جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


درآمیختن عشق و غریزه


درآمیختن عشق و غریزه
وقتی به تماشای این فیلم می‌نشینیم، نمی‌دانیم که جزو کدامیک از تماشاگران سینما پارادیزو هستیم. مردی که آب دهان پرت می‌کند؟ نوجوانانی که به فکر خودارضایی می‌افتند؟ مردی که تمام دیالوگها را حفظ است و می‌گرید؟
مردی که تنها سالن سینما را برای ارضای غرایز خود انتخاب کرده است؟ کسی که فقط در فکر سرگرم شدن است؟ یا حتی کشیشی که صحنه‌های غیر اخلاقی را از فیلم حذف می‌کند؟ جوزپه تورناتوره سازنده فیلم مخاطبش را محک می‌زند. او چه نگاهی به سینما دارد؟ آیا همچون توتو سینما پارادیزو را میعادگاه عاشقان می‌دانیم؟
بلی، شهر کوچک زادگاه سالواتوره سنبل همه دنیاست و در قسمتی کوچکی از این دنیا کسانی هستند که به عشق می‌اندیشند. این قسمت کوچک چیزی نیست مگر «سینما پارادیزو». سالواتوره واجد غریزه است اما عشق را هم می‌شناسد و این معمولی‌ترین خصوصیت انسان متعالی است. تورناتوره عشق و غریزه را در هم می‌آمیزد و راه انفکاک آنها را باز می‌گذارد.
سینما پارادیزو درامی عاشقانه است. فیلمی است درباره عشق و نه نفس افرادی که آن را تجربه می‌کنند. او با نگاه نوستالژیک به سالهای بعد از جنگ دوم جهانی باز می‌گردد و با انتقاد شدید از فرهنگ و بورژوازی حاکم بر ایتالیا و به خصوص سیسیل و در نهایت همسایگان سینما پارادیزو از رنسانس عقب افتاده در قرن بیستم و نفوذ کلیسا (آن هم از نوع کاتولیک) در آداب و رسوم و به خصوص هنر سخن می‌گوید و آن را مضحکه قرار می‌دهد. هرچند که فیلم جهان‌شمول است چون تمامیت‌خواهی ایدئولوژی و اثر آن بر فرهنگ و هنر درد پایان ناپذیر جوامع بشری است.
تورناتوره نگاه دوربین، غریزه، عشق و معرفت را به خوبی می‌شناسد و رد پای آن تا فیلم «مالنا» هم کشیده شده است. سینما پارادیزو قدرتمند و تاثیرگذار است و از نظر احساسی اعماق انسان را در می‌نوردد به طوری که کمتر انسان صاحب اندیشه‌ایست که در یک‌سوم انتهایی فیلم به کرات نگریسته باشد.
تورناتوره بلای سانسور و در حقیقت بلای نفوذ ذهنیت غیر هنری را در هنر نمایش می‌دهد و این از کسی که خودش ایتالیایی است و کاتولیک را خوب می‌شناسد بعید نیست.
سینمای آلفردو نماد معرفت است، چیزی که توتوی کوچک را مجذوب می‌کند و در انتها خود اوست که در چنین بینشی غوطه می‌خورد. مرد دیوانه از شخصیتهای مهم فیلم است با اینکه تنها در چند سکانس آن هم به شکل گذری به او اشاره می‌شود چون او نماینده‌ای از هم‌جنس‌های خود یعنی همسایگان و شهروندان مجاور است. کور شدن آلفردو هم نمادین است و نشانگر بلوغ اندیشه و معرفت اوست چون بعد از رسیدن به مقصود نیازی به نگاهی مادی وجود ندارد.
او بعد از سوختن و دگردیس شدن سینما پارادیزو کور می‌شود؛ درست همزمان با سکان به دست گرفتن توتو (سالواتوره) و عدم سانسور فیلمهایی که بعد از این نمایش داده می شوند. او به شکلی استعاری پای بی‌فرهنگی را از سرای شکننده هنر بیرون می‌کشد. آلفردو در جایی می‌گوید:«آتش زود خاکستر می‌شود، همیشه آتش بزرگتری آتش فعلی را می‌بلعد.» و این در حالی است که عجیب‌ترین سکانس فیلم یعنی طرد معنوی النا و عشق او به سالواتوره از دیدگان مخاطب می‌گذرد.
عجیبی این بخش در دگرگونی شخصیتی آلفردو است، کسی که به عشق احترام می‌گذارد و به این شکل غم‌انگیز عشق را نجات می‌دهد. داستانی را هم که او درباره سرباز و ملکه تعریف می‌کند گواه بر این ادعاست.
تورناتوره نشان می‌دهد که انسانها همیشه به دنبال قهرمان هستند و حکمت را در آنها جستجو می‌کنند و انسان بودن خود را به فراموشی می‌سپارند؛ توجه کنید به جملات زیبایی که آلفردو به زبان می‌آورد و بعد معلوم می‌شود که این جمله دیالوگ هنرپیشه معروف یک فیلم بوده است.
هرچند در انتها او به حکمت می‌رسد و خود را باز می‌شناسد و از روی دل خودش حرف می‌زند طوری که سالواتوره هنوز گمان می‌کند آلفردو درگیر سینماست. فقر فرهنگی، سانسور، عشق و انسانیت نکات مهمی هستند که تورناتوره در فیلم خود به آنها اشاره می‌کند.
شاید یکی از مهمترین سکانسها مکالمه مادر سالواتوره با سالواتوره است که در اینجا نقش تجربه و عقل بر هرچیز می‌چربد، مادری که تنها به تنبیه سالواتوره در کودکی دست می‌زد اکنون از وفاداری و احترام به معشوقه‌های غیر عاشق و کاذب سالواتوره دم می‌زند. سینما پارادیزو محکم، روان و خوش‌ساخت است و دیگر در تاریخ سینما و شاید در سینمای تورناتوره تکرار نخواهد شد.
سینما پارادیزو دیر مغان است و آلفردو پیر این دیر است. او در انتها به عرفان می‌رسد و سالواتوره در عشق مجازی می‌ماند. تورناتوره در این فیلم دین خود را به سینما و ارادت خود را به سینمای معصوم میکل‌آنجلو آنتونیونی ادا کرده است. النا آدرس خود را پشت یادداشت مربوط به فیلمی از آنتونیونی می‌نویسد که آن فیلم هم درباره عشق و انسان است.
تورناتوره به عشق نیز ادای احترام کرده است. او سالواتوره را ساخته است و سالواتوره تورناتوره را. سینما پارادیزو مرگ ندارد، او در قلب تپنده هنر زنده است.
ایتالیا مهد فیلمسازانی است که عاشق آنها هستم. سینمای ایتالیا را به خاطر وجود فدریکو فلینی برای فیلم جاده، ویتوریو دسیکا برای فیلم دزد دوچرخه و جوزپه تورناتوره برای فیلم سینما پارادیزو در قلبم جا داده‌ام (البته جای روبرتو بنینی و برناردو برتولوچی خالی نباشد).
با سینما پارادیزو گریستم. نه به خاطر عشق ناکام سالواتوره. به خاطر عرفانی که می‌تواند با وسیله‌ای چون سینما متجلی شود. به خاطر درامی که در ذهنم ته‌نشین شد و به خاطر خراب شدن سینما پارادیزو که نماد خرابی میکده عاشقان بود. آلفردو را دوست دارم چون بزرگی عشق را به من نشان داد. تورناتوره را دوست دارم چون عظمت سینما را خاطرنشان کرد.
در جایی خواندم که شخصی سینما پارادیزو را فیلم هندی ایتالیایی خوانده بود!‌ این بی رحمی چطور ممکن است؟ آیا عشق و عرفان تا این حد نازل است؟ دوست دارم روزی تورناتوره را ببینم و از او بپرسم: چطور آلفردو را خلق کردی؟ این هم خلاقیت و نازک‌بینی را از کجا کسب کرده‌ای؟ بشر باید به سینما و سینما باید به تو افتخار کند. همین.
● دیالوگهای به یاد ماندنی:
▪ سالواتوره: چطور تونستی همیشه تنها زندگی کنی. می تونستی ازدواج کنی اما...
▪ مادر: همیشه خواستم به پدرت وفادار بمونم و بعد به تو و خواهرت. تو هم مثل منی. تو هم همیشه وفادار ماندی. وفاداری چیز بدیه. وقتی وفادار می‌مونی همیشه تنهائی.
▪ سالواتوره: می خوام تو رو ببینم
▪ النا: زمان زیادی گذشته. چرا باید همدیگر را ببینیم. چه فایده‌ای داره. من پیر شدم سالواتوره، تو هم همینطور. بهتره همدیگر رو نبینیم.
▪ کشیش: وقتی میایم سرپایینیه و خدا کمک میکنه؛ اما موقع برگشتن سربالاییه و خدا فقط میشینه و نگاه می‌کنه!
▪ آلفردو: پیشرفت همیشه دیر می‌رسه!
▪ آلفردو: زندگی روزانه در اینجا، تو فکر می‌کنی اینجا مرکز دنیاست. فکر می‌کنی هیچ چیز اینجا تغییر نمی‌کنه اما وقتی برای یک سال، دو سال اینجارو ترک می‌کنی و بر می‌گردی می‌بینی همه چیز تغییر کرده. چیزایی که به دنبالشون اومدی دیگه نیستن. هرچی به تو تعلق داشته از بین رفته. قبل از اینکه عزیزانت رو پیدا کنی مجبوری چند سال دوری بکشی و به اینجا برگردی. به زادگاهت. اما حالا دیگه نه. دیگه امکان‌پذیر نیست. تو الان کورتر از منی!
▪ سالواتوره: کی اینو گفته؟ گری کوپر؟ جیمز استوارت؟ هنری فوندا؟ هان؟
▪ آلفردو: نه این دفه حرف خودم بود. زندگی مثل فیلم نیست. خیلی سخت‌تره!
علی نیرومندپور (آرش)
منبع : عصر يخبندان


همچنین مشاهده کنید