پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


نوستالژی وسترن های دهه۷۰


نوستالژی وسترن های دهه۷۰
تمامی صاحب نظران ژانر وسترن را صدا کنید چرا که پس از سی سال عجیبی که این ژانر جان به جان آفرین تسلیم کرده بود، شرکت های فیلمسازی متاثر از جو بی ثبات و گیج کننده کنونی، در یک ماه دو فیلم وسترن روانه پرده اکران کرده ا ند، اولین فیلم «سه و ده دقیقه به یوما» است به کارگردانی جیمز منگولد که از یک فیلم صرفاً راضی کننده کمی بهتر بود، مخاطبان انبوه را راضی نگاه می داشت و در نهایت به ابزاری تبلیغاتی برای فیلم دوم بدل شد؛ فیلمی به نام «قتل جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل» که توسط اندرو دومینیک نیوزیلندی و ۴۰ ساله کارگردانی شده است و علاوه بر بلندپروازتر بودن نسبت به اثر قبلی، از آن فیلم هایی است که می تواند موافقان و مخالفان زیادی برای خود دست و پا کند؛ فیلمی که به دور از احساسات گرایی مفرط، رویکردی نوستالژیک را پیشه خود ساخته است. با این حال نباید از کنار این سوال به آسانی گذشت که «قتل جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل» قرار است نوستالژی چه چیزی را زنده کند؟
زمانی که این فیلم در جشنواره ونیز به نمایش درآمد از سوی نشریه «ورایتی» شاهکاری باشکوه نامیده شد که از روی اشتباه به جای دهه هفتاد در روزگار کنونی به نمایش درآمده است. از نظر ورایتی «قتل جسی جیمز...» یکی از بهترین وسترن های دهه هفتادی بود که نمی توانست در این سال ها جذابیت چندانی داشته باشد. مطابق این نظر باید گفت «قتل جسی جیمز...» نوستالژی وسترن های دهه هفتاد را زنده می کند اما همین فیلمی که به اعتقاد ورایتی تاریخ مصرف گذشته است حتی با مثلاً فیلم «Great Northfield Minnesota Raid» که آن هم در دهه هفتاد (۱۹۷۲) تولید شده است قابل مقایسه نیست. چرا که آن فیلم به رغم کسل کننده بودنش برادران جیمز را در ظاهر ژنده پوشانی مرموز و شبه هیپی به تصویر می کشید که در نوع خود خلاقانه و ساختارشکنانه بود. فیلم دومینیک اما نه مانند فیلم «Great Northfield Minnesota Raid» و فیلم منگولد درصدد بازتعریف قواعد ژانر وسترن است و نه به سمت احیای آن قواعد می رود. به همین دلیل نتیجه نهایی یک وسترن کثیف است که شخصیت های مشهورش لباس های تمیز و اتوخورده به تن دارند، فیلمی که صرفاً یک بازسازی بامزه از وسترن های قدیمی است و به یک درام مجلسی خسته کننده که رنگ و بویی روانشناختی هم دارد شبیه شده است.
«قتل جسی جیمز...» رابطه یی پارانویید را میان شخصیت کاریزماتیک جسی (برد پیت) و فورد (کیسی افلک) به تصویر می کشد تا در خلال این رابطه باب در نقش یهودای داستان زمینه ساز مرگ مسیح شود. (پیت شاید جایزه بهترین بازیگر جشنواره و نیز را برده باشد اما مطمئناً فیلم متعلق به افلک تازه کار است.) باب هم در روایت دومینیک از داستان جسی جیمز با نمونه های سابقش در فیلم های قدیمی تفاوت دارد. در فیلم «به جسی جیمز شلیک کردم» که در سال ۱۹۴۹ توسط سام فولر کارگردانی شده است و یک وسترن نوآر ارزان قیمت است، وی شخصیتی خیره سر، سرسخت و گستاخ دارد. در فیلم دومینیک اما باب یک آدمکش سرخورده است که مجذوب شخصیت جسی شده است و چنین جمله یی از دهانش خارج می شود؛ «در طول زندگی ام هرگز کسی نبوده ام ... در حالی که جسی جیمز همواره به بزرگی یک درخت بوده است.»
رابطه میان جنایت و شهرت از مضامین مورد علاقه اندرو دومینیک است. تنها فیلم دیگر او فیلمی است به نام «ساطور» که با سر و شکل بصری آزاردهنده و بیش از حد ابزورد خود چهره یک جنایتکار حرفه یی استرالیایی را به تصویر می کشد. «قتل جسی جیمز...» بی شباهت به «ساطور» نیست و با اینکه به جای استرالیا در نواحی مرکزی کانادا فیلمبرداری شده است اما باز هم می توان سبک فیلمسازی استرالیایی آن را در استفاده از فضاهای خالی و تاکید بر تنهایی شخصیت ها به خوبی مشاهده کرد. خصوصاً در نماهای دالی کند و کلوزآپ هایی که چهره مضطرب و نگران شخصیت ها را به دقت نمایش می دهند. فیلم به لحاظ نورپردازی هم متاثر از نقاشی های رامبراند است و در حس و حال بصری خود از آثار تارکوفسکی تاثیر پذیرفته است. به همین دلیل خورشید در این فیلم مانند عسل و وازلینی که روی لنز دوربین ریخته شود نور خود را می گستراند ، آسمان از پس ابرهایی گذرا درخشش کم رمق خود را گهگاه به رخ می کشد، زمین همراه با علف های مواج و قهوه یی رنگش به رقص مشغول می شود و فضای موسیقایی مناسبی را برای نیک کیو و وارن الیس (آهنگسازان فیلم) فراهم می کند.
«قتل جسی جیمز...» حتی بی شباهت به «مرد مرده» وسترنی پیشرو هم نیست تا بتواند مانند فیلم جیم جارموش از مولفه های ژانر وسترن آشنایی زدایی کند. این فیلم حسی شبیه جست وجو در اتاقکی زیرشیروانی برای یافتن خرت و پرت های به دردنخور را به تماشاگر منتقل می کند. می توان رد پای نظریه گریل مارکوس را که در کتاب «امریکای اسرارآمیز قدیمی» طرح شده است در رویکرد دومینیک نسبت به ژانر وسترن ردیابی کرد. احتمالاً دومینیک هنگام کارگردانی این فیلم ترجیح می داده متاثر از «حس پنهانی» که گریل مارکوس در کتاب خود بیان کرده است کل فیلم را با یک دوربین چشمی بدون لنز فیلمبرداری کرده و تصاویر را به جای نگاتیو روی شیشه های منسوخ شده عکاسی ثبت کند. طبیعی است در چنین وضعیتی فیلم چاره یی نداشته است جز اینکه به اثری به شدت از مد افتاده تبدیل شود.
منبع؛ Village Vioce
جی. هوبرمن
ترجمه؛ هومن حاتمی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید