جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


عشق، سرچشمه زندگی


عشق، سرچشمه زندگی
چشمه، نمایش تضاد است. تضاد نفس خیر و شر. فیلم به ظاهر دارای دارای سه زمان است که در واقع سه وجه شخصیتی نقش اول فیلم را نمایش می‌دهند، گذشته (غلبه خودخواهی)، آینده (غلبه دیگرخواهی) و زمان حال (گذار از اولی به دومی).
تامی قصد دارد دارویی کشف کند که روند پیشرفت تومور مغزی همسرش ایزی را معکوس کند. او در انجام این کار بین دو هدف سرگردان است، نجات ایزی بخاطر خودش و نجات ایزی به خاطر خود ِایزی. نسبت تامی با وجه جسمانی ایزی باعث علاقه او به تلاش برای حفظ ایزی به هر قیمت می‌شود، به این منظور که صرفا در کنارش باشد و حضورش را حس کند.
تبلور تسلط این وجه شخصیتی تامی به او، در سفر او از طریق کتابی که ایزی نوشته نمایش داده می‌شود. جنگجویی که ظاهرا به قصد نجات اسپانیا قرار است درخت زندگی را کشف کند ولی در واقع هدفش به دست آوردن ملکه است و به همین خاطر حتی حاضر است اطرافیانش را قربانی راه خود کند. یعنی کشتن کسانی که قصد شورش دارند و سپس پیش روی به هر قیمت تا رسیدن به آستانه برج مخفی ولو به تنهایی.
که بروز آن در زمان حال منطبق است با درگیری تامی با همکارانش برای رسیدن هر چه سریعتر به فرمول دارو. از این روست که او حتی موفقیت بزرگی که به طور اتفاقی در آزمایشش به دست می‌آورد (جوانتر شدن نمونه آزمایشی و معکوس شدن روند پیر شدن بافتهای بدن) را به صرف اینکه هدفی که او می‌خواسته نبوده نادیده می‌گیرد، و برایش مهم نیست که این اتفاق می‌تواند جان افراد زیادی را نجات دهد.
او به همه چیز به عنوان مانعی برای هدفش نگاه می‌کند و از این رو اهمیتی نمی‌دهد که چه بلایی بر سر آنها می‌آورد. آخرین نگهبان برج، نمادی از میمون آزمایشگاهی است که بالاخره در مقابل اراده تامی تسلیم می‌شود و تامی به دارو / درخت زندگی دست پیدا می‌کند. هر چند که در نهایت اینجاست که تامی خود داستان را ادامه می‌دهد، او به این مسئله به چشم یک موفقیت شخصی نگاه می‌کرده و در نتیجه وقتی به درخت زندگی می‌رسد هر کسی به جز خودش را فراموش می‌کند و به همین خاطر فنا می‌شود.
در این میان حلقه ازدواج، رابط بین تامی و ایزی است در تاثیر پذیری حسی تامی از ایزی و احساس حضور دائم او. و زمانی که تلاش تامی برای کشف دارو به نوعی کوشش خودخواهانه تبدیل می‌شود برای حفظ ایزی(به همان دلیل که او را صرفا به خاطر خودش دوست دارد و نه به خاطر خود ِایزی) این واسطه یعنی همان حلقه از بین می‌رود.
در گذشته و با تسلط نیروی شر، این مسئله حتی افسوسی بر نمی‌انگیزد و جنگجو بی توجه به کارش ادامه می‌دهد، در زمان حال مدتی به دنبالش می‌گردد و ناراحت است، و در آینده و مبتنی بر واقع نگری که پس از مرگ ایزی بر او غالب شده تحت تسلط نیروی خیر، از شدت ناراحتی حلقه را بر روی انگشتش خالکوبی می‌کند. در واقع گذشته نمادی از نیروی تلاش کننده تامی و آینده نمادی از پشیمانی او به علت انتخاب راه غلط برای این تلاش است.
به همین علت است که عذاب وجدان تامی از برخورد بدی که با ایزی کرده رهایش نمی‌کند. ایزی از او خواسته تا در اولین برف آن سال با هم به گردش بروند ولی تامی به او گفته که گرفتار است و وقت ندارد و اندکی او را رنجانده است.
اگر چه گرفتاری تامی چیزی جز فعالیت کاری در بیمارستان به قصد کشف دارو برای نجات ایزی نبوده، اما تامی علاقه به ایزی را نه از آن منظر که ایزی ترجیح می‌داده، بلکه از منظر آنچه خود صلاح می‌دانسته بروز داده است و در نتیجه ایزی در این بین، به ابزاری برای لذت بردن تامی از عشق ورزیدن تبدیل شده است و اگر چه شاید ایزی به راحتی این مسئله را فراموش کرده باشد، اما این بار خود تامی است که با تشدید واقع بینی‌اش نمی‌تواند خود را ببخشد.
به بیانی دیگر، تامی تازه به این مسئله پی برده که تلاش او برای حفظ سوی دیگر این رابطه به دلیل حفظ و ادامه رابطه بوده و نه به دلیل حفظ طرف مقابل، و اینجاست که آرزو می‌کند که ای کاش زمان به عقب بر می‌گشت و او کاری را می‌کرد که ایزی دوست می‌داشت، یعنی رفتن به گردش در آن روز برفی، یعنی دوست داشتن ایزی به شیوه‌ای که ایزی دوست می‌داشت و نه به شیوه‌ای که خودش ترجیح می‌داد. این، عشقی است که آرونوفسکی آن را با نمادهای شرقی نشان می‌دهد، انجام حرکات تمرینی رزمی در مقابل ستاره‌ها، نشستن چهار زانو به شیوه رزمی‌کاران و اهل مراقبه‌های آسیایی، در حداقل نگهداشتن نیاز جسمی خود (حتی از معشوق) و انتظار برای به کمال رساندن او حتی با آگاهی از این مسئله که در این راه فنا خواهد شد، کمالی که نهایتش در آسمان است، جایی که نور و روشنی همه جا را احاطه کرده است. و آن را در مقابل عشقی می‌گذارد که با نمادهای غربی نشان می‌دهد، جنگجویی اسپانیایی و کاملا مسلح که راهش را از دل جنگل‌های تاریک با شمشیر و خون باز می‌کند و در نهایت نیز کمال را برای خود می‌خواهد. در واقع نمایش برتری فداکاری برای عشق به خاطر معشوق بر فداکاری برای عشق به خاطر خود. که حتی تقدم و تاخر زمانی نیز بر این مسئله صحه می‌گذارد (انسان خودخواه از حقیقتش عقب می‌ماند و انسان دیگرخواه از حقیقت خود جلو می‌زند).
این مسئله حتی در پایان هر یک از دو داستان نیز خود را نشان می‌دهد، تامی در هر دو بُعد فنا می‌شود، اما در اولی نابود می‌شود و از دست می‌رود و در دومی، از نهاد او معشوقه‌اش به زندگی ادامه می‌دهد و به واقع این خود تامی است که جاودانه می‌شود. عشق تامی باعث می‌شود تا او به مانند افسانه‌ای که ایزی برایش تعریف می‌کند به سرچشمه زندگی تبدیل شود، چیزی که شاید نام فیلم از آن حاصل شده است.
در نهایت، این ایزی است که علی رغم فهم این مسئله آن را به تامی نمی‌گوید. چرا که معتقد است تامی باید خود به فهم آن دست پیدا کند و تامی نیز موفق می‌شود. حدیث نفس خود را می‌نویسد که چگونه در لحظه انتخاب دچار اشتباه شده و جسما ایزی را از دست داده است اما بالاخره توانسته به عمق و وجه صحیح رابطه خودش و ایزی پی ببرد. به عشق واقعی دست پیدا می‌کند، دوباره حلقه را بدست می‌آورد و این بار با اطمینان کامل به ایزی پاسخ می‌دهد :«بله، همه چیز درست است».
داوود زادمهر
منبع : لوح


همچنین مشاهده کنید