پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


اگر می خواهی قهرمان باشی تنها مرا دنبال کنہ


اگر می خواهی قهرمان باشی تنها مرا دنبال کنہ
«به علاوه، حتی ناگزیر نیستیم خطر ماجراجویی را به جان بخریم، زیرا قهرمانان همه دوران ها قبلاً این کار را کرده اند. هزارتو کاملاً شناخته شده است. فقط باید ردپای قهرمانان را دنبال کنیم؛ در این صورت، هر کجا آموخته بودیم کراهتی ببینیم، خدایی خواهیم یافت؛ و هر کجا آموخته بودیم دیگری را به قتل برسانیم، خود را خواهیم کشت؛ و هر کجا آموخته بودیم به بیرون سفر کنیم، به مرکز تجربه خویش بازخواهیم گشت؛ و هر کجا آموخته بودیم تنها باشیم، با همه جهان خواهیم بود.» ۱
حیرت انگیز است که رد این گفته جوزف کمبلً اسطوره شناس، مو به مو، در دو وسترنً احیاکننده و جاندارً سال پیش (۲۰۰۷)، «قطار سه و ده دقیقه به یوما»ی منگولد و «ترور جسی جیمز...» شاهکار اندرو دومینیک، پیدا است. در داستانً لئونارد پسری نوجوان در انتخاب الگویش از جهان اطراف، بین بن وید یاغی، قهرمان داستان های ده سنتی آن موقع، و پدر زخم خورده اش قرار می گیرد و پدر که آشکارا دغدغه قهرمان بازی دارد و حالا در «ترور جسی جیمز...» این مضمون وسوسه انگیز، درونمایه اصلی داستان ران هنسن (نویسنده رمانی به همین نام در ۱۹۸۳) را تشکیل می دهد؛ طرح دیدگاه های نو در مفاهیم اسطوره شناختی برای جهانی که در آن زندگی می کنیم. دنیایی که قهرمان هایش به مدد رسانه ها، وجود و حضورشان را اثبات می کنند و می شوند الگوی قومی و ملی. جهانی که دیگر «آدم مشهور» دارد نه قهرمان. و امریکا به عنوان متجدد ترین کشورها در امر اسطوره سازی، مصداق بسیار مناسبی به نظر می رسد. جامعه یی که فاصله میان توحش تا تمدنش چنان کم است که گویا فرصت نکرده افسانه ها و داستان های درست و درمانی گرد آورد و به هزار و یک دلیل بومی و زیست محیطی، قهرمانش شده ضدقهرمان. این از اقبال قهرمان (بخوانید یاغی) های متاخری همچون بوفالو بیل، ویلیام فردریک کودی، و همین جسی وودسان جیمز مشهور به جسی جیمز بود که مرگ شان با تولد و ظهور رسانه ها جاودانه شد. بوفالو بیل که اصلاً خودش آستین بالا زد و شد شومن و در سراسر امریکا و اروپا نمایش غرب وحشی را برپا کرد و حتی در مدیوم سینما شمایل اش را روی پرده آورد؛ و از آن طرف جسی جیمز طبق نریشن پایانی فیلم دومینیک؛ «باب (فورد) به شیوه خود، بیش از هشتصد بار جیمز را کشت. (در اجراهای صحنه یی اش از روز واقعه) او به تاریخ بدگمان شده بود...»، شد نمادی از فرهنگ پاپ امریکا.
برگردیم به سوال ابدی ازلی مان؛ اینکه شمایل هایی چون جیمز در تعاریف اسطوره شناختی جای می گیرند؟ با توجه به کد و نشانه هایی که در کتاب هنسن، مکتوب وجود دارد و دومینیک هم با استفاده از قابلیت های مدیوم و عوامل سازنده در حد کمال در اختیارش، آنها را به تصویر درآورده؛ جواب یقیناً «بله» است. برای شروع کافی است یک بار دیگر به زمان انتشار داستان هنسن نگاه کنیم؛ ۱۹۸۳. حالا در این باره راحت تر می شود حرف زد. داریم از جامعه یی حرف می زنیم که جنگ های بزرگ و خونینی را از سر گذرانده و حالا دارد دوره کرخی کامل را سپری می کند؛ جامعه یی که قهرمان هایش از دل مردم عادی و طبقه کارگر بیرون آمده و نبض زمانه در دست شان است. قدرت رسانه چنان بالاتر از اسطوره قرار دارد که دیگر حریم و حائلی میان قهرمان و هواخواه وجود ندارد؛ و چه بسا، هر از چندگاهی پیروانی همچون مارک دیوید چاپمن بیابیم که با شلیک چند گلوله جان از لنون هایشان می ستانند.
اما شمایلی که از جسی جیمز در «قتل جسی جیمز...» ارائه شده، قدری پا را از نمایشً چهره یک قهرمان پاپ صرف فراتر می گذارد. دومینیک موفق شده با استفاده از بازی بی پروا، غافلگیرکننده و کاریزماتیک برد پیت، چهره یی قدیس وار به جیمز ببخشد. نکته یی که به لطف نورپردازی آیینی و تصویرهای غبطه انگیزی که راجر دیکینز (نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمبرداری) گرفته، همراه با موسیقی تغزلی نیک کیو و وارن الیس (که می شود گفت اسکار در حقش جفا کرد) از ابتدای فیلم و همزمان با نریشن معرفی شخصیت جیمز مشخص می شود؛ «...وقتی اون تو خونه هست، اتاق ها گرم تر به نظر می رسن، بارون تند تر می باره، ساعت ها می ایستند، صداها قوی تر به گوش می رسن...»؛ یا مثلاً در اواسط فیلم گفته می شود؛ «جسی بیشتر شبیه یک شوالیه پیش می رفت. دیوانه، شاد، بداخلاق و غیرقابل پیش بینی». جیمز به دن کیشوتی می ماند که زمانه به جای آسیاب های بادی، راه آهن و قطار (با آن هیبتی که دیکینز در فصل سرقت نشان مان می دهد) را سر راهش گذاشته. جیمز البته تمام خصیصه های یک قدیس را دارد و جزییات ظریف داستان هنسن یک کهن الگوی ناب است؛ میل و هوس های جیمز در مقایسه با همراهانش و به خصوص دیک (پل اشنایدر) به صفر گرایش دارد؛ ترس از مرگ را توی شیشه آن قاب عکس خاک گرفته آخر کار ندیدیم؛ می ماند وفاداری و تعهد جیمز که همه اش در سکانس های گرم کنار خانواده اش مشهود است...
...حتی می شود به شیوه خود رابرت فورد (با بازی درخشان کیسی افلک) با قضیه برخورد کرد. کافی است یک بار دیگر به پوستر فیلم نگاه کنید؛ به رغم اینکه تعداد حروف (انگلیسی) هر دو اسم یکسان و ۱۰ تا است، آن بزدل به جیمز خیره شده اما جسی به آسمان و این است فرق تلخ بین قهرمان و دنباله رو که در زمانه ما دائم دارد کم رنگ و کم رنگ تر می شود.
نوید غضنفری
قسمتی از ترانه «قهرمان طبقه کارگر» ساخته جان لنون.
پی نوشت؛
۱- نقل از کتاب «قدرت اسطوره» جوزف کمبل (گفت وگو با بیل مویرز)، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید