پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


نقلی زنانه از شاهنامه


نقلی زنانه از شاهنامه
چند تا از ما زن‌ها می‌توانیم پا بگذاریم جای پای گردآفرید؟یک روز فرمانده دژ سپید شویم، تو دل شب بتازیم، لباس رزم مردانه بپوشیم، برویم به جنگ سهراب؟ بعد بشویم یکی از قهرمان‌های شاهنامه و از هزاران سال تاریخ بگذریم تا برسیم به امروز؟
اما فاطمه حبیبی‌زاد ۹ سالی می‌شود که لباس رزم مردانه پوشیده و شده است اولین زن نقال ایران، حتماً که نباید مرد بود تاروی سن ایستاد، دست‌ها را تا نزدیک آسمان بالا برد، از ته حنجره محکم فریاد کشید«به نام خداوند جان و خرد، همه رخش اندیشه را زین کنیم، جهان را به شهنامه آذین کنیم، هر آن کس که شهنامه‌خوانی کند، چه مرد و چه زن پهلوانی کند.»
می‌شود زن بود و نقالی کرد، مگر اینکه باور داشته باشیم، فردوسی شاهنامه را تنها برای مردهای این سرزمین خلق کرده است که اگر ثابت شود آن وقت ما به احترام ابوالقاسم فردوسی هم که شده پا را ازکفش نقال‌های مرد می‌کشیم بیرون! هر چند ایران پیش از این زن‌های راوی را دیده است که البته شیوه روایت آنها کاملاً زنانه بوده، تاریخ ایران زنانی داشته که چامه‌سرایی و قصه‌سرایی می‌کرده‌اند، عصرها و دم غروب‌ها می‌آمدند.
قصه و روایت‌های فرهنگ ایرانی را برای بچه‌های بزرگان و درباریان نقل می‌کردند، اما هیچ کدام آنها مثل فاطمه حبیبی‌زاد، پا جای پای مردها نگذاشتند، آن‌قدر که خود گردآفرید طی هیچ کدام از تحقیق‌های تاریخی‌اش ندیده و نشنیده است که زنی شروع به معرکه‌گیری کرده باشد، با دست زدن‌ها و پا کوبیدن‌ها میدان‌داری کرده باشد بلکه این حرکات تنها متعلق به مردان نقال بوده است و هیچ کدام از آن زنان قصه‌گوی دیروز تجربه حضور در اجتماع عمومی را نداشته‌اند و نتوانسته‌اند مانند مردان نقال میان افت و خیز و اوج و فرود صدا مردم را هیجان‌زده کنند و فریاد بزنند «کجا بود نام او گردآفرید ... که چون او به جنگ اندرون کس ندید.»
● از پژوهش تا نقالی
ماجرا به همین سادگی‌ها هم نیست که یک روز در سال‌های دبیرستان عاشق شاهنامه شوی، بعد تصمیم بگیری پا بگذاری در جرگه مردها، اولین زن نقال ایران شوی و لقب گردآفرید به خودت بدهی، باید طی دو دوره پژوهش‌های متوالی داشته باشی، از سرک کشیدن توی قفسه‌های کتابخانه‌ها، آرشیو‌ها و تحقیقات میدانی خسته نشوی، حتی اگر لازم شد باید یک روز صبح کله سحر شال و کلاه کنی، راه بیفتی و هشت گوشه ایران را بگردی، بعد از روستای یکه دانگه در بروجرد سردرآوری، بنشینی پای پرده‌خوانی مرشد سیدمصطفی سعیدی، یا اینکه راهت را کج کنی و بروی اصفهان و آن‌قدر زل بزنی به نقالی مرشد خوشحال‌پور، علی زنگنه و یا دباغیان و آن‌قدر قصه‌های شاهنامه بشنوی وبا روایت‌های طاهرو زهره، ذبح اسماعیل و قصه سبزه پری میان اهالی آذربایجان و ترکمن صحرا روزت را شب کنی تا اینکه نقالی و شاهنامه را سینه به سینه یاد بگیری و بشوی اولین زن نقال ایرانی!
گردآفرید در دوره اول تحقیق به هشت گوشه ایران رفت، آدم‌ها را پیدا کرد و روایت‌های آنها را شنید اما چند سال بعد دید بیشتر آنها دارند به مرور زمان یکی یکی می‌میرند و تمام داشته‌هایشان را با خود زیر خاک می‌برند، بعد روزی خواهد آمد که اثری از این هنر نماند یا اگر هم ردپایی از آن پیدا شود خلاصه می‌شود در حد آرشیو‌های پراکنده دور و نزدیک، همان وقت مرحله دوم تحقیقاتش را آغاز کرد که بخش عمده‌ای از آن گفت‌وگو‌ها و مصاحبه‌ها را امسال ساماندهی کرد و قرار است در آینده به صورت بسته‌های فرهنگی که شامل مجموعه‌ای مکتوب و DVD‌های صوتی و تصویری است در اختیار مردم قرار گیرد.
حبیبی‌زاد در حال حاضر مشغول نوشتن کتابی با عنوان آفرین آفرینش است که به سفارش بخش محیط زیست سازمان ملل قرار است تهیه شود که به پاسداشت طبیعت در بینش و منش ایرانیان می‌پردازد. اما کتاب رخ یازدهم آماده چاپ است که قصه‌ای از شاهنامه را به صورت نمایشنامه در آورده و همچنین مستندی به نام نقل گردآفرید ساخته هادی آفریده به زودی روانه بازار می‌شود.
اما تمام این سال‌ها ذوق و شوق گردآفرید خلاصه نشد توی قصه‌های شاهنامه بلکه قصه‌هایی از مذهب و فولکلور را هم روایت کرد و حتی تجربه منقبت‌خوانی و پرده‌خوانی قهوه‌خانه‌ای را هم دارد. گردآفرید سال ۱۳۸۰ کوبید و تا زواره روستایی در دل کویر اصفهان رفت و سه روز هم با زنان اردستانی هم‌صحبت شد تا میان جمع زنانه آنها منقبت‌خوانی کند و از مذهب قصه‌هایی را نقل کند آن وقت زنان روستایی میان چشم‌های متعجب گریه کردند و زیر لب زمزمه کردند «یا حسین!»
● نقالی زنانه
اگرنقالی‌های گردآفرید را دیده باشید آن وقت حتما میان آن اوج و فرودهای صدا ظرافت‌های زنانه را هم پیدا کرده‌اید که با آمیختن خلاقیت در اجرا توانسته نقالی را از انحصار مردها خارج کند، حتی میان طرح‌ها و بته جقه‌دوزی‌های سرآستین و یقه پیراهن که تلفیقی از لباس دوره ساسانی و لباس درویش‌ها است می‌توانی رد پای یک نقالی زنانه را ببینی و در عین حال ناخودآگاه ذهنت را بکشاند به فضای یک نمایش سنتی. اما گردآفرید آن‌قدر نگران بخل‌ورزی‌ها است که می‌گوید برای آنکه من را بپذیرند و محکوم نشوم به تقلید کورکورانه اولین کاری که کردم این بود که آن عصای معروف مرشد را از خودم دور کردم، هرچند عصا می‌تواند گاهی کمند باشد و گاهی اسب و کمک کند به پیشبرد روایت اما فکر کردم بدون عصا راحت‌تر هستم، هر چند که گاهی محکوم شدم به اینکه چرا عصا را گذاشته‌ام کنار.
می‌پرسیم مگر نه اینکه همیشه شاگرد پیرو راه استاد بوده، چرا باید محکوم شوی به گرفتن عصا؟و گردآفرید با صدای بلند نفس می‌کشد، می‌گوید «چرا از هزاران هزار سال پیش از فردوسی داستان‌های سیاوش، رستم و سهراب، گیو و گودرز، گردآفریدها و آذرگشسب‌ها را سر گذرها گفته‌اند، قصه همان قصه قدیمی است که تنها به فراخور زمان تعدیل شده و هرکس آن را با نوآوری خاص خودش درآمیخته است، گذشته از این ماجرا مگر ما چه قدرطی این سال‌ها فرصت داشته‌ایم که حرف بزنیم و برای جوان‌تر‌ها آیین‌ها را معرفی کنیم که حالا توقع داشته باشیم می‌توان تا ۱۸۰ درجه دور زد و نوآوری داشت.ای کاش روزی برسد که فارغ از زن یا مرد بودن وقتی جوانی کاری را انجام می‌دهد به او مجال بدهیم، سر صبرکارش را نگاه کنیم، بعد در موردش قضاوت کنیم. متاسفانه من شاهد قضاوت‌های بی‌رحمانه‌ای بوده‌ام تا آنجا که گاهی به خاطر زن بودن نتوانسته‌ام کارگاه آموزشی بر پاکنم و یا اینکه در شهرهای مختلف اجرا داشته باشم. آن‌قدر که حالا بعد از سال‌ها تحقیق، آموزش و اجرا احساس خستگی و افسردگی می‌کنم.
● نقالی همان بقالی است؟
وقتی این هنر متولی نداشته باشد، ما چیزی از گذشته را با خود به امروز نمی‌آوریم، از آن طرف ماجرا وقتی نسل جدیدی که وارد این عرصه شده‌اند حمایت نشوند آن وقت هیچ بعید نیست که روزی بچه‌های ایرانی با شنیدن لفظ نقالی بیایند و از پدرهایشان بپرسند «بابا، نقالی همان بقالی است؟!» با تمام این حرف‌ها مشکل از آنجایی شروع می‌شود که برای تحقیق و فهمیدن راز و رمز قصه‌های شاهنامه دستت به جایی بند نباشد، هیچ آرشیو یا مرکز مطالعاتی این آثار را جمع‌آوری نکرده باشد، نتوانی منابع صوتی و تصویری از این آیین سنتی پیدا کنی! حبیبی‌زاد معتقد است متاسفانه به امر پژوهش توجه کمتری می شود و پژوهشگر باید با هزینه شخصی کارکند، اما حبیبی‌زاد نگران بسته شدن پرونده نقالی در ایران است و می‌گوید تا زمانی که هیچ نهادی مثل مرکز هنرهای نمایشی با مشارکت سازمان میراث فرهنگی یا هر نهاد دیگری نخواهند به عنوان متولی این هنر مسوولیت را بپذیرند آن وقت پرونده نقالی هم مانند بسیاری از دیگر مظاهر میراث فرهنگی این مرزو بوم با رفتن همین چند نقال قدیمی ازبین خواهد رفت.
یادمان رفت بگوییم حبیبی‌زاد کارشناسی موزه و میراث فرهنگی خوانده است که اگر عشق به تاریخ باستان و فرهنگ ایرانی را کنار علاقه به اجرای نمایش او بگذاریم آن وقت پذیرش او به عنوان اولین زن نقال ایرانی آسان‌تر می‌شود.
بعد قانع می‌شویم که می‌شود به ذوق شاهنامه‌خوانی و پرده‌خوانی کوبید و رفت روی آخرین نیمکت یکی از قهوه‌خانه‌های جنوب شهر نشست، میان هوای پر از دود قلیان و سیگار سرفه کرد، زل زد به عصایی که میان هوا و دست‌های ولی‌الله ترابی می‌چرخد و شاهنامه را زمزمه می‌کند، حالا بگذار حیرت کنند از حضور او در قهوه‌خانه‌های شهرری! اما او گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست فقط قصه‌های شاهنامه را می‌شنود و صدای ترق ترق اسب سهراب توی گوشش می‌پیچد، نه چیز دیگری!
مرضیه سبزعلیان
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید