پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

قرآن مؤیِّد محمّد (ص)


قرآن مؤیِّد محمّد (ص)
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد
دیرگاهی است که سر اندیشه را خیال آن افتاده است تا کلک قاصر بر جریده ی کاغذ نهاده ودر باب آراء اخیر استاد و معلّم بزرگوارم جناب آقای دکتر سروش داد سخن سر نهد . مخیله را جرأت آن نبود که حتّی از برای خویش نیز که شده در پی سخن آن اندیشمند معزّز باب تازه ای گشاید و راه تازه ای بنماید وچه بسا تردید در تازگی اش داشته و پای اندر گل حیرت بنهاده و دیوار خرد خود کوتاه تر از آن دیده که دامان تحقیق گرد کرده و هم سریر بزرگان گردد . هنوز نیز چنین اعتقاد راسخی صاحب سخن را چنان اندر قفای خویش راه میبرد که وی را مجبور می سازد با تردید و تأمّل وافر اندیشه ی خود را در بوته ی نظرگاه دیگران واگویه نماید .
از اینرو فراش شجاعت خویش جمع کرده و سخن را با استعانت از ذات اقدس الهی و طلب توجّه از حضرت ختمی(ص) مرتبت پیش رانده و منتظر نتیجه ی آن بمانده و دگران را به نقد آن فرا خوانده و کوس بی ادّعایی خویش آشکارا نواخته است.و سخن آنکه :
جناب آقای دکتر سروش چند سال پیش از این در دو کتاب قابل تفهّم که حاوی معارفی تازه از فهم دینی بودند ، سخن از ثبوت حقیقت دین و تغییر در فهم دین به تبع گذر زمان و شرایط مکان نمودند . ایشان هم در کتاب ((قبض و بسط تئوریک شریعت)) و هم پس از آن در کتاب ((بسط تجربۀ نبوی)) از گسترش فهم دینی سخن به میان آورده ودر باب آن به تفصیل آراءِ مهم و راهگشای خویش را مسطور فرمودند . و هم در این آثار بود که معلّم گرانقدر ما بحث ذاتی و عَرَضی را در دین مطرح کرده و فهم گسترش یابنده ی بشر را در طول اعصار موجب تغییر فهم دین به ویژه در عَرَضیات آن عنوان کردند . در بسط تجربه ی نبوی ایشان تأکید مشهوری دارند و مضمون آن بدین شرح است که خود پیامبر (ص) هم در طول دوران وحی به اصطلاح پیامبر تر شد و رشد نفس وحیانی و الهی آن عظیم معلّمِ تاریخ، در سنّت ایشان که راهگشای عمل امروز مسلمین است ، بسیار مؤثر افتاد . چون حضرت رسول (ص) مردی است عرب و متعلّق به قبیله ای عربی و متعلّق به قطعه ای خاص از زمین ، در نهایت می توان پاره ای از احکام و دستورات قرآن را که به تبع آن جامعه و آن رسول عرب نزول یافته اند ، از عَرَضیات و اعتباریات دین برشمرد . و چون دانش و فهم انسان در طول تاریخ از متون درون دینی به واسطه ی گسترش علوم بیرون دینی رشد می یابد ، پس می تواند به فهم و تفسیر تازه ای از آیات و سنّت پیامبر به ویژه در آن اموری که به شدّت به جامعه ی آن روز اسلام وابسته بوده است ، همّت گمارد .
معلّم عزیز ما در آن دو کتاب بر عنصر عصری بودن دین بسیار تأکید نموده واین تعلیم نیکو را به شاگردان خویش عرضه داشتند که اگر اسلام و قرآن نه در مکّه و عربستان و نه بر محمّد (ص) اُمّیِ عرب،بلکه در جای و مکان دیگری و بر فرد دیگری نزول اجلال می نمود ، می توانست درپاره ای از احکام و تعالیم خویش متفاوت با آنچه که امروز می نماید ، باشد .
نتیجه ی کلام بالا چنان بود که بر هیمنه ی قدیم بودن قرآن که از منازعات تاریخی میان متکلّمان مسلمان بوده است ، خدشه ی جدّی وارد کرد و بر حادث بودن کلام وحی و عصری بودن آن اصرار فراوان نمود . در پسِ چنین رویکردی این سؤال اساسی در ذهن بسیاری از اهل تحقیق به ویژه محقّقینِ غیر عرب به ودیعه نهاده شد که آیا اساساً چه ضرورتی از جانب حق تعالی وجود داشت که قرآن را به زبان عربی و بر محمّد مکّی نازل کند ؟ آیا عربیّت قرآن از ذاتیات دین است ویا از عَرَضیات آن ؟
از فحوای کلام استاد عزیز ما در آن دو کتاب و سایر آثار ایشان ، گاه به صراحت و گاه به تعریض چنان بر می آید که ایشان زبان عربی قرآن را نه از ذاتیّات دین اسلام بلکه از عرضیات آن دانسته و همه ی خواصِّ امور عَرَضی را بر آن مترتّب می دانند . من ضمن پذیرش نظر استاد در این باب و جهت پرهیز از اطاله ی کلام ، در همین حد بسنده کرده و علاقه مندان را به مطالعه ی آثار معرفی شده ی دکتر سروش دعوت می نمایم .
و امّا سخن اخیر ایشان :
جناب آقای دکتر سروش در جریان مصاحبه با یک روزنامه ی هلندی نفس پیامبر را ((نفسی الهی)) دانسته و به این سمت گرایش پیدا کرده اند که حضرت رسول (ص) با نفس خدایی خویش بدون نیاز به وحی بیرونی و حضور الزام آور جبرئیل ، وحی را بلاواسطه و از درون خود و با نظارت و کنترل خداوندی دریافت می کرده است ۰ و در این میان برون و درون پیامبررا یکی انگاشته و رابطه ی پیامبر (ص) با خداوند را رابطه ای از سر قرب و وصال ( با تکیه بر نفس الهی پیامبر ) ونه هجر و فراق ( با تکیه بر وحی بیرونی و با واسطه ) بر شمرده اند . سپس با پذیرش سخنان اخیر، بحث خطاپذیری قرآن را مطرح نموده ودر این زمینه شواهدی نیز بازگو کرده اند که در جای خویش درباره ی آنها سخن خواهد رفت .
باری ، در کتاب های گذشته ایشان با ثابت فرض کردن ذاتیّات دین به واسطه ی گسترش فهم بشر ،از دگرگونه فهمیدنِ آیات و سنّت پیامبر سخن گفته بودند که باب تازه ای را در اجتهاد پویا باز مینمود . اگرچه این سخن نیز بر بسیاری از دین ورزان گران می آمد ولی بر مذاق بسیاری از جوانان و اهل تحقیق حلاوتی بود ستودنی . و آن گونه بر آن نظر افکندند که می توان با تمسّک به چنین نگرشی از پاره ای مشکلات مستحدثه در فقه بدون وارد آوردن خدشه به حقیقت دین به در آمد و نیز درهای تازه ای از معرفت دینی را بر روی هواخواهان فهم نو از دین،بازگشود.
دکتر سروش با تأکید صحیح بر جنبه های بشری دعوت پیامبر ( ص ) نکات تازه ای را فراروی چشمان علاقه مندان قرار دادند که امیدواری های زیادی را در پی خویش به ارمغان آورد . ایشان در گذشته نیز همچون امروز پیامبر را (( بشیری بشر )) می خواندند که در پاره ای از سنن رفتاری خویش ، نه تحت تأثیر مستقیم وحی که متأثر از (( نفس بشری )) خود به راهبری امّت دست می زدند و بلا شک اقتضائات دوران وعصر خویش را ملاحظه می کرده اند و با تکیه بر وحی و قر آن راه سعادت را به انسان تاریخی وعصری نشان می دادند .
امّا در کلام اخیرِ دکتر سروش، نفس پیامبر ذاتاً نفسی الهی خوانده شده است و تجربه ی وحیانی آن معلّم بزرگ بشری را با تجارب درونی شعرا مقایسه کرده اند . اشکال من از همین پارادوکس غیرقابل جمع آغاز می شود .در پاکیزه بودن نفس نبی(ص) هیچ گونه تردیدی وجود ندارد امّا همان گونه که جناب دکتر در گذشته و امروز هم تأکید نموده اند و در آیات متعدّد قرآن نیز تصریح شده است ، پیامبران نیز از جنس بشر بوده و نفس آنها می تواند راه صعود و زوال را در پیش گیرد . آنچه که در مورد پیامبر اسلام به صراحت می توانم بگویم آن است که به نظر من نفس حضرت محمّد (ص) در جریان وحی رشد قابل توجّهی نموده است . اینگونه نبوده است که نفس محمّد بن عبدالله (ص) از همان ابتدای بعثت ظرفیت پذیرش هرگونه وحی را داشته باشد . به اعتقاد من آن بزرگ مرد در طول زمان نزول جبرئیل دارای ظرفیتی فراخ تر و نفسی گشاده تر شده که تجارب متنوّع تری از وحی را برای ایشان به ارمغان آورده است . به نظر می آید اتّصال جان پیامبر به عقل فعّال هستی به تعبیر فلاسفه که همان جبرئیل است به تعبیر قرآن ، لازمه ی ابتدایی گسترش و رشد و فراخناکی نفس نبی بوده است .
جنس تجربه ی پیامبرانه از وحی را باید متفاوت از جنس تجربه ی شاعرانه که به نوعی الهام می شمارند ، دانست . شاعر از درون خویش و با سیر و سلوک نفسانی و جدّ و جهد شخصی به مراتب عالی شعر و شعور دست می یابد ولی پیامبران از جانب خداوند برگزیده می شوندو سینه ی فراخ به آنها اعطاءِ می گردد (( ألَم نَشرَح لَکَ صَدرَک )) . پیامبران که انسانهای معمولی قوم و قبیله ی خویش اند ، به واسطه ی ضمیر پاک خود به وسیله ی نیروی بیرونی که همان جبرئیل است ساخته و پرداخته شده و در این مسیر رشد کرده و گونه های متنوّعی از وحی را تجربه می کنند . آیا برخورد پیامبر (ص) در لحظه ی ابتدایی وحی با دفعات بعد که وحی بر ایشان نازل می شد یکسان است ؟ نه اینکه پیامبر در مرتبه ی اوّلی که جبرییل بر او نازل شد ،سراسیمه از کوه پایین آمد و خودرا در خانه ی خدیجه به پتو پیچید و آیات مبارک سوره ی (( مزمّل )) بر ایشان نازل گشت ؟ و نه همین پیامبر است که بنابر قول موثّق مورّخین در غیبت دو ماهه ی حامل وحی ( جبرئیل ) قصد داشت تا خود را از کوه فرا فکند ؟
مصطفی را هجر چون بفراختی خویش را از کوه می انداختی
تا بگفتی جبرئیلش هین مکن که تو را بس دولت است از امر کُن
مثنوی – دفتر پنجم
سخن کوتاه آنکه حضرت رسول (ص) نیز در جریان وحی پلّه پلّه رشد یافت وبه کمال نفسانی خویش نایل گشت و کلام وحی نیز گاه به گاه آن عظیم الشأن را از خطاهای بشری طبیعی بر حذر داشته است و هر گاه که سستی و یا غفلتی از آن کریمِ ارجمند در ایفای نقش خویش حس می شد ، آن کجی را وحی جبرئیلی راست می نمود .
از این سخن که در گذریم مایلم در باب این سؤال که چرا پیامبر (ص) از مکّه و در میان اعراب برگزیده شد ، سخن کوتاهی عرض نمایم . من نیز عرب بودن پیامبر اسلام ( ص ) و زبان عربی قرآن را از عَرَضیات دین می انگارم امّا مکّی بودن و امین بودن پیامبر را نه ! سؤال من این است که چرا پیامبر اسلام ( ص) باید از سرزمین حجاز و در مکّه برانگیخته شود ؟ پاسخ را با نگاهی تاریخی به کتب عهد عتیق و جدید ومقایسه ی آن دو با قرآن تشریح می کنم .
در مقدّمه به طور خلاصه عرض می کنم همان گونه که می دانید سرسلسله ی انبیاءِبزرگ الهی حضرت ابراهیم (ع)است وبر طبق وعده ی خداوند که در قرآن نیز آمده است ، پروردگار عالمیان عهد نمود تا ذرّیه ی آن پیامبر بزرگ را از صالحان و پیامبران انباشته سازد . نیک می دانیم که حضرت ابراهیم را دو پسر به نامهای اسحاق و اسماعیل بوده است . همه ی پیامبران بزرگ تاریخ پس از ابراهیم تا پیش از محمّدِ امین از نسل حضرت اسحاق (ع) و فرزند گرامی اش حضرت یعقوب (ع) بوده اند و قوم بنی اسرائیل نیز از اسرائیل، یکی از فرزندان یعقوب نبی (ع) سرچشمه می گیر ند .این قوم آنچنان که در کتب مقدّسشان آمده است ، خود را قوم بر گزیده ی خدا در طول تاریخ می دانسته اند و همچنان نیز بر این باورند . اگر به لحاظ تاریخی نیک بنگریم به خوبی درخواهیم یافت که به حقیقت بسیاری از پیامبران بزرگ آسمانی از میان این قوم برانگیخته شده اند . سر آمد این انبیاء را باید حضرت موسی (ع) و حضرت عیسی مسیح (ع) بدانیم .در کنار این همه الطاف الهی ، هیچ قومی نیز در تاریخِ انبیاء به اندازۀ بنی اسرائیل راه لجاجت و سرکشی از فرامین الهی را نپیمودند که آیات فراوانی از قرآن و حتّی بخش های زیادی از تورات به داستان این سرکشی ها می پردازند . تا آنکه خداوند در تورات به آنها وعده نمود که نسلِ انبیاء را از فرزندان اسحاق به فرزندان برادرش اسماعیل منتقل خواهد نمود و این معنا را می توان از آیات تورات و انجیل به در آورد . در ادامه به پاره ای از این شواهد که بر نبوّت حضرت محمّد (ص) نیز گواهی می دهند ، اشاره میرود .
در تورات ، باب ۳۳ از سفر تثنیه آمده است :
موسی قبل از وفاتش به بنی اسرائیل گفت : (( یهوه از سینا آمد واز سعیر برایشان طلوع کرد و از جبل فاران درخشان شد ...))
نیک هویداست که منظور از سینا نبوّت حضرت موسی (ع) می باشد و سعیر نیز در تورات محلّ ولادت حضرت عیسی (ع) است و مراد از جبل فاران کوههای اطراف مکّه اند . ( شاید منظور غار حرا باشد ) چنانچه باز هم در تورات و در بیان محلّ سکنای حضرت اسماعیل(ع) خطاب به هاجر آمده است : (( برخیز و پسر را برداشته و او را به دست خود بگیر . زیرا که از او امّتی عظیم به وجود خواهم آورد . وخداوند چشمان اورا باز کرد تا چاه آبی دید . پس رفته و مَشک را از آب پر کرد و پسر را نوشانید و خدا با آن پسر می بود و او نمو کرده ساکن صحرا شد و در تیراندازی بزرگ گردید و در صحرای فاران ساکن شد)).
می دانیم که حضرت اسماعیل(ع) و مادرش هاجر در مکّه ی کنونی ساکن بوده اند و تعبیر تورات از مکّه ( فاران) است که واژه ای عبری می باشد .
اگر به قرآن نیز نظر افکنیم می بینیم که به نمادهای این سه سرزمین قسم یاد کرده است:((وَالتّین وَالزَّیتون.وَ طورِ سینین . وَ هذاالبَلَدِ الاَمین ))
منظور از تین وزیتون سرزمین فلسطین که همان مکان میلاد و پیامبری حضرت عیسی (ع) است بوده و مراد از طور سینین، کوه سیناست که وحی بر موسی (ع) نازل می شده است . پاک آشکار است که مقصود از بلد امین ، سرزمین امن مکّه است . همین تعابیر را در دعای سمات نیز دیده ایم . آنجا که می فرماید : (( بِمَجدِکَ الَّذی ظَهَرَ عَلی طورِ سیناءِ فَکَلَّمَت بِهِ عَبدِک وَ رَسولکَ موسی بنِ عِمران و بِطَلَعتِکَ فی ساعیرِ وَ ظُهورکَ فی جَبَلِ فاران ...)) که با ترجمه ی تورات و قرآن هم خوانی عجیبی دارد .
مراد من از بیان عبارات فوق تأکید بر این نکته است که خداوند تبارک وتعالی اراده فرموده تا نور نبوّت را از فرزندان اسحاق به فرزندان اسماعیل منتقل کند و این وعده را در کتب مقدّس پیشین نیز تذکّر داده است . و چه نیک وعده ی صدق الهی محقّق گردید . اراده ی خداوند و تقدیر ازلی و محتوم خالق هستی بر این قرار گرفته است که در همان سرزمینی که جدّ نورانی حضرت رسول (ص) زیست و با ابراهیم خلیل الله (ع) سنگِ بنای توحید را برپا نمود ،آخرین پیامبر، نورِ گیتی فروزِ خود را بر پهنه ی هستی بگستراند و وعده ی الهی را محقّق سازد . عربی بودن زبان محمّد به نظر من عَرَضی ترین عنصر داخل در بعثت است .نبی گرامی به هر زبانی که سخن بگوید می بایست از سرزمین مکّه طلوع کند تا یادآور مجاهدت ها و تلاش های اجداد پاک و نیاکان منوّرش باشد و سیر تاریخی نبوّت از مسیر موعود، منحرف نگردد .
و امّا امین بودن محمّد نیز اتّفاقی نیست . او می بایست کلام آخر خداوند را با آدمیان به امانت و بی کم و کاست عرضه بدارد . در انجیل یوحنّا باب شانزدهم آمده است که حضرت عیسی (ع) فرمود : (( بسیار چیزهای دیگر نیز دارم که به شما بگویم لیکن اکنون طاقت تحمّل آنها را ندارید . ولی چون او ،یعنی روح راستی آید، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد . زیرا که از خود تکلّم نمی کند بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد ))
و در تورات ،سفر تثنیه ،باب هجدهم ودر مورد پیامبر آخرالزّمان می خوانیم: (( و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت ))
همچنین در تأیید آیات حقّۀ بالا ودر قرآن کریم سورۀ نجم آیات سه تا پنج می خوانیم : (( وَ ما یَنطِقُ عَنِ الهَوی .اِنَّ هُوَ اِلّا وَحیُ یو حی .عَلَّمَهُ شَدیدُ القُوی )) ترجمه : او ( محمّد ) از پیش هوای خود سخن نمی گوید ،بلکه آنچه می گوید از جانب خداست که به او به وسیله ی نیروی قوی آموخته می شود .
محمّد در سرزمین مکّه که سرزمین نیای پاکش اسماعیل است ، مبعوث شد و لقب امینِ اُمّی را از مردمان قوم خویش دریافت نمود تا تاریخ او را در زمره ی ساحران و شاعران قرار ندهد و بهتان سخن راندن از پیش خود را بر او وارد نسازد .
سخن آخر با دکتر سروش
جناب آقای دکتر سروش ، شما تا پیش از این، فهم از دین و متون دینی را عصری و متأثر از فهم زمانه می دانستید و یقیناً همچنان بر این نظر استوارید . چنین رویکردی آنچنان مرا شیفته و مجذوب خویش نمود که بی محابا به دفاع از شخص شما و آراءِ شما پرداختم ودر میان رقبا ومدّعیان، خود را صاحب فهم تازه و نوینی از دینداری ومسلمانی تلقّی می کردم و همچنان نیز بر آن عقیده ام . از آنرو که بدون تعصّب وبا عشق و علاقه به آیینم و با بازنگاه داشتن دریچه های افکارم بر روی سخنان حق که می توانست بسیاری جوانان را که خسته از افکار کهنه در جست و جوی راهی نو بودند سیراب معرفت سازد ،ایده های تازه دریافت کنم .در نگاه پیشین اصل و بنیان وحی ،حقیقتی آشکار فرض شده بود وبا عنایت به حوادث زمانه ی پیامبر و پیشامد های عصری و گسترش فهم و دانش مسلمین ، تفاسیری نو از پاره ای آیاتِ قرآن ( همان عَرَضیات شما ) بیان گردیده بود .ولی در ادّعای اخیر ،پیامبر با نفسی الهی و بسیار نزدیک به شعر و شاعری ، از پیش خود آیات را وبلکه جبرییل را نازل می کند و در سیر درونی خود به قرب الهی دست می یابد و در این سیر می تواند به خطا هم برود .
جناب استاد ! شما به برخی از ناسازگاری ها میان علم و قرآن اشاره فرموده اید و این ناسازگاری های ظاهری را حجّت قرار داده و راه پذیرش خطا در قرآن را بازنمودید . اوّل آنکه چگونه تصوّرنموده اید که آنچه شما ناسازگاری می دانید حقیقتاً افتراق میان قرآن و علم است. مثلاً آیات مربوط به حرکت ذوالقرنین در شرق و غرب عالم و طلوع و غروب خورشید را در آن نقاط ( سورة کهف- آیة ۸۶ ) ، از پیش خود به صاف بودن زمین از دیدگاه قرآن تفسیر نموده اید واز پی آن به تضاد میان قرآن و علم حکم کرده اید .چه کسی چنین تفسیری را می پذیرد ؟ علّامه طباطبائی در تفسیر المیزان جلد ۱۳ مراد از مغرب آفتاب را (( آخر معموره [ آبادی] آن روز خاص از ناحیه ی غرب )) تفسیر می کند . ومشرق آفتاب را نیز آخرین آبادی ازسمت شرق که ذوالقرنین در آن مسیر حرکت می کرده است . جناب دکتر شما به کدام تفسیر نظر افکنده اید ؟
در باب ماجرای هفت آسمان نیز به نقل از مفسّرین نامعلوم ، آن را منطبق با هئأَت بطلیموسی دانسته اید . تا آنجا که من میدانم هنوز علم نجوم به چنین صراحتی دست نیافته است که بتواند با قطعیّت علمی به رد یا پذیرش دیدگاه قرآن بپردازد . مگر آنکه شما از منابعی که در دسترس امثال حقیر قرار ندارد ، اطّلاعات ذی قیمتی کسب کرده باشید که در اینصورت خواهشمندم که ما را نیز بدان منابع راهنما باشید .
