شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

پساصدرائیسم


پساصدرائیسم
ملاصدرا بنیانگذار فلسفه جدید ایرانی است. همان گونه صفویه بنیانگذار ایران جدید است. پس باید به رابطه ملاصدرا با سلسله صفویه، همانند رابطه معرفت با ساختار نگریسته شود که انسان شناختی و جامعه شناسی معرفت می تواند، به آن بپردازد و می تواند سیر تاریخی وفرهنگی معرفتی ایران جدید را استخراج کند.
۱) ملاصدرا بنیانگذار فلسفه جدید ایرانی است. همان گونه صفویه بنیانگذار (ایران جدید) است. پس باید به رابطه ملاصدرا با سلسله صفویه، همانند رابطه معرفت با ساختار نگریسته شود که انسان شناختی و جامعه شناسی معرفت می تواند، به آن بپردازد و می تواند سیر تاریخی وفرهنگی معرفتی ایران جدید را استخراج کند.
۲) ایران پیش از اسلام، کشوری (عرفانی، اشراقی و توحیدی) بود که در مقابل (یونان و روم فلسفی) مادی و شرک آلود قد علم می کرد وجنگ های ایران با یونان و روم، در پناه این (جنگ معرفتی) شکل می گرفت و پس از ورود اسلام، ایران سعی در یافتن جهان اطراف خود درپناه اسلام داشت؛ به عبارت دیگر، عرفان ایرانی، معرفتی است که درساختار (دامپروری ایرانی) پیش از اسلام، پرورش می یابد؛ ولی فلسفه شرک آلود یونانی و رومی، در ساختار (اقتصاد تجاری شهری) آنها رواج می یابد و ایران پس از اسلام، به دنبال یافتن جهان در پناه جهان پدیداری اسلامی است.
۳) ایران پس از اسلام، به دنبال یافتن جهان و هضم آن در خود بود که از گستره وسیع جهان پدیداری اسلامی به دست آورده بود، پس برای دستیابی معرفتی به یونان و روم تلاش کرد. همه همت بر گرداندن فلسفه شرک آلود به توحید بود که این امر مهم را دو فیلسوف اسلامی به عهده گرفتند؛ فارابی و ابن سینا که با آمدن فلسفه توحیدی، سه حوزه معرفتی رقیب به وجود آمد (فلسفه فقه و عرفان) که گاهی رقابت آنهاخونین می گشت تا آنکه به دوران صفویه یا (دوران وحدت) دوباره ایرانی رسید.
۴) دوران صفویه، (وحدت معرفتی) با (تقلیل مذهب و فلسفه وعرفان)، توسط ملاصدرا صورت گرفت که آن را اسفار نام نهادند که فلسفه براساس سفرهای عرفانی، تدوین و تفسیر شد. مبنای آن هم (اصالت وجود) و (وحدت وجود) به جای (اصالت ماهیت و تکثر گرایی ماهیت) بود که این به معنای بازسازی معرفت ایرانی پیش از اسلام وپس از اسلام است که از فردوسی آغاز می شود و به شیخ اشراق می رسد ودر ملاصدرا کامل می شود. پس (هویت فلسفی ایران جدید) شکل می گیرد.
۵) آنچه بنیان حکمت اسلامی را پس از اسلام تشکیل می دهد، همان (بازگشت تکثر به وحدت) بود تا آنجا که آرمان هدف آنها (برهان صدیقین) بود؛ یعنی استدلال وحدت برای اثبات وحدت یا اثبات فلسفی خدا به وسیله خود خدا، یا اثبات وجود از وجود (نه از موجود) که همان برهان لمی است، در مقابل برهان انی (شهد الله انه لااله الا هو) وخدا یا وجود است که دلیل بر دیگران است: (ان الله علی کل شی شهید).
۶) ملاصدرا وجود را محور تحلیل قرار می دهد و همه (فروع فلسفی)خود را بر آن استوار می سازد. در هستی (تشکیک) قائل می شود تا بتواندتکثر موجود را در جهان تحلیل کند و تکثر را به وحدت بازگرداند و وجودهای محدود (ماهیت)، همه معلول وجود بی حد (وجود مطلق)هستند. پس نخستین نکته ای که در مفهوم هستی مطرح می شود، یکی (هستی بخشی) و دیگری (هستی گیری) است.
۷) نکته دیگر فلسفه ملاصدرا (حرکت) است که از دل وجود استخراج می شود. چون پویایی جزء ذات مفهوم وجود است، چون سکون عدم است و عدم در وجود راهی ندارد، پس هر چه وجود تشدید شود، حرکت وپویایی زیادتر خواهد شد و به همین دلیل، حرکت و پویایی یک مقوله وجودی قلمداد می شود؛ مثل مقوله زمان که میزان سنج پویایی می شودکه آن هم مقوله ای وجودی است که غایت تمامی پویایی ها، طلب کمال (استکمال) وجودی از وجود مطلق است (و عشق را نیز همین طور معنامی کند).
۸) وجود، یک مقوله، مفهوم و معقول ثانویه فلسفی است. وجود(عام ترین) مفهومی است که می توان یافت، به همین دلیل هر مفهوم دیگر را نیز شامل است و حتی مفهوم عدم، با توجه به آن فهم می شود که متناقض آن است. چون عدم قابل فهم نیست و هرگز آن را تجربه نکرده ایم و تنها آنچه تجربه می کنیم، وجود است؛ با تفاضل وجود عدم درک می شود.
۹) اوج انتزاع همان قدر که شامل کامل است؛ ولی قدرت تبیینی خود رااز دست می دهد؛ یعنی نمی تواند مسائل جزئی را توضیح دهد، بلکه تنهاکلیت آن را توضیح می دهد، به همین دلیل از فلسفه ملاصدرا، فلسفه های مضافی، مثل فلسفه سیاسی استخراج نمی شود.
۱۰) آنچه موجب انتزاع فلسفه صدرایی شده است، سیر انفسی آن عدم نظارت آن بر سیر آفاقی است؛ حال آنکه (آیات الهی) هم (انفسی است و هم آفاقی). و تاریخ نیز هم آوردگاه فکری آنها است: (لقد کان فی قصصم عبره لاولی الالباب).
۱۱) (صاحبان عقول)، جهان را حاکی و آیه و نشانه خدای واحدمی دانند و همه کتاب های تکوین و تشریع را در این جهت یکی می دانند: (الم تر ان الله انزل من السماء ماء فسلکه ینابیع فی الارض ثم یخرج به زرعٹ مختلفٹ الوانه ثم یهیج فتریه مصفرا ثم یجعله حطما ان فی ذلک لذکری لاولی الالباب) و (هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و آخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاویله و ما یعلم تاویله الاالله و الراسخون فی العلم یقولون امنا به کل من عند ربنا و ما یذکر الا اولواالألباب) و (هذا بلاغ للناس و لیندروا به و لیعلموا انما هو اله واحد و لیذکراولوالباب).
۱۲) به دلایل یاد شده، باید به جای مفهوم (هستی)، مفهومی اتخاذکرد که بتواند، جزئیات مذکور را منظم کند. پس می توان مفهوم (معنی)را معرفی کرد؛ معنی به معنای (مقصود)، (هر شی ء) را شامل می شود، چون شی ء که از ماده به معنای خواستن گرفته شده، مؤید مطلب یادشده است (فیلیپ لنسل). شی ء یکی از عام ترین و شامل ترین مفاهیمی است که جزئیات را نیز در بر می گیرد و خدا به عنوان معنای مطلق بر همه معنا حاکم است (ان الله علی شی ء شهید) و (اولم یکف بربک انه علی کل شی شهید).
۱۳) و همین نکته بر معرفت شناسی ما تاثیر می گذارد؛ یعنی خدا بین انسان و قلب او واقع می شود: (ان الله یحول بین المرء و قلبه) و بر دیدن او تاثیر می گذارد و بصرها و دیده ها را درک می کند: (لا تدرکه الابصار وهو یدرک الابصار). پس رابطه ما با خدا عظیم تر از آن است که با (علت و معلول) کاسته شود و تقلیل یابد، بلکه مالکیت مطلق و غیر محدوداست، به همین دلیل (انا لله و انا الیه راجعون)، به معنای ما از خداییم نیست تا علت و معلول فهمیده شود، بلکه به معنای مالکیت مطلق است (عدم جدایی ما از خدا اگر چه به صورت اعتباری که وجود رابطی فهمیده شود)؛ مثل این آیه: (له ملک السموات و الارض و الی الله ترجع الامور)، (و لله ما فی السموات و ما فی الارض و الی الله ترجع الامور). به همین دلیل خلقت با حق همراه است؛ بدون باطل (خلق الله السموات والارض بالحق)، پس خلقت با هدایت مطرح می شود: (الذی اعطی کل شی خلقه) و فطرت از اینجا مطرح می شود. (انی وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض حنیفٹ مسلما و ما انا من المشرکین) و ظاهر وباطن و اول و آخر و غیب و شهادت معنا دار می شود. (هو الاول و الاخر والظاهر و الباطن و هو بکل شی ء علیم)؛ (عالم الغیب و الشهاده الکبیرالمتعال). این گونه به فلسفه تاریخ و پیشرفت و تمدن سازی مبتنی برآن می رسیم: (سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفهسم حتی یتبین لهم انه الحق او لم یکف بربک انه علی کل شی شهید). می توان فلسفه وحکمت های مضاف را از این بحث استخراج شود. از این راه ارتباطات میان ذهنی و میان فرهنگی امکان پذیر است؛ (فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوا الألباب) و این یافتن جهان در حقیقت و واقعیت خود است؛ بی تقلیل و کاهش به هستی شناسی یا معرفت شناسی.
نویسنده: ابراهیم - فیاض
منبع: هفته نامه - پگاه حوزه - ۱۳۸۶ - شماره ۲۱۰
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید