جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


عاشق فیلم مجیدی شدم


عاشق فیلم مجیدی شدم
سلام بر مجید مجیدی. باید آدم خیلی ناجوری باشم که بعد از تماشای «آواز گنجشک ها» باز غر بزنم و دعوا راه بیندازم و اذیت کنم و اینها. دست روزگار را می بینید؟
قاعدتاً در جشنواره امسال باید عاشق فیلمی شوم مثل «تنها دو بار زندگی می کنیم» و شمشیر بکشم علیه «آواز گنجشک ها»ی مجیدی.
قبل از تماشای فیلم مجیدی داشتم به بچه ها می گفتم من که از تحسین شده ترین و محبوب ترین فیلم های مجیدی خوشم نمی آید، چرا اینجا نشسته ام؟ حداکثر اینکه طرف چیزی در مایه های بهترین فیلمش را ساخته، که باز هم دوستش نخواهم داشت.
اما فیلم شروع شد و رضا ناجی آمد روی پرده و در صحنه سرحال تعقیب شترمرغ، کم کم متوجه شدم که در طول موج فیلم قرار گرفته ام. کم کم فیلم با جهان مهربانانه و مومنانه اش ما را دربر گرفته و کم کم با خودش برده.
عجیب اینجاست که اتفاقاً همیشه با همین مهربانی و ایمان از نوع مجیدی بود که مشکل داشتم. به نظرم می آمد (و می آید) که تصاویر و نشانه های فیلم هایش سطحی بودند و در درام فیلم حل نمی شدند و داستان فیلم هایش برای خلق «یک تصویر زیبای دیگر»، متوقف می شد. ایمان و عشق فیلم هایش، ساده نبود؛ سطحی بود. اصلاً گاهی قشری بود. مجابم نمی کرد. به نظرم می رسید که مجیدی گره فیلم هایش را نه با ایمان، که با یک جور خوش بینی ساده انگارانه باز می کند.
صحنه های عاشقانه «باران» آزاردهنده بود و نیمه دوم «بید مجنون» به شکل بی ارتباطی نسبت به نیمه اول فیلم، محافظه کارانه. مجیدی فیلمسازی بود که از ته مانده وجدان و اعتقاد تماشاگر استفاده می کرد تا فیلمش را جا بیندازد. به نظرم یک جور مخملباف محافظه کار می آمد که آثار تر و تمیزتری می سازد و باز از این کلمه مستعمل «عشق»، برای ماله کشیدن روی همه چیزهایی که نمی توانست درست بشناسد و درک شان کند، استفاده می کرد.
فیلم هایش بیش از آنکه ایمان و عشق بسازند، احساسات مورد علاقه تماشاگر را که درونش وجود داشت، تحریک می کردند، هم شان می زدند و در قالب موجهی به سمت خود او باز می گرداندند. محافظه کاری اش هم باعث می شد ظاهراً در دامی که هم نسل هایش در آن افتادند، از ابراهیم حاتمی کیا گرفته تا کمال تبریزی نیفتد.
اما حالا به نظرم در «آواز گنجشک ها» نگاه مومنانه و عاشقانه مجیدی، بزرگ شده است. بالغ شده است. این فیلمی است از آدمی با احساسات پخته. با فیلم های قبلی اش فرق دارد. هر جا که فیلم می خواهد ساده انگار شود، که سراغ عرفان دم دستی برود، خودش را کنترل می کند، به شکل جذابی پیچیده می شود و مسیرش را عوض می کند.
نگاه مجیدی گسترده تر شده و طیف وسیع تر و پیچیده تری را دربر گرفته است. در بعضی سکانس ها که اصلاً انگار «آواز گنجشک ها»، پارودی و هجویه فیلم های خودش است. از جمله صحنه یی که بعد از نمایش نمای درشت احساساتی دخترک اسپند به دست، مرد دلش نمی آید ۵۰۰ تومان خرجش کند. اگر می خواهید ارزش و کاربرد شوخی و طنز در جلوه بخشیدن و فراتر بردن یک جهان بینی را با تمام وجود حس کنید؛ «آواز گنجشک ها» را ببینید.
این فیلمی است که تصمیم گرفته نشده بامزه باشد. باید بامزه باشد. نگاه مهربان مجیدی حتی ساختمان درام اثرش را هم دربر گرفته است. عوض درام های سفت و سخت و محکم فیلم های قبلی، که آدم ها در چارچوبش گیر می افتادند، زجر می کشیدند و در آن به ضرب و زور فیلمنامه، نشانه هایی می دیدند و ایمان می آوردند و رستگار می شدند؛ شخصیت اصلی این یکی فیلم فقط می چرخد، دست و پا می زند، بلا سرش می آید، زندگی می کند، نشانه ها می آیند و می روند و او فقط از کنارشان می گذرد.
فقط سعی می کند صادقانه زنده بماند و دست مهر خدا به پاس همین عمل خیر، بر سرش فرود می آید. حیرت انگیز است پیشرفت مجیدی از «بید مجنون» به «آواز گنجشک ها». اینجا اصلاً انگار فیلمساز با ساختار دراماتیک فیلمش هم مهربان است. که زور نمی زند. که گره هایی که در ابتدای داستانش می چیند و زمینه چینی های ابتدای فیلم را در ادامه رها می کند.
برای هر فیلم دیگری، این یک عیب است و برای «آواز گنجشک ها» حسن. مهم نیست گره ها باز شوند و مشکلات از بین بروند، مهم این است که شخصیت اصلی فیلم زنده بماند تا در لحظات بیشتری از مهر خالقش برخوردار شود؛ مهری که یا در قالب گرفتاری متجلی می شود، یا خوش بیاری و خوش شانسی.
«عارف ناخودآگاه»، کمتر چنین تلقی جذاب و درستی در هنر ما داشته است. ایده های بصری جذاب فیلم های مجیدی اینجا هم وجود دارند. تعدادشان هم خیلی بیشتر است. از بیرون ریختن ماهی ها تا پولک های روی لحاف و رژه شترمرغ ها. اما در این ساختار تازه جا می افتند؛ ایده هایی که در این سفره گسترده، یکی یکی از راه می رسند و در برابر تماشاگر تعظیم می کنند.
صحنه یی هست در بچه های آسمان. پدر و پسر فقیر به محله پولدارها می روند و خیر نمی بینند. این همان نگاه قشری و سطحی است که درباره اش صحبت کردیم. اما در «آواز گنجشک ها» مرد فقیر در برابر در پارکینگ خانواده پولدار، نماز می خواند و ناخواسته، مانع از بیرون آمدن ماشین شان می شود؛ آنها هم در عوض برایش شربت می آورند. در فیلم های قبلی مجیدی، فقر، فخر بود؛ اینجا فقط یک فرصت است. باز دارد این ستون طولانی می شود.
جا و وقت نیست تا درباره بازیگوشی مجیدی بیشتر بنویسم و اینکه چطور نه فقط در سمت و سو و جهان بینی، که در پرداخت و اجرای اغلب صحنه های فیلم به بلوغ رسیده. (که البته در جریان هستید این دو موضوع، چقدر به هم مربوط اند.
مثلاً انتخاب زاویه دوربین و نقطه نظر داستان هر فیلم، به شدت وابسته است به اینکه کارگردان چند تا رفیق دارد و باهاشان چه جوری رفتار می کند و کجا می رود و توی خیابان ببینیدش، چه طوری جواب سلام تان را می دهد و اینها). اما باید یادی کرد از کمال گرایی و وسواس مجیدی در پرداخت هر کدام از صحنه ها، که البته زمان و هزینه و زحمت پشت سر این اجرا، اصلاً توی ذوق نمی زند و فقط به نتیجه نهایی صحنه کمک می کند.
پس باید یک روز نشست و سر فرصت از گریم و دکور و موسیقی و فیلمبرداری «آواز گنجشک ها» حرف زد و فیلمنامه حیرت انگیزی که ظاهراً همه عیب های یک فیلمنامه خوب را دارد و آگاهانه هم دارد و باید می داشت. که همه این عیب ها برایش حسن است. اینها به کنار، تازه می رسیم به رضا ناجی در نقش اصلی؛ که جواهر جشنواره امسال است.
همانی است که باید باشد. نمک از خودش است و احساس از خودش. این داستان مردی است که زندگی را همان جور که لایقش هست، زندگی می کند. می خواهد زنده بماند تا وقت قهر و لطف برسد و باز زندگی کند.
احساسات چنین آدمی باید به قدر لحظه یی باشد که در آن زندگی می کند، بی هیچ زور زدنی و در مورد رضا ناجی این جوری است. پیش از این هیچ علاقه یی به رو به رو شدن با مجید مجیدی نداشتم. آن وقت ها یک نقد منفی برای «باران» نوشتم و اولش گفتم که منفی نوشتن، هیچ افتخاری نیست. ولی وقتی همه دارند از چنین فیلمی دفاع می کنند، باید در برابر این موج ایستاد. حالا اما اینقدر دلم می خواهد آقای مجیدی را از نزدیک ببینم که چی.
امیر قادری
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید