شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


شاهنامه فردوسی و ایلیاد و ادیسه هومر


شاهنامه فردوسی و ایلیاد و ادیسه هومر
● آخیلوس و اسفندیار
آخیلوس پسر پله پادشاه میرمیدون‌ها، بیشتر با اسفندیار جویای تخت و تاج همخوانی دارد. هر دو شاهزاده نظرکرده نیروهای فوق بشری هستند. تتیس از الهگان دریا، مادر آخیلوس پسر خود را در رود ستیکس فرو برد تا رویین‌تن شود. خاصیت آب رود این بود که هرکس در آن فرو می‌رفت،‌رویین‌تن می‌شد؛ منتهی چون هنگام فرو کردن آخیلوس در آب پاشنه پای او در دست تتیس بود و آب به آن قسمت نرسید، فقط این نقطه از بدن آخیلوس آسیب‌پذیر باقی ماند.(هومر، ۱۲۹۳:۱۳۷۰) و اسفندیار پهلوان نام‌آور ایرانی به دستور زردشت در رودخانه اساطیری داهی تی آبتنی می‌کند و رویین تن می‌شود، اما چشم اسفندیار رویینه نیست، زیرا در موقع غوطه‌ور شدن در آب به ناچار چشمان خود را بست.
تیری که آپولو آن را هدایت می‌کند و پاریس می‌افکند، بر پاشنه پای رویین‌نشده آخیلوس می‌نشیند و بدین ترتیب او کشته می‌شود و تیر گزی که سیمرغ نشان می‌دهد و رستم می‌افکند بر چشمان رویین‌نشده اسفندیار اصابت می‌کند و او را از پای در می‌آورد.(فردوسی، ۱۲۹۳:۱۳۷۰)
اسب آخیلوس، مرگ صاحبش را پیش‌بینی می‌کند (هومر، ۶۰۱:۱۳۷۰) و شتر پیشاهنگ اسفندیار نیز سر دوراهی دژگنبدان باز می‌ماند تا اسفندیار را از سرنوشت مرگبارش در زابلستان بیاگاهاند. اما اسفندیار به کشتن شتردستور می‌دهد و به سوی سرنوشتی که چاره‌ناپذیر است روانه می‌شود. (فردوسی ۱۲۴۳:۱۳۷۰)
● هکتور و اسفندیار
اسفندیار را می‌توان با هکتور، شاهزاده تروایی نیز مقایسه کرد. اسفندیار به خوبی می‌داند که وقتی گشتاسب او را به جنگ رستم می‌فرستد در واقع او را به سوی مرگ روانه می‌کند؛ اما برای پرهیز از ننگ و عار و برای انجام فرمان پدر و کسب افتخار و شهرت به سوی مرگ می‌شتابد. “کتایون” مادر او نیز وقتی در مرگ وی ندبه می‌کند، “هکوب”‌مادر هکتور را به خاطر می‌آورد. کتایون مانند هکوب فرزند خود را از این نبرد شوم و بدفرجام باز می‌دارد؛ اما ضربه تقدیر قطعی و اجتناب‌ناپذیر است. حتی سوگواری‌هایی که بعد از مرگ هکتور صورت می‌گیرد، ناله‌های غم‌انگیز سوگواری‌های مرگ اسفندیار را تداعی می‌کند. هکتور به هنگام جنگ با آخیلوس، جوشن “پاتروکل” را که دسترنج “هفائیستوس” بود و حربه در آن کارگر نبود بر تن کرد و فقط جایی که استخوان گردن را از شانه جدا می‌کند نمایان بود. آخیلوس با بازوی خود پر از خشم، زوبین را در آنجا فرو برد و گردن نازک او را شکافت. (هومر، ۶۶۵:۱۳۷۰)
اسفندیار نیز رویین‌تن بود و هیچ نوع سلاحی بر تن او کارگر نبود و رستم به راهنمایی سیمرغ تیر گز را بر چشمان او فرو برد و این‌چنین‌ او را کشت.
هر دو پهلوان با چوب‌هایی که موجودات افسانه‌ای به پهلوانان داده بودند، کشته می‌شوند. شیرون موجود افسانه‌ای چوب زبان گنجشکی را به پدر آگاممنون داده بود تا دلاورترین قهرمانان را با آن بکشد. (هومر، ۴۹۶:۱۳۷۰) و سیمرغ موجود مرموز و فوق طبیعی راهنمای رستم در یافتن چوب گز برای کشتن اسفندیار بود. (فردوسی، ۱۲۸۴:۱۳۷۰)
● اولیس و رستم
اولیس قهرمان شکست‌ناپذیر ادیسه پس از چندین سال سرگردانی و تحمل خیزابه‌های جانفرسا و دردناک بالاخره به موطن خود بر می‌گردد. وی اورسیلوک پسر ایدومنه را می‌کشد، چرا که او می‌خواست او را از آنچه در تروا تاراج کرده بود محروم کند و دیگر اینکه اولیس را زیردست پدر خود قراردهد، اما اولیس خودداری کرده بود. (هومر(۱)، ۲۹۶:۱۳۷۰)
رستم، قهرمان شکست‌ناپذیر شاهنامه نیز از ننگ دست بسته بودن و به درگاه شاه گشتاسب رفتن شرایط را برای مرگ اسفندیار آماده می‌کند؛ هرچند که قوای مابعدالطبیعی او را مطلع می‌کنند که از شومی کشتار او بر کنار نخواهد ماند.(فردوسی، ۱۲۸۹:۱۳۷۰)
چنان‌که مشهود است، هر دو قهرمان برای دوری جستن از ننگ و عار به چاره‌جویی وترفند رقیب خود را از بین می‌برند. هر دو با دیوان و غولان جنگ می‌کنند. رستم با ارژنگ‌دیو و دیو سپید می‌جنگد و آنها را می‌کشد و اولیس نیز سیکلوپ (غول یک چشم) را با میخی آتشین از چوب زیتون کور می‌کند.
● آخیلوس و رستم
رستم از همه پهلوانان شاهنامه برتر است. او از عهده همه قهرمانان و سپاهیان بر می‌آید و در جنگ‌ها همیشه پشت و پناه ایرانیان و تاجبخش همه شاهان است. در برابر توانمندی او، همه حتی کاووس شاه نیز سر تعظیم فرود می‌آورد، از این‌رو اگر بگوییم رستم برگزیده‌ترین و برترین پهلوانان شاهنامه است سخنی به گزاف نگفته‌ایم.
آخیلوس نیز از همه قهرمانان ایلیاد برتر است. نعره او تراوییان پیروزمند را به گریز وا می‌دارد و به تنهایی از عهده سپاهیان بر می‌آید و دلاوران بسیاری از جمله هکتور، دلاور قدرتمند تروایی به دست او کشته می‌شوند.
مادر آخیلوس به او اطلاع می‌دهد که اگر هکتور را بکشد خود نیز چندان نخواهد زیست (هومر، ۵۶۲:۱۳۷۰)، اما به خاطر کین‌خواهی پاتروکل، نزدیک‌ترین دوستش انگیزه‌ای جز کشتن هکتور ندارد. رستم نیز از جانب سیمرغ مطلع می‌شود که اگر اسفندیار را بکشد، سرنوشت شومی خواهد داشت. (فردوسی، ۱۲۸۹:۱۳۷۰)
که هر کس او را خون اسفندیار
بریزد ورا، بشکرد روزگار
هر دو پهلوان با دلاورترین و قدرتمندترین پهلوانان نبرد می‌کنند و هر دو پهلوان از طریق موجودات افسانه‌ای بر کشتن قهرمانان نامی و دلاور راهنمایی می‌شوند و عاقبت نیز بر آنها پیروز می‌شوند.
شیرون(۱( )موجود افسانه‌ای ازسانتورهای تسالی)چوب زبان‌گنجشکی را به پله- پدر آخیلوس- می‌دهد تا در آینده نام‌آورترین جنگجویان را نابود کند.(هومر ۴۹۶:۱۳۷۰) و رستم به راهنمایی سیمرغ تیر گز را بر چشمان اسفندیار می‌نشاند و بدین‌گونه او را می‌کشد.
هکتور در جنگ با آخیلوس، جوشن شکوهمندی از پاتروکل ربوده و بر تن کرده بود و چون این جوشن ساخته دست خدایان (هفائیستوس بود)، از این‌رو حربه در آن کارگر نمی‌افتد و تنها استخوان گردن او آنجا که گردن را از شانه جدا می‌کند نمایان بود. به همین دلیل آخیلوس با بازی خود پر از خشم، زوبین را در آنجا فرو برد و گردن نازک و نوخیز وی را از این سوی به آن سوی شکافت. (هومر، ۱۲۹:۱۳۷۰)
اسفندیار نیز رویین‌تن بود و هیچ نوع سلاحی در بدن او کارگر نبود. سیمرغ رستم را مطلع ساخت که اسفندیار فقط از راه چشم آسیب‌پذیر است. (فردوسی، ۱۲۹:۱۳۷۰)
البته باید گفت که رستم شاهنامه با آخیلوس ایلیاد، فقط از همین جهات معدود با هم قابل مقایسه‌اند چرا که آخیلوس به خاطر زنی که آگاممنون از غنایم او کسر کرده بود آرزو داشت زئوس شکست را نصیب هم‌میهنانش کند، تا نبود او در جنگ احساس شود، در حالی که رستم در همه بلایا پشت و پناه ایرانیان است. آخیلوس ایلیاد، بیشتر با اسفندیار جویای تخت و تاج همخوانی دارد تا با رستم؛ بویژه که اسفندیار و آخیلوس هر دو نظرکرده نیروهای فوق بشری هستند. تتیس از الهگان دریا، مادر آخیلوس پسر خود را در رود “ستیکس” فرو برد تا رویین‌تن شود(هومر، ۲۷۹:۱۳۷۰) و زردشت، اسفندیار را کمربسته خود کرده بود و هیچ سلاحی بر تن او کارگر نمی‌افتاد.
● هکتور و رستم
قهرمان دیگر تروا هکتور از جنبه دیگری با رستم قابل مقایسه است. او به خوبی می‌داند که خدایان مقدمات سقوط تروا را فراهم آورده‌اند و سرنوشت نابودی و شکست او را رقم زده‌اند؛ با این حال مردانه می‌جنگد و برادر بزدل و زن‌باره‌اش “پاریس”‌را سرزنش می‌کند و بی‌هیچ امیدی می‌کوشد و خود را فدا می‌سازد و با تمام توان با شوقی پرجوش دفاع می‌کند تا شهرت لایزالی را در اذهان مردم باقی گذارد.
رستم نیز می‌داند که اگر دست به بند اسفندیار نهد،در هر صورت سرنوشت شومی خواهد داشت که بهترین حالتش هلاکت شدن به دست اسفندیار است. او نیز چون هکتور در برابر نیروهای مابعدالطبیعی می‌ایستد، هرچند شکست خود را حتمی می‌داند، اما سربلند زیستن و مردانه‌مردن را به بند گشتاسب ترجیح می‌دهد.
علاوه بر این هر دو پهلوان قدرتمند با زورمندی، سنگ‌های بسیار بزرگی را بر دست می‌گیرند و پرتاب می‌کنند.
رستم سنگی که هفت گردان از برداشتن آن از دهانه چاه درمانده بودند، به تنهایی از جای بر می‌دارد و در بیشه چین پرتاب می‌کند و بیژن را از چاه می‌رهاند. (فردوسی، ۸۲۴:۱۳۷۰) و تخته سنگی را که بهمن پسر اسفندیار از بلندی به سوی رستم پرتاب کرده است، با پاشنه پا از خود دور می‌کند. (فردوسی، ۱۲۴۹:۱۳۷۰)
هومر نیز می‌گوید: هکتور، تخته سنگی را که دو تن از زورمندترین مردم روزگار ما با رنجی می‌توانستند آن را از زمین بردارند و بر گردونه‌ای بار کنند، به تنهایی و کوشش ناکرده تاب می‌داد و به سوی دروازه‌های مردم آخایی می‌افکند. (هومر، ۳۹۸:۱۳۷۰)
● زال، اودیپ، پاریس
زال، پهلوان ایرانی به سبب سپیدمو زاده شدن از مادر توسط پدرش سام در کوه البرز نهاده می‌شود و سیمرغ او را در بر می‌گیرد، به لانه خود می‌برد و همراه با بچه‌های خود می‌پرورد. سالها بعد سام در خواب می‌بیند که شخصی از کشور هند مژده سلامتی فرزند او را می‌دهد. سام در پی این خواب با سران سپاه به سوی کوه البرز می‌آید و چون سیمرغ آنها را می‌بیند به زال خبر می‌دهد که پدرش برای بردن او آمده است و از این‌رو او را بر می‌گیرد و به نزد پدرش می‌آورد و او را به پدر باز می‌گرداند. (فردوسی، ۱۰۹-۱۱۵:۱۳۷۰)
اسطوره زال از این دید به افسانه اودیپ، در اسطوره‌های یونانی می‌ماند که “نهان‌گویان دلف” به “لائیوس”، پادشاه “تب” خبر می‌دهند که فرزندی که وی از همسرش “ژوکاست” خواهد یافت، او را خواهد کشت. “لائیوس” دستور داد که نوزاد را بر کوه “تسیرون” بنهند تا توشه ددان شود. چاکری که به این کار گمارده شده بود، پای کودک را سفت و او را از درختی فرو آویخت. کودک از این‌رو اودیپ (در یونانی به معنی پای برآماسیده) نام گرفت. به یاری بخت، “فورباس”، شبان “پولیپ“ پادشاه “کورنیت” با رمه خویش از آن سوی می‌گذشت، فریادهای کودک را شنید و به نزد وی شتافت. شهربانوی کورنیت که فرزندی نداشت، اودیپ را به فرزندی پذیرفت و پرورد و بدین‌سان او از مرگ رست و چون به نیرومندی رسید، پس از رویدادهای شگفت به تب باز رفت و نادانسته پدر خویش را کشت.(کزازی، ۴۰:۱۳۶۷)
پاریس نیز چون به دنیا می‌آید، خوابگزاران، حیات او را به نابودی شهر تروا می‌دانند. از این‌رو پدرش او را به چوپانی می‌سپارد تا وی را بکشد. دهقان نرم‌دل، پاریس را به دست خویش نمی‌تواند بکشد، از این‌رو او را بر کوه “ایدا” می‌نهد و در آنجا ماده خرسی او را شیر می‌دهد. دهقان پس از هفته‌ای باز می‌آید و کودک را زنده می‌بیند و او را نزد خود می پرورد تا سر‌انجام پدر او را باز می‌شناسد و به دربار باز می‌گرداند. (مختاری، ۷۳:۱۳۶۹)
کتابنامه
بهار، مهرداد، ۱۳۵۲، اساطیر ایران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران
بهار، مهرداد، ۱۳۶۸، “اسطوره، بیانی فلسفی یا استدلالی تمثیلی”، مجله ادبستان، شماره ۲
بهار، مهرداد، ۱۳۶۲، پژوهشی در اساطیر ایرانی، تهران: انتشارات توس
جمالی، کامران، ۱۳۶۸، فردوسی و هومر، تهران: انتشارات اسپرک
سرامی، قدمعلی، ۱۳۶۸، از رنگ گل تا رنج خا، چ۱ ، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی
صفا، ذبیح‌الله، ۱۳۵۲، حماسه سرایی در ایران، چ۳، تهران: انتشارات امیرکبیر
فردوسی، ابوالقاسم، ۱۳۷۰، شاهنامه، به تصحیح ژول مول، ج۱ تا ۴، چ۵، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی
کزازی، میرجلال‌الدین، ۱۳۶۷، مازمای راز، جستارهایی در شاهنامه، چ۱، نشر مرکز
گریمال، پیر، ۱۳۶۷، فرهنگ اساطیر یونان و روم، ترجمه احمد بهمنش، تهران: انتشارات امیرکبیر
گویری، سوزان، ۳۷۲، آناهیتا در اسطوره‌های ایران، انتشارات جمال الحق
مختاری، محمد، ۱۳۶۲، اسطوره زال، تبلور تضاد و وحدت ملی، چ۱، تهران: نشر آگه
معین، محمد، ۱۳۶۸، مجموعه مقالات، به کوشش مهدخت معین، ج۱ و ۲، چ۲، تهران: موسسه انتشارات معین
هومر، ۱۳۷۰، ایلیاد، ترجمه سعید نفیسی، چ۸، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی
هومر، ۱۳۷۰، ادیسه، ترجمه سعید نفیسی، چ۸، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید