پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


گانگستر آمریکایی اسطوره های کهن را می بلعد!


گانگستر آمریکایی اسطوره های کهن را می بلعد!
● گانگستر آمریکایی، ریدلی اسکات
(در این نقد سعی شده داستان اصلی فیلم تعریف نشود)
ریدلی اسکات یکی از نام آشناترین کارگردان های هالی وود است. کم تر کسی است که گلادیاتور را دیده باشد و او را نشناسد.برنده آخرین اسکار قرن بیستم و یا اولین اسکار قرن بیست و یکم برای کارگردانی(این دردسر اولین و آخرین همیشه در مرز ها هست!) او یک اسطوره پرداز تمام و کمال است. مردی که حتی برای ساخت پرداختن اسطوره ای که همگان دوستش داشته باشند تاریخ روم باستان را هم تحریف کرد.
و به حق یکی از پر طرفدار ترین اسطوره های مدرن را از دل این تحریف فاحش تاریخ بیرون کشید. اسکات در مسیر بازی دوست داشتنی اش یعنی ساختن اسطوره های عامه پسند و امروزی به جنگ های صلیبی هم رحم نکرد. " پادشاهی بهشت" هم نمونه ی خوبی برای بازی مورد علاقه ی اوست که مانند نمونه های قبل از تحریف تاریخ در امان نبود.
آن چه به نظر می رسد برای اسکات اهمیت دارد همراهی بیننده با شخصیت استو شخصیتی که فیلم ساز با هزار بزک و دوزک و دزدی از تاریخ بیرون کشیده و به دامن فیلم انداخته تا بیننده را سحر کند. شخصیت های اسکات اکثرا مردان آرام و صبوری هستند که شجاعتی درونی دارند و از چیزی که در درون شان می جوشد امید می گیرند.
اما این شخصیت ها را باید در گره های هیجانی داستان ببینی. سکانس حمله ی بلک اسمیت به لشکر مسلمان ها را برای دفاع از مردم بیرون قلعه به خاطر بیاور . یا سکانسی که گلادیاتور رو تماشاچی ها شمشیر پرت می کند. اسکات شخصیت های اسطوره ای اش را از بدنه ی جامعه جدا می کند. آن ها بالا تر از دیگران می اندیشند.
قلب هایی صاف تر از دیگران دارند و ذهن هایی پویا تری از آن ها دارند. شجاعت درونی آن ها نیز به واسطه ی همین تفاوت است . او این تفاوت ها را به گونه ای لا به لای روایت داستانش به خورد ذهن بیننده می دهد که تا به خود می آید خود را مجذوت اسطوره ی فیلم می یابد. اسکات حتی بسیار دوست دارد که آدم های فیلمش دسته جمعی برای شخصیت اسطوره ای اش هورا بکشند و سر و دست بشکنند و این محبوبیت را نیز به گونه ای هنرمندانه با عدم محبوبیت و یا منفور بودن ضد قهرمان ترکیب می کند که بیننده باز هم بدون حس کلیشه زدگی و یا تصنع در فیلم با این معنا همراه می شود. سکانسی که مردم در کلوزیوم گلادیاتور را تشویق می کنند به یاد بیاورید.
خود من بیننده ی ایرانی احساساتی با سواد مناسب سینمایی را دیدم که در این صحنه بغضش گرفته بود. چه رسد به بیننده ی عام که عاشق چنین بازی هایی است. اسکات با تمام این زیرکی ها شاید یکی از توانا ترین کارگردان هایی است که سنت قهرمان سازی و اسطوره پردازی را در سینما با وجود ذائقه های تلخ قرن بیست و یکمی هنوز هم زنده نگه داشته.
اما فیلم جدید اسکات روایت دیگری دارد. در داستان خبری از قهرمان مهربان و شجاع نیست که همه برایش کف بزنند و هورا بکشند و شاید اگر سعی هم بکنی که فیلم را با سابقه ی ذهنی از اسکات و سبک قهرمان سازی فیلم های قبلی اش ببینی نتوانی قهرمان یا اسطوره ای خمعادل آن چه قبل بوده بیابی و یا در ذهن خود بسازی. فیلم روایتی است به دور از اغراق حول یک شخصیت.
قهرمان و ضد قهرمان فیلم را شاید در تقابل با یک دیگر بتوان بد و خوب نامید اما پرداخت ها و خط روایت به گونه ای است که بیننده هر دو را به یک اندازه دوست دارد و از هر دو به یک اندازه بیزار است.
نه این که باز ماجرای پلیس بد و دزد خوب باشد. ماجرا ماجرای شخصیت پردازی و روایت واقعی است که از ریدلی اسکات که به تحریف و مصادره به مطلوب تاریخ به نفع داستان خودش معروف است بسیار بعید به نظر می رسد.
سابقه ی اسکات در این زمینه به گونه ای خراب است که در ابتدای فیلم جمله ی "بر اساس یک داستان واقعی " که روی پرده می آید برای کم تر مخاطبی باور پذیر است. اما به یقین پایان نویس های فیلم که سرنوشت شخصیت ها را روایت می کند. از نظر هیچ کس جزو دروغ های معمول اسکات به حساب نمی آید. این تاثیر فضای به شدت واقعی فیلم است. فضایی اجتماعی که در آن داستان یک سیاه پوست را روایت می کند که به بزرگترین رییس مافیای نیویورک تبدیل می شود.
و شاید تمام بار داستان فیلم همین یک جمله باشد. جمله ای که وقتی رییس پلیس نیویورک می شنود کم مانده از خنده روده بر شود. و شاید باور آن برای بسیاری از مخاطبان آمریکایی هم بعید باشد. این که بیننده ی ایرانی از این سیر داستان تعجب نمی کند تاثیر نا آشنایی ما با فرهنگ عامه و اجتماعی آمریکاست که فیلم در بستر آن روایت خود را پیش می برد.
اسکات این بار پلیسی را روایت می کند که تنها در حرفه ی پلیسی خود درست کار و صادق است و خانواده اش را از دست داده و در زندگی شخصی مردی نالایق و زن باره است. و از سویی سیاه پوست مافیایی را به تصویر می کشد که روابط و زندگی شخصی درستی دارد و در ذات انسانی مقید به اخلاق است اما به مقتضای حرفه اش انسانی کثیف و به آن قول نخ نما شده "انگل اجتماع" است.
هر دو این نیمچه قهرمان ها آن شجاعت درونی را دارند که لازمه باقی ماندن آن ها در سیر داستان و ذهن مخاطب است. اما از امید و برتری فکری و روحی آن ها نسبت به بدنه ی جامعه خبری نیست. اسکات این بار ترجیح داده دو آدم معمولی را در بستر تاریخ واقعی کشورش روایت کند تا یک اسطوره ی پرستیدنی برای ذهن مردم آمریکا بسازد.و شاید بیشترین کشش داستان هم از همین بستر زنده و باورپذیر آن است.
اسکات به عنوان کارگردانی که به اسطوره پردازی شهره بود و با جدا شدن از سبک سابق خود سال گذشته فیلمی ساخت که برای یک کارگردان جدی سینما شوخی به حساب می آید با " گانگستر آمریکایی" نشان داد توان ساخت فیلم های این چنینی را نیز دارد.
محمدرضا محسنی راد
منبع : لوح


همچنین مشاهده کنید