه واکنشی میتوانند نسبت به این مساله داشته باشند؟ سیاست خاورمیانه نظریههای قائل به تهدید بزرگ و یکپارچه را رد میکند. علیرغم جهتگیری مشترک «اسلامی» حکومتهای این منطقه به خاطر داشتن منافع و اولویتهای ملی متعرض در روابط بین دولتی یا بینالمللی چندان با یکدیگر وحدتنظر ندارند. قذافی دشمن سرسخت انورسادات و جعفر نومیری رهبر سودان بود، درست در زمانی که هر یک «تصورات خود از اسلام» را عرضه میداشتند. جمهوری اسلامی [آیتالله] خمینی بر مبنای اسلام مصرانه خواهان سرنگونی دولت اسلامی عربستان سعودی بود. بعلاوه حکومتهایی که به اسلامیبودن شهرهاند در موضع و نگرش خود نسبت به غرب متفاوت هستند. روابط لیبی و ایران با غرب به خصوص آمریکا اغلب خصمانه بوده است، در حالی که آمریکا در عربستان سعودی، مصر، کویت، پاکستان و بحرین از متدانی نیرومند برخوردار بوده است. منافع ملی و سیاستهای منطقهای و نه ایدئولوژی یا مذهب عمدهترین عامل در صورتبندی سیاست خارجی محسوب میشوند. انفجار مرکز تجارت جهانی موج سومی را به راه انداخت و اسلام را به عنوان تهدیدی جمعیتشناختی مطرح ساخت. رشد جمعیت مسلمانان در اروپا و آمریکا اسلام را به دمین مذهب بزرگ در آلمان و فرانسه و سومین آن در انگلیس و آمریکا بدل ساخته است. صداهایی خشن از راستگرایان بحث و مشاجره بر سر حقوق اقلیتهای مسلمان، به راه اندازی تظاهرات و برخوردها بر سر مساله سلمان رشدی و انفجار مرکز تجارت جهانی را مورد بهرهبرداری قرار دادهاند –کسانی چون ژان ماریا لپن فرانسوی، جوانان نئونازی در آلمان و مفسران سیاسی راستگرا در آمریکا.
دموکراسی بدون پذیرش ریسک ممکن نیست در نظر سران غرب، دموکراسی در خاورمیانه دورنمای متحدان دیرین و قابل اعتماد یا دولتهای وابسته که به کشورهایی بیشتر مستقل و کمتر قابل پیشبینی بدل شدهاند را ارتقا میبخشد و این خود موجب نگرانیهایی در خصوص امکان کاهش امنیت دسترسی غرب به نفت میشود. بنابراین ثبات در خارمیانه اغلب از منظر حفظ وضع موجود تعریف گردیده است. فقدان شور و شوق برای لیبرالیسم سیاسی در منطقه با این ادعا که فرهنگ عرب و اسلام ضددموکراتیک هستند، منطقی جلوه داده شده است. (موضوعی که هیچگاه در رابطه با شوروی سابق، اروپای شرقی یا آفریقا تا این اندازه مطرح نشده). برهانی که ارائه میگردد فقدان سنت دموکراتیک، به ویژه نبود خیرهکننده نظامهای مبتنی بر دموکراسی در جهان اسلام است. تاریخ این جهان توسعه سنتها و نهادهای دموکراتیک را موجب نگردیده است. سیطره استعماری اروپا و حکومتهای دوران بعد از استقلال به رهبری افسران نظامی، افراد سابقاً نظامی، و شاهان میراثی را موجب گردیده که در آن مشارکت سیاسی و بنای نهادهای قوی دموکراتیک جایگاه چندانی ندارد. وحدت ملی و ثبات، همچنین مششروعیت سیاسی حکومتها با ماهیت تصنعی دولتهای مدرن که رزهای ملیشان را اغلب قدرتهای استعماری معین میکردند و حاکمانشان را یا اروپاییان به مسند قدرت مینشاندند و یا صرفاً قدرت را به زور تصاحب مینمودند محقق نگریده است. اقتصادهای ضعیف، بیسوادی، بیکاری بسیار زیاد، به خصوص در میان نسل جوانتر بر وخامت اوضاع میافزاید، اعتماد به حکومتها را تضعیف مینماید و توسل به «بنیادگرایی اسلامی« را افزایش میدهد. کارشناسان و سیاستگذارانی که این پرسش را مطرح مینمایند که آیا جنبشهای اسلامی سیاست انتخاباتی را برای «ربودن دموکراسی» به کار خواهند برد، اغلب به نظر نمیرسد به همان اندازه نگران و مشوش گردند از اینکه بدانند فقط تعداد اندکی از حاکمان در این منطقه از طریق انتخابات دموکراتیک گزینش شدهاند و نیز این نکته که بسیاری که از دموکراسی سخن میگویند تنها به متغیر عاری از ریسک باور دارند: آزادسازی سیاسی تا جایی که خطر اپوزیسیون نیرومند (سکولار یا مذهبی) و از دست دادن قدرت در میان نباشد. ناتوانی در ارزیابی این نکته که مساله ربایش دموکراسی خیابانی است دو طرفه در واکنشها غرب نسبت به مداخله نظامی الجزایر و ابطال نتایج انتخابات بازتاب یافت. تلقی وجود تهدید جهانی اسلام میتواند به حمایت از حکومتهای سرکوبگر در جهان اسلام و بدین طریق به پیشگویی ناگزیرساز بیانجامد. خنثیسازی سیاستهای مشارکتی از طریق ابطال انتخابات یا سرکوب جنبشهای اسلامی پوپولیستی فرایند رادیکالسازی را تقویت مینماید. بسیاری از اسلامگرایانی که توسط این رژیمها مورد اذیت و آزار قرار گرفته، زندانی یا شکنجه میشوند به این نتیجه خواهند رسید که پیگیری دموکراسی به بنبست رسیده و لذا متقاعد میشوند که توسل به قوه قهریه و زور تنها راهحل پیش روی آنهاست. سکوت رسمی یا حمایت اقتصادی و سیاسی آمریکا و دیگر قدرتهای غربی از این رژیمها به عنوان همدستی و مشارکت تلقی شده و حکایت از این دارد که در اجرای دموکراسی از سیاست یک بام و دو هوا پیروی میشود. این امر میتواند شرایطی را به وجود آورد که به خشونت سیاسی منجر گردد، خشونتی که ظاهراً برداشتهایی که جنبشهای اسلامی را ذاتاً خشونتطلب، ضد دموکراتیک و تهدیدی برای ثبات ملی و منطقهای معرفی مینماید، تایید میکند. اتخاذ استراتژیهای سازندهتر و دموکراتیک امکانپذیر است. توانمندی سازمانها و احزاب اسلامی به خاطر این واقعیت نیز هست که آنها تنها صدا و ابزار عملی برای ابراز مخالفت در نظامهای سیاسی نسبتاً بسته محسوب میشوند. میزان بالای آراء حزب النهضه تونس، جبهه نجات اسلامی در الجزایر و اخوان المسلمین اردن نه تنها از گروه سرسخت پیروان متعهدی که حامی برنامههای اسلامی این گروهها بودند بلکه از بسیاری از افرادی که فقط میخواستند علیه حکومت رای بدهند ناشی شد. ایجاد فضای باز سیاسی میتواند رقابت گروههای اپوزیسیون را موجب شده و بدین طریق انحصار احزاب اسلامی را تضعیف نماید.(این نکته را باید به یاد داشته باشیم که اعضای سازمانهای اسلامی به طور کلی اکثریت جمعیت را تشکیل نمیدهند). سرانجام اینکه واقعیتهای بازار سیاسی آزادتر –با امکان رقابت در رای دادن، و حکمرانی در میان منافع مختلف و ناهمگون در صورت کسب قدرت- میتواند اسلامگرایان را به جرح و تعدیل یا گستردهتر نمودن ایدئولوژی و برنامههایشان وادار سازد. آمریکا اصولاً نباید نسبت به حضور فعالان اسلامی در حکومت معترض باشد در صورتی که آنها طبق مقررات انتخاب شده باشند. سیاستمداران و گروههای دارای جهتگیری اسلامی نیز باید با همان ملاک و معیاری که تمام رهبران بالقوه یا احزاب دیگر مورد ارزیابی قرار میگیرند، سنجیده شوند. در حالی که برخی طردگرا هستند، اکثریت در روابط خود با آمریکا نکتهسنجانه و گزینشی عمل خواهند نمود. آنها به طور کلی بر مبنای منافع ملی عمل نموده و انعطافپذیریای نشان میدهند که از فهم دنیای به هم وابسته جهانی حکایت دارد. آمریکا هم در سخن و هم در عمل باید ثابت نماید که به حق برخورداری از خودمختاری و حکومت مبتی بر نمایندگی برای دولت یا جامعه دارای جهتگیری اسلامی باور دارد، در صورتی که خواست و اراده عمومی این باشد و مستقیماً منافع امریکا را تهدید ننماید. دولت آمریکا باید تفاوتهای ایدئولوژیکی بین غرب و اسلام را تا جایی که امکان دارد بپذیرد یا حداقل آنها را تحمل نماید. همه باید این نکته را به خاطر داشته باشیم که دموکراسیسازی در جهان اسلام از طریق تجربه عملی پیش میرود و ضرورتاً با موفقیت و نیز شکست همراه است. تغییر پادشاهیهای فئودالی غرب به دولتهای ملی دموکراتیک در طی زمان و با آزمون و خطا شکل گرفت و با انقلابهای سیاسی و نیز فکریای همراه بود که دولت و کلیسا را به لرزه درآوردند. این امر فرایندی بسیار طولانی در میان گروههای رقیب دارای منافع و دیدگاههای متعارض بود. امروزه شاهد تغییر تاریخی در جهان اسلام هستیم. این تغییر همراه با انواع خطرهاست زیرا دستیابی به دموکراسی بدون ریسک ممکن نیست.
آنهایی که از امر ناشناخته واهمه دارند، نمیدانند که جنبشهای اسلامی خاص در راس قدرت چگونه عمل خواهند کرد، در این خصوص حق با آنهاست. اما اگر کسی نگران این است که این جنبشها ممکن است مخالفان را سرکوب نمایند، نامتساهل باشند، پلورالیسم را منکر شوند و حقوق بشر را نقض نمایند، در این صورت همین ملاحظه باید به طور برابر برای وضع نامساعد آن دسته از اسلامگرایانی که در تونس، مصر و الجزایر نشان دادهاند که قصد مشارکت در فرایند سیاسی را دارند به کار برده شود. حکومتهایی که در جهان اسلام از آزادسازی سیاسی پشتیبانی میکنند با چالش توسعه و ترویج جامعه مدنی مواجه هستند –نهادها، ارزشها و فرهنگی که بنیاد یک حکومت مشارکتی واقعی محسوب میشوند. جنبشهای اسلامی به سهم خود با چالش عبور از شعارها و حرکت به سوی برنامه و عمل مواجهاند. آنها باید بیشتر خود۰انتقاد باشند و نه تنها علیه سوء استفادههای حکومت خود بلکه علیه آن دسته از رژیمهای اسلامی نظیر ایران و سودان و نیز انجام اقدامات تروریستی از سوی افراطگرایان زبان به اعتراض بگشایند. آنها باید منطق و سیاستی اسلامی عرضه بدارند که اصول پلورالیسم و مشارکت سیاسی را که برای خود طلب مینمایند به مخالفان خود و اقلیتها نیز تسری بخشند. به میزانی که رشد احیاگرایی اسلامی در برخی کشورها با تلاش برای محدود نمودن حقوق زنان و نقش عامه مردم، گزارش تبعیض علیه بهاییان در ایران، احمدیان در پاکستان، مسیحیان در سودان و منازعه فرقهای بین مسلمانان و مسیحیان در مصر، سودان و نیجریه توام بوده است، پرسشهای جدیای در خصوص پلورالیسم مذهبی، احترام به حقوق بشر و تساهل به طور کلی مطرح میکند.
احیاگرایی اسلامی با بسیاری از پیشفرضهای نظریه توسعه و سکولاریسم لیبرال غرب مغایر بوده است، از جمله باور به اینکه مدرنسازی به معنی سکولارسازی و غربیسازی بیامان و پیشرونده جامعه است. بعلاوه اغلب، تحلیل و سیاستگذاری تحت لوای سکولاریسم لیبرال شگل گرفتهاند که آن را نیز در پذیرش ارائه یک جهانبینی، نه پارادایمی برای جامعه مدرن، ناتوان میسازد و به آسانی میتواند به «بنیادگرایی سکولاریستی» تنزل یابد که دیدگاههای بدیل را غیرعقلانی، افراطگرا و منحط میپندارد. تمرکز بر «بنیادگرایی اسلامی» به عنوان یک تهدید جهانی گرایش به یکسانپنداری خشونت اسلام، همچنین ناتوانی در تمایزبخشی بن استفاده نامشروع افراد از مذهب و باور و عمل اکثریت مسلمانان جهان که مانند پیروان سنتهای مذهبی دیگر، خواهان زندگی در صلح و آرامش هستند را تقویت نموده است. یکسانپنداری ناسنجیده اسلام و بنیادگرایی اسلامی با افراطگرایی، داوری درباره اسلام تنها از روی کسانی است که بسیار ویرانگرند –معیاری که درباره یهودیت و مسیحیت به کار برده نشده است. خطر این است که ممکن است اقدامات شنیع و بسیار زشت نه به تفسیری تحریفشده و کژنما از اسلام که به خود این دین نسبت داده شود. از این رو علیرغم سابقه کشورهای مسیحی و غربی در رابطه با راهاندازی جنگ، توسعه و گسترش سلاحهای کشار جمعی و تحمیل طرحهای امپریالیستی، اسلام و فرهنگ مسلمانان هر طور شده ذاتاً و به گونهای منحصر به فرد توسعهطلب و مستعد خشونت و جنگ به تصویر کشیده میشود. درسهایی وجود دارند که باید از گذشته آموخت، گذشتهای که در آن ترس از تهدید عظیم و یکپارچه شوروی اغلب آمریکا را از دیدن تنوع و چندسانی بلوک شوروی ناتوان ساخت و منجر شد به حمایت ناسنجیده این کشور از رژیمهای دیکتاتوری (ضدکمونیست)، بعلاوه این ترس «جهان آزاد» را قادر ساخت تا سرکوب مخالفت مشروع و نقضهای مکرر و دامنهدار حقوق بشر از سوی حکومتهایی که دارای برچسب مخالف «کمونیست» و «سوسیالیست» بودند را تحمل نماید.خطر احتمالی امروزه این است که ترس و نگرانیهای بزرگنماییشده به اتخاذ سیاست یک بام و دو هوا در گسترش دموکراسی و حقوق بشر در جهان اسلام منجر شود، همانگونه که از ملاحظه و عملکرد غرب در حمایت از دموکراسی در شوروی سابق و اروپای شرقی، اما واکنش کمرنگ و بیاثر نسبت به ترویج دموکراسی در خاورمیانه و دفاع از مسلمانان قابل تشخیص است. حمایت از دموکراسی و حقوق بشر در صورتی که بیتناقض و به یک نحو تمامی جهان را در بر بگیرد، ثمربخشتر است. تجربیات اسلامی را مستثنینمودن محرکی برای منازعه طولانی است.
مولف: جان اسپوزیتو
مترجم: مهدی حجت
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی اصلاح


همچنین مشاهده کنید