جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


آزادیهای جنسی و ...؟


آزادیهای جنسی و ...؟
آزادیهای جنسی، در اندیشه زن و مرد، که «رسماً» از ابتدای بلوغ و «عملاً» از هر زمانی که بخواهند آغاز میشود، این اعتقاد را پدید آورده است که برای ارضاء غریزۀ جنسی فقط داشتن غریزه جنسی لازم است و اگر هم ضعیف بود، ضعفش را با پول می تواند جبران کند، فقط پول لازم است و در سطح های مختلف و با پول های مختلف می شود ،غریزه جنسی را ارضاء کرد، بهر حال می توان همیشه و در هر سنی یا " دون ژ وان " بود و یا " اوناسیس". بانوی اول آ مریکا را هم می توان با مبلغی خرید، فرقش با آنها که سر چهار راه می ایستند در نرخ او است. وچون دختر و پسر – هردو- از آزادی جنسی برخوردارند، در دورۀ قدرت غریزه جنسی مصلحت نمی بینند که خود را برای تمام عمر مقید کنند. و باز منطق و عقل و حساب و اصالت لذت زندگی و برخورداری و اندیویدوآلیسم و رآلیسم و غیره هیچکدام فتوی نمی دهند که فرد آزادیهای متنوع خود را و برخورداری اش را از زیبائی، از جاذبه ها و تیپهای نا محدود، در یک فرد زندانی کند.
● تشکیل خانواده
زن و مرد، دوره قدرت غریزه جنسی را آزادانه در دانسینگها، رستورانها، گردشگاهها و مجالسی از اینگونه میگذرانند؛ تا زن به خود می آید، دور و برش را خالی میبیند، دیگر کسی به سرغش نمی آید و اگر می آید برای تجدید خاطره ای است از گذشته. و مرد دوره تجربه آزادیهای جنسی را گذرانده و از هر باغی ، گلی و از هر گلی ، بوئی گرفته و رفته است. اکنون دیگر هیچ چیز برایش جالب و تازه نیست. غریزه جنسی فروکش کرده است، حب جاه و مال و شهرت طلبی و مقام پرستی جانشینش شده است، و میل سامان گرفتن خانه و خانواده تشکیل دادن، در وجودش سر می کشد.
زن، با احساس خطر از اینکه دیگر دور و برش شلوغ نیست و کسی سراغش رانمی گیرد، مرد نیز با خستگی از آزادیها و تجربه های متنوع و بی پایان جنسی که دیگر دلش را زده ، رو در روی هم قرار می گیرند و در انتهای راههای طولانی و خسته کننده بهم میرسند و میخواهند تشکیل خانواده بدهند.
خانواده تشکیل میشود اما آنچه این دو را به یک خانه کشانده است و دست بدست هم داده، هراس زن است از ورشکستگی و فرار مرد است از خستگی و دلزدگی! خانواده تشکیل شده است، اما بجای عشق و شدتِ ایده آل – بجای اینکه بودنشان با هم احساس و تپش بیافریند و عظمت و شکوهِ تخیل ایجاد کند- خستگی و بیزاری آمده است، که هیچ تازگی ندارد و می دانند چه خبر است: هیچ خبر
چیزی نیست که چنگی به دل زند ، می دانند که چرا هم را یافته اند و چه نیازی به هم دارند ؛ هردو با آگاهی تمام، با محاسبه درست و عاقلانه ، بسراغ هم آمده اند و هرکدام میدانند که از طرفش، با لحن"قربان بشی الهی"، چه می خواهد. هرکدام دیگری را برای احتیاج خودش وسیله گرفته است. هردو فدای هم و قربان هم و صدقه هم اند اما در عکس جهتی که ما میفهمیم.
این است که در روزهای ازدواج، تالاربزرگ شهرداری پر می شود – که در کلیسا[و...؟] راه نمی دهند- و کسی از طرف شهردار- با آرمی روی سینه، در قیافه یک کارمند اداره، نه یک روحانی(چهره ای نماینده روح و ایمان و حرمت و قداست)- زوج زوج معرفی میکند؛ درست همچون کله قندهای قالبی . از روی لیستی نامها را می خواند و" بله "میگیرد که غالبا چندین بچه نیز پشت سر عروس و داماد" بله "میگویند. و نشان میدهند که این "بله" را آنها به دهان پدر و مادرتحمیل شده بر هَمشان، داده اند. پولی می دهند و لیستی را امضاء می کنند و پایان میگیرد و همه به قالبشان – خانه شان- بر می گردند. جالب اینجاست که مثلا از دویست، سیصد عروس، فقط بیست سی نفر لباس عروسی به تن کرده اند و بیشتر گفته اند، در این سن و سال و این وضع، این سبُک گریها-لباس عروسی پوشیدن- برای ما خوب نیست!
و بعد زن بکاری میرود و مرد بکاری، و با دوستانشان"راندوو" دارند که ظهر در رستوران جمع شوند و نهار را با هم بخورند، و این در صورتی است که عروسی شور و هیجانی داشته باشد، وگرنه یادشان میرود که قضیه چه بوده و چه اتفاقی افتاده است. غالباً دَم در شهرداری پس از عقد شهرداری، عروس و داماد، که چند یا چندین سال با دیگری و دیگران ، بهم نگاهی خنک میکنند که یعنی چه؟ کجا بروند؟ به تفریح؟ که هزار بار با هم رفته اند. هم آغوشی؟ که مزه هم را هزار بار چشیده اند و از مزه هم در رفته اند. به خانه؟ از خانه می آیند. چه چیز برایشان جاذبه دارد، خیالشان و احساسشان را تحریک می کند؟ هیچ. پس بهتر است هر کدام بروند دنبال کارشان، مثل همیشه ، هر روز. خانواده چنین تشکیل می شود. هر دو- زن و مرد- با محاسبه ای دقیق هم را یافته اند و شرکتی اقتصادی تشکیل داده اند. یا با اجبار و فشار قانون، به ازدواج تن داده اند. و این در هنگامی بوده است که بچه آمده و پدر و مادرش را عروس و داماد کرده است. واین دو بی هیچ شور و احساس و اشتیاقی با هم بودن را گردن نهاده اند. اما نه نیازی بهم دارند و نه در هم پناهی می جویند، نه رازی در یکدیگر احساس میکنند و نه معمایی در وصال و نه چیزی آغاز می شود و نه چیزی عوض می شود و نه نکاتی در خیال،تپشی در دل و نه حتی لبخندی بر لب می نشاند. چنین است که پایه خانواده سست می شود ، چون سست بنا می شود؛ و فرزندان، در خانواده، شور و گرما و جذبه ای نمی بینند. پدر و مادر-چون نمی توانند آن همه آزادیشان را فدای بچه کنند- کودک را بجائی می سپارند و فقط پولی می پردازند و خود به زندگی آزادانه شان ادامه میدهند. و بعد همچنان که با قوانین منطقی و مصلحتی با هم شریک شدند و خانواده تشکیل دادند، از هم جدا میشوند و خانواده می پاشد، زیرا باز همان بینش و همان منطق و روح و امکانات ادامه دارد. مردی که طعم صدها آغوش گرم و جوان را چشیده، یک زن خستۀ از جوش افتادۀ پخته- که تسلطش در رفتار جنسی مرد را متنفر می کند- چگونه می تواند برایش سیر کننده باشد و نگهش دارد؟ و برعکس، زن نیز با خاطرۀ صدها" مقایسه" ، مرد فرسودۀ جا افتاده اش را در آغوش میگیرد و در این مقایسه ها بیشک نمرۀ او معلوم است. و در این حال در بیرون این خانه بی شور و حال و بی تازگی و جاذبه، مثل همیشه آغوش ها بازند و کافه ها داغ و محفل ها و تجربه ها و کانون های رسمی و غیر رسمی.... و باز آن عاملی که علیرغم این دعوت، این دو را در این خانه نگهدارد، یک عامل غیر عقلی است.
مجموعه آثار۲۱، زن-دکتر علی شریعتی
http://hamsaran.com/modules.php?name=Forums&file=viewtopic&t=۵۶۳۵
منبع : بانک مقالات فارسی


همچنین مشاهده کنید