یا در جای دیگر کلام تمثیل گونه و رازآلود قرآن را در سوره ی صافات ،آیات ۱ تا ۱۰ ، بازهم خطا دانسته و آنرا ناسازگاری علم بشری با آیات محمّدی قرآن ! خوانده اید . عجبا حضرت استاد !!! قرآن همانگونه که خود نیز در آثار پیشین اشاره فرموده اید ، گاهاً آیات و عبارات تمثیل گونه ای دارد که با فهم ضعیف و جزئی کنونی بشر منطبق نیست . از این دسته آیات به کرّار می توان در قرآن یافت . کلمات وحی از سوی صانع به گونه ای ترتیب یافته اند که هر که را به حدّ عقل و حکمتش سیراب سازند وباب تفسیر و تدّبر را درمورد خود باز نگاه دارند . آیا باید اینگونه آیات را خطای قرآن بدانیم و آن هارا به پیامبر نسبت دهیم . علّامه طباطبائی استاد ما وشما در تفسیر آیات پنج تا ده سوره ی صافات ، ضمن ردّ تفسیر کبیرفخر رازی و روح المعانی آلوسی که این آیات را از روی ظاهر کلمات ترجمه و تفسیرکرده اند می فرماید : (( برای تفسیر این آیات باید توجیه دیگری کرد که مخالف با علوم امروزی ومشاهداتی که بشر از وضع آسمان ها داردنبوده باشد وآن توجیه با احتمال ما – وخدا داناتراست – این است که : این بیاناتی که در کلام خدای تعالی دیده می شود ،از باب مثالهایی است که به منظور تصویر حقایقِ خارج از حس زده شده تا آنچه خارج حس است به صورت محسوسات در افهام بگنجد. همچنانکه خودِ خدای تعالی در کلام مجیدش فرموده : وَتِلکَ الامثالُ نَضرِبُها لِلنّاسِ وَما نَعقِلُها الّا العالِمون )) . جناب دکتر! آیا این همان قبض وبسط در فهم دینی نیست که علّامه ی فیلسوف ما بدان پیش از شما روی نهاده است . شما که شارح منطقی این نظریه هستید ، چرا تفاسیری را برمی گزینید که ازآنها حکم به تفرّق میان قرآن و علم شود .
درجای دیگری ازسخنانتان برخی از توصیه های کاملاًبشری پیامبررا به سایر مسلمین در کناراین آیات آورده و آن هارا باهم مقایسه نموده ودر نهایت به خطاهای پیامبر درمورد بارورکردن نخل های خرما و طب و... اشاره فرموده و نتیجه گرفته اید؛ پیامبرکه وحی را از پیش خود ودرنفس خود که نفسی الهی است بازمی گوید صاحب چنین وچنان خطاهایی است و... عجب قیاس مع الفارقی !
در جای دیگر برای اثبات بی نیازی نبی (ص) از وحی بیرونی به برتری پیامبر نسبت به جبرئیل استناد فرمودید و پیامبر را از جبرئیل به خداوند سبحان نزدیک تر دانستید وازکلام حضرت مولانا هرچه توانستید حجّت آوردید.عجب مغلطه ی آشکاری! در اینکه پیامبراسلام حضرت محمّدبن عبدالله ( ص ) مقامی بلندمرتبه ترازجبرئیل وهمه ی جن وانس ومَلَک دارد،کمترمسلمان راستینی به خود تردید راه می دهد. امّا باید تأمّل نمودکه این برتری از چه جهتی واز چه جنسی است ؟ برتری پیامبر با دارا بودن همه ی صفات بشری اش قابل توصیف است. پیامبربه واسطۀ انسان بودنش موجودی است که در میان آدمیان زیست می کند وبرحسب ظاهر خواص فرشتگان و جنّیان و سایر موجودات را دارا نمی باشد . همان گونه که خود نیز فرموده اید واز مولوی نیز دلیل آورده اید ،بشیر ما بشری پاک است که در مسیر مسئولیت سنگین خود هم تجاربش وهم دانشش بسط یافته اند.پیامبر در جغرافیای هستی نقش خویش را بازی می کند و چون سنگین ترین مسئولیت ها در میان جن و انس ومَلَک به او واگذارشده است واو از پس این بار امانت به بهترین وجهی سرفراز بیرون آمده ،مقرّب ترین مخلوقات است . لازمۀ برتری ونزدیکی رسول الله ( ص )به خداوند نه در بی نیازی او از وحی بیرونی و با واسطه ونه در ترک دوستی وقرابت با جناب جبرئیل است.شما که انتظار ندارید حضرت ختمی مرتبت (ص) درعالم ملکوت نقش فرشتگان را ایفاءِ کند ؟ برتری پیامبر بشر نه آن است که چون موجودی مجرّد و فرامادّه ولازمان ولامکان خاصیّت یابد ونقش چنین موجودی را توأمان بازی کند .
در دفتر چهارم مثنوی ، زمانی که حضرت رسول (ص) خواهان دیدارهیبت واقعی جبرئیل می شود ، آن مَلَک مقرّب پاسخ می دهد که حسّ بشری ات یارای دیدار موجودی مجرّد چون من را ندارد :
مصطفی می گفت پیش جبرئیل که چنانچه صورت تُست ای خلیل
مَرمرا بنما تو محسوس آشکار تا ببینم مر تو را نظاره وار
گفت نتوانی و طاقت نبوُدَت حس ضعیف است وتذک سخت آیدت
حضور جبرئیل امین که از دیدگاه قرآنی موجودی شدیدالقوی تعبیرشده است ، در عنصر وحی ضامن ردّ اتّهامات به انبیاءاست که سخن آنها از پیش خود ساخته وپرداخته شده در نظر گرفته نشود . معتقدم همۀ آن صفات وظرفیت هایی که سبب گذر پیامبر از سدرة المنتهی گردید درهر بشر دیگری نیز بالقوّه نهان است . الّا آنکه هیچ مخلوقی چنان مسئولیت خطیری رابدان صورت که رسول ما بر دوش کشید ،هرگزتجربه نخواهد کرد واگرهدایت بیرونی ودرونی پیامبرنبود ، سرنوشت این بارامانت نامعلوم می بود . پیامبرما محمّد امینی است که می بایست ظرفیت های به دوش کشیدن این بار امانت را در درون خویش بارور ساخته وبه رشد و گسترش آن با کمک جناب جبرئیل یاری دهد .
سخن به درازا کشید . استاد گرامی ، ازاینکه همچنان بازار اندیشه ورزی دراین آب و خاک به همّت حضرت عالی رونقی دارد سپاسگزارم.علّت آنکه قلم دردست گرفته و این سطور را نگاشتم ،از این بابت است که تصوّر می کنم سخنان اخیرتان با تعالیم نیکوی گذشته اندکی تضاد دارد ودلایلی در ردّ آن ها از پیش خود فرض کردم و این تنها از بابت جست و جو گری های ذهنی است وگرنه مرا چه باشد که سخن نقض در مقابل شما آورم. اِبا ندارم که این اندیشه را بازگو نمایم .انتظار همۀ دوستداران فضل آن است که اساتید این فن در بیان دیدگاه های خویش جانب هیچ ملاحظه ای را در بیان عقاید خویش نگاه ندارند وآنچه را نیز که برحسب ذات آدمی سبب چرکین شدن دلها می شود در بیان حقایق بلندی که به سعادت ویا گمراهی بندگان مربوط می شود ،مدخلیّتی ندهند . دوست دارم تا با تفصیل بیشتری در مورد آنچه که اخیراً فرموده اید آگاه شوم و از این اجمال و دو پهلویی که در این مقال یافتم ، رهایی یابم . با تشکّر و عذر خواهی مجدّد .
حسین رسولی نژاد
مرتضی پورچیت ساز


همچنین مشاهده کنید